Forwarded from مسافر فراسو
تاملاتی درباره خدای نامتشخص و متشخص
(در گفتگو با نوشته از معنویت کهن تا معنویت مدرن) بخش دوم
به نظر بنده، استاد مصطفی ملکیان، میان خدای متشخص و خدای نامتشخص، تمایز بیش از حد و اندازهای ایجاد میکند. بله میان خدای متشخص و انسانوار با خدای نامتشخص و نا انسانوار تمایز وجود دارد، ولی این تفکیک و تمایز، به هیچ وجه آنچنان (آهنین و رادیکال) نیست که جناب ملکیان گمان میکند. خوب خدای نامتشخص و ناانسانوار (مطلق و محض)، اصلا غیر قابل دسترسی است. حتی نمیشود درباره آن صحبت کرد. حتی نمی شود او را جستجو کرد. به هر حال، این خدای نامتشخص و نامتعین، باید برای ارتباط با جهان هستی (نزول) کند و حیثیتی تشخصوار به خود بگیرد. اصطلاحا آن مقام (احد) و غیب مطلق باید به مقام (واحد) و غیب مضاف نزول کند.
برعکس جناب ملکیان، بنده تلاشها و کوششهای عرفان نظری محیی الدین ابن عربی را برای جمع میان خدای متشخص و نامتشخص، معقول و عقلپذیر میدانم و با آن همدلی میکنم. و احساس میکنم استاد ملکیان، برعکس خواسته خودشان، برای توده دانشجوهای فلسفه، حالت بتواره و اتوریته گرفته است واگرنه خیلی از نظریات شاذ ایشان، قابل مناقشه است. خود هر انسانی هم، به یک معنا حالت تشخصوار و حالت نامتشخصوار دارد، همان حقیقتهای که روانشناسان از آن با خودآگاهی و ناخودآگاهی یاد میکنند. هر یک از ما، هم (خود) را میشناسیم و هم در عین حال (خود) را نمیشناسیم. خود اولی همان خود نمودار و پدیدار است و خود دومی همان خود فینفسه.
تفاوت عبدالکریمی و ملکیان این است که ملکیان دین را یک بسته و مجموعه تلقی میکند از کیهانشناسی و حقوق و فقه گرفته تا اخلاق و معنویت و عرفان. اما چون اعتقاد دارد اعتقادهای مربوط به کیهانشناسی و جهانشناسی و فقه و حقوق متزلزل شده است، پس میگوید دیگر دینداری امکان ندارد. اما عبدالکریمی، میگوید دین چیست؟ چه چیز است که دین را دین میکند؟ و به اعتقاد ایشان، اخلاق و معنویت به معنای عام، و خانه کردن در امر نامتعین همان دین است و دیگر گزارهها و باورهای دینی تا آنجا دینی هستند که زنده کننده این ارتباط وجودی باشند. بنده هم، در عین حال که خود را مسلمان میدانم و دنبالرو و پیرو حضرت محمد و کتاب قرآن، اما بههیچوجه تفسیر ارتدوکس و اخباری را قبول نمیکنم. ممکن است گفته شود از قضا، داعشیان و بنیادگراها هستند که ذات اسلام را بیان میکنند و تفسیر من دلبخواهانه و آرزواندیشانه است. اما من گوشزد میکنم، خود متن مقدس میگوید محصول نزول و تنزیل است و از سوی دیگر، نه تنها قرآن و انجیل، بلکه هیچ کتاب و متنی نمیتواند همه سطوح و ابعاد حقیقت را نمایان کند. کار متنهای مقدس فقط و فقط گشودن یک پنجره و دریچه است، البته پنجره و دریچهای تعیین کننده و سرنوشتساز. اما عبدالکریمی، از زاویهی دیگری دینداری را بسیار مشکل و باصعوبت میداند که متاسفانه نوشتههای بسیاری از منتقدان سیاستزده متوجه آن نمیشود، آن هم فاصله گرفتن انسان عصر تکنولوژی و فناوری است از ساحت حضور. به قول مولانا: بشنو از اخبار آن صدر الصدور/لا صلاة تمّ الا بالحضور. انسان دوران مدرن نسبت به انسان سنتی، به مراتب گنج حضور را از دست داده است و با داشتن تلنباری از اطلاعات و دادهها خود را صاحب معرفت و حکیم تصور میکند.
