Forwarded from نقد
▫️ جمعیت و سرمایهداری
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
11 ژانویه 2023
🔸 مارکسیستها همیشه توسل به «افزایش جمعیت» یا «انفجار جمعیت» را خواه در مقامِ تبیین اصلیِ انبوه مشکلات ناشی از توسعهی سرمایهداری (مانند بیکاری، فقر گسترده، قحطی، آلودگی محیط زیست و غیره) و خواه همچون مانع اصلیِ غلبه بر این مشکلات، امری غیرعلمی و توجیهتراشی دانسته و رد کردهاند. از سوی دیگر، رد تحلیلهای مالتوسی و نئومالتوسی دربارهی رابطهی بین رشد جمعیت، رشد اقتصادی، و کیفیت زندگی، با تکوین یک چارچوب نظریِ مارکسیستیِ بدیل و جامع برای مطالعهی جمعیت همراه نبوده است. من قصد دارم از طریق پویش رابطهی بین شیوهی تولید سرمایهداری (ساختارها، فرآیندها و تضادهای آن) و باروری، مرگومیر و مهاجرت، به شرح و بسط چنین چارچوبی کمک کنم. به دلیل محدودیتهای تعیینشده برای موضوع، به تحلیل عوامل سیاسی، قانونی و ایدئولوژیک رابطهی بین شیوهی تولید و جمعیت نمیپردازم. این عناصر روبنایی و همچنین شرایط ملی و بینالمللیِ هر صورتبندی اجتماعی بیانگر تنوع جمعیتیِ موجود در صورتبندیهای اجتماعی سرمایهداری است. من تحلیل خود را به سطح شیوهی تولید محدود خواهم کرد تا نقطه آغازی نظری در روند توسعهی نظریهی مارکسیستی جمعیت ایجاد کنم. با توجه به «افزایش جمعیت»، استدلال خواهم کرد که اگر تغییرات کیفی در شیوهی تولید اتفاق بیفتد و بهجای انباشت سرمایه، ارضای نیازهای مردم به هدف تولید تبدیل شود، رشد جمعیت میتواند در آینده به مشکلی بزرگ تبدیل شود. برخلاف تصور رایج در میان مارکسیستها مبنی بر اینکه مسئله جمعیت «ببری کاغذی» است، استدلال خواهم کرد که دقیقا در دوران گذار سوسیالیستی است که رشد جمعیت به مسئلهای مهم تبدیل خواهد شد.
🔸 از دیدگاه مارکسیستی، درک کامل از الگوهای باروری مستلزم آن است که از این بحث فراتر برویم که آیا رفتار تولیدمثلی با اِعمال واقعی انتخاب مرتبط است (همانگونه که اقتصاددانان میگویند) یا برعکس، از لحاظ اجتماعی تعیین میشود. در اصل، این مستلزم توسعهی تحلیلی مارکسیستی از پروناتالیسم و تولیدمثل است. در محدودهی این مقاله من دستکم فضای نظری لازم برای تحلیل مارکسیستی این موضوعات را ایجاد خواهم کرد.
