.
در زمانهای دور یک کاشی آمد تهران و کبابی زد. هر روز لاتولوتها می ریختند در مغازهاش و سیروپر میخوردند و میرفتند. کاشی هم که زورش به آنها نمیرسید میایستاد و تعارف میکرد که چیز دیگری میل دارند یا نه!
بعد از مدتی کاشی دید با این وضع اصل مایه و زندگیاش بر باد خواهد رفت، جمع کرد و برگشت کاشان. همین که به خانه رسید رفت سر بام و رو کرد به تهران و شروع کرد به لاتها فحش دادن. همین هنگام زنش بر سر زنان آمد تو حیاط که: «نکن مرد! چیکارشان داری؟ الان خون و خونریزی به پا میکنی! بیا پایین! »
حالا این قصهٔ سیاست خارجی ایران در نسبت روسیه است؛ خیلی روشن تمامیت ارضی ایران را زیر سئوال برد و امیرعبدالهیان بدون آوردن نام روسیه، نوشت؛ بر سر تمامیت ارضی ایران با هیچ طرفی تعارف نداریم!
وزارت خارجه روسیه بعد از آن توئیتی زد که در تصویر میبینید و خلیج فارس را خلیج عربی نامید! خودتان حساب کنید کارشان چه معنایی دارد!
با این وضع یکی این دلاورها را نگه دارد یک وقت نروند روسیه زدوخورد کنند!
#روسوفیل
در زمانهای دور یک کاشی آمد تهران و کبابی زد. هر روز لاتولوتها می ریختند در مغازهاش و سیروپر میخوردند و میرفتند. کاشی هم که زورش به آنها نمیرسید میایستاد و تعارف میکرد که چیز دیگری میل دارند یا نه!
بعد از مدتی کاشی دید با این وضع اصل مایه و زندگیاش بر باد خواهد رفت، جمع کرد و برگشت کاشان. همین که به خانه رسید رفت سر بام و رو کرد به تهران و شروع کرد به لاتها فحش دادن. همین هنگام زنش بر سر زنان آمد تو حیاط که: «نکن مرد! چیکارشان داری؟ الان خون و خونریزی به پا میکنی! بیا پایین! »
حالا این قصهٔ سیاست خارجی ایران در نسبت روسیه است؛ خیلی روشن تمامیت ارضی ایران را زیر سئوال برد و امیرعبدالهیان بدون آوردن نام روسیه، نوشت؛ بر سر تمامیت ارضی ایران با هیچ طرفی تعارف نداریم!
وزارت خارجه روسیه بعد از آن توئیتی زد که در تصویر میبینید و خلیج فارس را خلیج عربی نامید! خودتان حساب کنید کارشان چه معنایی دارد!
با این وضع یکی این دلاورها را نگه دارد یک وقت نروند روسیه زدوخورد کنند!
#روسوفیل
برای شرکت در این کارگاه به این نکتهها توجه کنید؛
1)تجربهٔ نوشتن و شناخت مفاهیم داستان و توانایی اجرای کامل. ملاک حضور در این کارگاه داستانهای قبلی نویسنده است.
2)طرح داستانی میباید از پیش آماده باشد تا در این دوره اجرا شود.
3)کارگاه در فضای گوگلمیت برگزار میشود.
4)ظرفیت این کارگاه محدود است.
5)لطفأ فقط در ساعت تعیین شده، به غیر از پنجشنبهها، تماس بگیرید.
#کارگاه_رمان
#رمان_نویسی
#نویسندگی
#حمیدرضا_منایی
1)تجربهٔ نوشتن و شناخت مفاهیم داستان و توانایی اجرای کامل. ملاک حضور در این کارگاه داستانهای قبلی نویسنده است.
2)طرح داستانی میباید از پیش آماده باشد تا در این دوره اجرا شود.
3)کارگاه در فضای گوگلمیت برگزار میشود.
4)ظرفیت این کارگاه محدود است.
5)لطفأ فقط در ساعت تعیین شده، به غیر از پنجشنبهها، تماس بگیرید.
#کارگاه_رمان
#رمان_نویسی
#نویسندگی
#حمیدرضا_منایی
Forwarded from پری نوشت (PariSa)
یارو میگفت کار، کار تلقین است! یک مدت ککش بد افتاد توی خشتکم! گفتم ما هم به خودمان اینجوری تلقین کنیم بلکه شد! میخوابیدم میگفتم زندگی زیباست! میخوردم میگفتم زندگی زیباست! راه میرفتم میگفتم زندگی زیباست! نشئه میکردم میگفتم زندگی زیباست! سه ماه همینجوری بودم، عین مشنگها! یک روز رفتم جلوی آینه... خانه سوسن بودم... داشتم ریش میزدم و میگفتم زندگی زیباست! یکهو با خودم چشم تو چشم شدم... بغضم بد ترکید! به جان خودت تو عمرم این جوری عر نزده بودم! هر چی میخواستم جلوی خودم را بگیرم بدتر میشد... از صدای عر زدنم سوسن هول کرد و خودش را رساند... پهن شده بودم کف حمام... هی به من میگفت چته!؟ من زور میزدم و میگفتم زندگی زیباست و بدتر بغضم میترکید... قفل کرده بودم... آن قدر گفتم و زار زدم که ول کرد و رفت... به جان تو فکر میکرد خل شده باشم! ولی آخرش هیچی به هیچی! زندگی زیبا نشد که نشد!
