بيدارزنى
4.33K subscribers
5.49K photos
1.26K videos
176 files
4.24K links
«بیدارزنی» رسانه‌ای گروهی از کنشگران حقوق زنان است که در زمینه‌ی ارتقای آگاهی جامعه نسبت به برابری جنسیتی و احقاق حقوق زنان فعالیت می‌کنند.

تماس با ما:
@bidarzanitel
Download Telegram
حقوق بشر: فراتر رفتن از دوگانه امپریالیسم-پست مدرنیسم
زهیر باقری نوع‌پرست

بیدارزنی :حقوق بشر یکی از مهم‌ترین دستاوردهای سنت فکری لیبرالیسم است. در لیبرالیسم فرض بر این است که انسان‌ها ذاتاً خوب و خلاق هستند و مشکل همیشه بیرون از یک انسان وجود دارد و برای این‌که بتوانیم شرایطی را برای شکوفایی استعدادها، توانایی‌ها و خلاقیت آن‌ها فراهم کنیم، باید موانع و مشکلات بیرون از انسان را از بین ببریم. از این رو، حقوق بشر برای محافظت از فرد در برابر حکومت و جامعه شکل گرفته است تا شخص بتواند بدون این‌که حکومت یا جامعه مشکلی در زندگی او ایجاد کنند به خودشکوفایی برسد.

از این رو سنت لیبرالیسم خود را منتقد «فلسفه‌های ارگانیکی» معرفی می‌کند که سعی دارند آزادی‌های فردی را از بین ببرند یا محدود کنند. فلسفه‌های ارگانیکی، فلسفه‌هایی هستند که می‌خواهند جامعه را به عنوان یک کل معرفی کنند که افراد در آن‌ها صرفاً بخشی از آن کل هستند، و تأکیدی بر فردیت آن‌ها وجود ندارد. حقوق بشر مفهومی است بسط یافته از آن‌چه «حقوق مرد» نامیده می‌شد و به حقوق مردان بورژوا و سفیدپوستِ اروپایی اشاره داشت؛ حقوقی که قرار بود از آن‌ها در برابر حکومت و جامعه محافظت کند تا آن‌ها بتوانند استعدادهای خود را شکوفا سازند. به عنوان مثال، پس از انقلاب فرانسه «اعلامیه‌ی حقوق مرد و شهروند» مطرح شد، ولی این سند در زبان فارسی «اعلامیه‌ی حقوق بشر و شهروند» ترجمه شده است، در حالی که اعلامیه‌ی انقلاب فرانسه برای زنان و بردگان حقی قائل نمی‌شد. این مسئله باعث شد «الیمپ دگوژ» اعلامیه‌ای تحت عنوان «اعلامیه‌ی حقوق زن و شهروند مؤنث» به چاپ برساند که در آن اعلامیه‌ی حقوق مرد انقلاب فرانسه را به سخره می‌گیرد. تاریخ مسئله‌دار لیبرالیسم و حقوق بشر از یک سو و ناآگاهی از این تاریخچه از طرف دیگر، از جمله عواملی هستند که واکنش‌هایی دوقطبی را درباره این موضوع برمی‌انگیزند. در این نوشته می‌خواهیم به امکان فراتر رفتن از این دوقطبی و برخی موانع موجود بر سر راه آن اشاره کنیم.

نقد ریچارد والن به پست مدرنیسم و ضرورت احیای جریان چپ

در سده‌ی هجدهم در فرانسه، پیشگامان روشنگری خود را حزب بشریت می‌دانستند که نماینده‌ی اراده‌ی عمومی است و نه یک دیدگاه یا جایگاه به‌خصوص. آن‌ها عقل‌گرا بودند و با کمک عقل به مبارزه علیه خرافه، جزم اندیشی و سلسله مراتب قدرت می‌پرداختند. این افراد در حالی که در ابتدای امر از نظر سیاسی میانه‌رو بودند و هدفشان اصلاح کردن سلطنت بود، به واسطه‌ی عدم انعطاف‌پذیری سلطنت به جمهوری‌خواهی دموکراتیک روی آوردند. در ۲۷ ژوئن ۱۷۸۹ افرادی که تحت تأثیر اندیشه‌های عصر روشنگری بودند، در پارلمان روی صندلی‌های سمت چپ نشستند و چپ مدرن در آن‌جا متولد شد. جریان ضدروشنگری در مقابل، جریانی راست‌گرا بود که در همان روز تصمیم گرفت روی صندلی‌های سمت راست پارلمان بنشیند. جریان ضدروشنگری به شکل متداول به استدلال‌های الهیاتی روی می‌آورند، آن‌ها بر این باورند که عقل گمراه کننده است و می‌تواند به انحطاط اخلاقی بینجامد، به دنبال حفظ نظم موجود هستند و با خودمختاری انسان‌ها یا نقش داشتن آن‌ها در تصمیم‌های کلان و مهم مخالفند. جریان ضدروشنگری با تغییرات اجتماعی که جریان روشنگری به بار آورده است، مخالف است.[۱]