🔸 من بدینجهت به ارتباط مارکسیسم با مطالعهی جمعیتشناسی علاقهمند شدم که در زمانیکه روشهای جمعیتشناختی را مطالعه میکردم، فقر و «توسعهنیافتگی» امریکای لاتین به اشتباه عمدتاً به «افزایش جمعیت» نسبت داده میشد. امروزه به نظر میرسد توضیحات مالتوسی بیاعتبار شده است، با این وجود، تصمیم گرفتم این اظهارات انتقادی را نیز درج کنم، زیرا برای مارکسیستها و فمنیستهای مارکسیستی مهم است که واقعیت مادی فرآیندهای جمعیتی و تاثیرات آن بر سرکوبِ زنان، بر فرصتهای طبقات کارگر برای بقای اقتصادی، و بر مشکلات پیشروی گذار به آن شیوهی تولیدی که هدف اصلی فعالیت اقتصادی را نه منفعت خصوصی بلکه ارضای نیازهای انسانی قرار دهد، را در نظر بگیرند.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3mM
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمنیسم #مارکسیسم
#جمعیت #سرمایهداری
👇🏼
🖋@naghd_com
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
11 ژانویه 2023
🔸 مارکسیستها همیشه توسل به «افزایش جمعیت» یا «انفجار جمعیت» را خواه در مقامِ تبیین اصلیِ انبوه مشکلات ناشی از توسعهی سرمایهداری (مانند بیکاری، فقر گسترده، قحطی، آلودگی محیط زیست و غیره) و خواه همچون مانع اصلیِ غلبه بر این مشکلات، امری غیرعلمی و توجیهتراشی دانسته و رد کردهاند. از سوی دیگر، رد تحلیلهای مالتوسی و نئومالتوسی دربارهی رابطهی بین رشد جمعیت، رشد اقتصادی، و کیفیت زندگی، با تکوین یک چارچوب نظریِ مارکسیستیِ بدیل و جامع برای مطالعهی جمعیت همراه نبوده است. من قصد دارم از طریق پویش رابطهی بین شیوهی تولید سرمایهداری (ساختارها، فرآیندها و تضادهای آن) و باروری، مرگومیر و مهاجرت، به شرح و بسط چنین چارچوبی کمک کنم. به دلیل محدودیتهای تعیینشده برای موضوع، به تحلیل عوامل سیاسی، قانونی و ایدئولوژیک رابطهی بین شیوهی تولید و جمعیت نمیپردازم. این عناصر روبنایی و همچنین شرایط ملی و بینالمللیِ هر صورتبندی اجتماعی بیانگر تنوع جمعیتیِ موجود در صورتبندیهای اجتماعی سرمایهداری است. من تحلیل خود را به سطح شیوهی تولید محدود خواهم کرد تا نقطه آغازی نظری در روند توسعهی نظریهی مارکسیستی جمعیت ایجاد کنم. با توجه به «افزایش جمعیت»، استدلال خواهم کرد که اگر تغییرات کیفی در شیوهی تولید اتفاق بیفتد و بهجای انباشت سرمایه، ارضای نیازهای مردم به هدف تولید تبدیل شود، رشد جمعیت میتواند در آینده به مشکلی بزرگ تبدیل شود. برخلاف تصور رایج در میان مارکسیستها مبنی بر اینکه مسئله جمعیت «ببری کاغذی» است، استدلال خواهم کرد که دقیقا در دوران گذار سوسیالیستی است که رشد جمعیت به مسئلهای مهم تبدیل خواهد شد.
🔸 از دیدگاه مارکسیستی، درک کامل از الگوهای باروری مستلزم آن است که از این بحث فراتر برویم که آیا رفتار تولیدمثلی با اِعمال واقعی انتخاب مرتبط است (همانگونه که اقتصاددانان میگویند) یا برعکس، از لحاظ اجتماعی تعیین میشود. در اصل، این مستلزم توسعهی تحلیلی مارکسیستی از پروناتالیسم و تولیدمثل است. در محدودهی این مقاله من دستکم فضای نظری لازم برای تحلیل مارکسیستی این موضوعات را ایجاد خواهم کرد.