#حمیدرضا_منایی
📚 برج سکوت
@parinevesht_channel
#حمیدرضا_منایی
📚 برج سکوت
@parinevesht_channel
.
فیلمسازی ابراهیم گلستان را نمیدانم، کار من نیست و تخصص ندارم. داستان نویسیاش متوسط بود؛ آثارش معمولأ بیداستان بود یا حداقلی. بیشتر میل به واگویههای شخصی و شعار داشت. اما مهم نیست؛ در فرهنگ فقیر ما هر کس حتی اگر یک خط اضافه کند، مؤثر بوده است. آنچه ابراهیم تقوی شیرازی را ابراهیم گلستان کرد شانس او بود. در تمام ابعاد بخت و اقبال برایش سنگ تمام گذاشت. نابرده رنج گنج برایش میسر شد. از زیبایی بگیر تا ثروت و طول عمر و در زمان درست در جای درست قرار گرفتن تا بزرگترینش که رابطه با فروغ بود. آن قدر که ابراهیم گلستان از این رابطه تغذیه کرد، فروغ نکرد. این رابطه نماد عشق سانتیمانتالیستی معاصر شد. آدمهایی که یک خط کتاب نمیخوانند به واسطهٔ رابطهای که تبدیل به افسانه شد گلستان را میشناسند. ابراهیم خان عمری نقش روشنفکر هنرمند نخبه و آوانگارد را بازی کرد و در نهایت بیعملی برعلیه هر چیز جز رفقایش شورید (نمونهای دیگر از فردید). اما تهش آنچه از آن تغذیه میکرد نه نخبگی یا روشنفکری که رابطهای عاشقانه و سانتیمانتال بود با زنی به نام فروغ.
روحش قرین آرامش
https://t.me/bikhabi54
فیلمسازی ابراهیم گلستان را نمیدانم، کار من نیست و تخصص ندارم. داستان نویسیاش متوسط بود؛ آثارش معمولأ بیداستان بود یا حداقلی. بیشتر میل به واگویههای شخصی و شعار داشت. اما مهم نیست؛ در فرهنگ فقیر ما هر کس حتی اگر یک خط اضافه کند، مؤثر بوده است. آنچه ابراهیم تقوی شیرازی را ابراهیم گلستان کرد شانس او بود. در تمام ابعاد بخت و اقبال برایش سنگ تمام گذاشت. نابرده رنج گنج برایش میسر شد. از زیبایی بگیر تا ثروت و طول عمر و در زمان درست در جای درست قرار گرفتن تا بزرگترینش که رابطه با فروغ بود. آن قدر که ابراهیم گلستان از این رابطه تغذیه کرد، فروغ نکرد. این رابطه نماد عشق سانتیمانتالیستی معاصر شد. آدمهایی که یک خط کتاب نمیخوانند به واسطهٔ رابطهای که تبدیل به افسانه شد گلستان را میشناسند. ابراهیم خان عمری نقش روشنفکر هنرمند نخبه و آوانگارد را بازی کرد و در نهایت بیعملی برعلیه هر چیز جز رفقایش شورید (نمونهای دیگر از فردید). اما تهش آنچه از آن تغذیه میکرد نه نخبگی یا روشنفکری که رابطهای عاشقانه و سانتیمانتال بود با زنی به نام فروغ.
روحش قرین آرامش
https://t.me/bikhabi54
.
غمگینم. محمدعلی حق بسیار داشت بر گردن داستاننویسی ایران، بر گردن ما که دستمان را گرفت و آدممان کرد. یاد داد که فقط وفادار به داستان و انسان باشیم نه هیچ چیز دیگر. اندوهم اما دربارهٔ درگذشتش نیست؛ کمی جلوتر دوباره خواهم دیدش... سال هشتادوهشت که تن به تبعید خودخواسته داد، رنج جای خالیاش را مفصل کشیدم. در این سالها سایهاش از دور بالای سرم بود؛ کاری بود میگفتم، اجازهای لازم بود میگرفتم؛ برای برگزاری کارگاه، اولین دوره، اجازه خواستم، داد... هیچ وقت دست حمایتش را از پشت ما برنداشت. حضور پیرمرد حتی از همان دور دلخوشی بود. لجوجانه سیگارش را کشید. یک بار ترک کرد. چند وقت بعد رفتیم خانهاش. چای را که خوردیم بردمان توی ایوان. بساط سیگارش دوباره پهن بود! اصلأ هم خوشش نمیآمد یادش بیندازی ترک کرده است! عاشق بهمن دولی بود... یک بار برایش به شیوهٔ تذکره الأولياء خواندم؛ آن راسختر از کوه آن دارای سبیل انبوه آن استاد داستان کارنامه نویسندهٔ مشی و مشیانه آن عاشق بهمن دولی شیخ محمد محمدعلی از کبار مشایخ داستان بود و ... هنوز صدای خندهاش در گوشم است. خوب زندگی کرد؛ در نهایت پُری و زیبایی که از آن روح زیبا و مهربانش جز زیبایی محال بود. جان دلیر داشت و دیدهٔ سیر... با اینکه بسیار رنج کشید اما هیچ وقت شهیدنمایی نکرد. حتی دربارهٔ اتوبوس ارمنستان که مسافرش بود، جز روایتی که نوشت، پیراهن عثمان درست نکرد تا به نان و نوایی برسد. عاشق و شیدای ایران و این فرهنگ و مردم بود. درد بزرگش غربت بود و دوری... یک بار ازش پرسیدم؛ نمیروید!؟ گفت چراغ من در این خانه می سوزد! و من شهادت می دهم که راست می گفت. حالا اندوهم از همین است که وجود شریفش از خاکی که عاشقش بود دور میماند. این زخم هم بماند به نام این روزگار که رذلتر و نامردتر و نامرادتر از آن است که به شرافت آدمها نگاه کند.
