لیلا منظری، روانکاو و استاد دانشگاه روز چهارشنبه ۱۲ شهریورماه به دنبال خودسوزی در پارک بیبییان مسجدسلیمان جان خود را از دست داد.
گفته میشود دلیل خودسوزی این شهروند رای دادگاه خانواده مبنی بر حق حضانت دختر او به همسر سابقش بوده است.
روز چهارشنبه با وجود انتشار خبر خودسوزی منجر به فوت این شهروند در مسجدسلیمان، به دلیل شدت سوختگی جسد، هویت او مشخص نشده بود/هرانا
@bidarzani
گفته میشود دلیل خودسوزی این شهروند رای دادگاه خانواده مبنی بر حق حضانت دختر او به همسر سابقش بوده است.
روز چهارشنبه با وجود انتشار خبر خودسوزی منجر به فوت این شهروند در مسجدسلیمان، به دلیل شدت سوختگی جسد، هویت او مشخص نشده بود/هرانا
@bidarzani
نظر شما درباره «مجازات اعدام» چیست؟
موسسه پژوهشی «گمان» قصد دارد با انجام یک نظرسنجی کوتاه و به شکل ناشناس، دیدگاهها و باورهای مختلف ایرانیان درباره این موضوع را به ثبت برساند.
مشارکت شما در این پژوهش، ما را در دستیابی به نمونهای هرچه جامعتر یاری میکند.
لطفا در نظرسنجی زیر شرکت کنید و دیگران را هم به شرکت در آن دعوت کنید👇
edam.questionpro.com
@bidarzani
@gamaanresearch
موسسه پژوهشی «گمان» قصد دارد با انجام یک نظرسنجی کوتاه و به شکل ناشناس، دیدگاهها و باورهای مختلف ایرانیان درباره این موضوع را به ثبت برساند.
مشارکت شما در این پژوهش، ما را در دستیابی به نمونهای هرچه جامعتر یاری میکند.
لطفا در نظرسنجی زیر شرکت کنید و دیگران را هم به شرکت در آن دعوت کنید👇
edam.questionpro.com
@bidarzani
@gamaanresearch
با محوریت اِعمال تجاوز در سیاستهای کالاییسازی آموزش
📌تعرضهای جنسی، فریادگران، بیصدایان
✍شکیبا عسگرپور
📍بیدارزنی: طی دو هفتهی گذشته، صدایِ «مکتوب»، کوتاه و مستقیمِ راویانی در شبکههای مجازی (خاصه توییتر) بهمیان آمده است که ذیل افشاگری تجربههایی ظاهراً شخصیْ اما در کلیت امر (تماماً سیاسی) از تجاوز و آزارهای جنسی وارد آمده علیه خود، طی سالیان گذشته گفتند.
📍تکثر و ازدیادِ نفسگیرِ روایتهای مطرحشده، نامهای بیشماری را به میان آورده است. از نقاش و مجموعهدار اعظمی که کمتر از «استاد» مورد خطاب قرار نمیگرفت تا ردیفی از اسامی موزیسینها، شاعران، بازیگران، اینفلوئنسرها و مورد مشخصِ اخیراً مطرح شده، فارغالتحصیل باستان شناسی که با بیشترین حجم از روایات متحد تجاوز همراه بود.
📍نوع مواجههی مخاطبان و دیگر کاربران شبکههای اجتماعی با روایاتی از تجاوز یا اعمال آزارهای جنسی از سوی «سلبریتیها»، متکی بر حیرت/انکار اولیه و یا ایجاد فضایی باز جهت شنیدن و تزریق اعتماد بهنفس به فرد قربانی بوده است.
📍در حقیقت، بخش اعظم مخاطبان این روایات، با مخدوش شدن تصویر آن فیگورِ هنرمندِ متجاوز در ذهن، از سویی با احساس انزجار درونی در نسبت خود با آثار موسیقایی/بصری فرد متجاوز قرار گرفته است و از سمتی دیگر، موشکافانه و با حساسیت بیشتری با تک به تک کلمات نوشتاری فرد افشاکننده برخورد میکند. گویی که آن تجاوز، تعدی به برساختههای ذهنی او نیز بوده است.
📍حال، پرسشی که به میان میآید این است که آیا کلیت «سرمایهی اجتماعیِ» سلبریتیها، بهمثابه پیادهنظامهاییاند که تشویق و حمایت از فرد مورد نظر را با ادراکی کورکورانه پیش میبرند و یا نه! ساحت پولادین فرد مشهورِ آزارگر را ورای کارنامهی فعالیتی وی میپذیرند؟
📍پاسخ به این پرسش، بدون درج «گزارهی زمانی» و اهمیت پذیرا بودن اذهان عمومی در دریافت حقیقت موجود در عملکرد متجاوزان مشهور، میسر نمیشود. امری که بهسادگی هم محقق نشده است.
#تجاوز
#آزارجنسی
https://t.me/iv?url=http%3A%2F%2Fbidarzani.com/30360&rhash=3ec4f87be6d7d1
📌تعرضهای جنسی، فریادگران، بیصدایان
✍شکیبا عسگرپور
📍بیدارزنی: طی دو هفتهی گذشته، صدایِ «مکتوب»، کوتاه و مستقیمِ راویانی در شبکههای مجازی (خاصه توییتر) بهمیان آمده است که ذیل افشاگری تجربههایی ظاهراً شخصیْ اما در کلیت امر (تماماً سیاسی) از تجاوز و آزارهای جنسی وارد آمده علیه خود، طی سالیان گذشته گفتند.
📍تکثر و ازدیادِ نفسگیرِ روایتهای مطرحشده، نامهای بیشماری را به میان آورده است. از نقاش و مجموعهدار اعظمی که کمتر از «استاد» مورد خطاب قرار نمیگرفت تا ردیفی از اسامی موزیسینها، شاعران، بازیگران، اینفلوئنسرها و مورد مشخصِ اخیراً مطرح شده، فارغالتحصیل باستان شناسی که با بیشترین حجم از روایات متحد تجاوز همراه بود.
📍نوع مواجههی مخاطبان و دیگر کاربران شبکههای اجتماعی با روایاتی از تجاوز یا اعمال آزارهای جنسی از سوی «سلبریتیها»، متکی بر حیرت/انکار اولیه و یا ایجاد فضایی باز جهت شنیدن و تزریق اعتماد بهنفس به فرد قربانی بوده است.
📍در حقیقت، بخش اعظم مخاطبان این روایات، با مخدوش شدن تصویر آن فیگورِ هنرمندِ متجاوز در ذهن، از سویی با احساس انزجار درونی در نسبت خود با آثار موسیقایی/بصری فرد متجاوز قرار گرفته است و از سمتی دیگر، موشکافانه و با حساسیت بیشتری با تک به تک کلمات نوشتاری فرد افشاکننده برخورد میکند. گویی که آن تجاوز، تعدی به برساختههای ذهنی او نیز بوده است.
📍حال، پرسشی که به میان میآید این است که آیا کلیت «سرمایهی اجتماعیِ» سلبریتیها، بهمثابه پیادهنظامهاییاند که تشویق و حمایت از فرد مورد نظر را با ادراکی کورکورانه پیش میبرند و یا نه! ساحت پولادین فرد مشهورِ آزارگر را ورای کارنامهی فعالیتی وی میپذیرند؟
📍پاسخ به این پرسش، بدون درج «گزارهی زمانی» و اهمیت پذیرا بودن اذهان عمومی در دریافت حقیقت موجود در عملکرد متجاوزان مشهور، میسر نمیشود. امری که بهسادگی هم محقق نشده است.
#تجاوز
#آزارجنسی
https://t.me/iv?url=http%3A%2F%2Fbidarzani.com/30360&rhash=3ec4f87be6d7d1
بیدارزنی
تعرضهای جنسی، فریادگران، بیصدایان - بیدارزنی
تجاوز در مدرسه، تجاوز در آموزشگاهها و آنچه که در خلال افشاگریهای دانشآموزان حاضر در کلاسهای کنکور مطرح شد، بار دیگر فاجعهی تعرض به دانشآموزان، سیاستهای پنهانکاری/انکار و انفعالِ ساختاری سازمان آموزش و پرورش را به میان آورد. در این بین اما حضور مؤلفههایی…
📌روایت سیزدهم
📍این متن را مینویسم اول از همه برای شهادت دادن و وزن بیشتر بخشیدن به روایت زنی که از خشونتهای رفته بر وی در آن سالها که در شمال نیویرک٬ شهر آلبانی زندگی میکردم، نوشته است. موقع خواندن متن دردناک تعرضات مکرر و خشونت اعمال شده بر وی، این سؤال مدام با من بود که چرا در آن سالها هیچوقت از او نپرسیدم که چرا برنامهی فوقلیسانسش را نیمهکاره رها کرد و به ایران بازگشت. که چرا با اینکه خطوط آشنای درد نه تنها در چهره، که در همهی حالات و رفتارهایش بهسادگی دیده میشد٬ گوش شنوایی نبودم برای آنکه دردش را به اشتراک بگذارد و دستی برای همراهی درگرفتن حق ضایع شدهاش.
📍 به این فکر میکنم که چه حیف که در آن سالها در تنهایی درد کشیدیم و فقط از هم ترسیدیم. این متن را مینویسم با امید سبکتر شدن بار این سؤال و با آرزوی آنکه دعوتی باشد برای همگی ما به همدلی بیشتر با یکدیگر در روزهای سخت.
📍 من هم در زمان دانشجویی در دانشگاه ایالتی نیویرک (آلبانی) مورد آزار جنسی از طرف دکتر آ.ع قرارگرفتهام. شبی بعد از شرکت در میهمانی دانشگاه، پیشنهاد ایشان را برای رساندنم به خانه دانشجوییام قبول کردم. در راه صحبت از فشارهای روانی فراوانی شد که در آن چند ماه متحمل بودم و طاقتم را طاق کرده بودند.
📍 با پیشنهاد ایشان به خانهشان رفتیم تا درباره آن موضوعات بیشتر حرف بزنیم و از راهنمایی ایشان برای حل کردن مشکلم کمک بگیرم. وسط گریهها، خوشحال از اینکه بالاخره فرصتی فراهم شده که با ایشان بهعنوان مدیر برنامه تحصیلیمان در آلبانی، که با شفقت تمام به من گوش سپرده بودند درد و دل بکنم و از آنچه که در آن چند ماه جهنمی بر من گذشته بود و بعدها فهمیدم بیارتباط با مدیریت غیرحرفهای و غیر شفاف ایشان نیز نبود، سخن بگویم.