🔸 من بدینجهت به ارتباط مارکسیسم با مطالعهی جمعیتشناسی علاقهمند شدم که در زمانیکه روشهای جمعیتشناختی را مطالعه میکردم، فقر و «توسعهنیافتگی» امریکای لاتین به اشتباه عمدتاً به «افزایش جمعیت» نسبت داده میشد. امروزه به نظر میرسد توضیحات مالتوسی بیاعتبار شده است، با این وجود، تصمیم گرفتم این اظهارات انتقادی را نیز درج کنم، زیرا برای مارکسیستها و فمنیستهای مارکسیستی مهم است که واقعیت مادی فرآیندهای جمعیتی و تاثیرات آن بر سرکوبِ زنان، بر فرصتهای طبقات کارگر برای بقای اقتصادی، و بر مشکلات پیشروی گذار به آن شیوهی تولیدی که هدف اصلی فعالیت اقتصادی را نه منفعت خصوصی بلکه ارضای نیازهای انسانی قرار دهد، را در نظر بگیرند.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3mM
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمنیسم #مارکسیسم
#جمعیت #سرمایهداری
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
جمعیت و سرمایهداری
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس ترجمهی: فرزانه راجی در طول این فصل من با تمرکز بر تحلیل رابطهی بین سرمایهداری و جمعیت، تاثیرات عملکرد شیوهی تولید را بر قلمروی اجتماعی-اقتصادی بررسی کردهام، قلمرویی …
Forwarded from نقد
▫️ زنان و انقلاب: مارکس و دیالکتیک
به مناسبت روز جهانی زن
نوشتهی: لیلیا دی. مونزو
ترجمهی: فرزانه راجی
8 مارس 2023
🔸 در این مقاله استدلال میکنم که جنبشهای زنان برای درک ستم بر زنان باید به مارکس و روش دیالکتیکی او توجه کنند تا مسیری را نهتنها به سوی رهایی زنان، بلکه به سوی رهایی بشریت و همهی موجودات زنده هموار کنند. من به عمدهترین انتقاداتی که جنبش فمینیستی، به نظر من بهاشتباه، به مارکس وارد کرده است، پاسخ میدهم، اما در عین حال تصدیق میکنم که پژوهشهای فمینیستی درک مهمی از تاریخ ستم بر زنان ارائه کرده است که به اعتقاد من میتواند برای تکمیل بهتر نظریههای مارکس و توجه به ستم بر زنان، به ما کمک کند و ما را به سمت بدیلی سوسیالیستی سوق دهد. بهطور خلاصه استدلال میکنم که جنبشهای رهاییبخش زنان به مبارزهی طبقاتی و مبارزهی طبقاتی به رهایی زنان نیاز دارد.
🔸 یکی از انتقادات عمدهی فمینیستها، و همچنین کسانی که بر ستم نژادی تمرکز دارند، این است که دیدگاه ماتریالیستی تاریخی همهچیز را به طبقه تقلیل میدهد. آنها استدلال میکنند که اگر چنین بود ما برابری جنسیتی و نژادی را در دولتهای سوسیالیستیِ تجربهشده شاهد میبودیم، که اینطور نبوده است؛ همانطور که بسیاری دیگر از مارکسیستها و فمینیستهای مارکسیست اشاره کردهاند، این برداشتی اشتباه از ماتریالیسم تاریخی است، چرا که در رابطه با ستم جنسی یا نژادی قائل به رابطهای علّی نیست. بلکه، ماتریالیسم تاریخی بر این باور است که شیوهی تولیدْ ویژگی کلیدی و پایدار هر جامعه است، زیرا شرایط را برای بازتولید خود از طریق نیاز مادیِ غذا، آب و سایر منابع ضروری تعیین میکند. با این حال، آگاهی از لحاظ دیالکتیکی با مادیت مرتبط است. ستم جنسیتی (و همچنین ستم نژادی) در یک شیوهی تولید معین به روشهای خاصی شکل میگیرد. بیتردید ستم جنسیتی در شیوههای قبلی تولید، از جمله فئودالیسم، نیز وجود داشته است، اما از زمانی که سرمایهداری بهعنوان شیوهی تولید مسلط مطرح شد (اگرچه شیوههای دیگر تولید نیز همزمان وجود داشته باشند)، روابط جنسیتی و ستم بر زنان به منبع مهمی برای انباشت سرمایه تبدیل شده و به کنترلِ بدن زنان و الگوهای اجتماعی شدن برای توسعهی نسل بعدی کارگران گره خورده است.