عکس را رضا امینی برداشت در آتلیه علیرضا مجابی
@reza_amini_chehragh
#محمد_محمدعلی
#محمدمحمدعلی
https://www.instagram.com/p/CxQZ7suSxGS/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
غمگینم. محمدعلی حق بسیار داشت بر گردن داستاننویسی ایران، بر گردن ما که دستمان را گرفت و آدممان کرد. یاد داد که فقط وفادار به داستان و انسان باشیم نه هیچ چیز دیگر. اندوهم اما دربارهٔ درگذشتش نیست؛ کمی جلوتر دوباره خواهم دیدش... سال هشتادوهشت که تن به تبعید خودخواسته داد، رنج جای خالیاش را مفصل کشیدم. در این سالها سایهاش از دور بالای سرم بود؛ کاری بود میگفتم، اجازهای لازم بود میگرفتم؛ برای برگزاری کارگاه، اولین دوره، اجازه خواستم، داد... هیچ وقت دست حمایتش را از پشت ما برنداشت. حضور پیرمرد حتی از همان دور دلخوشی بود. لجوجانه سیگارش را کشید. یک بار ترک کرد. چند وقت بعد رفتیم خانهاش. چای را که خوردیم بردمان توی ایوان. بساط سیگارش دوباره پهن بود! اصلأ هم خوشش نمیآمد یادش بیندازی ترک کرده است! عاشق بهمن دولی بود... یک بار برایش به شیوهٔ تذکره الأولياء خواندم؛ آن راسختر از کوه آن دارای سبیل انبوه آن استاد داستان کارنامه نویسندهٔ مشی و مشیانه آن عاشق بهمن دولی شیخ محمد محمدعلی از کبار مشایخ داستان بود و ... هنوز صدای خندهاش در گوشم است. خوب زندگی کرد؛ در نهایت پُری و زیبایی که از آن روح زیبا و مهربانش جز زیبایی محال بود. جان دلیر داشت و دیدهٔ سیر... با اینکه بسیار رنج کشید اما هیچ وقت شهیدنمایی نکرد. حتی دربارهٔ اتوبوس ارمنستان که مسافرش بود، جز روایتی که نوشت، پیراهن عثمان درست نکرد تا به نان و نوایی برسد. عاشق و شیدای ایران و این فرهنگ و مردم بود. درد بزرگش غربت بود و دوری... یک بار ازش پرسیدم؛ نمیروید!؟ گفت چراغ من در این خانه می سوزد! و من شهادت می دهم که راست می گفت. حالا اندوهم از همین است که وجود شریفش از خاکی که عاشقش بود دور میماند. این زخم هم بماند به نام این روزگار که رذلتر و نامردتر و نامرادتر از آن است که به شرافت آدمها نگاه کند.