#نویسنده: علی هراتی
(در گفتگو با نوشته از معنویت کهن تا معنویت مدرن) بخش دوم
به نظر بنده، استاد مصطفی ملکیان، میان خدای متشخص و خدای نامتشخص، تمایز بیش از حد و اندازهای ایجاد میکند. بله میان خدای متشخص و انسانوار با خدای نامتشخص و نا انسانوار تمایز وجود دارد، ولی این تفکیک و تمایز، به هیچ وجه آنچنان (آهنین و رادیکال) نیست که جناب ملکیان گمان میکند. خوب خدای نامتشخص و ناانسانوار (مطلق و محض)، اصلا غیر قابل دسترسی است. حتی نمیشود درباره آن صحبت کرد. حتی نمی شود او را جستجو کرد. به هر حال، این خدای نامتشخص و نامتعین، باید برای ارتباط با جهان هستی (نزول) کند و حیثیتی تشخصوار به خود بگیرد. اصطلاحا آن مقام (احد) و غیب مطلق باید به مقام (واحد) و غیب مضاف نزول کند.
برعکس جناب ملکیان، بنده تلاشها و کوششهای عرفان نظری محیی الدین ابن عربی را برای جمع میان خدای متشخص و نامتشخص، معقول و عقلپذیر میدانم و با آن همدلی میکنم. و احساس میکنم استاد ملکیان، برعکس خواسته خودشان، برای توده دانشجوهای فلسفه، حالت بتواره و اتوریته گرفته است واگرنه خیلی از نظریات شاذ ایشان، قابل مناقشه است. خود هر انسانی هم، به یک معنا حالت تشخصوار و حالت نامتشخصوار دارد، همان حقیقتهای که روانشناسان از آن با خودآگاهی و ناخودآگاهی یاد میکنند. هر یک از ما، هم (خود) را میشناسیم و هم در عین حال (خود) را نمیشناسیم. خود اولی همان خود نمودار و پدیدار است و خود دومی همان خود فینفسه.
تفاوت عبدالکریمی و ملکیان این است که ملکیان دین را یک بسته و مجموعه تلقی میکند از کیهانشناسی و حقوق و فقه گرفته تا اخلاق و معنویت و عرفان. اما چون اعتقاد دارد اعتقادهای مربوط به کیهانشناسی و جهانشناسی و فقه و حقوق متزلزل شده است، پس میگوید دیگر دینداری امکان ندارد. اما عبدالکریمی، میگوید دین چیست؟ چه چیز است که دین را دین میکند؟ و به اعتقاد ایشان، اخلاق و معنویت به معنای عام، و خانه کردن در امر نامتعین همان دین است و دیگر گزارهها و باورهای دینی تا آنجا دینی هستند که زنده کننده این ارتباط وجودی باشند. بنده هم، در عین حال که خود را مسلمان میدانم و دنبالرو و پیرو حضرت محمد و کتاب قرآن، اما بههیچوجه تفسیر ارتدوکس و اخباری را قبول نمیکنم. ممکن است گفته شود از قضا، داعشیان و بنیادگراها هستند که ذات اسلام را بیان میکنند و تفسیر من دلبخواهانه و آرزواندیشانه است. اما من گوشزد میکنم، خود متن مقدس میگوید محصول نزول و تنزیل است و از سوی دیگر، نه تنها قرآن و انجیل، بلکه هیچ کتاب و متنی نمیتواند همه سطوح و ابعاد حقیقت را نمایان کند. کار متنهای مقدس فقط و فقط گشودن یک پنجره و دریچه است، البته پنجره و دریچهای تعیین کننده و سرنوشتساز. اما عبدالکریمی، از زاویهی دیگری دینداری را بسیار مشکل و باصعوبت میداند که متاسفانه نوشتههای بسیاری از منتقدان سیاستزده متوجه آن نمیشود، آن هم فاصله گرفتن انسان عصر تکنولوژی و فناوری است از ساحت حضور. به قول مولانا: بشنو از اخبار آن صدر الصدور/لا صلاة تمّ الا بالحضور. انسان دوران مدرن نسبت به انسان سنتی، به مراتب گنج حضور را از دست داده است و با داشتن تلنباری از اطلاعات و دادهها خود را صاحب معرفت و حکیم تصور میکند.
#نویسنده: علی هراتی
Forwarded from مسافر فراسو
تاملاتی درباره خدای نامتشخص و متشخص
(در گفتگو با نوشتهی: از معنویت کهن تا معنویت مدرن) بخش سوم
به طور خیلی ساده و صمیمانه، بنده به وجود مطلق ایمان دارم. برای تقریب به ذهن میگویم دربارهی این موضوع، همان صرف تصور کردن، باعث تصدیق کردن میشود. واگرنه این ایمان فراتر از اعتقاد به گزارههای عینی درباره جهان خارج است. هستی هست، و همه هستندهها وامدار او هستند. واجبالوجود هست و همه ممکنالوجودها عین ربط به او هستند.