جریان پست مدرن که خود را «چپ» می‌نامد، با افتخار از میراث راست‌گرای ضدروشنگری و ایده‌هایی که متعلق به جریان راست کلاسیک بود، بهره می‌برد. به عنوان مثال، آن‌ها از مخالفت‌های جریان ضدروشنگری با دموکراسی حمایت می‌کنند. انتقاد به اصول مدرنیته‌ی سیاسی یعنی حقوق بشر، حکمرانی قانون و مشروطیت، زمانی صرفاً منش راست‌گرایان بود، ولی در حال حاضر انتقاد به این ارزش‌ها بین چپ فرهنگی یا همان پست‌مدرن‌ها نیز رواج یافته است. پست مدرن‌ها تا آن‌جا پیش رفته‌اند که دموکراسی را با تمامیت‌خواهی نرم مقایسه می‌کنند و سخنی عجیب به زبان می‌رانند که لیبرال دموکراسی با تأکید بر عقل جمعی و خیر عمومی تفاوت‌ها را سرکوب می‌کند. پست مدرنیسم نسبت به پتانسیل رهایی‌بخشی دموکراسی و تفاوت‌های فاحشی که بین دموکراسی و حکومت‌های تمامیت‌خواه وجود دارد بی‌توجه است، چرا که لیبرال دموکراسی به رغم تمام ناکارآمدی‌ها و کاستی‌هایی که داشته و همچنان دارد، این ظرفیت را دارد که خود را تغییر دهد، ظرفیتی که دیگر انواع حکومت‌ها از خود نشان نداده‌اند. در عرض چندین دهه‌‌ی اخیر، موفقیت جنبش‌های زنان، ضدجنگ و مدنی نشان می‌دهند که لیبرال دموکراسی ظرفیت تغییر دارد.
برخی از متفکرین مانند «فوکو»، «دریدا»، «لیوتار» و دیگر پست مدرن‌ها اندیشمندان «چپ» محسوب می‌شوند، در حالی که به لحاظ تاریخی ایده‌های مورد اتکای آن‌ها ایده‌هایی راست‌گرایانه هستند. اومانیسم و جهان‌شمول بودن ارزش‌ها از جمله اجزای لاینفک روشنگری هستند که توسط ساختارگرایان و پساساختارگرایان فرانسوی به شدت مورد نقد واقع شده‌‌اند. از نظر لیوتار توافق عقلانی و توافق دوجانبه یک فانتزی است. این نوع بدبینی به امکان یافتن راه‌حل کلامی برای اختلاف نظرها از دیگر خصوصیات پست مدرن‌هاست. از آن‌جایی که توافق و امکان حل کردن مسائل در سنت قرارداد اجتماعی لیبرالیسم ریشه دارد، در سنت فرانسوی این افراد به آن بدبین هستند چرا که نگرانند همیشه چیزی در این قرارداد اجتماعی پنهان و ناگفته باشد و ابزار سرکوب و ظلم قرار گیرد. این در حالی است که خود لیوتار برای این‌که بتواند خوانندگانش را با خودش هم نظر کند، باید به شواهد و دلایلی ارجاع دهد تا توافقی حاصل شود، ولی او به هیچ عنوان امکان چنین توافقی را در قلمروی سیاسی نمی‌پذیرد. این در حالی است که اگر بخواهیم نگرش لیوتار را بپذیریم، چیزی به غیر از زور برای انتخاب کردن بین دو گزینه یا دو دیدگاه وجود ندارد.