عکس را رضا امینی برداشت در آتلیه علیرضا مجابی
@reza_amini_chehragh
#محمد_محمدعلی
#محمدمحمدعلی
https://www.instagram.com/p/CxQZ7suSxGS/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
مرگ داریوش مهرجویی دردناک است. یادم نمی رود فیلم پری که اکران شد صبح یک بلیط سینما آستارا می خریدم و میرفتم تو... تا عصر و روبه غروب سانسبهسانس پری را نگاه می کردم؛ با دهان باز و حیران. یادش به خیر! حمید هامون! میگفت: " اگر من اونی که تو میخوای باشم، دیگه من من نیستم!" در یکی از پلانها هامون درمانده از همهٔ دنیا پناه میبرد به طبیعت! دم رودخانه! خیره و بهتزده و درخود می نشیند! دورتادورش از زباله و روغن ماشین پر است! حالا سالهاست که همین حالم؛ خیره و درمانده، بهتزده، و ناامید و ناامید و ناامید... حدود سال هشتادوهفت بود. در مسیر پژوهش به حاشیههای تهران رسیدم. از دیدن لشکر حاشیهنشینها حیرت کردم که صف در صف ایستاده بودند؛ ناتوان و فقیر و درمانده... و انباشته از خشم. آن وقت دورهٔ وبلاگ بود، آنجا نوشتم؛ بزرگترین بحران امنیتی آیندهٔ ایران حاشیهنشینی است. بعدتر رد این خشم را در بیدیالوگی جامعه دیدم؛ بیدیالوگی مردم با هم، در بیدیالوگی مردم با حکومت و حکومت با مردم. در فضای دو قطبی رادیکال. در تلویزیون؛ وقتی روابط زن و مرد را از اساس، حتی رابطهٔ پسر و مادر را حذف کرد و جایگزینش خشونت شد. قواعد فیلم قیصر هنوز کار میکند؛ حتی همین حالا خیلی از آدمها روی تیزی و شرخر برای وصول طلبشان بیشتر حساب میکنند تا نظام قضایی. زیر صندلی رانندهٔ خیلی از ماشین ها چماق یا قمهای مخفی است، اگر نبود قفل فرمان!
مرگ مهرجویی به عنوان یک انسان و یک هنرمند به حتم دردناک است اما حیرتانگیز نیست؛ این یک خطای شناختی است که فکر میکنیم کسی مثل مهرجویی از دامنهٔ خشونت منتشر بیرون و در امان است. حتی بدتر از آن؛ خودمان هم در امان نیستیم. اینجا فقط مسأله بخت و اقبال است تا قرعهاش به نام که افتد. اصلأ هم از اسم ها و عنوانها هراس ندارد. نه من نه شما که این متن را می خوانی از این خشونت منتشر در امان نخواهیم بود. شانس بیاوریم و به قول حافظ در سوءالقضاء به پایان نرسیم.
عکس را از گوگل برداشتم.
#داریوش_مهرجویی
#چرخه_خشونت
#تاریخ_زوال
مرگ مهرجویی به عنوان یک انسان و یک هنرمند به حتم دردناک است اما حیرتانگیز نیست؛ این یک خطای شناختی است که فکر میکنیم کسی مثل مهرجویی از دامنهٔ خشونت منتشر بیرون و در امان است. حتی بدتر از آن؛ خودمان هم در امان نیستیم. اینجا فقط مسأله بخت و اقبال است تا قرعهاش به نام که افتد. اصلأ هم از اسم ها و عنوانها هراس ندارد. نه من نه شما که این متن را می خوانی از این خشونت منتشر در امان نخواهیم بود. شانس بیاوریم و به قول حافظ در سوءالقضاء به پایان نرسیم.
عکس را از گوگل برداشتم.
#داریوش_مهرجویی
#چرخه_خشونت
#تاریخ_زوال
Forwarded from پایگاه خبری حرفی نو
🔴 تبلیغ آثاری مثل «خاک سرد است» برای فروش و از سر رفیقبازی و نان قرض دادن، خیانت به فرهنگ و هنر است
🔹 حمیدرضا منایی، رماننویس و مدرس داستاننویسی در صفحهی شخصی خود دربارهی کتاب "خاک سرد است" نوشته فیاض زاهد، فعال سیاسی، و حواشی آن نوشت:
🔺 «دوسال پیش بود که کتاب خاک سرد است نوشتهٔ فیاض زاهد بیرون آمد. چندین باره و مفصل در اتاقهای کلاوبهاس دوستان نویسنده برایش رپورتاژ آگهی رفتند. چند وقت بعد توی کتاب فروشی چشمم به این کتاب افتاد و چند صفحه خواندم؛ درماندم.
🔺 تا آن وقت فکر میکردم از قهوه سرد آقای نویسنده بدتر نمیتوان نوشت اما دوباره بهم ثابت شد که ابتذال ته ندارد. دریغ از یک پاراگراف درست! هیچ فهمی از بدیهیترین و سادهترین مفاهیم اجرای داستان نبود. در یک پاراگراف سه بار زاویه دید تغییر میکرد.
🔺 سؤال؛ کتابی به این فضاحت چه طور چاپ شده است؟ همان بچههایی که گفتم استخوانشان خرد میشود تا کتابی آماده کنند. ولی با وجود کیفیت بالا، آثارشان پشت در بستهٔ ناشرها میماند. اگر هم کارشان بیرون بیاید کس و کاری ندارند زیر بال و پرشان را بگیرد. با این توصیف خاک سرد است نمیتواند از راه معمول به دست ناشر رسیده باشد و به یقین رابطهای داشته است.
🔺 همین طور در پرزنت کردن اثر توسط دوستان نویسنده هم شکی نیست که با چنان شدتی چنین فضاحتی را تبلیغ میکنند. چنین آثاری و تبلیغ برای فروش آنها بر سر رفیقبازی و نان قرض دادنها خیانت به فرهنگ و هنر است.