سپس وقتی این وجود مطلق، را در دنیای خارج جستجو که میکنم میبینم به قول هگل در سه سپهر کلان از آن یاد شده است: دین، فلسفه، هنر. من در ادیان بزرگ شرق و غرب شمیم و بویی از این حقیقت مطلق استشمام میکنم. در ادیان عبری یهودی و در ادیان چینی و هندی.
در مرحله بعد وقتی تامل میکنم میبینم خدای ادیان عبری یهودی و چینی و هندی یکسان و اینهمان نیستند و وقتی میخوام این مطلب را مفهومسازی کنم از اصطلاحهای خدای نامتشخص و خدای متشخص استفاده میکنم. خدای ادیان عبری یهودی مخاطب انسان میشود و میتوان با او نیایش کرد اما خدای چینی و هندی فراتر از همنشینی با انسان هست و تنها میتوان خود را با آن حقیقت کیهانی هماهنگ کرد.
در ادامه من، برخلاف مصطفی ملکیان با صحبتهای محییالدین ابنعربی کاملا متقاعد و قانع شدهام که خدای نامتشخص و خدای متشخص قابل جمع هستند و با یکدیگر منافات ندارند. حقیقت خداوندی در مرتبه غیب الغیوب خودش را به مرتبه الوهیت درمیآورد تا از یکسو جهان هستی را خلقکند و از یکسو با انسانها ارتباط داشته باشد.
درباره بودا، به نظر من، ایشان بههیچوجه خداوند را منکر نیست، بلکه فقط از بحثهای انتزاعی و صوری کتاب اوپانیشادها درباره خدایان خسته شده است و به دنبال حقیقت ماورایی دیگری میگردد که قابل استفاده در متن زندگی باشد مثل مفهوم نیروانا. برای من هم کتاب اوپانیشادها مهم و قابل درس گرفتن هست و هم آموزههای بودا.
#نویسنده: علی هراتی
(در گفتگو با نوشتهی: از معنویت کهن تا معنویت مدرن) بخش سوم
به طور خیلی ساده و صمیمانه، بنده به وجود مطلق ایمان دارم. برای تقریب به ذهن میگویم دربارهی این موضوع، همان صرف تصور کردن، باعث تصدیق کردن میشود. واگرنه این ایمان فراتر از اعتقاد به گزارههای عینی درباره جهان خارج است. هستی هست، و همه هستندهها وامدار او هستند. واجبالوجود هست و همه ممکنالوجودها عین ربط به او هستند.
سپس وقتی این وجود مطلق، را در دنیای خارج جستجو که میکنم میبینم به قول هگل در سه سپهر کلان از آن یاد شده است: دین، فلسفه، هنر. من در ادیان بزرگ شرق و غرب شمیم و بویی از این حقیقت مطلق استشمام میکنم. در ادیان عبری یهودی و در ادیان چینی و هندی.
در مرحله بعد وقتی تامل میکنم میبینم خدای ادیان عبری یهودی و چینی و هندی یکسان و اینهمان نیستند و وقتی میخوام این مطلب را مفهومسازی کنم از اصطلاحهای خدای نامتشخص و خدای متشخص استفاده میکنم. خدای ادیان عبری یهودی مخاطب انسان میشود و میتوان با او نیایش کرد اما خدای چینی و هندی فراتر از همنشینی با انسان هست و تنها میتوان خود را با آن حقیقت کیهانی هماهنگ کرد.
در ادامه من، برخلاف مصطفی ملکیان با صحبتهای محییالدین ابنعربی کاملا متقاعد و قانع شدهام که خدای نامتشخص و خدای متشخص قابل جمع هستند و با یکدیگر منافات ندارند. حقیقت خداوندی در مرتبه غیب الغیوب خودش را به مرتبه الوهیت درمیآورد تا از یکسو جهان هستی را خلقکند و از یکسو با انسانها ارتباط داشته باشد.
درباره بودا، به نظر من، ایشان بههیچوجه خداوند را منکر نیست، بلکه فقط از بحثهای انتزاعی و صوری کتاب اوپانیشادها درباره خدایان خسته شده است و به دنبال حقیقت ماورایی دیگری میگردد که قابل استفاده در متن زندگی باشد مثل مفهوم نیروانا. برای من هم کتاب اوپانیشادها مهم و قابل درس گرفتن هست و هم آموزههای بودا.