چپ نامیدن پست مدرنها باعث می‌شود به تعریف چپ به لحاظ تاریخی بی‌اعتنا و به سنت این نحله‌ی فکری بی‌توجه باشیم. به لحاظ تاریخی جریان چپ به شدت عقل‌گرا، جهانی‌گرا، مدافع دموکراسی، مدافع حقوق بشر و برابری‌خواه بوده است. جریان چپ همواره مسئله‌ی عدالت اجتماعی را مورد بررسی قرار داده و تلاش کرده است از آزادی و برابری صوری فراتر برود و اقلیت‌ها و گروه‌های تحت ظلم را در معادلات خود جای دهد. جریان چپ همواره بورژوازی را مجبور کرده به استانداردهای دموکراتیک خود پایبند بماند. جریان چپ را می‌توان به دو گروه اصلی تقسیم کرد. گروهی به دنبال برقراری حقوق صوری برای همه‌ی انسان‌ها هستند و بر این باورند که عدالت و برابری همین جا به پایان می رسد. در حالی که شقه‌ی دیگر جریان چپ به دنبال فراهم کردن شرایطی است که در آن توافق و قرارداد واقعی باشد و بدین منظور به دنبال از بین بردن تبعیض‌ها و بی‌عدالتی‌های سیستماتیک است. چپ خواندن پست مدرن‌ها اشتباه است، چرا که پست مدرنیسم جریانی فرهنگ‌گراست و همه چیز را به فرهنگ تقلیل می‌دهد. از این رو می بینیم که مفاهیمی مانند عدالت اجتماعی و اقتصاد سیاسی به حاشیه رانده می‌شوند. همچنین عدم اعتماد «نیچه» و «هایدگر » به عقل و دموکراسی که در متفکران پست مدرن نیز مشهود است، نگرش استاندارد جریان ضدروشنگری است. نقدهای جریان پست مدرن بسیار انتزاعی هستند و نمی‌توانند سرمایه‌داری را به چالش بکشند. همچنین این نقدها نظریه‌هایی بسیار بدبینانه هستند و عمل سیاسی را نفی می‌کنند. این بدبینی به توافق و قرارداد، امکان تشکیل اجتماعات سیاسی را عملاً منتفی می‌کند. همچنین تمرکز کوته‌بینانه‌ی این گروه بر سیاست‌های هویتی و هویت‌طلبانه باعث شده عمل جمعی و گسترده‌ی سیاسی شکل نگیرد. سیاست‌های هویتی استدلال نیستند، بلکه صرفاً ارجاعی به واقعیت طبیعی دارند در حالی که عمل سیاسی واقعی باید بر مبنای اصولی باشد که پیش‌فرض آن‌ها داد و ستد واستدلال است. سیاست‌های هویتی باعث شده هر گروهی درون لاک خود فرو برود و نیازی به دیالوگ و داد و ستد با دیگران نداشته باشد و این امر مانع از توجه به تجربه‌های مشترک می‌شود، هر چه باشد سیاست‌های هویتی می‌تواند شامل نازی‌ها و یا اجتماعی از باورمندان به اساطیر و خرافه نیز بشود.
در آمریکا در دهه‌ی ۷۰ و ۸۰، با ترجمه‌ی این متن های فرانسوی به انگلیسی، فضای فرهنگی آمریکا تحت تأثیر قرار می‌گیرد. بسیاری از افراد تحت تأثیر افکار تمدن‌ستیز نیچه قرار می‌گیرند، ایده‌هایی که زیبایی، حقیقت و اخلاق را مفاهیمی پوچ‌گرایانه می‌دانند.[۲] این ایده‌ها مانع از شکل‌گیری میل به ایجاد تغییرات سیاسی در نهادهای جامعه می‌شود و در عوض افراد را به نوعی انقلابی‌گری متنی سوق می دهد؛ افرادی که به جای توجه به جامعه و تلاش برای تغییر آن به سمت دپارتمان‌های دانشگاه‌های خود می‌روند. این در حالی است که این ایده‌ها در آن زمان در فرانسه کمرنگ شده بودند، چرا که مخالفان سیاسی از کشورهایی مانند شوروی سابق از آن‌چه بر آن‌ها رفته بود حرف زده و فضای فکری فرانسه را آماده‌ی مواجهه با این مسائل کرده و فهمیده بودند صرف این‌که انقلابی خارج از غرب و ضدغرب رخ می‌دهد نمی‌تواند رهایی‌بخش باشد. در نتیجه، در این دوره در فرانسه اومانیسم ، جمهوری و دمواکراسی‌خواهی مجدداً تقویت می‌شود. ولی این گونه ضدیت با اومانیسم، بدون توجه به زمینه‌ای که در فرانسه شکل گرفته بود، در جهان انگلیسی ترویج پیدا کرد . در دهه‌ی ۶۰، پساساختارگراها تصمیم گرفتند نقدهای عقل‌گرایانه‌ی مارکس را که در چهارچوب عصر روشنگری تعریف می‌شدند با نقدهای ضدروشنگری هایدگر و نیچه جایگزین کنند. البته شاید بتوان با آن‌ها همدردی کرد چرا که در آن زمان آمریکا طی جنگ ویتنام به سلاخی انسان‌های بی‌گناه می‌پرداخت و فضای جنگ سرد و تهدید نابودی بشریت با بمب اتمی، امید انیدشمندان را به یأس تبدیل می‌کرد. ولی تجربه اقتدارگرایی در اروپای شرقی که تا سال ۱۹۹۰ به عنوان یک واقعیت انکارناپذیر در اروپا باقی ماند، یادآوری می‌کند که حقوق بشری وجود دارد که جایگاه آن فراتر از قدرت حکومت‌هاست و هیچ حکومتی برای تثبیت مشروعیت خود حق ندارد آن‌ها را زیر پابگذارد و این ارزشی بنیادین است که تحت هیچ شرایطی نباید آن را کنار گذاشت.