🔺 خیانت است به آنانی که آثارشان پشت در نشرها میماند. توهین است به ذائقه مخاطب و تباهی اوست. توهین است به هر آن که اندکی داستان خوانده است. من به شخصیت هیچ انسانی کار ندارم. این جا هم صورت مسأله من نویسنده نیست. اما فیاض زاهد نقدهای بسیاری به جمهوری اسلامی دارد که یکی از پرتکرارترینهاش قبیلهگرایی در حکومت و رابطهها و عدم تخصص در انجام کارهاست.
🔺 اما خودمانی ترش این است؛ مرگ خوب است اما برای همسایه! و آخر بیچاره مردم، بیچاره فرهنگ، بیچاره داستان که یتیمترین یتیمهاست! اما به قول فروغ:
هم کاری حروف سربی بیهوده است
هم کاری حروف سربی
اندیشه حقیر را نجات نخواهد داد.»
✅ آخرین اخبار و تحلیلهای روز فرهنگ، هنر، ادبیات و رسانه
🔹 حمیدرضا منایی، رماننویس و مدرس داستاننویسی در صفحهی شخصی خود دربارهی کتاب "خاک سرد است" نوشته فیاض زاهد، فعال سیاسی، و حواشی آن نوشت:
🔺 «دوسال پیش بود که کتاب خاک سرد است نوشتهٔ فیاض زاهد بیرون آمد. چندین باره و مفصل در اتاقهای کلاوبهاس دوستان نویسنده برایش رپورتاژ آگهی رفتند. چند وقت بعد توی کتاب فروشی چشمم به این کتاب افتاد و چند صفحه خواندم؛ درماندم.
🔺 تا آن وقت فکر میکردم از قهوه سرد آقای نویسنده بدتر نمیتوان نوشت اما دوباره بهم ثابت شد که ابتذال ته ندارد. دریغ از یک پاراگراف درست! هیچ فهمی از بدیهیترین و سادهترین مفاهیم اجرای داستان نبود. در یک پاراگراف سه بار زاویه دید تغییر میکرد.
🔺 سؤال؛ کتابی به این فضاحت چه طور چاپ شده است؟ همان بچههایی که گفتم استخوانشان خرد میشود تا کتابی آماده کنند. ولی با وجود کیفیت بالا، آثارشان پشت در بستهٔ ناشرها میماند. اگر هم کارشان بیرون بیاید کس و کاری ندارند زیر بال و پرشان را بگیرد. با این توصیف خاک سرد است نمیتواند از راه معمول به دست ناشر رسیده باشد و به یقین رابطهای داشته است.
🔺 همین طور در پرزنت کردن اثر توسط دوستان نویسنده هم شکی نیست که با چنان شدتی چنین فضاحتی را تبلیغ میکنند. چنین آثاری و تبلیغ برای فروش آنها بر سر رفیقبازی و نان قرض دادنها خیانت به فرهنگ و هنر است.
🔺 خیانت است به آنانی که آثارشان پشت در نشرها میماند. توهین است به ذائقه مخاطب و تباهی اوست. توهین است به هر آن که اندکی داستان خوانده است. من به شخصیت هیچ انسانی کار ندارم. این جا هم صورت مسأله من نویسنده نیست. اما فیاض زاهد نقدهای بسیاری به جمهوری اسلامی دارد که یکی از پرتکرارترینهاش قبیلهگرایی در حکومت و رابطهها و عدم تخصص در انجام کارهاست.
🔺 اما خودمانی ترش این است؛ مرگ خوب است اما برای همسایه! و آخر بیچاره مردم، بیچاره فرهنگ، بیچاره داستان که یتیمترین یتیمهاست! اما به قول فروغ:
هم کاری حروف سربی بیهوده است
هم کاری حروف سربی
اندیشه حقیر را نجات نخواهد داد.»
✅ آخرین اخبار و تحلیلهای روز فرهنگ، هنر، ادبیات و رسانه
داستاننویسی شیوهای برای زندگی و تفکر است. اگر کسی این شیوه را بیابد به یقین زندگی هنرمندانهای را خواهد گذراند. اما اگر هدف فقط چاپ یک کتاب باشد یا حتی چند کتاب، هرگز از دست حقارتهای خودمان رها نخواهیم شد. به قول فروغ؛ همکاری حروف سربی/ اندیشهٔ حقیر را نجات نخواهد داد...
#داستان_نویسی
#کارگاه_داستان
#داستان_نویسی_آنلاین
#آموزش_داستان_نویسی
#سواد_داستان
#حمیدرضا_منایی
#داستان_نویسی
#کارگاه_داستان
#داستان_نویسی_آنلاین
#آموزش_داستان_نویسی
#سواد_داستان
#حمیدرضا_منایی
سریال افعی تهران را ندیدهام، پس قضاوتی روی خط داستانش ندارم. اما در حواشی این سریال سئوال بسیار مهمی مطرح شد؛ آیا داستان میباید در نسبت امر واقع (یا علمی) قرار بگیرد؟ یا به عبارت دیگر؛ ارزش و اعتبار داستان از واقعیت سرچشمه میگیرد؟ و اگر داستان در جهتی متفاوت از واقعیت و امر عینی حرکت کند، اعتبارش مخدوش است؟
برای مثال نقدهای بسیاری به افعی تهران شد که چرا شرایط اتاق روانکاوی با آنچه در واقع اتفاق میافتد یکی نیست؟ یا این که یک روانکاو مطابق شخصیت این داستان رفتار نمیکند! و نقدهای دیگر از این دست...