🔸با اینکه استدلالهای مارکسیستی وضعیت کنونی ستم بر زنان را توضیح میدهند، تعداد کمی از آنها فرایندهای تاریخیای که ستم بر زنان را ممکن کردهاند، از نزدیک مورد واکاوی قرار دادهاند. این غیبت در ادبیات مارکسیستی به فمینیستها این اجازه را داده است که رویکرد غیرتاریخیای را اتخاذ کنند که مارکس نسبت به آن هشدار داد: انتساب ویژگیها خاص به طبیعت انسان بدون شواهدی از تغییر اجتماعی و مادی. در واقع این رویکردی رایج در میان کسانی بوده است که استدلال میکنند ساختاری مردسالارانه موازی با طبقه وجود دارد و مبنای آن در موقعیت ممتاز و قدرت مردان و تمایل آنان به حفظ این ساختار نهفته است. در اینجا نقد فمینیستی علیه گرایش طبیعی و زیستشناختی زنان به کار بازتولیدی بهعنوان توضیحی برای سلطهی مردان مطرح میشود. درعین حال، سلطهای که کانون نقد است، پیشینی تلقی میشود و منجر به استدلالی دایرهای میشود که روش دیالکتیکی مارکس ما را از آن نجات میدهد و آشکار میکند که آنچه ما «طبیعی» میپنداریم، همیشه تحتتأثیر نیروهای مادی و ایدئولوژیک قرار دارد.
🔸 آنچه ما نیاز داریم آموختن همبستگی است، بهگونهای که انقلابی که میسازیم متضمن تلاشهای مشترک درجهت مبارزهی طبقاتی و رهایی زنان باشد. به نظر من این دو باید یک مبارزه باشند، زیرا هریک دیگری را ایجاب میکند. من رؤیای جهانی را میبینم که در آن همهی زنان و مردان میتوانند به رفیعترین قلههای عظمت انسانی خود برسند. برای من این بدان معناست که همهی انسانها میتوانند به یکدیگر و همهی شکلهای هستی عشق بورزند و احساس شفقت کنند. هر فردی میتواند با عزت زندگی کند و ظرفیتهای خلاقانه و فکری خود را شکوفا کند. و اینکه در کنار یکدیگر میتوانیم جهانی دموکراتیک، بیطبقه و بر پایهی مسئولیت اجتماعی، برابری و آزادی واقعی برای همه بنا کنیم که در آن هر فردی مهم است و دوگانههای برساختهی اجتماعی که روابط سلطه و قدرت را برقرار میکنند به نفع فرایند پیچیدهی «شدن» ریشهکن میشوند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3qr
#روز_جهانی_زن
#جنبش_زنان
#فمینیسم
#مارکسیسم
#انقلاب
👇🏼
🖋@naghd_com
به مناسبت روز جهانی زن
نوشتهی: لیلیا دی. مونزو
ترجمهی: فرزانه راجی
8 مارس 2023
🔸 در این مقاله استدلال میکنم که جنبشهای زنان برای درک ستم بر زنان باید به مارکس و روش دیالکتیکی او توجه کنند تا مسیری را نهتنها به سوی رهایی زنان، بلکه به سوی رهایی بشریت و همهی موجودات زنده هموار کنند. من به عمدهترین انتقاداتی که جنبش فمینیستی، به نظر من بهاشتباه، به مارکس وارد کرده است، پاسخ میدهم، اما در عین حال تصدیق میکنم که پژوهشهای فمینیستی درک مهمی از تاریخ ستم بر زنان ارائه کرده است که به اعتقاد من میتواند برای تکمیل بهتر نظریههای مارکس و توجه به ستم بر زنان، به ما کمک کند و ما را به سمت بدیلی سوسیالیستی سوق دهد. بهطور خلاصه استدلال میکنم که جنبشهای رهاییبخش زنان به مبارزهی طبقاتی و مبارزهی طبقاتی به رهایی زنان نیاز دارد.