«دومنیکو لزوردو» و چگونگی بسط آزادی در سنت لیبرال

نقد والن به ما یادآوری می‌کند که برخلاف آن‌چه که رایج شده است، گرایش چپ و جریان چپ محدود به مارکسیست‌ها یا سوسیالیست‌ها نمی‌شود و به عنوان مثال شامل چپ لیبرال نیز می‌شود. در عین حال، جریان پست مدرنیسم نیز برخلاف آن‌چه که به شکل رایج تصور می‌شود، آن‌قدر به مواضع راست‌گرایان نزدیک است که نمی‌توان آن را چپ نامید. والن سعی دارد جریان چپ‌گرای فعلی را متوجه این مهم کند که نگرش منفی به حقوق بشر و دموکراسی که توسط پست مدرن‌ها وارد این جریان شده است، مواضعی راست‌گرایانه بوده‌اند و برای احیای جریان چپ باید المان‌های پست مدرن را از این جریان زدود. آن‌چه والن می‌گوید مهم است، ولی او به اندازه‌ی کافی به تاریخچه‌ی لیبرالیسم در زمینه‌ی حقوق بشر نمی‌پردازد؛ تاریخچه‌ای که مسئله‌دار است و برای بهبود بخشیدن آینده‌اش باید مورد بررسی قرار گیرد.

«دومنیکو لزوردو» به درستی اشاره می‌کند که علی‌رغم تأکید سنت لیبرالیسم بر فرد و آزادی فردی، می‌بینیم که سرکوب فقرا و استعمار نیز در تاریخچه‌ی این سنت وجود داشته است. در لیبرالیسم کلاسیک، اصلی پذیرفته شده وجود داشت که اصول لیبرال شامل حال بومیان یا زنان نمی‌شود. چرا که این دو گروه همچون کودکانی در نظر گرفته می‌شدند که باید از آن‌ها مراقبت کرد. این تناقض که حقوق فردی در ابتدای شکل‌گیری لیبرالیسم، حقوق مردهای سفیدپوست ثروتمند بوده است، امروز دیگر نکته‌ای آشکار است. حقوق بشر رفته رفته بسط یافته و شامل زنان سفید، مردان سیاه و… نیز شده است.

البته نمی‌توان انکار کرد که طبق قرارداد اجتماعی گاهی افراد از نظر صوری آزاد و برابر هستند ولی تبعیض و بی عدالتی سیستماتیکی وجود دارد که مانع از توافق واقعی افراد با یکدیگر می‌شود. مارکس این نکته را در مورد «قرارداد کاری» خاطرنشان می‌کند. دو نفر که در ظاهر آزاد هستند با یکدیگر قرارداد می‌بندند، ولی اگر یکی از آن‌ها قرارداد را امضا نکند، زندگی‌اش به شدت تحت تأثیر قرار خواهد گرفت و حتی ممکن است از فقر بمیرد، ولی طرف دیگر می‌تواند به جای او نفر دیگری را استخدام کند. از نظر مارکس این برابری صوری است و نه واقعی و بنابراین، این نوع قرارداد اجتماعی نوعی نابرابری اجتماعی را پنهان می‌کند.
لزوردو یادآوری می‌کند که لیبرالیسم با این نیروی انبساطی که از مردان سفیدپوست، بورژوا و اروپایی شروع شد و به دنبال حذف تمایزها و اعطای حقوق به همه‌ی انسان‌ها است، یکی نیست. علاوه بر این، بسیاری از موارد آزادی و حقوق بشر به‌واسطه‌ی روش‌هایی ضدلیبرال به‌وجود آمده‌اند، به عنوان مثال برده‌داری در آمریکا با زور اسلحه‌ی «آبراهام لینکلن» در جنگ داخلی آمریکا از بین رفت. بنابراین به رغم ادعای مدافعان لیبرالیسم، خصوصیت بسط یافتن و به رسمیت شناختن افراد جدید، خصوصیت ذاتی لیبرالیسم نیست. در واقع آن‌چه لیبرالیسم را مجبور می‌کند مفاهیم و اصول خود را بسط دهد تا شامل افراد جدیدتری شود، فشاری است که از خارج از آن وارد می‌شود، چه از طریق جنبش‌های اجتماعی و مدنی و چه از طریق روش‌های خشونت‌آمیزی مانند مبارزه‌ی مسلحانه. از این رو برخلاف تصور رایج، لیبرالیسم را به لحاظ تاریخی نمی‌توان به عنوان جنبشی که عاشق آزادی است در نظر گرفت. علاوه بر این، طبق تاریخ لیبرالیسم و به رغم این‌که امروز سخن گفتن از لیبرال دموکراسی رایج شده است، بسیاری از لیبرال‌ها نسبت به دموکراسی بدبین بودند و تمایل داشتند قدرت حکومت‌ها را محدود کنند ولی به فرم قدرت حکومت چندان کاری نداشتند. رابطه‌ی بین لیبرالیسم و دموکراسی آن‌چنان که ما امروز تصور می‌کنیم، رابطه‌ای طبیعی نیست و بسیاری از اندیشمندان لیبرال از گونه‌های متفاوت پادشاهی حمایت می‌کردند یا سمپات این فرم از حکومت بودند. در عین حال لزوردو اذعان دارد که لیبرالیسم انعطاف‌پذیری حیرت‌آوری دارد، در حالی که با نهادها و تعریف‌هایی از حقوق و آزادی شروع شد که بسیار محدود و مشکل‌زا بودند، ولی در مواجهه با مخالفت‌های بیرونی و جنبش‌های ضد خودش، از آن‌ها یاد می‌گیرد و از ابزارشان استفاده می‌کند و بنابراین در حال گسترش آزادی‌های فردی است. شاید از همین رو بتوان گفت لیبرالیسم هوشمند است.