داستان و امر واقع(یا علمی یا تجربه یا مشاهده یا زندگی روزمره یا...) دو شأن و جایگاه جدا از هم در نظام معرفتی و شناختی انسان هستند. عنصر مقوم داستان و نهاد شناختیاش تخیل است که چیزی متفاوت از عقل تحلیلی است. حتی رئالیستیترین داستانها که از اتفاقی واقعی الهام گرفتهاند آنقدر که برآمده از تخیل و در نسبتش هستند، در نسبت واقعیت نیستند.
فهم داستان و امر دراماتیک از اساس نوعی متفاوت از فهم امر واقع است. داستاننویس میداند پیرنگ به عنوان اسکلت و شاکلهٔ یک داستان برای تأمین نیازمندیهایش در نسبت تام و تمام تخیل است؛ حتی آن هنگام که هر کدام از اجزاء مورد نیازش از واقعیتهای عینی مختلف تأمین میشود، حتی آن هنگام که خطبهخط داستان بر اساس پژوهش است، این درک و کنار هم چیدن امری بر اساس تخیل است و هیچ نسبتی جز در ظاهر با امر واقع یا علمی ندارد.
اما این دوری از امر واقع در داستان به معنای عدم باورپذیری نیست چون همانگونه که گفته شد اعتبار داستان از امر واقع سرچشمه نمیگیرد، بلکه بنابر قواعد درونی و رابطه ی علی که در درون خود ایجاد میکند به اعتبار و باور مخاطب میرسد. اگر رابطه ی علی و پیرنگ در داستانی ضعیف باشد، هر چند که در نسبت امر واقع موبه مو وفادار باشد، داستانی ضعیف و باورناپذیر خواهد بود. پس سئوال درست این است؛ آیا در نسبت قواعد و رابطهٔ علی درونی توانست برای مخاطب باورپذیری و در نهایت همذاتپنداری ایجاد کند؟
و نکته ی آخر؛ داستان، داستان است. و هرگز ادعایی جز این نمیتواند داشته باشد. آنچه از عقاید ایدئولوژیک یا صنفی یا قومی یا هر گونه نگاهی خارج از چهارچوب علم و اجرا به داستان میشود، نگاهی خارج از توان و سواد و شناخت مرزهای داستان است.
#سریال
#افعی_تهران
برای مثال نقدهای بسیاری به افعی تهران شد که چرا شرایط اتاق روانکاوی با آنچه در واقع اتفاق میافتد یکی نیست؟ یا این که یک روانکاو مطابق شخصیت این داستان رفتار نمیکند! و نقدهای دیگر از این دست...
داستان و امر واقع(یا علمی یا تجربه یا مشاهده یا زندگی روزمره یا...) دو شأن و جایگاه جدا از هم در نظام معرفتی و شناختی انسان هستند. عنصر مقوم داستان و نهاد شناختیاش تخیل است که چیزی متفاوت از عقل تحلیلی است. حتی رئالیستیترین داستانها که از اتفاقی واقعی الهام گرفتهاند آنقدر که برآمده از تخیل و در نسبتش هستند، در نسبت واقعیت نیستند.
فهم داستان و امر دراماتیک از اساس نوعی متفاوت از فهم امر واقع است. داستاننویس میداند پیرنگ به عنوان اسکلت و شاکلهٔ یک داستان برای تأمین نیازمندیهایش در نسبت تام و تمام تخیل است؛ حتی آن هنگام که هر کدام از اجزاء مورد نیازش از واقعیتهای عینی مختلف تأمین میشود، حتی آن هنگام که خطبهخط داستان بر اساس پژوهش است، این درک و کنار هم چیدن امری بر اساس تخیل است و هیچ نسبتی جز در ظاهر با امر واقع یا علمی ندارد.
اما این دوری از امر واقع در داستان به معنای عدم باورپذیری نیست چون همانگونه که گفته شد اعتبار داستان از امر واقع سرچشمه نمیگیرد، بلکه بنابر قواعد درونی و رابطه ی علی که در درون خود ایجاد میکند به اعتبار و باور مخاطب میرسد. اگر رابطه ی علی و پیرنگ در داستانی ضعیف باشد، هر چند که در نسبت امر واقع موبه مو وفادار باشد، داستانی ضعیف و باورناپذیر خواهد بود. پس سئوال درست این است؛ آیا در نسبت قواعد و رابطهٔ علی درونی توانست برای مخاطب باورپذیری و در نهایت همذاتپنداری ایجاد کند؟
و نکته ی آخر؛ داستان، داستان است. و هرگز ادعایی جز این نمیتواند داشته باشد. آنچه از عقاید ایدئولوژیک یا صنفی یا قومی یا هر گونه نگاهی خارج از چهارچوب علم و اجرا به داستان میشود، نگاهی خارج از توان و سواد و شناخت مرزهای داستان است.