📍چند پیک مشروب تعارفی ایشان را سر کشیدم و در نهایت با حال روحی بدی که داشتم در بالکن خانهشان استفراغ کرده و برای اولین و آخرین بار تا اکنون زندگیام، از هوش رفتم. دقایقی بعد که به هوش آمدم، متوجه شدم که ایشان نه تنها پیراهنم که اندکی کثیف شده بود، که همهی لباسهایم، و در کمال تعجب همهی لباسهای خودشان را نیز درآوردهاند و در تخت اتاقشان کنارم دراز کشیدهاند. بیش از هرچیز شوکه شده بودم، مسیر بالکن تا اتاق را به یاد نمیآوردم و با وجود ترس، سردرد وحشتناک، و سرگیجهای که داشتم با یادآوری رابطهی استاد و شاگردی و احترام متقابل، و چنگ زدن به اسم پارتنرم که ایشان هم چند باری دیده بودندش، از ایشون که برای برقراری ارتباط جنسی بسیار اصرار میکردند، خواستم که جلوتر ازین نرن و سریعتر من رو به خانه برسونند.
#تجاوز
#آزارجنسی
روایت کامل را از لینک زیر بخوانید:
https://telegra.ph/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%B3%DB%8C%D8%B2%D8%AF%D9%87%D9%85-09-05-2
📍این متن را مینویسم اول از همه برای شهادت دادن و وزن بیشتر بخشیدن به روایت زنی که از خشونتهای رفته بر وی در آن سالها که در شمال نیویرک٬ شهر آلبانی زندگی میکردم، نوشته است. موقع خواندن متن دردناک تعرضات مکرر و خشونت اعمال شده بر وی، این سؤال مدام با من بود که چرا در آن سالها هیچوقت از او نپرسیدم که چرا برنامهی فوقلیسانسش را نیمهکاره رها کرد و به ایران بازگشت. که چرا با اینکه خطوط آشنای درد نه تنها در چهره، که در همهی حالات و رفتارهایش بهسادگی دیده میشد٬ گوش شنوایی نبودم برای آنکه دردش را به اشتراک بگذارد و دستی برای همراهی درگرفتن حق ضایع شدهاش.
📍 به این فکر میکنم که چه حیف که در آن سالها در تنهایی درد کشیدیم و فقط از هم ترسیدیم. این متن را مینویسم با امید سبکتر شدن بار این سؤال و با آرزوی آنکه دعوتی باشد برای همگی ما به همدلی بیشتر با یکدیگر در روزهای سخت.
📍 من هم در زمان دانشجویی در دانشگاه ایالتی نیویرک (آلبانی) مورد آزار جنسی از طرف دکتر آ.ع قرارگرفتهام. شبی بعد از شرکت در میهمانی دانشگاه، پیشنهاد ایشان را برای رساندنم به خانه دانشجوییام قبول کردم. در راه صحبت از فشارهای روانی فراوانی شد که در آن چند ماه متحمل بودم و طاقتم را طاق کرده بودند.
📍 با پیشنهاد ایشان به خانهشان رفتیم تا درباره آن موضوعات بیشتر حرف بزنیم و از راهنمایی ایشان برای حل کردن مشکلم کمک بگیرم. وسط گریهها، خوشحال از اینکه بالاخره فرصتی فراهم شده که با ایشان بهعنوان مدیر برنامه تحصیلیمان در آلبانی، که با شفقت تمام به من گوش سپرده بودند درد و دل بکنم و از آنچه که در آن چند ماه جهنمی بر من گذشته بود و بعدها فهمیدم بیارتباط با مدیریت غیرحرفهای و غیر شفاف ایشان نیز نبود، سخن بگویم.
📍چند پیک مشروب تعارفی ایشان را سر کشیدم و در نهایت با حال روحی بدی که داشتم در بالکن خانهشان استفراغ کرده و برای اولین و آخرین بار تا اکنون زندگیام، از هوش رفتم. دقایقی بعد که به هوش آمدم، متوجه شدم که ایشان نه تنها پیراهنم که اندکی کثیف شده بود، که همهی لباسهایم، و در کمال تعجب همهی لباسهای خودشان را نیز درآوردهاند و در تخت اتاقشان کنارم دراز کشیدهاند. بیش از هرچیز شوکه شده بودم، مسیر بالکن تا اتاق را به یاد نمیآوردم و با وجود ترس، سردرد وحشتناک، و سرگیجهای که داشتم با یادآوری رابطهی استاد و شاگردی و احترام متقابل، و چنگ زدن به اسم پارتنرم که ایشان هم چند باری دیده بودندش، از ایشون که برای برقراری ارتباط جنسی بسیار اصرار میکردند، خواستم که جلوتر ازین نرن و سریعتر من رو به خانه برسونند.
#تجاوز
#آزارجنسی
روایت کامل را از لینک زیر بخوانید:
https://telegra.ph/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%B3%DB%8C%D8%B2%D8%AF%D9%87%D9%85-09-05-2
Telegraph
روایت سیزدهم
این متن را مینویسم اول از همه برای شهادت دادن و وزن بیشتر بخشیدن به روایت زنی که از خشونتهای رفته بر وی در آن سالها که در شمال نیویرک٬ شهر آلبانی زندگی میکردم، نوشته است. موقع خواندن متن دردناک تعرضات مکرر و خشونت اعمال شده بر وی، این سؤال مدام با من…
تشکیل پرونده جدید برای دخترم #پریسا_رفیعی و اخذ #دفاع_آخر و صدور قرار وثیقه ۱۰۰ میلیونی تومانی
امروز (۶/۱۵)باز از بند زنان به دادسرای اوین اعزام شده و از او در رابطه با اتهام تبلیغ علیه نظام به خاطر #نامه_سرگشاده اش(https://t.co/2PwxU1oNp4)بدون حضور وکیلش،دفاع آخر اخذ شده است.
@bidarzani
https://t.co/VWqrgMghy6
امروز (۶/۱۵)باز از بند زنان به دادسرای اوین اعزام شده و از او در رابطه با اتهام تبلیغ علیه نظام به خاطر #نامه_سرگشاده اش(https://t.co/2PwxU1oNp4)بدون حضور وکیلش،دفاع آخر اخذ شده است.
@bidarzani
https://t.co/VWqrgMghy6
Telegram
شوراهای صنفی دانشجویان کشور
⭕⭕ در بازداشتگاه ها چه می گذرد؟
🖌نامه سرگشاده پریسا رفیعی، فعال صنفی دانشجویی درباره شرایط بازداشت فعالین سیاسی در ایران
🔷🔸 امروز قریب به یکسال و نیم از موج بازداشتهای دی ماه ۹۶ که صدها دانشجو، ده ها فعال صنفی دانشجویی و کنشگران عرصه آموزش رایگان را…
🖌نامه سرگشاده پریسا رفیعی، فعال صنفی دانشجویی درباره شرایط بازداشت فعالین سیاسی در ایران
🔷🔸 امروز قریب به یکسال و نیم از موج بازداشتهای دی ماه ۹۶ که صدها دانشجو، ده ها فعال صنفی دانشجویی و کنشگران عرصه آموزش رایگان را…
آمارهای تلخ و عجیب به نفع ثروتمندان
📌دهکها در دانشگاه: شش به یک به نفع اغنیا!
دانشجویانی که از نظر وضع درآمدی جزء طبقه مرفه محسوب میشوند، شش برابر بیشتر از فقرا و محرومان از ظرفیت دو دانشگاه بزرگ کشور بهره بردهاند.
به گزارش «فرهیختگان»، ۱۹نفر از مجموع ۴۰نفر برتر کنکور سراسری سال ۹۸ از شهر تهران رتبه کسب کردهاند و جالب اینکه ۶۶درصد اینها در مدارس غیردولتی و نمونه دولتی و ۳۳درصد در مدارس «سمپاد» درس خواندهاند. این یعنی سهم مدارس دولتی کمتر از یک درصد بوده است.
بر پایه مطالعهای که سال۹۶ دفتر مطالعات اجتماعی وزارت رفاه انجام داده، سهم سه دهک بالای درآمدی از ظرفیت ۱۵رشته منتخب دو دانشگاه شهید بهشتی و علامه طباطبایی تقریبا شش برابر دهکهای کمدرآمد است.
@bidarzani
http://farhikhtegandaily.com/news/43136/%D8%AF%D9%87%DA%A9%E2%80%8C%D9%87%D8%A7-%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87:-%D8%B4%D8%B4-%D8%A8%D9%87-%DB%8C%DA%A9-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D9%81%D8%B9-%D8%A7%D8%BA%D9%86%DB%8C%D8%A7!--%E2%80%8C/
📌دهکها در دانشگاه: شش به یک به نفع اغنیا!
دانشجویانی که از نظر وضع درآمدی جزء طبقه مرفه محسوب میشوند، شش برابر بیشتر از فقرا و محرومان از ظرفیت دو دانشگاه بزرگ کشور بهره بردهاند.
به گزارش «فرهیختگان»، ۱۹نفر از مجموع ۴۰نفر برتر کنکور سراسری سال ۹۸ از شهر تهران رتبه کسب کردهاند و جالب اینکه ۶۶درصد اینها در مدارس غیردولتی و نمونه دولتی و ۳۳درصد در مدارس «سمپاد» درس خواندهاند. این یعنی سهم مدارس دولتی کمتر از یک درصد بوده است.
بر پایه مطالعهای که سال۹۶ دفتر مطالعات اجتماعی وزارت رفاه انجام داده، سهم سه دهک بالای درآمدی از ظرفیت ۱۵رشته منتخب دو دانشگاه شهید بهشتی و علامه طباطبایی تقریبا شش برابر دهکهای کمدرآمد است.
@bidarzani
http://farhikhtegandaily.com/news/43136/%D8%AF%D9%87%DA%A9%E2%80%8C%D9%87%D8%A7-%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87:-%D8%B4%D8%B4-%D8%A8%D9%87-%DB%8C%DA%A9-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D9%81%D8%B9-%D8%A7%D8%BA%D9%86%DB%8C%D8%A7!--%E2%80%8C/
📌روایت چهادهم:
♦️اول این را بگویم که تفاوت مشخصی بین آزار جنسی و تجاوز قائلم. در تجربه من، تجاوز رخ نداد. من آزار جنسی دیدم. به زور لمس شدم و با عباراتی مثل «دهاتی» «امل» «دنیای تناقض هستی!» «فمنیسیتی هستی که به نیاز بدن خودش احترام نمیگذارد.» «وقتی خودت را سرکوب میکنی، قطعا نیاز باقی زنان را هم جایی سرکوب خواهی کرد.» تحقیر شدم.
♦️از ابتدای همکاریمان برایم از نقش پژوهشهایش در کمک به اقلیتها گفته بود و از تلاشهای همهجانبهاش در این زمینه. تعریف کرده بود که چطور از رابطه دوستانه عمیقش با نماینده یو ان در ایران تا فرصت گفتگو با عنایت فانی در برنامه صفحه دو به نفع اقلیتها استفاده کرده.
♦️از مذاکراتش با نمایندگان فراکسیون زنان برای اصلاح قوانین به نفع زنان تا همکاریهایش با معاونت زنان وقت و هزینههایی که بابت پروژه ختنه زنان پرداخته بود گفته بود.
♦️ و خب مراسم رونمایی کتابش در کتابخانه ملی و حضور چهرههای سرشناس هم تأییدی بود بر این ادعاها.
♦️یک پژوهش به پایان رسیده بود و دست ناشر بود. یک پژوهش در میانه پایانی کار بود و پژوهش سوم داشت شروع میشد.