همان‌طور که لزوردو به درستی اشاره کرده است حقوق بشر با خشونت و فشار بسط یافته و از مرد سفید اروپایی و بورژوا فراتر رفته است. برخلاف آن‌چه والن سعی دارد نشان دهد، حقوق زنان، حقوق بردگان و بعدها حقوق همجنس‌خواهان همگی با خشونت و فشار بدست آمده‌اند. مسئله‌ی دیگری که در این‌جا مطرح می‌شود این است که اگر حقوق بشر در غرب به‌وجود آمده و تاریخچه‌ی آن با لیبرالیسم و غرب گره خورده است، چرا باید حقوق بشر را در کشورهای غیرغربی مطرح کرد؟ آیا این نیز نوعی بی‌تفاوتی به تاریخ نیست؟

ایدئولوژی «غرب و دیگران»

ریشه‌های غربی لیبرالیسم و مفهوم حقوق بشر در کنار تاریخ لیبرالیسم باعث شده است برخی آن را صرفاً «غربی» بپندارند و از این رو این مفهوم را در فرهنگ‌های غیرغربی ناکارآمد بدانند. ضروری است در این‌جا قدری روی مفهوم «غربی» مکث کنیم. استفاده از واژه‌ی «غرب» در برابر دیگر بخش‌های بشریت باعث شکل‌گیری ایدئولوژی «غرب و دیگران» شده است. «استوارت هال» این ایدئولوژی را این‌گونه معرفی می‌کند: نوعی تمرکز بیش از اندازه روی غرب، جزییات و خصوصیات آن در کنار این رویکرد به بقیه‌ی دنیا به عنوان یک کل که تفاوتی با هم ندارند و تنها مشخصه‌ی آن‌ها این است که «غرب نیستند». در واقع به «غیرغرب» به عنوان مکانی بی‌تاریخ، بی‌مکان و بی‌هویت نگاه می‌کند که هیچ گونه خودآگاهی ندارد. ولی واقعاً غرب چگونه مقوله‌ای است؟ هال با بررسی این سؤال عنوان می‌کند که در ابتدا به نظر می‌آید غرب مقوله‌ای جغرافیایی است، ولی در عمل می‌بینیم که پیچیده‌تر است. به کار بردن غرب برای ارجاع به بخشی از نقشه کاربرد ندارد، چرا که بخش‌هایی از جهان هستند که جزء نقشه‌ی غرب (اروپا) محسوب نمی‌شوند ولی بخشی از غرب هستند، مثل آمریکا و استرالیا. غرب مفهومی نیست که به لحاظ منطقی بتوان از آن دفاع کرد، بلکه مفهومی است که در تاریخ و به شکل تاریخی شکل گرفته است. غرب در واقع یک مفهوم است نه یک مکان جغرافیایی. غرب یک مفهوم تاریخی است. بنابراین، غرب پایان تاریخ نیست یا تاریخ در حال تولید نتیجه‌ی پایانی خود به نام «غرب» نیست. «غرب» و شکل‌گیری آن تصادفی است، ضرورتی در شکل‌گیری غرب وجود نداشته و تاریخ می‌توانسته است به شکل دیگری باشد. ولی مفهوم غرب کارکردی دارد که هال می‌خواهد بررسی کند. وقتی واژه‌ی غرب را می‌شنویم، تصاویر و ایماژهای خاصی برای ما تداعی می‌شوند. «غرب» به عنوان یک استاندارد و مدل به کار می‌رود، مثلاً برای این‌که نشان دهیم کشورها به کدام سمت باید بروند یا این‌که کشورها به کدام سمت نباید بروند. «غرب» همچنین به عنوان معیاری برای رده‌بندی کشورها به کار می‌رود. این نقش‌ها باعث می‌شوند که مفهوم غرب فارغ از خاستگاه و روند شکل‌گیری‌اش تأثیرگذار باشد.
مفهوم «غرب» به گونه‌ای است که گویی مفهومی بومی و متعلق به اروپا است که به شکل خودمختار و بدون تأثیر از دنیای بیرون از اروپا شکل گرفته است. ولی مفهوم غرب در مواجهه و تعامل با جهان خارج از اروپا شکل گرفته است. مثلاً کشورگشایی اروپایی‌ها در شکل‌گیری مفهوم غرب تأثیر بسیار زیادی داشته است. کشورگشایی‌ها باعث شده‌اند نوعی انسجام درونی در برابر «جهان جدید» و جوامع غیرمسیحی پیدا شود.