🔸 یکی از انتقادات عمدهی فمینیستها، و همچنین کسانی که بر ستم نژادی تمرکز دارند، این است که دیدگاه ماتریالیستی تاریخی همهچیز را به طبقه تقلیل میدهد. آنها استدلال میکنند که اگر چنین بود ما برابری جنسیتی و نژادی را در دولتهای سوسیالیستیِ تجربهشده شاهد میبودیم، که اینطور نبوده است؛ همانطور که بسیاری دیگر از مارکسیستها و فمینیستهای مارکسیست اشاره کردهاند، این برداشتی اشتباه از ماتریالیسم تاریخی است، چرا که در رابطه با ستم جنسی یا نژادی قائل به رابطهای علّی نیست. بلکه، ماتریالیسم تاریخی بر این باور است که شیوهی تولیدْ ویژگی کلیدی و پایدار هر جامعه است، زیرا شرایط را برای بازتولید خود از طریق نیاز مادیِ غذا، آب و سایر منابع ضروری تعیین میکند. با این حال، آگاهی از لحاظ دیالکتیکی با مادیت مرتبط است. ستم جنسیتی (و همچنین ستم نژادی) در یک شیوهی تولید معین به روشهای خاصی شکل میگیرد. بیتردید ستم جنسیتی در شیوههای قبلی تولید، از جمله فئودالیسم، نیز وجود داشته است، اما از زمانی که سرمایهداری بهعنوان شیوهی تولید مسلط مطرح شد (اگرچه شیوههای دیگر تولید نیز همزمان وجود داشته باشند)، روابط جنسیتی و ستم بر زنان به منبع مهمی برای انباشت سرمایه تبدیل شده و به کنترلِ بدن زنان و الگوهای اجتماعی شدن برای توسعهی نسل بعدی کارگران گره خورده است.
🔸با اینکه استدلالهای مارکسیستی وضعیت کنونی ستم بر زنان را توضیح میدهند، تعداد کمی از آنها فرایندهای تاریخیای که ستم بر زنان را ممکن کردهاند، از نزدیک مورد واکاوی قرار دادهاند. این غیبت در ادبیات مارکسیستی به فمینیستها این اجازه را داده است که رویکرد غیرتاریخیای را اتخاذ کنند که مارکس نسبت به آن هشدار داد: انتساب ویژگیها خاص به طبیعت انسان بدون شواهدی از تغییر اجتماعی و مادی. در واقع این رویکردی رایج در میان کسانی بوده است که استدلال میکنند ساختاری مردسالارانه موازی با طبقه وجود دارد و مبنای آن در موقعیت ممتاز و قدرت مردان و تمایل آنان به حفظ این ساختار نهفته است. در اینجا نقد فمینیستی علیه گرایش طبیعی و زیستشناختی زنان به کار بازتولیدی بهعنوان توضیحی برای سلطهی مردان مطرح میشود. درعین حال، سلطهای که کانون نقد است، پیشینی تلقی میشود و منجر به استدلالی دایرهای میشود که روش دیالکتیکی مارکس ما را از آن نجات میدهد و آشکار میکند که آنچه ما «طبیعی» میپنداریم، همیشه تحتتأثیر نیروهای مادی و ایدئولوژیک قرار دارد.
🔸 آنچه ما نیاز داریم آموختن همبستگی است، بهگونهای که انقلابی که میسازیم متضمن تلاشهای مشترک درجهت مبارزهی طبقاتی و رهایی زنان باشد. به نظر من این دو باید یک مبارزه باشند، زیرا هریک دیگری را ایجاب میکند. من رؤیای جهانی را میبینم که در آن همهی زنان و مردان میتوانند به رفیعترین قلههای عظمت انسانی خود برسند. برای من این بدان معناست که همهی انسانها میتوانند به یکدیگر و همهی شکلهای هستی عشق بورزند و احساس شفقت کنند. هر فردی میتواند با عزت زندگی کند و ظرفیتهای خلاقانه و فکری خود را شکوفا کند. و اینکه در کنار یکدیگر میتوانیم جهانی دموکراتیک، بیطبقه و بر پایهی مسئولیت اجتماعی، برابری و آزادی واقعی برای همه بنا کنیم که در آن هر فردی مهم است و دوگانههای برساختهی اجتماعی که روابط سلطه و قدرت را برقرار میکنند به نفع فرایند پیچیدهی «شدن» ریشهکن میشوند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3qr
#روز_جهانی_زن
#جنبش_زنان
#فمینیسم
#مارکسیسم
#انقلاب
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
زنان و انقلاب: مارکس و دیالکتیک
نوشتهی: لیلیا دی. مونزو ترجمهی: فرزانه راجی این مقاله استدلال میکند که مارکسیسم ذاتاً ضد تبعیض جنسیتی، ضد نژادپرستی و علیه همهی شکلهای بهرهکشی و ستم است. مارکسیسم بهعنوان فلسفهی انقلاب، صرف…
Forwarded from نقد
▫️ نظریهای مارکسیستی دربارهی طبیعت زنان
12 ژوئیه 2023
نوشتهی: نانسی هولمستروم
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 بحثها در مورد طبیعت زنان گرچه بسیار قدیمی است اما به پایان نرسیده است. در واقع این بحثها با ظهور جنبش زنان و افزایش چشمگیر تعداد زنان در نیروی کار اهمیت تازهای یافته است. محافظهکاران ادعا میکنند که زنان طبیعت متمایزی دارند که در مورد میزانی که نقشهای جنسی/اجتماعی سنتی باید و میتوانند تغییر کنند، محدودیتهایی ایجاد میکند. فمینیستها معمولاً این ایده را رد میکنند و بهدرستی اشاره میکنند که این ایده هزاران سال است که برای توجیه ستم بر زنان استفاده میشود.