♦️مرا برای جلسه طراحی مصاحبههای کار جدیدش دعوت کرد. به تهران رفتم و قرار بود غروب برگردم. پس از پایان جلسه مرا برای ناهار به خانهاش دعوت کرد. آپارتمان کوچکی در محله شهران. آن موقع هنوز همسر و فرزندش مهاباد زندگی میکردند.
♦️در طول مسیر خانه و در تمام مدتی که در خانهاش بودم از تجربههایم میپرسید. موضوع پژوهشها هم مربوط به تجربههای جنسی میشد.
♦️ همه چیز را در یک چارچوب انتقادی و نظری مطرح میکرد و یکجوری به موضوع پژوهشها و موقعیت زنان در ایران مرتبط میکرد و مدام مرا و سبک زندگیام را به چالش میکشید. چنان زیرکانه بحثها را جلو میبرد و مرا درگیر میکرد که هیچ وقت در حین بحث، جرئت و فرصت نکردم بگویم به تو چه.
♦️ غذا سفارش داد و شروع کرد به چاق کردن قلیان. روی قلیان وید گذاشت. مشروب هم آورد. من از قلیان و مشروب امتناع کردم. شروع کرد به نقد کردن. «ترسو نباش» «یک فمنیست و یک کنشگر باید شجاعت کسب تجربههای جدید رو داشته باشه» و هویتم را مدام به چالش میکشید.
♦️بعد از ناهار داشتم لپ تاپ و شارژر را در کوله میگذاشتم که زودتر بروم فرودگاه. چون اصلا راحت نبودم و بیش از حد نقد شده بودم. رفت دستشویی. وقتی بیرون آمد کاملا برهنه بود. انقدر شوک شده بودم که هیچ واکنشی نداشتم.
♦️در چارچوب در ایستاده بود، آلتش را تکان میداد و به من میخندید. میگفت مگر تا حالا مرد ندیدی؟! پورن هم ندیدی؟!
♦️بعد از چند لحظه در حالی که میگفت بهترین فرصت است برای آشنایی با بدن یک مرد به سمتم آمد.خودش را به من چسباند. به زور خودم را جدا کردم و زدم بیرون. در همان چند دقیقه گفت که این کار را برای کمک به من و عبور از ترسهایم میکند.
♦️قطع همکاری در لحظه سخت بود. هم به موضوع پژوهشها علاقه داشتم، هم کلی زحمت کشیده بودم و هم تمام ارتباطات حرفهایام به این پروژهها گره خورده بود. تازه بحثهای تصویب قانون منع ازدواج کودک به نتیجه رسیده بود و به نقش آن پژوهشها امیدوار بودم.
♦️تصمیم گرفتم موضوع را جدی با خودش مطرح کنم و با حفظ فاصله ایمن تا پایان آن پروژه ادامه دهم. تمام قرارهای کاری را در کافی شاپ میگذاشتم.
♦️بماند که همیشه به شوخی یا جدی ترسم از دیدن بدنه برهنهاش را مسخره میکرد. یادمه یکبار گفت من با محافظهکارترین گروهها مذاکره کردم و ترسها و تابوهاشون رو شکستم اما درباره نتونستم. بابا چقدر تو سفت و املی.
♦️آخرین بار که دیدمش داشتیم در خیابان راه میرفتیم و درباره مراسم رونمایی و جلسهای که گرفته بود، صحبت میکردیم. رفتیم جلوی عابر بانک که پول بردارد. در همین توقف کوتاه جلوی عابربانک، ناگهان در حالی که جمله «پس تو این کُس رو برای چی میخوای؟» رو گفت دست درازی کرد. وسط خیابان بدنم را لمس کرد. این آخرین دیدار حضوری ما بود و بعد از پایان آن پژوهش، قطع همکاری کردم.
♦️یکبار ازش پرسیده بودم تو که انقدر دنبال روابط جنسی آزاد و موازی هستی چرا ازدواج کردی و بچه آوردی؟ گفت «اگر مجرد بودم و هیچ رابطهای نداشتم به صرف همکاری کردن با چند زن جوان از طرف اقوامم و جامعه به هزار گناه کرده و نکرده متهم میشدم. اتفاقا برای داشتن آزادی جنسی در جوامع سنتی باید ازدواج کرد.» و من فکر میکنم گاهی برای آزارگر جنسی بودن نیز میشود یک چهره سرشناس حقوق زنان و اقلیتها بود و در حاشیه امن ناشی از همین آوازه به آزار جنسی ادامه داد.
روایت ارسالی به بیدارزنی
#تجاوز
#آزارجنسی
#بیدارزنی
@bidarzani
♦️اول این را بگویم که تفاوت مشخصی بین آزار جنسی و تجاوز قائلم. در تجربه من، تجاوز رخ نداد. من آزار جنسی دیدم. به زور لمس شدم و با عباراتی مثل «دهاتی» «امل» «دنیای تناقض هستی!» «فمنیسیتی هستی که به نیاز بدن خودش احترام نمیگذارد.» «وقتی خودت را سرکوب میکنی، قطعا نیاز باقی زنان را هم جایی سرکوب خواهی کرد.» تحقیر شدم.
♦️از ابتدای همکاریمان برایم از نقش پژوهشهایش در کمک به اقلیتها گفته بود و از تلاشهای همهجانبهاش در این زمینه. تعریف کرده بود که چطور از رابطه دوستانه عمیقش با نماینده یو ان در ایران تا فرصت گفتگو با عنایت فانی در برنامه صفحه دو به نفع اقلیتها استفاده کرده.
♦️از مذاکراتش با نمایندگان فراکسیون زنان برای اصلاح قوانین به نفع زنان تا همکاریهایش با معاونت زنان وقت و هزینههایی که بابت پروژه ختنه زنان پرداخته بود گفته بود.
♦️ و خب مراسم رونمایی کتابش در کتابخانه ملی و حضور چهرههای سرشناس هم تأییدی بود بر این ادعاها.
♦️یک پژوهش به پایان رسیده بود و دست ناشر بود. یک پژوهش در میانه پایانی کار بود و پژوهش سوم داشت شروع میشد.
♦️مرا برای جلسه طراحی مصاحبههای کار جدیدش دعوت کرد. به تهران رفتم و قرار بود غروب برگردم. پس از پایان جلسه مرا برای ناهار به خانهاش دعوت کرد. آپارتمان کوچکی در محله شهران. آن موقع هنوز همسر و فرزندش مهاباد زندگی میکردند.
♦️در طول مسیر خانه و در تمام مدتی که در خانهاش بودم از تجربههایم میپرسید. موضوع پژوهشها هم مربوط به تجربههای جنسی میشد.
♦️ همه چیز را در یک چارچوب انتقادی و نظری مطرح میکرد و یکجوری به موضوع پژوهشها و موقعیت زنان در ایران مرتبط میکرد و مدام مرا و سبک زندگیام را به چالش میکشید. چنان زیرکانه بحثها را جلو میبرد و مرا درگیر میکرد که هیچ وقت در حین بحث، جرئت و فرصت نکردم بگویم به تو چه.
♦️ غذا سفارش داد و شروع کرد به چاق کردن قلیان. روی قلیان وید گذاشت. مشروب هم آورد. من از قلیان و مشروب امتناع کردم. شروع کرد به نقد کردن. «ترسو نباش» «یک فمنیست و یک کنشگر باید شجاعت کسب تجربههای جدید رو داشته باشه» و هویتم را مدام به چالش میکشید.
♦️بعد از ناهار داشتم لپ تاپ و شارژر را در کوله میگذاشتم که زودتر بروم فرودگاه. چون اصلا راحت نبودم و بیش از حد نقد شده بودم. رفت دستشویی. وقتی بیرون آمد کاملا برهنه بود. انقدر شوک شده بودم که هیچ واکنشی نداشتم.
♦️در چارچوب در ایستاده بود، آلتش را تکان میداد و به من میخندید. میگفت مگر تا حالا مرد ندیدی؟! پورن هم ندیدی؟!
♦️بعد از چند لحظه در حالی که میگفت بهترین فرصت است برای آشنایی با بدن یک مرد به سمتم آمد.خودش را به من چسباند. به زور خودم را جدا کردم و زدم بیرون. در همان چند دقیقه گفت که این کار را برای کمک به من و عبور از ترسهایم میکند.
♦️قطع همکاری در لحظه سخت بود. هم به موضوع پژوهشها علاقه داشتم، هم کلی زحمت کشیده بودم و هم تمام ارتباطات حرفهایام به این پروژهها گره خورده بود. تازه بحثهای تصویب قانون منع ازدواج کودک به نتیجه رسیده بود و به نقش آن پژوهشها امیدوار بودم.
♦️تصمیم گرفتم موضوع را جدی با خودش مطرح کنم و با حفظ فاصله ایمن تا پایان آن پروژه ادامه دهم. تمام قرارهای کاری را در کافی شاپ میگذاشتم.
♦️بماند که همیشه به شوخی یا جدی ترسم از دیدن بدنه برهنهاش را مسخره میکرد. یادمه یکبار گفت من با محافظهکارترین گروهها مذاکره کردم و ترسها و تابوهاشون رو شکستم اما درباره نتونستم. بابا چقدر تو سفت و املی.
♦️آخرین بار که دیدمش داشتیم در خیابان راه میرفتیم و درباره مراسم رونمایی و جلسهای که گرفته بود، صحبت میکردیم. رفتیم جلوی عابر بانک که پول بردارد. در همین توقف کوتاه جلوی عابربانک، ناگهان در حالی که جمله «پس تو این کُس رو برای چی میخوای؟» رو گفت دست درازی کرد. وسط خیابان بدنم را لمس کرد. این آخرین دیدار حضوری ما بود و بعد از پایان آن پژوهش، قطع همکاری کردم.
♦️یکبار ازش پرسیده بودم تو که انقدر دنبال روابط جنسی آزاد و موازی هستی چرا ازدواج کردی و بچه آوردی؟ گفت «اگر مجرد بودم و هیچ رابطهای نداشتم به صرف همکاری کردن با چند زن جوان از طرف اقوامم و جامعه به هزار گناه کرده و نکرده متهم میشدم. اتفاقا برای داشتن آزادی جنسی در جوامع سنتی باید ازدواج کرد.» و من فکر میکنم گاهی برای آزارگر جنسی بودن نیز میشود یک چهره سرشناس حقوق زنان و اقلیتها بود و در حاشیه امن ناشی از همین آوازه به آزار جنسی ادامه داد.
روایت ارسالی به بیدارزنی
#تجاوز
#آزارجنسی
#بیدارزنی
@bidarzani
زهرا رحیمی، مدیرعامل جمعیت امام علی بازداشت و به زندان اوین منتقل شد
https://t.me/hranews/48004
@bidarzani
https://t.me/hranews/48004
@bidarzani
📌گیتی پورفاضل بازداشت و جهت تحمل حبس به زندان اوین منتقل شد
گیتی پورفاضل، وکیل بازنشسته دادگستری و یکی از امضاکنندگان نامه درخواست استعفای آیت الله خامنهای امروز یکشنبه ۱۶ شهریور پس از حضور در دادسرای اوین بازداشت و جهت تحمل دوران محکومیت ۲۷ ماهه خود به بند زنان زندان اوین منتقل شد.
یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۹، گیتی پورفاضل، وکیل بازنشسته دادگستری پس از حضور در دادسرای اوین بازداشت و جهت تحمل حبس به قرنطینه بند زنان زندان اوین منتقل شد.
اواسط مردادماه ۹۸، نامهای با امضای ۱۴ تن از کنشگران مدنی مبنی بر درخواست استعفای آیت الله خامنه ای منتشر شده بود. با انتشار این نامه شماری از امضاکنندگان بازداشت و برخی نیز تحت فشار قرار گرفتند. در ادامه این نامه، نامه دیگری با محتوای مشابه تحت عنوان ۱۴ فعال مدنی زن منتشر شد. گیتی پورفاضل یکی از امضاکنندگان بیانیه ۱۴ فعال مدنی زن، مبنی بر درخواست استعفای آیت الله خامنهای است./هرانا
@bidarzani
گیتی پورفاضل، وکیل بازنشسته دادگستری و یکی از امضاکنندگان نامه درخواست استعفای آیت الله خامنهای امروز یکشنبه ۱۶ شهریور پس از حضور در دادسرای اوین بازداشت و جهت تحمل دوران محکومیت ۲۷ ماهه خود به بند زنان زندان اوین منتقل شد.
یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۹، گیتی پورفاضل، وکیل بازنشسته دادگستری پس از حضور در دادسرای اوین بازداشت و جهت تحمل حبس به قرنطینه بند زنان زندان اوین منتقل شد.
اواسط مردادماه ۹۸، نامهای با امضای ۱۴ تن از کنشگران مدنی مبنی بر درخواست استعفای آیت الله خامنه ای منتشر شده بود. با انتشار این نامه شماری از امضاکنندگان بازداشت و برخی نیز تحت فشار قرار گرفتند. در ادامه این نامه، نامه دیگری با محتوای مشابه تحت عنوان ۱۴ فعال مدنی زن منتشر شد. گیتی پورفاضل یکی از امضاکنندگان بیانیه ۱۴ فعال مدنی زن، مبنی بر درخواست استعفای آیت الله خامنهای است./هرانا
@bidarzani
📌مروری بر کتاب «چرخه زندگی زنانه»
✍مریم نورائی نژاد
بیدارزنی: «این کتاب برای همه زنان نوشته شده است.» شاید در نگاه نخست این جمله کمی خنک و غیرعلمی به نظر برسد اما برای ما زنانی که در فضای فرهنگی رشد کردهایم که درباره بدنمان، روانمان و نسبت این دو باهم آموزش خاصی ندیدهایم و بعضاً تا سالهای میانسالی هم با واقعیتهای جسمی و روحیمان غریبه میمانیم؛ توصیف دقیقی برای کتاب «چرخه زندگی زنانه» خواهد بود.
«چرخه زندگی زنانه» توسط جوآن بوریسنکو دانشآموخته زیستشناسی سلول سرطانی و رفتار درمانی از دانشگاه هاروراد نوشته شده است. از او تاکنون کتابهای زیادی در زمینه سلامت جسم و جان و ارتباط تن و روان منتشرشده و برخی از آثارش مثل مراقبت از تن، بهبود روان عنوان پرفروشترین کتابهای آمریکا را نیز به خود اختصاص داده است. کتاب مورد بحث ما با عنوان «چرخه زندگی زنانه» اولین بار در سال ۱۹۹۶ منتشر شده و در ایران نیز بهتازگی با ترجمه قیطاس مردانی توسط نشر نو در ۳۸۶ صفحه با ظاهر و کیفیت مطلوب چاپ و انتشار، وارد بازار نشر شده است.
بوریسنکو در این کتاب؛ سالهای زندگی را به دورههای هفت ساله تقسیم کرده و تلاش دارد با توجه به تحقیقات علمی انجام شده؛ از تغییرات جسمی و روحی زندگی زنان صحبت کرده و آن را دستمایهای برای اثبات وجود ارتباط تعیینکننده بین جنبههای جسمی و روانی زنان قرار دهد.
#معرفی_کتاب
https://t.me/iv?url=http%3A%2F%2Fbidarzani.com/30319&rhash=3ec4f87be6d7d1
✍مریم نورائی نژاد
بیدارزنی: «این کتاب برای همه زنان نوشته شده است.» شاید در نگاه نخست این جمله کمی خنک و غیرعلمی به نظر برسد اما برای ما زنانی که در فضای فرهنگی رشد کردهایم که درباره بدنمان، روانمان و نسبت این دو باهم آموزش خاصی ندیدهایم و بعضاً تا سالهای میانسالی هم با واقعیتهای جسمی و روحیمان غریبه میمانیم؛ توصیف دقیقی برای کتاب «چرخه زندگی زنانه» خواهد بود.
«چرخه زندگی زنانه» توسط جوآن بوریسنکو دانشآموخته زیستشناسی سلول سرطانی و رفتار درمانی از دانشگاه هاروراد نوشته شده است. از او تاکنون کتابهای زیادی در زمینه سلامت جسم و جان و ارتباط تن و روان منتشرشده و برخی از آثارش مثل مراقبت از تن، بهبود روان عنوان پرفروشترین کتابهای آمریکا را نیز به خود اختصاص داده است. کتاب مورد بحث ما با عنوان «چرخه زندگی زنانه» اولین بار در سال ۱۹۹۶ منتشر شده و در ایران نیز بهتازگی با ترجمه قیطاس مردانی توسط نشر نو در ۳۸۶ صفحه با ظاهر و کیفیت مطلوب چاپ و انتشار، وارد بازار نشر شده است.
بوریسنکو در این کتاب؛ سالهای زندگی را به دورههای هفت ساله تقسیم کرده و تلاش دارد با توجه به تحقیقات علمی انجام شده؛ از تغییرات جسمی و روحی زندگی زنان صحبت کرده و آن را دستمایهای برای اثبات وجود ارتباط تعیینکننده بین جنبههای جسمی و روانی زنان قرار دهد.
#معرفی_کتاب
https://t.me/iv?url=http%3A%2F%2Fbidarzani.com/30319&rhash=3ec4f87be6d7d1
بیدارزنی
مروری بر کتاب «چرخه زندگی زنانه»
«این کتاب برای همه زنان نوشته شده است.» شاید در نگاه نخست این جمله کمی خنک و غیرعلمی به نظر برسد اما برای ما زنانی که در فضای فرهنگی رشد کردهایم که درباره بدنمان، روانمان و نسبت این دو باهم آموزش خاصی ندیدهایم و بعضاً تا سالهای میانسالی هم با واقعیتهای…
📌روایت پانزدهم
سلام منم داستانی دارم. در مورد یکی از استادان دانشگاە هنر اصفهان کە استاد رشتە مرمت است.
البتە من بە وقتش با تمام بچەهای هم کلاسی کە این مرد برایشان مشکل ایجاد میکرد صحبت کردم و حتی ازشون خواستم کە داستانشون رو بگند.
چند نفر صحبت کردند، با حراست دانشگاەهنر تماس گرفتم و تمام این داستانهارو تعریف کردم. اما متاسفانە تنها جوابی کە گرفتم این بود کە چرا بەاین استاد خوب و جوانمان بهتان میبندید و از کجا معلوم شما راست میگویید .
جریان این استاد کە از آلن دلون خیلی خوشش میاومد چون خیلی شبیە اون بود!
نکتەی بسیار مهم در کار این استاد این بود کە ازقبل برنامە ریزی کردە بود و گویا اولین بارش نبود کە چون قبلا از دانشگاە آزادشهرکرد هم بە همین دلیل اخراج شدە بود .
داستان از این قرار بود ...
ما یک درس سە واحدی مرمت با این فرد داشتیم اوایل کلاس با دروس تئوری پیشرفت تا اینکە در اوسط ترم گفت هر کدام یک پروژە عملی باید انجام بدهید. پروژەها مشخص شد. تا اینکە روزی از همە دانشجوهای کلاس خواست شمارە تماسشان را روی یک برگە برای او بنویسند تا در مواقعی تماس بگیرد و نحوه جلو رفتن پروژە عملی را پیگیری کند.
همان لحظە کە چنین حرفی زد بسیار عجیب و غیرلازم بە نظرم آمد و حتی بە کنار دستیم گفتم استاد باید خودش شمارە یا ایمیلشو بە ما بدە .
این ماجرا گذشت تا اینکە ترم تمام شد و تا اواخر ترم بعدی ما خبری از این استاد نداشتیم.
تا اینکە یک روز اس ام اسی از این استاد بە دستم رسید گفته بود کە آیا شما بەنرم افزار اتوکد وارد هستید، من هم در جواب گفتم بلە استاد یە چیزایی بلدم.
من با این امید جواب دادم کە احتمالن من را جذب کار یا پروژەایی کند.
پس بلافاصلە جواب دادم با من تو یک خیابان قرار گذاشت و قرار شد نمونە پروژەهایی کە میخواهد برایش انجام بدهم را بە من نشان دهد.
من علاوە بر اینکە از این پیشنهاد کار خوشحال بودم کمی هم ازش خوشم میاومد و احساس کردم کە شانس بە من رو کردە و یک استاد دانشگاە بە من نظر خوبی ممکنە پیدا کند.
توی ماشین برای نشان دادن پروژە مورد لپ تاپ را روشن کرد پروژە بە نظر برای من خیلی سادە و پیش پا افتادە بود و حتی کمی برایش متاسف شدم کە چنین کسی چطور مدعی دکترای رشتەایی است، ولی نرم افزار سادە رو بلد نباشد و بخواهد از یک دانشجو کمک بگیرد.
اما متاسفانە ذهن من درگیر جذاب بودن این شخص بود و نمی توانستم جزئیات را بە خوبی کنار هم بگذارم و از همان ابتدا متوجەچنین رفتارهای از پیش طراحی شدە بشم و بفهم کە این کارها تنها یک پروژەاست.
من جزئیات را می دیدم و حتی گاهی روحم بهم میگفت این رفتار غیرطبیعیە. مثلا بلد نبودن یک نرم افزار معمولی در آن سطح، لمس دستم هنگام نشان دادن پروژە در ماشین.
اما ضربە آخر را زمانی خوردم کە من را بە دفترش دعوت کرد ابتدا کە وارد شدم با ادب من را بە نشستن دعوت کرد و بعد از چندلحظە گفت دیر اومدید باید کار رو شروع کنیم. رفت لپ تاپش را آورد و یک کاناپە دو نفری را برای نشستن انتخاب کرد و ازمن خواست یک سری اشکال هندسی را با اتوکد رسم کنم.
در حین کار متوجەشدم اتوکدش از من خیلی بهترە!! در همان حال احساس کردم گاهی دستش را بە پشتم و پهلوم میخورە، ابتدا احساس کردم دارم اشتباە می کنم و نوع حرکت بە صورتی بود کە احساس میکردم توهم دارم. یعنی ابتدا این حرکتها اتفاقی بە نظر میرسید.