#نویسنده: علی هراتی
Forwarded from مسافر فراسو
تاملاتی درباره خدای نامتشخص و متشخص
(در گفتگو با نوشتهی: از معنویت کهن تا معنویت مدرن) بخش چهارم
اما در ادیان عبری یهودی آن حقیقت استعلایی و متعال، یکجورایی با انسان صحبت میکند و موضوع وحی پیش میآید. خداوند یعنی حقیقت هستی با یک انسان چوپان و معمولی از قالب یک درخت صحبت میکند. البته، حقیقت متعال، حلول پیدا نمیکند، بلکه تجلی و ظهور پیدا میکند. شاخصترین پیامبران عبری یهودی ابراهیم موسی عیسی و محمد هستند.
با ابراهیم با تسلیم محض در پیشگاه خدا آشنا میشویم و با موسی بیشتر با چهره جلال و قهر خداوند و با عیسی بیشتر با چهرهی جمال و مهر خداوند و با محمد با چهرهای که تومان این دو صفت و خصلت را دارا است مواجهه میشویم. همچنین با حضرت محمد ختم نبوت پیش میآید و مطهری و اقبال دو تفسیر متفاوت از این مسئله ارائه میدهند.
موضوعی که سایر موضوعهای دیگر را در چتر خود قرار میدهد موضوع تلقی و برداشت ما از متن مقدس و وحی است: اگر تلقی و برداشت ما از متن مقدس این باشد که مانند یک کتاب علمی از جهان خارج گزارش میکند، به اعتقاد من، این نوع تلقی از متن مقدس به هیچ وجه با سایر پارادایمها و کلان روایتها مانند فلسفه و علم قابل جمع نیست.
اما اگر متن مقدس و همچنین احادیث و روایات و اشعار عرفانی را، با شدت و ضعف و کموزیاد حاصل ((نزول)) حقیقت الهی و متعال بدانیم که لاجرم و ناچار دچار محدودیتهای تاریخی و جغرافیایی است، به نظر من این تلقی و برداشت کاملا با کلان روایتهای دیگر مانند فلسفه و علم قابل جمع است.
معاد و دنیای آخرت هم باید در زیر چتر همین تلقی و برداشت نگاه کرد یعنی با توجه با رازورانگی بودن موضوع. به طور مثال من به طور خیلی اجمالی اعتقاد راسخ دارم بازگشت به خورشید در کار است: انا لله و انا الیه راجعون اما درباره کیفیت و چگونگی این معاد و بازگشت، تا حدودی به متن مقدس رجوع میکنم(چون با تجربه زیسته این متن برایم اتوریته و مرجعیت دارد) اما روی هم رفته با توجه به همان موضوع نزول، آیات بهشت و جهنم را تمثیلگونه فهم و تفسیر میکنم.
نکته آخر اینکه، من هم برای استدلال صوری بهرهای از حقیقت قائل هستم هم برای کشف و شهود و هم برای پدیدارشناسی انضمامی. موضوعهای دینی، بسیار بیشتر از سنخ موضوعهایی هستند که باید با کشف و شهود و تجربه زیسته و وجودی با سراغ آنها رفت، اگرچه باید تا حدودی استدلالهای صوری هم از آنها حمایت کند. از سوی دیگر، قبول دارم کشف و شهود حالت شخصی دارد و قابلیت به اشتراک گذاشتن و بین الاذهانی شدن را ندارد، اما پدیدارشناسی وجودی بههیچوجه اینطور نیست. الحق و الانصاف، استدلال صوری و راسیونالیست از متن زندگی دستش خیلی کوتاه است، با پدیدارشناسی یک مقدار میتوان با خود زندگی ارتباط برقرار کرد و حاصل تجربههای خود را هم به اشتراک و بین الاذهان گذاشت.به نظر من، تفکر اصیل خیلی بیشتر پدیدارشناسی و خیلی کمتر استدلالآوری است. اگرچه، خود استدلال هم میتواند معانی بسیار گوناگون داشته باشد. توجه مخاطب را به یک واقعیت معطوف کردن، یک معنا از استدلال است و اثبات کردن پوزتیو، هم یک معنا از استدلال است. به هر حال، برای راهیابی به معنای متنهای موسوم به مقدس، پدیدارشناسی که در آن با احساس حضور و شهود موضوع را مطالعه میکنیم، به مراتب، مناسبتر از روش استدلالهای صوری و مفهومی است.