بنابراین، ادبیات «غرب و دیگران» که در تمامی سطوح به کار می‌رود و در بحث‌های مرتبط با حقوق بشر نیز کاربرد دارد، ادبیاتی قابل دفاع نیست و بیش از هر چیز بازتاب دهنده‌ی نوعی تعصب است. استفاده کردن از ادبیات «غرب و دیگران»، چه به آن باور داشته باشیم و چه منتقد آن باشیم، باعث می‌شود در زمینه‌ای قرار بگیریم که «غرب و دیگران» را پیش‌فرض گرفته است و بنابراین حتی اگر به برتری غرب بر «دیگران» باور نداشته باشیم، به‌واسطه‌ی استفاده از این زبان این برتری را پیش‌فرض گرفته‌ایم. همان‌طور که «ادوارد سعید » در «خاورشناسی» می‌گوید «افراد غیرغربی در فرهنگ غربی، بدون توجه به خصوصیات آن‌ها و جزییاتی که به آن‌ها مرتبط می‌شود، با استفاده از کلیشه‌هایی معرفی می‌شوند. گاهی این کلیشه‌ها منفی هستند، و گاهی هم به شکلی سطحی و کلی، کلیشه‌ای و مثبت هستند». این نوع نگرش‌ها سعی دارند یک نوع کلیت برای «دیگری» درست کنند و بدون توجه به تفاوت‌ها و تضادهای درون یک فرهنگ یا کشور، همه را به یک شکل و تحت عنوان یک کلیشه معرفی کنند.

از همین رو برای فراتر رفتن از ادبیات «غرب و دیگران» در بحث‌های حقوق بشر، آن‌چنان که «توماس پاگی» اشاره دارد، باید توجه کرد که با وجود این‌که مفهوم «حقوق بشر» مفهومی است که در غرب مطرح شده، ولی ایده‌هایی کلی مانند این‌که هر انسانی باید غذای کافی برای خوردن، اختیار لازم برای انتخاب دین و مکانی برای خوابیدن داشته باشد، ایده‌هایی هستند که به صورت مستقل در تمدن‌های مختلف به شکل‌های متفاوت مطرح شده‌اند و مفهوم حقوق بشر نیز برگرفته از همین ایده‌ها در سنت غربی است. از طرفی نمی‌توان انکار کرد که فرهنگ‌های متفاوتی در نقاط متفاوت جهان وجود دارند و نمی‌توان گفت هر بخشی از این فرهنگ‌ها که غربی نیست، نامطلوب است. علاوه بر این، چه از نظر حقوق بشری و چه از نظرهای دیگر، تمامی آن‌چه که تحت عنوان فرهنگ غرب شناخته می‌شود هم مطلوب نیست.

ایدئولوژی «غرب و دیگران» که ریشه در استعمار نیز داشته است، همچنان حمله نظامی و کشورگشایی را ممکن می‌سازد. در لیبرالیسم کلاسیک، استعمار به این بهانه که بومی‌ها طفیلی هستند و نمی‌توانند خود را اداره کنند صورت می‌گرفت و در حال حاضر حمله‌های نظامی آمریکا به بهانه‌ی این‌که «دیگران» نمی‌توانند حقوق بشر و آزادی و دموکراسی را برقرار کنند صورت می‌گیرد. بگذارید قدری به این مسئله بپردازیم.