اما وقتی برگشتم و گفتم چرا اینکارو می کنید گفت خیلی وقتە از شخصیت شما خوشم آومدە خیلی باهوش و جذابی و این منو جذب تو کردە.
من هم همانطور کە گفتم کمی بهش کراش داشتم و اجازە دادم بیشتر ادامە بدهد. من را ببوسد و حتی بە بدنم دست بزند و البتە اجازە دخول بهش ندادم. و تنها بە لمس بدن و کشیدن آلتش بین پاهام رضایت داد.
وقتی من را بە خانەام رساند تازە فهمیدم چە کاری کردەام و چە اتفاقی برایم افتادە است . من کە بە خیال خودم ایشان عاشق من هست و احتمالا چند وقت دیگر بە خواستگاریم بیاید . تااینکە چند روز بعد در دانشگاە با یکی دوتا از هم کلاسیها صحبت کردم و عمدا سرصحبت را بە این استاد کشاندم.
یکی از بچەها گفت چندروز پیش بە من زنگ زدە است و ازم خواستە بە دفترش بروم برای کار .
ناگهان احساس کردم آب سردی بر تنم ریختە شد از آسمان به زمین افتادم. من با یک بیمار جنسی سریالی طرفم.
بعداز آن روز پیگیر ماجرا شدم از بچەها خواستم کە اگر کسی چیزی در مورد این فرد میداند حتما بگوید دونفر دیگر این حرف من راتایید کردند.
روایت ارسالی به بیدارزنی
#تجاوز
#آزارجنسی
https://telegra.ph/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D9%BE%D8%A7%D9%86%D8%B2%D8%AF%D9%87%D9%85-09-07
سلام منم داستانی دارم. در مورد یکی از استادان دانشگاە هنر اصفهان کە استاد رشتە مرمت است.
البتە من بە وقتش با تمام بچەهای هم کلاسی کە این مرد برایشان مشکل ایجاد میکرد صحبت کردم و حتی ازشون خواستم کە داستانشون رو بگند.
چند نفر صحبت کردند، با حراست دانشگاەهنر تماس گرفتم و تمام این داستانهارو تعریف کردم. اما متاسفانە تنها جوابی کە گرفتم این بود کە چرا بەاین استاد خوب و جوانمان بهتان میبندید و از کجا معلوم شما راست میگویید .
جریان این استاد کە از آلن دلون خیلی خوشش میاومد چون خیلی شبیە اون بود!
نکتەی بسیار مهم در کار این استاد این بود کە ازقبل برنامە ریزی کردە بود و گویا اولین بارش نبود کە چون قبلا از دانشگاە آزادشهرکرد هم بە همین دلیل اخراج شدە بود .
داستان از این قرار بود ...
ما یک درس سە واحدی مرمت با این فرد داشتیم اوایل کلاس با دروس تئوری پیشرفت تا اینکە در اوسط ترم گفت هر کدام یک پروژە عملی باید انجام بدهید. پروژەها مشخص شد. تا اینکە روزی از همە دانشجوهای کلاس خواست شمارە تماسشان را روی یک برگە برای او بنویسند تا در مواقعی تماس بگیرد و نحوه جلو رفتن پروژە عملی را پیگیری کند.
همان لحظە کە چنین حرفی زد بسیار عجیب و غیرلازم بە نظرم آمد و حتی بە کنار دستیم گفتم استاد باید خودش شمارە یا ایمیلشو بە ما بدە .
این ماجرا گذشت تا اینکە ترم تمام شد و تا اواخر ترم بعدی ما خبری از این استاد نداشتیم.
تا اینکە یک روز اس ام اسی از این استاد بە دستم رسید گفته بود کە آیا شما بەنرم افزار اتوکد وارد هستید، من هم در جواب گفتم بلە استاد یە چیزایی بلدم.
من با این امید جواب دادم کە احتمالن من را جذب کار یا پروژەایی کند.
پس بلافاصلە جواب دادم با من تو یک خیابان قرار گذاشت و قرار شد نمونە پروژەهایی کە میخواهد برایش انجام بدهم را بە من نشان دهد.
من علاوە بر اینکە از این پیشنهاد کار خوشحال بودم کمی هم ازش خوشم میاومد و احساس کردم کە شانس بە من رو کردە و یک استاد دانشگاە بە من نظر خوبی ممکنە پیدا کند.
توی ماشین برای نشان دادن پروژە مورد لپ تاپ را روشن کرد پروژە بە نظر برای من خیلی سادە و پیش پا افتادە بود و حتی کمی برایش متاسف شدم کە چنین کسی چطور مدعی دکترای رشتەایی است، ولی نرم افزار سادە رو بلد نباشد و بخواهد از یک دانشجو کمک بگیرد.
اما متاسفانە ذهن من درگیر جذاب بودن این شخص بود و نمی توانستم جزئیات را بە خوبی کنار هم بگذارم و از همان ابتدا متوجەچنین رفتارهای از پیش طراحی شدە بشم و بفهم کە این کارها تنها یک پروژەاست.
من جزئیات را می دیدم و حتی گاهی روحم بهم میگفت این رفتار غیرطبیعیە. مثلا بلد نبودن یک نرم افزار معمولی در آن سطح، لمس دستم هنگام نشان دادن پروژە در ماشین.
اما ضربە آخر را زمانی خوردم کە من را بە دفترش دعوت کرد ابتدا کە وارد شدم با ادب من را بە نشستن دعوت کرد و بعد از چندلحظە گفت دیر اومدید باید کار رو شروع کنیم. رفت لپ تاپش را آورد و یک کاناپە دو نفری را برای نشستن انتخاب کرد و ازمن خواست یک سری اشکال هندسی را با اتوکد رسم کنم.
در حین کار متوجەشدم اتوکدش از من خیلی بهترە!! در همان حال احساس کردم گاهی دستش را بە پشتم و پهلوم میخورە، ابتدا احساس کردم دارم اشتباە می کنم و نوع حرکت بە صورتی بود کە احساس میکردم توهم دارم. یعنی ابتدا این حرکتها اتفاقی بە نظر میرسید.
اما وقتی برگشتم و گفتم چرا اینکارو می کنید گفت خیلی وقتە از شخصیت شما خوشم آومدە خیلی باهوش و جذابی و این منو جذب تو کردە.
من هم همانطور کە گفتم کمی بهش کراش داشتم و اجازە دادم بیشتر ادامە بدهد. من را ببوسد و حتی بە بدنم دست بزند و البتە اجازە دخول بهش ندادم. و تنها بە لمس بدن و کشیدن آلتش بین پاهام رضایت داد.
وقتی من را بە خانەام رساند تازە فهمیدم چە کاری کردەام و چە اتفاقی برایم افتادە است . من کە بە خیال خودم ایشان عاشق من هست و احتمالا چند وقت دیگر بە خواستگاریم بیاید . تااینکە چند روز بعد در دانشگاە با یکی دوتا از هم کلاسیها صحبت کردم و عمدا سرصحبت را بە این استاد کشاندم.
یکی از بچەها گفت چندروز پیش بە من زنگ زدە است و ازم خواستە بە دفترش بروم برای کار .
ناگهان احساس کردم آب سردی بر تنم ریختە شد از آسمان به زمین افتادم. من با یک بیمار جنسی سریالی طرفم.
بعداز آن روز پیگیر ماجرا شدم از بچەها خواستم کە اگر کسی چیزی در مورد این فرد میداند حتما بگوید دونفر دیگر این حرف من راتایید کردند.
روایت ارسالی به بیدارزنی
#تجاوز
#آزارجنسی
https://telegra.ph/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D9%BE%D8%A7%D9%86%D8%B2%D8%AF%D9%87%D9%85-09-07
Telegraph
روایت پانزدهم
سلام منم داستانی دارم. در مورد یکی از استادان دانشگاە هنر اصفهان کە استاد رشتە مرمت است. البتە من بە وقتش با تمام بچەهای هم کلاسی کە این مرد برایشان مشکل ایجاد میکرد صحبت کردم و حتی ازشون خواستم کە داستانشون رو بگند. چند نفر صحبت کردند، با حراست دانشگاەهنر…
📌روایت شانزدهم: روایتی از استان بوشهر
از چه کسی باید خشمگین باشم؟
بیدارزنی: روزهاست که با خودم در کلنجارم، برای روایت تجاربم از تبعیض جنسیتی و آزار جنسی. تازه فهمیدهام که دیگران چه رنجی متحمل شدهاند هنگام نوشتن قصههایشان.
این متن را بارها نوشتهام و پاک کردهام. پرداختن به بزرگترین ترومای زندگیام چندان آسان نبوده است و همگام با این جنبش برایم پرسشهایی مطرح شده است که آنها را برای آغاز یک گفتوگو ضمیمه کردهام. نوشتن از تجاوز محارم و بستگان، آن جایی برایم ضرورت یافت که اولاً تجربه زیسته خودم به طور کامل تحت تاثیر آن بوده است و دوم، جای خالی این مبحث به وضوح در میان روایتها و افشاگریها حس میشود.
میخواهم اینجا همان فریادهایی را بزنم که باید در وسط خانهی پدریام و یا وسط حیاط دانشگاه هنر (محلی که در آن درس خواندم) میزدم.
تاریخ یا سال اولین آزار را درست به خاطر ندارم، اما مطمئنم که هنوز مدرسه نمیرفتم و حتی تفاوت آلت زنانه و مردانه را به درستی تشخیص نمیدادم.
انگار که ماجرا از وسط آن در ذهنم ثبت شده است، نه از ابتدا! اینکه او میگوید در اتاق را قفل کن، چراغ را خاموش کن و بخواب و پس از آن تاریکی مطلق…
یادم هست که از یک جایی به بعد او کلید زیرزمین خانه ما را همیشه در جیب خود داشت و مرا به آنجا میبرد و تصویر آب چسبناک و غلیظی که همیشه روی موکت زرشکی میماند و خشک میشد و من نمیدانستم چیست.
او پسر بیست سالهای بود از بستگان خیلی نزدیک که رفتوآمد زیادی به خانهی ما داشت. نمیدانم تا چند سال این رابطه طول کشید اما مدت زمان زیادی گذشت و من داشتم بزرگ میشدم.
ادامه روایت را در لینک زیر بخوانید:
https://t.me/iv?url=http%3A%2F%2Fbidarzani.com/30374&rhash=3ec4f87be6d7d1
از چه کسی باید خشمگین باشم؟
بیدارزنی: روزهاست که با خودم در کلنجارم، برای روایت تجاربم از تبعیض جنسیتی و آزار جنسی. تازه فهمیدهام که دیگران چه رنجی متحمل شدهاند هنگام نوشتن قصههایشان.