#نویسنده: علی هراتی
(در گفتگو با نوشتهی: از معنویت کهن تا معنویت مدرن) بخش چهارم
اما در ادیان عبری یهودی آن حقیقت استعلایی و متعال، یکجورایی با انسان صحبت میکند و موضوع وحی پیش میآید. خداوند یعنی حقیقت هستی با یک انسان چوپان و معمولی از قالب یک درخت صحبت میکند. البته، حقیقت متعال، حلول پیدا نمیکند، بلکه تجلی و ظهور پیدا میکند. شاخصترین پیامبران عبری یهودی ابراهیم موسی عیسی و محمد هستند.
با ابراهیم با تسلیم محض در پیشگاه خدا آشنا میشویم و با موسی بیشتر با چهره جلال و قهر خداوند و با عیسی بیشتر با چهرهی جمال و مهر خداوند و با محمد با چهرهای که تومان این دو صفت و خصلت را دارا است مواجهه میشویم. همچنین با حضرت محمد ختم نبوت پیش میآید و مطهری و اقبال دو تفسیر متفاوت از این مسئله ارائه میدهند.
موضوعی که سایر موضوعهای دیگر را در چتر خود قرار میدهد موضوع تلقی و برداشت ما از متن مقدس و وحی است: اگر تلقی و برداشت ما از متن مقدس این باشد که مانند یک کتاب علمی از جهان خارج گزارش میکند، به اعتقاد من، این نوع تلقی از متن مقدس به هیچ وجه با سایر پارادایمها و کلان روایتها مانند فلسفه و علم قابل جمع نیست.
اما اگر متن مقدس و همچنین احادیث و روایات و اشعار عرفانی را، با شدت و ضعف و کموزیاد حاصل ((نزول)) حقیقت الهی و متعال بدانیم که لاجرم و ناچار دچار محدودیتهای تاریخی و جغرافیایی است، به نظر من این تلقی و برداشت کاملا با کلان روایتهای دیگر مانند فلسفه و علم قابل جمع است.
معاد و دنیای آخرت هم باید در زیر چتر همین تلقی و برداشت نگاه کرد یعنی با توجه با رازورانگی بودن موضوع. به طور مثال من به طور خیلی اجمالی اعتقاد راسخ دارم بازگشت به خورشید در کار است: انا لله و انا الیه راجعون اما درباره کیفیت و چگونگی این معاد و بازگشت، تا حدودی به متن مقدس رجوع میکنم(چون با تجربه زیسته این متن برایم اتوریته و مرجعیت دارد) اما روی هم رفته با توجه به همان موضوع نزول، آیات بهشت و جهنم را تمثیلگونه فهم و تفسیر میکنم.
نکته آخر اینکه، من هم برای استدلال صوری بهرهای از حقیقت قائل هستم هم برای کشف و شهود و هم برای پدیدارشناسی انضمامی. موضوعهای دینی، بسیار بیشتر از سنخ موضوعهایی هستند که باید با کشف و شهود و تجربه زیسته و وجودی با سراغ آنها رفت، اگرچه باید تا حدودی استدلالهای صوری هم از آنها حمایت کند. از سوی دیگر، قبول دارم کشف و شهود حالت شخصی دارد و قابلیت به اشتراک گذاشتن و بین الاذهانی شدن را ندارد، اما پدیدارشناسی وجودی بههیچوجه اینطور نیست. الحق و الانصاف، استدلال صوری و راسیونالیست از متن زندگی دستش خیلی کوتاه است، با پدیدارشناسی یک مقدار میتوان با خود زندگی ارتباط برقرار کرد و حاصل تجربههای خود را هم به اشتراک و بین الاذهان گذاشت.به نظر من، تفکر اصیل خیلی بیشتر پدیدارشناسی و خیلی کمتر استدلالآوری است. اگرچه، خود استدلال هم میتواند معانی بسیار گوناگون داشته باشد. توجه مخاطب را به یک واقعیت معطوف کردن، یک معنا از استدلال است و اثبات کردن پوزتیو، هم یک معنا از استدلال است. به هر حال، برای راهیابی به معنای متنهای موسوم به مقدس، پدیدارشناسی که در آن با احساس حضور و شهود موضوع را مطالعه میکنیم، به مراتب، مناسبتر از روش استدلالهای صوری و مفهومی است.
#نویسنده: علی هراتی