🔸 در این مقاله تلاش میکنم رویکردی مارکسیستی به این مسئله توسعه بدهم. اگرچه چنین رویکردی هیچجا بهصراحت توسط مارکس یا انگلس اتخاذ نشده است، اما تکوینِ قابلقبولی از دیدگاههای آنهاست. مارکس معتقد بود که طبیعتِ انسان را شکلهای اجتماعیِ کار انسانی تعیین میکند. من روششناسی کلیِ رئالیستی و دیدگاههای او را در مورد رابطهی بین امر زیستی و امر اجتماعی بیان خواهم کرد. با توجه به تفسیر من از حقایق مربوط به تفاوتهای روانی بین جنسیتها و وابستگی احتمالی آن تفاوتها به تقسیم کار جنسی، این رویکرد مستلزم این است که زنان احتمالاً طبیعت متفاوتی دارند. (بهطور مشابه مستلزم این است که مردان نیز احتمالاً طبیعت متمایزی داشته باشند، زیرا دلیلی وجود ندارد که مردان را هنجار تلقی کنیم.) با این حال، برخلاف تصور معمول، نتیجه نمیشود که نقشهای جنسی/اجتماعی نمیتوانند یا نباید بهطور بنیادی تغییر کنند، زیرا طبیعت مردان و زنان بهطور اجتماعی شکل گرفته و به لحاظ تاریخی در حال تکامل است. رویکرد مارکس اگرچه از جهات خاصی بدیع است، اما با روششناسی بهکاررفته در طبقهبندیهای زیستشناسی مطابقت دارد. من دو ایراد را مورد بحث قرار خواهم داد: اینکه روایت من بر واقعیتهای زیستشناسی و نیز بر عوامل اجتماعی/تاریخی تأکید کمتری دارد. در روایت من از طبیعت زنان، این طبیعت میتواند تغییر کند، هر چند که آسان نیست، اما هیچچیز در مورد اینکه زنان چگونه باید یا نباید زندگی کنند را به دنبال ندارد. مقاله را با بررسی تضادهای بین رویکرد مارکسیستیِ خود به طبیعت زنان و رویکرد مارکس به طبیعت انسانی به پایان خواهم رساند.
🔸 دیدگاه مارکسیستی این نیست که بین نوع کاری که افراد انجام میدهند و ساختار شخصیتی آنها رابطهی علی مستقیم وجود دارد. بلکه نوع کاری که افراد انجام میدهند آنها را وارد مناسبات اجتماعی خاصی میکند و این مناسبات در مجموعههایی از عملکردها، نهادها، دایرههای فرهنگی و غیره نهادینه میشوند. در موردِ تقسیم جنسی کار، مهمترین این نهادها خانواده است. زنان در درجهی اول توسط یک زن در خانواده بزرگ میشوند. آنها معمولاً برای خود خانوادهای دارند. اگر چه امروزه نسبت به گذشته زنان کمتری کارگر تماموقت کار خانگی هستند اما هنوز گرایش دارند که کار و نقش اصلی خود را نقش همسری و مادری بدانند. نقش آنها در خانواده کمک میکند تا در موقعیت اقتصادی و اجتماعی پایینی قرار بگیرند. کار آنها در خارج از خانواده، در صورت وجود، اغلب به نقش آنها در داخل خانواده مربوط میشود. حتی زنی غیرمعمول که هم شغلی غیرسنتی دارد و هم خانواده ندارد، هنوز تحتتأثیر نهادهای اجتماعی و فرهنگیای است که از آنها روی برگردانده است. مردانی که مدتی طولانی کار غیرماهرانه انجام میدهند و در محل کار با آنها رفتاری پدرانه میشود نیز از نظر روانی تحتتأثیر قرار میگیرند اما با نقش مسلط آنها در خانواده و ایدئولوژی برتری مردانه این تأثیر خنثی میشود.