این متن را بارها نوشتهام و پاک کردهام. پرداختن به بزرگترین ترومای زندگیام چندان آسان نبوده است و همگام با این جنبش برایم پرسشهایی مطرح شده است که آنها را برای آغاز یک گفتوگو ضمیمه کردهام. نوشتن از تجاوز محارم و بستگان، آن جایی برایم ضرورت یافت که اولاً تجربه زیسته خودم به طور کامل تحت تاثیر آن بوده است و دوم، جای خالی این مبحث به وضوح در میان روایتها و افشاگریها حس میشود.
میخواهم اینجا همان فریادهایی را بزنم که باید در وسط خانهی پدریام و یا وسط حیاط دانشگاه هنر (محلی که در آن درس خواندم) میزدم.
تاریخ یا سال اولین آزار را درست به خاطر ندارم، اما مطمئنم که هنوز مدرسه نمیرفتم و حتی تفاوت آلت زنانه و مردانه را به درستی تشخیص نمیدادم.
انگار که ماجرا از وسط آن در ذهنم ثبت شده است، نه از ابتدا! اینکه او میگوید در اتاق را قفل کن، چراغ را خاموش کن و بخواب و پس از آن تاریکی مطلق…
یادم هست که از یک جایی به بعد او کلید زیرزمین خانه ما را همیشه در جیب خود داشت و مرا به آنجا میبرد و تصویر آب چسبناک و غلیظی که همیشه روی موکت زرشکی میماند و خشک میشد و من نمیدانستم چیست.
او پسر بیست سالهای بود از بستگان خیلی نزدیک که رفتوآمد زیادی به خانهی ما داشت. نمیدانم تا چند سال این رابطه طول کشید اما مدت زمان زیادی گذشت و من داشتم بزرگ میشدم.
ادامه روایت را در لینک زیر بخوانید:
https://t.me/iv?url=http%3A%2F%2Fbidarzani.com/30374&rhash=3ec4f87be6d7d1
بیدارزنی
از چه کسی باید خشمگین باشم؟
بیدارزنی: روزهاست که با خودم در کلنجارم، برای روایت تجاربم از تبعیض جنسیتی و آزار جنسی. تازه فهمیدهام که دیگران چه رنجی متحمل شدهاند هنگام نوشتن قصههایشان. این متن را بارها نوشتهام و پاک کردهام. پرداختن به بزرگترین ترومای زندگیام چندان آسان نبوده است…
۱۸ شهریور #روز_دختر_آبی است. یک سال پیش در چنین روزی #سحر_خدایاری جانباخت. او از هواداران تیم فوتبال استقلال تهران بود و ۱۱شهریور۹۸ در اعتراض به دستگیری و صدور حکم حبس به اتهام تلاش برای ورود به ورزشگاه آزادی، مقابل دادگاه انقلاب تهران اقدام به خودسوزی کرده بود.
@bidarzani
#روزها #دختر_آبی
https://t.co/v8pIx0bew3
@bidarzani
#روزها #دختر_آبی
https://t.co/v8pIx0bew3
Twitter
روزها
۱۸ شهریور #روز_دختر_آبی است. یک سال پیش در چنین روزی #سحر_خدایاری جانباخت. او از هواداران تیم فوتبال استقلال تهران بود و ۱۱شهریور۹۸ در اعتراض به دستگیری و صدور حکم حبس به اتهام تلاش برای ورود به ورزشگاه آزادی، مقابل دادگاه انقلاب تهران اقدام به خودسوزی کرده…
📌روایت هفدهم:
با سلام روایتی که براتون میگم مربوط میشه به سالهای نود و دو و سه. اون سالها من خیلی شیفته فضای روشنفکری در فیسبوک شده بودم و در این اثنی با اکانتی آشنا شدم که در همون زمان هم گویا در بین روشنفکران تهران اسمی در کرده بود،الف.ب
من با ایشون شروع کردم به چت کردن. چون علاقهمند به داستان نویسی بودم و به نظرم ایشون خیلی راوی خوبی بودند. کما اینکه بعدا دو کتاب هم منتشر کردند.
خلاصه من در فیس بوک پیام دادم و شروع کردیم چت کردن و از همون اول بسیار با احترام به ایشون و تعارف معاب راجع به اینکه چقد قلم خوبی دارند و اینکه من چطور میتونم مهارت نوشتم رو گسترش بدم صحبت کردم.
ایشون شمارش رو بهم داد و گفت تماس بگیرم تا راهنمایی کنند. بعد از اینکه تماس گرفتم سریعا بحث رو منحرف کرد و ازم پرسید که دوست داری الان تو بغلم باشی؟
من که شوکه شده بودم نمیفهمیدم داره چه اتفاقی میوفته و درست الان یادم نمیاد محتوای صحبتمون. اما چیزی که یادمه اینه که سعی کردم بحث رو منحرف کنم.
در نهایت با ایشون بیست روز چت کردیم و تلفن حرف زدیم و خودش و مجذوب و شیفته نشون داد به طوری که گفت برم تهران تا ببینمش.
من هم خوشم اومده بود ازش تا اون زمان و گمان میکردم آدمی با این مختصات دلیلی نداره دروغ بگه، از قبل طی کردیم که وقتی رسیدم بریم تو یک کافه بشینیم اما اتفاقی که افتاد این بود که اومد دنبالم.
از اونجا با بهونه اینکه چه فرقی میکنه و مگه اعتماد نداری به من و غیره به خونه دوستش رفتیم. اونجا کلی بهمن شراب داد و من رو به اتاق برد و علی رغم میل باطنی من که با ابراز کلمات هم نشون دادم، باهام رابطه برقرار کرد و بعدم هم بعدازظهر که شد خودم از اونجا با اینکه بلد نبودم راه رو به خونه میزبانم در تهران رفتم.
همون شب بهم گفت که ما به درد هم نمیخوریم و غیره با اینکه من این همه راه رو از شهر دیگه ای به خاطر این آدم رفته بودم تهران تا ببینمش و تو ذهنم چه انسان وارسته و روشنفکری ازش ساخته بودم.
متاسفانه من تا چند وقت پیش حتی نمیدونستم این کار تجاوز بوده و فقط فکر میکردم اغفال شدم چون در ایران کسی این چیزها رو به ما یاد نمیده.
روایت ارسالی به بیدارزنی
#تجاوز
#آزارجنسی
@bidarzani
با سلام روایتی که براتون میگم مربوط میشه به سالهای نود و دو و سه. اون سالها من خیلی شیفته فضای روشنفکری در فیسبوک شده بودم و در این اثنی با اکانتی آشنا شدم که در همون زمان هم گویا در بین روشنفکران تهران اسمی در کرده بود،الف.ب
من با ایشون شروع کردم به چت کردن. چون علاقهمند به داستان نویسی بودم و به نظرم ایشون خیلی راوی خوبی بودند. کما اینکه بعدا دو کتاب هم منتشر کردند.
خلاصه من در فیس بوک پیام دادم و شروع کردیم چت کردن و از همون اول بسیار با احترام به ایشون و تعارف معاب راجع به اینکه چقد قلم خوبی دارند و اینکه من چطور میتونم مهارت نوشتم رو گسترش بدم صحبت کردم.
ایشون شمارش رو بهم داد و گفت تماس بگیرم تا راهنمایی کنند. بعد از اینکه تماس گرفتم سریعا بحث رو منحرف کرد و ازم پرسید که دوست داری الان تو بغلم باشی؟
من که شوکه شده بودم نمیفهمیدم داره چه اتفاقی میوفته و درست الان یادم نمیاد محتوای صحبتمون. اما چیزی که یادمه اینه که سعی کردم بحث رو منحرف کنم.
در نهایت با ایشون بیست روز چت کردیم و تلفن حرف زدیم و خودش و مجذوب و شیفته نشون داد به طوری که گفت برم تهران تا ببینمش.
من هم خوشم اومده بود ازش تا اون زمان و گمان میکردم آدمی با این مختصات دلیلی نداره دروغ بگه، از قبل طی کردیم که وقتی رسیدم بریم تو یک کافه بشینیم اما اتفاقی که افتاد این بود که اومد دنبالم.
از اونجا با بهونه اینکه چه فرقی میکنه و مگه اعتماد نداری به من و غیره به خونه دوستش رفتیم. اونجا کلی بهمن شراب داد و من رو به اتاق برد و علی رغم میل باطنی من که با ابراز کلمات هم نشون دادم، باهام رابطه برقرار کرد و بعدم هم بعدازظهر که شد خودم از اونجا با اینکه بلد نبودم راه رو به خونه میزبانم در تهران رفتم.
همون شب بهم گفت که ما به درد هم نمیخوریم و غیره با اینکه من این همه راه رو از شهر دیگه ای به خاطر این آدم رفته بودم تهران تا ببینمش و تو ذهنم چه انسان وارسته و روشنفکری ازش ساخته بودم.
متاسفانه من تا چند وقت پیش حتی نمیدونستم این کار تجاوز بوده و فقط فکر میکردم اغفال شدم چون در ایران کسی این چیزها رو به ما یاد نمیده.
روایت ارسالی به بیدارزنی
#تجاوز
#آزارجنسی
@bidarzani
🔻وزارت آموزش و پرورش، دختران را از روی جلد کتاب ریاضی سوم دبستان حذف کرد
🔷وزارت آموزش و پرورش با تغییر طرح جلد کتاب ریاضی سوم دبستان، دختران را از روی جلد این کتاب حذف کرد.
🔷در طرح روی جلد کتاب ریاضی سوم دبستان سال تحصیلی ۱۳۹۹-۱۳۹۸ چند دختر و پسر روی جلد نقاشی شده بودند ولی در کتاب امسال، دختران از این طرح و از روی جلد کتاب ریاضی سوم دبستان حذف شدهاند.
🔷حذف دختران از روی جلد کتاب ریاضی سوم دبستان درحالی انجام شده است که نامدارترین ریاضیدان ایرانی طی چند دهه اخیر در جهان، مریم میرزاخانی است که به عنوان اولین ایرانی برنده مدال فیلدز شد.
🔷پس از انتشار خبر حذف دختران از روی جلد کتاب ریاضی سوم دبستان، نسیم بهاری، تصویرگر جلد این کتاب در صفحه اینستاگرام خود با اشاره به اینکه «این طرح رو چند سال پیش برای کتاب ریاضی سوم دبستان کشیده بودم»، گفت که طرح اصلی هم کلی ممیزی [سانسور] خورد و اجازه ندادند یکی از دخترها بالای درخت باشد.»
🔷او اشاره کرد که در طرح اولیه جلد کتاب ریاضی سوم دبستان نیز مقامهای وزارت آموزش و پرورش حتی جایی گفته بودند که انگار یکی از دخترهای روی جلد در حال رفتن به سمت یکی از پسرهاست تا بغلش کند، پس «طرح را اصلاح کنید».
بیشتر بخوانید:
@Iranintltv
🔷وزارت آموزش و پرورش با تغییر طرح جلد کتاب ریاضی سوم دبستان، دختران را از روی جلد این کتاب حذف کرد.
🔷در طرح روی جلد کتاب ریاضی سوم دبستان سال تحصیلی ۱۳۹۹-۱۳۹۸ چند دختر و پسر روی جلد نقاشی شده بودند ولی در کتاب امسال، دختران از این طرح و از روی جلد کتاب ریاضی سوم دبستان حذف شدهاند.