جمهوری‌خواهی که می‌خواست آزادی را صادر کند
جرج بوش پسر تصمیم گرفت آزادی را به کشور عراق صادر کند. نقل قولی از جرج بوش وجود دارد که گفته بود «جرج، برو و با این تروریست‌ها در افغانستان بجنگ. و من چنین کردم. و سپس خداوند گفت جرج برو و به دیکتاتوری در عراق پایان بده و من رفتم و چنین کردم».[۳] در آن زمان رسانه‌های جریان اصلی در غرب نه تنها از برملا کردن ادعاهای دروغ بوش و حاکمیت او مبنی بر دست داشتن صدام در یازده سپتامبر و در اختیار داشتن سلاح‌های کشتار جمعی بازماندند، بلکه در ترویج این باورهای دروغ نقش‌آفرینی مؤثری کردند. تا جایی که اکثریت جمعیت آمریکا این ادعاهای دروغ را باور کردند و با حمله نظامی به عراق همدل شدند. تعهدات حزبی، باورها و عملکرد جرج بوش در تضاد با آزادی‌های فردی در خود آمریکا بود. مخالفت با حق سقط جنین، حق زنان بر بدن خودشان و حق شیردادن به نوزادان توسط زنان در مکان‌های عمومی از جمله مواردی از آزادی‌های فردی هستند که حزب جمهوری‌خواه به طور رسمی یا غیررسمی با آن‌ها مشکل دارد. با این حال، جرج بوش به صادر کردن آزادی به کشور عراق اصرار داشت. فمنیست هندی، «دیپا کومار»، با بررسی نقش تبلیغات رسانه‌ای آمریکا به خوبی نشان داد که چگونه برای توجیه حمله‌ی آمریکا به عراق و افغانستان به یک باره مسئله‌ی حقوق زنان در رسانه‌های این کشورها به مسئله‌ای حیاتی تبدیل شد. به عنوان مثال اشاره می‌کند که کمی قبل از حمله‌ی نظامی به این کشورها، دختر جرج بوش به شدت نگران و پیگیر مسائل حقوق زنان در این کشورها شد. این در حالی است که مادامی که دولت آمریکا رابطه‌ی خوبی با عراق داشت، حقوق زنان در عراق اهمیتی نداشت. همان‌طور که در حال حاضر و به رغم وضعیت نامطلوب حقوق زنان در عربستان، این مسئله به کانون توجه رسانه‌ها تبدیل نمی‌شود. وضعیت زنان عراقی پس از حمله نظامی آمریکا، یکی از بدترین وضعیت‌های ممکن از نظر معیارهای حقوق بشر بود؛ گروهی از انسان‌ها که عدم برخورداری آن‌ها از حقوق بشر، دستاویزی برای توجیه حمله نظامی بوده است. آمریکا در گذشته نیز به نظام آپارتاید آفریقای جنوبی که به صورت سیستماتیک آزادی و حقوق بشر سیاه پوستان را نقض می‌کرد، کاری نداشت، چرا که کشور دوست محسوب می‌شد. در حال حاضر نیز اسرائیل و ازبکستان از جمله دیگر کشورهایی هستند که این وضعیت را دارند. به این لیست می‌توان موارد بسیار زیاد دیگری را نیز اضافه کرد، ولی شاید اشاره به کودکان و زنانی که با حقوق‌های بسیار نازل در شرایطی وحشتناک برای کمپانی‌های آمریکایی در شرق آسیا کار می‌کنند نیز ضروری باشد. افرادی که به رغم کار کردن در کمپانی‌های آمریکایی، آشکارا حقوقشان نقض می‌شود ولی سخنی از اقدام علیه این کمپانی‌ها به گوش نمی‌رسد. مشخص بودن استاندارد دوگانه‌ی دولت آمریکا در مواجهه با مسئله‌ی حقوق بشر و بهره‌وری اقتصادی-سیاسی-نظامی از حقوق بشر، برخی را واداشته تا دست از سخن گفتن از اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر بردارند یا حقوق بشر را صرفاً ابرساختار ایدئولوژیک جدیدی برای استعمار آمریکا بدانند. ولی باید در نظر داشت که جهانی بودن حقوق بشر به این معنا نیست که آمریکا یا هر کشور دیگری باید حقوق بشر را همانند «مک‌دونالد»، «نایکی» یا «چاکی چیز» به سرتاسر جهان و لو با جنگ و جنایت صادر کند. در بخش پایانی به این مسئله بپردازیم.