🔸 طبیعتِ زنانهی مورد بحث در این مقاله از بسیاری جهات با طبیعت انسان ناسازگار است. مهمتر از همه این واقعیت است که بهرغم وجودِ همیشگی یک طبیعتِ شاخصِ انسانی، حتی در سوسیالیسم/کمونیسم، بعید به نظر میرسد که همیشه یک طبیعت متمایز زنانه نیز وجود داشته باشد. بهجز بهعنوان بازماندهای از گذشته، به نظر میرسد دلیل کمی وجود داشته باشد که فکر کنیم در سوسیالیسم/کمونیسم هنوز طبیعتی زنانه وجود خواهد داشت، چه طبیعتِ کنونی و چه طبیعتی خاصِ آن جامعه. تفاوتهای زیستشناختی بین زن و مرد باقی میماند، اما به دلایلی که قبلا ذکر شد، این تفاوت طبیعتی ایجاد نمیکند. افزون بر این، تفاوتهای زیستشناختی بهخودیخود تفاوتهای روانشناختی موجود بین زن و مرد را تعیین نمیکنند. بلکه این تقسیم جنسی/اجتماعی کار و مناسبات اجتماعی و اجتماعیشدن متمایزِ جنسی ناشی از آن است که تفاوتها را توضیح میدهد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3yU
#نانسی_هولمستروم #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #طبیعت_زنان
👇🏽
🖋@naghd_com
12 ژوئیه 2023
نوشتهی: نانسی هولمستروم
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 بحثها در مورد طبیعت زنان گرچه بسیار قدیمی است اما به پایان نرسیده است. در واقع این بحثها با ظهور جنبش زنان و افزایش چشمگیر تعداد زنان در نیروی کار اهمیت تازهای یافته است. محافظهکاران ادعا میکنند که زنان طبیعت متمایزی دارند که در مورد میزانی که نقشهای جنسی/اجتماعی سنتی باید و میتوانند تغییر کنند، محدودیتهایی ایجاد میکند. فمینیستها معمولاً این ایده را رد میکنند و بهدرستی اشاره میکنند که این ایده هزاران سال است که برای توجیه ستم بر زنان استفاده میشود.
🔸 در این مقاله تلاش میکنم رویکردی مارکسیستی به این مسئله توسعه بدهم. اگرچه چنین رویکردی هیچجا بهصراحت توسط مارکس یا انگلس اتخاذ نشده است، اما تکوینِ قابلقبولی از دیدگاههای آنهاست. مارکس معتقد بود که طبیعتِ انسان را شکلهای اجتماعیِ کار انسانی تعیین میکند. من روششناسی کلیِ رئالیستی و دیدگاههای او را در مورد رابطهی بین امر زیستی و امر اجتماعی بیان خواهم کرد. با توجه به تفسیر من از حقایق مربوط به تفاوتهای روانی بین جنسیتها و وابستگی احتمالی آن تفاوتها به تقسیم کار جنسی، این رویکرد مستلزم این است که زنان احتمالاً طبیعت متفاوتی دارند. (بهطور مشابه مستلزم این است که مردان نیز احتمالاً طبیعت متمایزی داشته باشند، زیرا دلیلی وجود ندارد که مردان را هنجار تلقی کنیم.) با این حال، برخلاف تصور معمول، نتیجه نمیشود که نقشهای جنسی/اجتماعی نمیتوانند یا نباید بهطور بنیادی تغییر کنند، زیرا طبیعت مردان و زنان بهطور اجتماعی شکل گرفته و به لحاظ تاریخی در حال تکامل است. رویکرد مارکس اگرچه از جهات خاصی بدیع است، اما با روششناسی بهکاررفته در طبقهبندیهای زیستشناسی مطابقت دارد. من دو ایراد را مورد بحث قرار خواهم داد: اینکه روایت من بر واقعیتهای زیستشناسی و نیز بر عوامل اجتماعی/تاریخی تأکید کمتری دارد. در روایت من از طبیعت زنان، این طبیعت میتواند تغییر کند، هر چند که آسان نیست، اما هیچچیز در مورد اینکه زنان چگونه باید یا نباید زندگی کنند را به دنبال ندارد. مقاله را با بررسی تضادهای بین رویکرد مارکسیستیِ خود به طبیعت زنان و رویکرد مارکس به طبیعت انسانی به پایان خواهم رساند.