🔷حذف دختران از روی جلد کتاب ریاضی سوم دبستان درحالی انجام شده است که نامدارترین ریاضیدان ایرانی طی چند دهه اخیر در جهان، مریم میرزاخانی است که به عنوان اولین ایرانی برنده مدال فیلدز شد.
🔷پس از انتشار خبر حذف دختران از روی جلد کتاب ریاضی سوم دبستان، نسیم بهاری، تصویرگر جلد این کتاب در صفحه اینستاگرام خود با اشاره به اینکه «این طرح رو چند سال پیش برای کتاب ریاضی سوم دبستان کشیده بودم»، گفت که طرح اصلی هم کلی ممیزی [سانسور] خورد و اجازه ندادند یکی از دخترها بالای درخت باشد.»
🔷او اشاره کرد که در طرح اولیه جلد کتاب ریاضی سوم دبستان نیز مقامهای وزارت آموزش و پرورش حتی جایی گفته بودند که انگار یکی از دخترهای روی جلد در حال رفتن به سمت یکی از پسرهاست تا بغلش کند، پس «طرح را اصلاح کنید».
بیشتر بخوانید:
@Iranintltv
ایران اینترنشنال
وزارت آموزش و پرورش، دختران را از روی جلد کتاب ریاضی سوم دبستان حذف
وزارت آموزش و پرورش با تغییر طرح جلد کتاب ریاضی سوم دبستان، دختران را از روی جلد این کتاب حذف کرد.
📌از من نپرس چرا بعد از این همه سال، از من بپرس تاریخ تجاوز را چه کسی روایت میکند!
✍سین. ح. الف
من در این متن سعی میکنم تاریخ تجاوزهایی که تجربه کردهام را بعد از ۲۱ سال روایت کنم. این تاریخی تحلیلی از تجاوزهای من است و در آن قصد دارم به دو سوال پاسخ دهم:
ـ چرا بعد از این همه سال گفتی یا میخواهی بگویی؟
ـ چرا بعد از تجاوز اعتراض نکردی، چرا در کنار متجاوزت ماندی؛ دوستی با او را رها نکردی یا حتی چرا با متجاوزت زندگی کردی و میکنی؟
من در تاریخ تحلیلی تجاوزهایم وارد جزییات نمیشوم، اسم از کسی نمیبرم و شما به هویت من پی نخواهید برد. در جریانی که راه افتاد زنان و مردان زیادی حرف زدند و از جزییات گفتند؛ حرف آنها حرف من است و تجربهی آنها تجربهی من. در این متن میخواهم با توجه به آنچه بر من گذشته به این دو سوال پاسخ دهم که بسیار و بارها از روایتگرانی که از تجربهی خود گفتند پرسیده شد. چرا که این روزها واکنشهای بسیاری را در فضای مجازی میبینیم که به دنبال فکت و مدرک هستند تا بتوانند روایت آنکه از تجربهی خود از تجاوز میگوید را باور کنند. من هیچ مدرکی ارائه نمیدهم زیرا به دیدگاه پوزتیویستی و فکتمحور در مواجهه با این مسئله نقد دارم. رویکرد فکتمحور در این زمینه چه بسا به حوزهی حقوقی و قانونی مربوط میشود، حوزهای که نقصها و محدودیتهای زیادی در این زمینه دارد و باید از خواب خود بیدار شود.
کسی که تجاوز را تجربه کرده و روایتگرِ تجاوزِ کسی است که من و شما دوست داریم هم این را نمیخواهد. حتی شاید او هم روزی متجاوزش را دوست داشته و هنوز هم دوست دارد؛ این را من به شما میگویم که در ۹ سالگی بابای عزیزم به من تجاوز کرد. من بابایم را دوست داشتم و دارم. بله، هنوز بابایم را دوست دارم با اینکه از ۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که از خانهی او بیرون زدم به من آزار جنسی رساند، و همین دوست داشتن و دلسوزی برای پدر متجاوزم بود که عزیزش کرد و این سکوت طولانی را ممکن. بگذارید مسئله را باز کنم؛ یادم میآید وقتی بعد از یک سال که خانواده مطمئن شدند من دیگر به خانه برنمیگردم و مرا نخواهند دید مادرم زنگ زد و گفت: «تو که گفته بودی بابات را بخشیدی چرا بعد ۱۵ سال یادت افتاد که نبخشیدی! تازه بابات به من گفته چیزی نبوده، از بس دوستش داشتی و بچه بودی تخیل کردی! مامان برگرد خونه»!
https://t.me/iv?url=http%3A%2F%2Fbidarzani.com/30384&rhash=3ec4f87be6d7d1
✍سین. ح. الف
من در این متن سعی میکنم تاریخ تجاوزهایی که تجربه کردهام را بعد از ۲۱ سال روایت کنم. این تاریخی تحلیلی از تجاوزهای من است و در آن قصد دارم به دو سوال پاسخ دهم:
ـ چرا بعد از این همه سال گفتی یا میخواهی بگویی؟
ـ چرا بعد از تجاوز اعتراض نکردی، چرا در کنار متجاوزت ماندی؛ دوستی با او را رها نکردی یا حتی چرا با متجاوزت زندگی کردی و میکنی؟
من در تاریخ تحلیلی تجاوزهایم وارد جزییات نمیشوم، اسم از کسی نمیبرم و شما به هویت من پی نخواهید برد. در جریانی که راه افتاد زنان و مردان زیادی حرف زدند و از جزییات گفتند؛ حرف آنها حرف من است و تجربهی آنها تجربهی من. در این متن میخواهم با توجه به آنچه بر من گذشته به این دو سوال پاسخ دهم که بسیار و بارها از روایتگرانی که از تجربهی خود گفتند پرسیده شد. چرا که این روزها واکنشهای بسیاری را در فضای مجازی میبینیم که به دنبال فکت و مدرک هستند تا بتوانند روایت آنکه از تجربهی خود از تجاوز میگوید را باور کنند. من هیچ مدرکی ارائه نمیدهم زیرا به دیدگاه پوزتیویستی و فکتمحور در مواجهه با این مسئله نقد دارم. رویکرد فکتمحور در این زمینه چه بسا به حوزهی حقوقی و قانونی مربوط میشود، حوزهای که نقصها و محدودیتهای زیادی در این زمینه دارد و باید از خواب خود بیدار شود.
کسی که تجاوز را تجربه کرده و روایتگرِ تجاوزِ کسی است که من و شما دوست داریم هم این را نمیخواهد. حتی شاید او هم روزی متجاوزش را دوست داشته و هنوز هم دوست دارد؛ این را من به شما میگویم که در ۹ سالگی بابای عزیزم به من تجاوز کرد. من بابایم را دوست داشتم و دارم. بله، هنوز بابایم را دوست دارم با اینکه از ۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که از خانهی او بیرون زدم به من آزار جنسی رساند، و همین دوست داشتن و دلسوزی برای پدر متجاوزم بود که عزیزش کرد و این سکوت طولانی را ممکن. بگذارید مسئله را باز کنم؛ یادم میآید وقتی بعد از یک سال که خانواده مطمئن شدند من دیگر به خانه برنمیگردم و مرا نخواهند دید مادرم زنگ زد و گفت: «تو که گفته بودی بابات را بخشیدی چرا بعد ۱۵ سال یادت افتاد که نبخشیدی! تازه بابات به من گفته چیزی نبوده، از بس دوستش داشتی و بچه بودی تخیل کردی! مامان برگرد خونه»!
https://t.me/iv?url=http%3A%2F%2Fbidarzani.com/30384&rhash=3ec4f87be6d7d1
بیدارزنی
از من نپرس چرا بعد از این همه سال، از من بپرس تاریخ تجاوز را چه کسی روایت میکند! - بیدارزنی
میدانید! کسی که تجاوز را تجربه کرده بیشتر از همه تاریخی که متجاوز روایت میکند را باور میکند. بیشتر از همه به دنبال فکت و مدرک است و بیشتر از همه فراموش میکند یا زور میزند که به یاد نیاورد، که کثیف نکند! و آنقدر فراموش نمیکند و از روایت خودش فرار میکند…
📌روایت هجدهم
سلام وقت بخیر ... راستش جرات پیدا کردم بعد ۷ سال نوشتم... لطفا بدون ناممنتشر کنید ... یه دنیا ممنونمممم...
با س.ب در کارگاه طرح واره درمانی دکتر ح آشنا شدم بهمن ۹۱ و نمیدانم چطور ولی آشنایی ما ادامه دار شد به واسطه همکاری و پیشنهاد کاری و من نزدیک دوسال در سپیده دانایی به واسطه او کار میکردم. گه گاه پیام میداد تا اینکه ۵ مرداد ۹۲ بود که من تبریز بودم یک شب به من پیام داد که وقت داری کمی اختلاط کنیم و راجع به رویکرد اکت، صحبت رو شروع کرد و نهایتا رسید به مسائل جنسی و شروع کرد در مورد مسائل جنسی صحبت کردن.
به من گفت که تو خیلی گارد داری و این حرفه ماست و باید یاد بگیری و باید حل کنی این تابو رو و بعد گفت کی برمیگردی بیا کلینیک راجع بهش صحبت کنیم؟
و از اونجایی که برای پایان نامه ام به من گفته بود چند تا مقاله راجع به طرح واره درمانی برایم پیدا میکند گفت مقاله ها رو هم آماده کردم و فلش بیار کلینیک که هم اونا رو بدم و هم گپ بزنیم راجع به رویکرد و گارد تو.
من ۱۹ مرداد باهاش قرار گذاشتم. گفت بیا کلینیک.گفت رسیدی پیام بده. من کمی زودتر رسیدم. پیام دادم، منتظر میمونم مراجعاتون تموم شد بهم بگید.
سریع پیام داد بیا بالا مراجعم الان رفت. من رفتم بالا به استقبالم اومد تا جلوی در کلینیک. اولش متوجه نشدم و بعد که رفتیم گفتم کسی نیست. گفت نه همکارا رفتند و من رو به اتاق مشاوره راهنمایی کرد و گفت راحت باش من برم یه چایی بیارم. گفتم من چایی خور نیستم، یه کم هم عجله دارم. پذیرایی نمیخواد.
گفت نمیشه که و رفت از اتاق بیرون. صدای قفل کردن در آپارتمان رو شنیدم. از اتاق اومدم بیرون. گفتم چرا در رو قفل کردین؟ گفت راحت باشیم منشی ها کلید دارند. گفتم راحت باشیم. کم کم داشتم میترسیدم ولی تو دلم گفتم نه همکارته بیخیال نترس چیزی نیست!
وارد اتاق شد. گفت پس حداقل آب بیارم گفتم نه مرسی من باید زود برم خونه. و روبه روی من روی کاناپه نشست و گفت چرا معذبی. بیا کنارم بذار من لپتاپم رو بیارم. بیا مقاله ها رو نشونت بدم. بلند شد لپ تاپش رو از روی میز آورد و به سمت من اومد دستم رو گرفت تا بلندم کند و من از اونجایی که نمیخواستم متوجه ترسم بشه بلند شدم و رفتم کنارش نشستم.