#سریال
#افعی_تهران
بیخوابی
Johann Sebastian Bach - Partita No. 2, BWV 1004 | Hilary Hahn
سحری را که در موسیقی باخ وجود دارد کم تر سراغ دارم، مخصوصأ سلوهایش... برای شب هنگام که محشر است و وقت کار کردن هم معجزه می کند... در یک کلام موسیقی باخ آدمی را به خود نزدیک می کند بی آن که تنشی ایجاد کند... پیش نهاد می کنم دوستانی که دستی در کار خلق دارند وقت کار کردن به آثار باخ گوش کنند، بعد از مدتی که این موسیقی درونی شود و آشنای ذهن و روان، اثرش را در کار خواهند دید...
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نقدی بر نامزدهای انتخابات و کمپینها از نگاه داستاننویسی.
#محمد_دلاوری
#کارگاه_داستان
#داستان_نویسی
#عناصر_داستان
#سواد_داستان
#حمیدرضا_منایی
#محمد_دلاوری
#کارگاه_داستان
#داستان_نویسی
#عناصر_داستان
#سواد_داستان
#حمیدرضا_منایی
استادی داشتیم در دانشگاه از آن کهنه چپها. این آدم یک ویژگی عجیب داشت؛ هر که هر چه میگفت (نظر فکری و فلسفی)، میگفت تو درست میگویی!
یک بار با امیر نقشه کشیدیم با دو نظر مخالف و پشت هم به دامش بیندازیم. اول امیر نقدی کرد و استاد گفت بعله! حرف درست است! بلافاصله من حرفی زدم در جهت کاملأ مخالف! استاد جدی و کامل گوش کرد و آخر گفت بعله! کاملأ درست است! کلاس رفت رو هوا! یکی از بچهها بلند شد گفت دِ آخه نمیشود هه این درست بگوید هم این! استاد یک نگاه کرد و آرام گفت تو هم درست میگویی!
حالا این نقل روزهای انتخابات است؛ به طرز عجیبی همهٔ نقدها درستاند. هر که هر چه میگوید میبینم درست است! این مسأله ربطی به فراگیری حقیقت ندارد بلکه نشان از بن بست و کلاف سردرگم مسائل پیش روی ماست. اما به قول هگل تاریخ انتخاب خودش را خواهد کرد، بیآن که شک کند و دستش بلرزد.
پینوشت؛ عکس واکنش من است، بیریش و سبیل، در حالی که همه درست میگویند.
یک بار با امیر نقشه کشیدیم با دو نظر مخالف و پشت هم به دامش بیندازیم. اول امیر نقدی کرد و استاد گفت بعله! حرف درست است! بلافاصله من حرفی زدم در جهت کاملأ مخالف! استاد جدی و کامل گوش کرد و آخر گفت بعله! کاملأ درست است! کلاس رفت رو هوا! یکی از بچهها بلند شد گفت دِ آخه نمیشود هه این درست بگوید هم این! استاد یک نگاه کرد و آرام گفت تو هم درست میگویی!
حالا این نقل روزهای انتخابات است؛ به طرز عجیبی همهٔ نقدها درستاند. هر که هر چه میگوید میبینم درست است! این مسأله ربطی به فراگیری حقیقت ندارد بلکه نشان از بن بست و کلاف سردرگم مسائل پیش روی ماست. اما به قول هگل تاریخ انتخاب خودش را خواهد کرد، بیآن که شک کند و دستش بلرزد.
پینوشت؛ عکس واکنش من است، بیریش و سبیل، در حالی که همه درست میگویند.
ثبت نام دورهٔ پاییز
چند روز پیش برای دوستی می گفتم آدمها وقتی روی دست خودشان می مانند یا پناه میبرند به دین و مذهب یا به الکل و مخدر و داروهای آرامبخش یا هنر. راه دیگری وجود ندارد. اصلأ خود راه چیز گرانقیمتی است؛ این که آدمی راهی داشته باشد و در ان برود بسیار کمیاب و ارزشمند است. راه هنر و در آن میان داستان، راه مهمی است برای آدمی که روی دست خود مانده است؛ باد میاندازد در بادبان کشتیهای به گل نشسته.
اما راه بسیار پرزحتی است. درواقع من هیچ راه آسانی برای انسان سراغ ندارم. یادگیری سخت است. نیاز به صبوری و زحمت زیاد دارد از جمله داستان نویسی. اما یادگرفتنی و شدنی است.
این ها را گفتم تا بگویم کار این کارگاه زیاد است. آدم هایی که نمیدانند چه میخواهند و دنبال پر کردن اوقات فراغت هستند به درد اینجا نمیخورند. کسانی که فکر میکنند داستاننویسی خم رنگرزی است به درد اینجا نمیخوردند. آدم تنبل به درد اینجا نمیخورد. آدم لوس و قرمساق نشنیده به درد این کارگاه نمیخورد. آموختن و رشد فرآیند دردناکی است، اگر کسی این را نپذیرد به درد این کارگاه نمی خورد.