🔸 دیدگاه مارکسیستی این نیست که بین نوع کاری که افراد انجام میدهند و ساختار شخصیتی آنها رابطهی علی مستقیم وجود دارد. بلکه نوع کاری که افراد انجام میدهند آنها را وارد مناسبات اجتماعی خاصی میکند و این مناسبات در مجموعههایی از عملکردها، نهادها، دایرههای فرهنگی و غیره نهادینه میشوند. در موردِ تقسیم جنسی کار، مهمترین این نهادها خانواده است. زنان در درجهی اول توسط یک زن در خانواده بزرگ میشوند. آنها معمولاً برای خود خانوادهای دارند. اگر چه امروزه نسبت به گذشته زنان کمتری کارگر تماموقت کار خانگی هستند اما هنوز گرایش دارند که کار و نقش اصلی خود را نقش همسری و مادری بدانند. نقش آنها در خانواده کمک میکند تا در موقعیت اقتصادی و اجتماعی پایینی قرار بگیرند. کار آنها در خارج از خانواده، در صورت وجود، اغلب به نقش آنها در داخل خانواده مربوط میشود. حتی زنی غیرمعمول که هم شغلی غیرسنتی دارد و هم خانواده ندارد، هنوز تحتتأثیر نهادهای اجتماعی و فرهنگیای است که از آنها روی برگردانده است. مردانی که مدتی طولانی کار غیرماهرانه انجام میدهند و در محل کار با آنها رفتاری پدرانه میشود نیز از نظر روانی تحتتأثیر قرار میگیرند اما با نقش مسلط آنها در خانواده و ایدئولوژی برتری مردانه این تأثیر خنثی میشود.
🔸 طبیعتِ زنانهی مورد بحث در این مقاله از بسیاری جهات با طبیعت انسان ناسازگار است. مهمتر از همه این واقعیت است که بهرغم وجودِ همیشگی یک طبیعتِ شاخصِ انسانی، حتی در سوسیالیسم/کمونیسم، بعید به نظر میرسد که همیشه یک طبیعت متمایز زنانه نیز وجود داشته باشد. بهجز بهعنوان بازماندهای از گذشته، به نظر میرسد دلیل کمی وجود داشته باشد که فکر کنیم در سوسیالیسم/کمونیسم هنوز طبیعتی زنانه وجود خواهد داشت، چه طبیعتِ کنونی و چه طبیعتی خاصِ آن جامعه. تفاوتهای زیستشناختی بین زن و مرد باقی میماند، اما به دلایلی که قبلا ذکر شد، این تفاوت طبیعتی ایجاد نمیکند. افزون بر این، تفاوتهای زیستشناختی بهخودیخود تفاوتهای روانشناختی موجود بین زن و مرد را تعیین نمیکنند. بلکه این تقسیم جنسی/اجتماعی کار و مناسبات اجتماعی و اجتماعیشدن متمایزِ جنسی ناشی از آن است که تفاوتها را توضیح میدهد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3yU
#نانسی_هولمستروم #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #طبیعت_زنان
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نظریهای مارکسیستی دربارهی طبیعت زنان
نوشتهی: نانسی هولمستروم ترجمهی: فرزانه راجی حقایق زیستشناختی ــ صرفاً به این دلیل که جهانی هستند ــ نمیتوانند این تنوعهای اجتماعی و تاریخی را توضیح دهند. نظریهای که بتواند آنها را توضیح دهد …