لپ تاپش رو باز کرد و مقالات رو نشانم داد و متوجه شدم دستش رو انداخت گردنم. من از ترس قفل کرده بودم و اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم.
اومدم بلند شم که بلند شد و گفت هیش کاریت ندارم فقط میخوام گاردت بریزه. خیلی بده اینقدر گارد داری باید حلش کنی خودت درمانگری و و شال من رو آرام از سرم کشید و ...
لال شده بودم.اصلا زبونم بند اومده بود از ترس. گفتم یه لیوان آب میاری لطفا گفت دستگاه آبسرد کن بیرونه، پاشو برو بیار خودت عزیزم. بلند شدم و رفتم آب آوردم دستام میلرزید.
وارد اتاق شدم و دیدم نزدیک در با بالا تنه برهنه ایستاده. دستم رو کشید و سریع در اتاق رو قفل کرد. بغلم کرد و دیگه چیز زیادی یادم نیست. فقط مثل یه تیکه گوشت افتاده بود روی کاناپه و اولین بار بود که آلت جنسی مردانه رو از نزدیک میدیدم. ترسیده بودم. طوریکه از ترس خودم رو خیس کردم ...
گفت الهی نترس کاری ندارم میخوام کمکت کنم خیلی بده اینجوری گارد داری ............ فریاد میزدم تو رو خدا بدم میاد میگفت هیش چرا عزیز دلم و ادامه میداد.....
نمیتونم دیگه ادامه بدم ....
#تجاوز
#آزارجنسی
@bidarzani
سلام وقت بخیر ... راستش جرات پیدا کردم بعد ۷ سال نوشتم... لطفا بدون ناممنتشر کنید ... یه دنیا ممنونمممم...
با س.ب در کارگاه طرح واره درمانی دکتر ح آشنا شدم بهمن ۹۱ و نمیدانم چطور ولی آشنایی ما ادامه دار شد به واسطه همکاری و پیشنهاد کاری و من نزدیک دوسال در سپیده دانایی به واسطه او کار میکردم. گه گاه پیام میداد تا اینکه ۵ مرداد ۹۲ بود که من تبریز بودم یک شب به من پیام داد که وقت داری کمی اختلاط کنیم و راجع به رویکرد اکت، صحبت رو شروع کرد و نهایتا رسید به مسائل جنسی و شروع کرد در مورد مسائل جنسی صحبت کردن.
به من گفت که تو خیلی گارد داری و این حرفه ماست و باید یاد بگیری و باید حل کنی این تابو رو و بعد گفت کی برمیگردی بیا کلینیک راجع بهش صحبت کنیم؟
و از اونجایی که برای پایان نامه ام به من گفته بود چند تا مقاله راجع به طرح واره درمانی برایم پیدا میکند گفت مقاله ها رو هم آماده کردم و فلش بیار کلینیک که هم اونا رو بدم و هم گپ بزنیم راجع به رویکرد و گارد تو.
من ۱۹ مرداد باهاش قرار گذاشتم. گفت بیا کلینیک.گفت رسیدی پیام بده. من کمی زودتر رسیدم. پیام دادم، منتظر میمونم مراجعاتون تموم شد بهم بگید.
سریع پیام داد بیا بالا مراجعم الان رفت. من رفتم بالا به استقبالم اومد تا جلوی در کلینیک. اولش متوجه نشدم و بعد که رفتیم گفتم کسی نیست. گفت نه همکارا رفتند و من رو به اتاق مشاوره راهنمایی کرد و گفت راحت باش من برم یه چایی بیارم. گفتم من چایی خور نیستم، یه کم هم عجله دارم. پذیرایی نمیخواد.
گفت نمیشه که و رفت از اتاق بیرون. صدای قفل کردن در آپارتمان رو شنیدم. از اتاق اومدم بیرون. گفتم چرا در رو قفل کردین؟ گفت راحت باشیم منشی ها کلید دارند. گفتم راحت باشیم. کم کم داشتم میترسیدم ولی تو دلم گفتم نه همکارته بیخیال نترس چیزی نیست!
وارد اتاق شد. گفت پس حداقل آب بیارم گفتم نه مرسی من باید زود برم خونه. و روبه روی من روی کاناپه نشست و گفت چرا معذبی. بیا کنارم بذار من لپتاپم رو بیارم. بیا مقاله ها رو نشونت بدم. بلند شد لپ تاپش رو از روی میز آورد و به سمت من اومد دستم رو گرفت تا بلندم کند و من از اونجایی که نمیخواستم متوجه ترسم بشه بلند شدم و رفتم کنارش نشستم.
لپ تاپش رو باز کرد و مقالات رو نشانم داد و متوجه شدم دستش رو انداخت گردنم. من از ترس قفل کرده بودم و اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم.
اومدم بلند شم که بلند شد و گفت هیش کاریت ندارم فقط میخوام گاردت بریزه. خیلی بده اینقدر گارد داری باید حلش کنی خودت درمانگری و و شال من رو آرام از سرم کشید و ...
لال شده بودم.اصلا زبونم بند اومده بود از ترس. گفتم یه لیوان آب میاری لطفا گفت دستگاه آبسرد کن بیرونه، پاشو برو بیار خودت عزیزم. بلند شدم و رفتم آب آوردم دستام میلرزید.
وارد اتاق شدم و دیدم نزدیک در با بالا تنه برهنه ایستاده. دستم رو کشید و سریع در اتاق رو قفل کرد. بغلم کرد و دیگه چیز زیادی یادم نیست. فقط مثل یه تیکه گوشت افتاده بود روی کاناپه و اولین بار بود که آلت جنسی مردانه رو از نزدیک میدیدم. ترسیده بودم. طوریکه از ترس خودم رو خیس کردم ...
گفت الهی نترس کاری ندارم میخوام کمکت کنم خیلی بده اینجوری گارد داری ............ فریاد میزدم تو رو خدا بدم میاد میگفت هیش چرا عزیز دلم و ادامه میداد.....
نمیتونم دیگه ادامه بدم ....
#تجاوز
#آزارجنسی
@bidarzani
📌معرفی کتاب «صعود زندگی من»
✍ناهید نوروزی
@bidarzani
🔷لارا ایوانز زنی کوهنورد از ایالات متحده آمریکا داستان زندگیاش را در این کتاب به تصویر کشیده است. این کتاب مستندی سرشار از مبارزه، هیجان، موفقیت و رنگ واقعی جریان زندگی است. ایوانز انسانی است که لحظهها را قدر دانسته و زندگی کرده است. خواندن داستان زندگیاش نویدی است برای تمامی انسانها بهویژه برای زنانی که مبتلا به بیماری سرطان سینه هستند و نیز برای زنان کوهنورد تا با الهام از زندگی او به مبارزات و تلاشهای خود برای درمان بیماری و صعود به قلهها ادامه دهند.
🔹لارا ایوانز روایت خود را اینگونه آغاز میکند و میگوید: هر انسانی باید به چیزی علاقه داشته باشد. هر یک از ما باید این چیز را کشف کند و دنبال آن برود. دنبال خواستهای که بدون آن نمیتوان زندگی کرد و برای من این چیز صعود به کوههاست. وی کوهنوردی را از صعود به قله رینیر[۱]، بلندترین قله ایالات واشنگتن با ارتفاع حدود ۴۳۹۲ متر آغاز کرد. صعود اول وی به دلیل آسیبدیدگی منجر به رسیدن به قله نشد اما او پس از درمان آسیبدیدگیاش بارها به این قله صعود کرد. لارا ایوانز در اوت ۱۹۸۹ قبل از رسیدن به چهلسالگی متوجه شد که مبتلا به سرطان سینه است. وی در مقدمهی کتابش عنوان کرده: این کتاب شرح رویدادهای سفر من از آستانهی مرگ و اعماق ناامیدی به قلههای بعضی از بلندترین کوههای اقصی نقاط کره زمین است.
🔹با خواندن این کتاب متوجه میشویم که شباهت زیادی بین مبارزه با بیماری سرطان سینه و کوهنوردی در تسلیمناپذیری وجود دارد.
#معرفی_کتاب
👈🏽ادامه مطلب را در INSTANT VIEW بخوانید👇🏼
https://t.me/iv?url=http%3A%2F%2Fbidarzani.com/30367&rhash=3ec4f87be6d7d1
✍ناهید نوروزی
@bidarzani
🔷لارا ایوانز زنی کوهنورد از ایالات متحده آمریکا داستان زندگیاش را در این کتاب به تصویر کشیده است. این کتاب مستندی سرشار از مبارزه، هیجان، موفقیت و رنگ واقعی جریان زندگی است. ایوانز انسانی است که لحظهها را قدر دانسته و زندگی کرده است. خواندن داستان زندگیاش نویدی است برای تمامی انسانها بهویژه برای زنانی که مبتلا به بیماری سرطان سینه هستند و نیز برای زنان کوهنورد تا با الهام از زندگی او به مبارزات و تلاشهای خود برای درمان بیماری و صعود به قلهها ادامه دهند.
🔹لارا ایوانز روایت خود را اینگونه آغاز میکند و میگوید: هر انسانی باید به چیزی علاقه داشته باشد. هر یک از ما باید این چیز را کشف کند و دنبال آن برود. دنبال خواستهای که بدون آن نمیتوان زندگی کرد و برای من این چیز صعود به کوههاست. وی کوهنوردی را از صعود به قله رینیر[۱]، بلندترین قله ایالات واشنگتن با ارتفاع حدود ۴۳۹۲ متر آغاز کرد. صعود اول وی به دلیل آسیبدیدگی منجر به رسیدن به قله نشد اما او پس از درمان آسیبدیدگیاش بارها به این قله صعود کرد. لارا ایوانز در اوت ۱۹۸۹ قبل از رسیدن به چهلسالگی متوجه شد که مبتلا به سرطان سینه است. وی در مقدمهی کتابش عنوان کرده: این کتاب شرح رویدادهای سفر من از آستانهی مرگ و اعماق ناامیدی به قلههای بعضی از بلندترین کوههای اقصی نقاط کره زمین است.
🔹با خواندن این کتاب متوجه میشویم که شباهت زیادی بین مبارزه با بیماری سرطان سینه و کوهنوردی در تسلیمناپذیری وجود دارد.
#معرفی_کتاب
👈🏽ادامه مطلب را در INSTANT VIEW بخوانید👇🏼
https://t.me/iv?url=http%3A%2F%2Fbidarzani.com/30367&rhash=3ec4f87be6d7d1
بیدارزنی
معرفی کتاب «صعود زندگی من» - بیدارزنی
ایوانز انسانی است که لحظهها را قدر دانسته و زندگی کرده است. خواندن داستان زندگیاش نویدی است برای تمامی انسانها بهویژه برای زنانی که مبتلا به بیماری سرطان سینه هستند و نیز برای زنان کوهنورد تا با الهام از زندگی او به مبارزات و تلاشهای خود برای درمان بیماری…