برای ثبت نام نیاز است با هم حرف بزنیم. لطفأ در پسله پستوهای فضای مجازی سئوال نپرسید، در ساعت های تعیین شده تماس بگیرید تا با هم گفت و گو کنیم.
#کارگاه_داستان
#داستان_نویسی_آنلاین
#آموزش_داستان_نویسی
#سواد_داستان
#حمیدرضا_منایی
چند روز پیش برای دوستی می گفتم آدمها وقتی روی دست خودشان می مانند یا پناه میبرند به دین و مذهب یا به الکل و مخدر و داروهای آرامبخش یا هنر. راه دیگری وجود ندارد. اصلأ خود راه چیز گرانقیمتی است؛ این که آدمی راهی داشته باشد و در ان برود بسیار کمیاب و ارزشمند است. راه هنر و در آن میان داستان، راه مهمی است برای آدمی که روی دست خود مانده است؛ باد میاندازد در بادبان کشتیهای به گل نشسته.
اما راه بسیار پرزحتی است. درواقع من هیچ راه آسانی برای انسان سراغ ندارم. یادگیری سخت است. نیاز به صبوری و زحمت زیاد دارد از جمله داستان نویسی. اما یادگرفتنی و شدنی است.
این ها را گفتم تا بگویم کار این کارگاه زیاد است. آدم هایی که نمیدانند چه میخواهند و دنبال پر کردن اوقات فراغت هستند به درد اینجا نمیخورند. کسانی که فکر میکنند داستاننویسی خم رنگرزی است به درد اینجا نمیخوردند. آدم تنبل به درد اینجا نمیخورد. آدم لوس و قرمساق نشنیده به درد این کارگاه نمیخورد. آموختن و رشد فرآیند دردناکی است، اگر کسی این را نپذیرد به درد این کارگاه نمی خورد.
برای ثبت نام نیاز است با هم حرف بزنیم. لطفأ در پسله پستوهای فضای مجازی سئوال نپرسید، در ساعت های تعیین شده تماس بگیرید تا با هم گفت و گو کنیم.
#کارگاه_داستان
#داستان_نویسی_آنلاین
#آموزش_داستان_نویسی
#سواد_داستان
#حمیدرضا_منایی
Forwarded from کارگاه داستان حمیدرضا منائی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از مجموعهٔ همپوشانیهای داستان و انتخابات؛
یک داستاننویس (مدیر کمپین) باهوش روندی بیتناقض برای شخصیتش (نامزد انتخابات) طراحی میکند.
#محمد_دلاوری
#داستان_نویسی
#هنر_داستان
#سواد_داستان
#حمیدرضا_منایی
یک داستاننویس (مدیر کمپین) باهوش روندی بیتناقض برای شخصیتش (نامزد انتخابات) طراحی میکند.
#محمد_دلاوری
#داستان_نویسی
#هنر_داستان
#سواد_داستان
#حمیدرضا_منایی
براهنی در شعر اسماعیل میگوید:
"برای شاعر شدن، تنها کلمه کافی نیست!
کسی که دوزخ را تجربه نکرده باشد، مصداق «یقولون مالا یفعلون» خواهد بود
دوزخ باید تو را بطلبد
تو هم باید دوزخ را طلبیده باشی
این، آن کشمکش اعماق است
زجر روانم مرا شطح خوان کرد..."
دقیقتر از این نمیشود گفت. داستاننویسی (شاعری) همین است؛ تجربهٔ دوزخ. در روان باید رنجی باشد بیدرمان. جوری که آدم وجودش درد کند. آدمی که خوشبخت است و میخواهد خوشبخت زندگی کند به درد داستاننویسی نمیخورد. این راهی است برای تاب آوردن و ادامه دادن. باقی را خوددانید.
این کارگاه آبان برگزار میشود.
#کارگاه_داستان
#سواد_داستان
#داستان_نوبسی
#حمیدرضامنایی
"برای شاعر شدن، تنها کلمه کافی نیست!
کسی که دوزخ را تجربه نکرده باشد، مصداق «یقولون مالا یفعلون» خواهد بود
دوزخ باید تو را بطلبد
تو هم باید دوزخ را طلبیده باشی
این، آن کشمکش اعماق است
زجر روانم مرا شطح خوان کرد..."
دقیقتر از این نمیشود گفت. داستاننویسی (شاعری) همین است؛ تجربهٔ دوزخ. در روان باید رنجی باشد بیدرمان. جوری که آدم وجودش درد کند. آدمی که خوشبخت است و میخواهد خوشبخت زندگی کند به درد داستاننویسی نمیخورد. این راهی است برای تاب آوردن و ادامه دادن. باقی را خوددانید.
این کارگاه آبان برگزار میشود.
#کارگاه_داستان
#سواد_داستان
#داستان_نوبسی
#حمیدرضامنایی