ً ًبیقرار ۲ ً ً کانال رمان
200 subscribers
2.1K photos
5.51K videos
12 files
4.49K links
عمـری شد و ما عاشق و دیوانه بماندیم

در دام چــو مرغ از هوس دانه بماندیم

ای بخت سیه روی، تو خوش خفت که شبها

ما با دل خود بر ســـر افسانه بماندیم
👌🤞🌹🍃
Download Telegram
حَِرَِیَِمَِ عَِشَِقَِ 2
#پارت_385


رادمهر بلند شد کتش رو پوشید : خب من برم دیگه ..
آراز چپ چپ نگاهش کرد در حالی که سعی
می کرد جلو خنده ش رو بگیره تا بیشتر از این اراز رو عصبی نکنه رفت سمت اینه دستی رو کبودی پای چشمش کشید : خدا لعنت شون کنه ببین چی کار کردن با صورتم ...

نگاهی به آراز انداختم که کلافه خیره مونده بود به رو به روش نمی دونستم این روزا داره چی کار می کنه و بحث و دعواش با کیه که کار تا این حد بیخ پیدا کرده و این خیلی عصبی و پریشونم کرده بود ...

انقدر غرق بودم تو خیالاتم که نفهمیدم رادمهر کی خدافظی کرد و رفت فقط با صدای بسته شدن در به خودم اومدم .
بلند شدم تا برم تو اتاق هنوزم زیر دلم تیر می کشید ...
صورتم که از شدت درد مچاله شد آراز اومد سمتم و قبل از اینکه بخوام عکس العملی نشون بدم و خودم راه برم بغلم کرد و بردم تو اتاق
نشوندم رو تخت : چیزی می خوری بیارم برات ؟
_نه می خوام بخوابم
_دکتر برات دارو ننوشته بود ؟
_نه
_نگفت چته چرا اینجوری شدی
_نگران نباش چیزی نیس
نشست کنارم : مطمئن باشم
_اره ...
_گیسو ...یه مدت کوتاهی باید از اینجا بریم .
نگاهش کردم : کجا؟
_یه جای امن تر

همون طور که هودی مو در میاوردم گفتم : تا ندونم چی شده جایی نمیرم .
_گیسو لطفا بهونه نیار الان استراحت کن منم یه کم از وسایل مون رو جمع کنم بعدا خودت چیزایی که لازم داری رو هم بردار فردا میرم .
_نمیام

عصبی گفت : لج نکن با من گیسو .
دراز کشیدم رو تخت : سرده پتو رو بکش روم ..

همون طور که پتو رو می کشید روم گفت : همین فردا میرم .
چشمامو بستم تا یه کم استراحت کنم بحث کردن باهاش بی فایده س همیشه همون کاری رو که خودش دوست داره انجام میده و هیچ کس هم جلو دارش نیس ...