جهانی بودن حقوق بشر و نسبی‌گرایی فرهنگی

جهانی بودن حقوق بشر به معنای فراگیر بودن آن در جهان نیست، آن‌طور که مثلاً کوکاکولا و همبرگر در جهان فراگیر هستند. این نگرش بازاری به فراگیری، با آن‌چه از جهانی بودن حقوق بشر یا ارزش‌ها ادعا می‌شود متفاوت است. فراگیر بودن یک پدیده صرفاً توصیفی است، یعنی آن‌چه فراگیر شده یا رایج است را توصیف می‌کنیم. ولی توصیف فراگیری با موجه بودن یکی نیست. بردگی و انقیاد دیگران توسط مردان سفیدپوست فراگیر بوده است و در حال حاضر نیز در سطوحی متفاوت این پدیده رایج است، ولی از این توصیف به هیچ عنوان نمی‌توان نتیجه گرفت که حقوق بشر به معنای در انقیاد ماندن زنان و کارگران است. حقوق بشر یک امر هنجاری است، یعنی از «باید و نباید» ها سخن می‌گوید. اگر حقوق بشر صرفاً بیان‌گر آن چیزی باشد که رواج دارد، چه تفاوتی بین حقوق بشر و نظرسنجی وجود دارد؟ حقوق بشر از آن‌جایی که هنجاری است با رأی‌گیری و نظرسنجی نیز قابل تغییر نیست. یعنی نمی‌توان آزادی یک گروه یا بردگی یک گروه را به رأی گیری گذاشت. حقوق بشر اموری هنجاری هستند که «باید» اجرا شوند، نه اموری توصیفی که در حال اجرا هستند. جهانی بودن حقوق بشر یعنی آن‌ها ریشه در امری طبیعی دارند که در همه‌ی فرهنگ‌ها، آداب و رسوم متفاوت در انواع حکومت‌ها، ثابت می‌مانند و تغییر نمی‌کنند. بنابراین «جهانی بودن» حقوق بشر، به خاطر این است که در طبیعت بشر ریشه دارد نه این‌که این مفهوم در بازار بورس بین‌المللی رایج شده است.
مفهوم طبیعت بشر، مفهومی است که برخی در دوران معاصر به آن حمله کرده‌اند. یکی از دلایل این نقد این است که در گذشته بسیاری از افراد پدیده‌های فرهنگی یا اجتماعی را به عنوان امر طبیعی جلوه می‌دادند و از این رو مفهوم طبیعت بشر منبع تبعیض و تعصب‌های فرهنگی و اجتماعی می‌شد. مثلاً در اروپا این باور فرهنگی اجتماعی که زنان توان فکر کردن ندارند به عنوان طبیعت زنان در نظر گرفته می‌شد. بنابراین از آن‌جایی که خطر طبیعی جلوه دادن امور فرهنگی و اجتماعی وجود دارد و به تبع آن طبیعی جلوه دادن تبعیض‌ها و تعصب‌ها، برخی به طور کلی منکر مفهوم طبیعت بشر شده اند. این گونه‌‌ی خاص انکار طبیعت بشر، هدفی سیاسی دارد و به منظور جلوگیری از طبیعی جلوه دادن تعصب‌ها و تبعیض‌هاست، ولی خود می‌تواند باعث توجیه تعصب و تبعیض شود. اگر چیزی تحت عنوان طبیعت بشر نداشته باشیم و بپذیریم که انسان‌ها در مکان‌های متفاوت با توجه به فرهنگ و جامعه‌ی خود تفاوت‌هایی دارند، چرا باید از حقوق بشر صحبت کرد؟ شاید در فرهنگی شکنجه یک امر فرهنگی پذیرفته شده باشد یا در فرهنگی استثمار کودکان و زنان خارجی و در فرهنگی دیگر ختنه کردن دختران.

با بررسی این‌گونه دغدغه‌ها متوجه خواهیم شد که درست است که نسبی‌گرایی فرهنگی می‌تواند جلوی استفاده از حقوق بشر به عنوان ابرساختار ایدئولوژیک برای حمله‌ی نظامی و استعمار را بگیرد، ولی این زمینه را فراهم می‌کند تا تبعیض و ستم به گروه‌های آسیب پذیر در هر جامعه‌ای به عنوان تفاوت فرهنگی توجیه شود. به عبارت دیگر، اگر هدف از نفی حقوق جهانی بشر محافظت از انسان‌ها در برابر ظلم است، خود این امر می‌تواند زمینه را برای نوعی دیگر از ظلم فراهم کند. به عنوان مثال، در برخی از کشورها استفاده‌ی ابزاری از زنان برای تبلیغات و بردگی جنسی در صنعت کارگری جنسی به عنوان امری فرهنگی تبلیغ می‌شود و در کشوری در خاورمیانه نداشتن حق رأی یا حق رانندگی به عنوان امری فرهنگی تلقی می‌گردد. برای تغییر در وضع حقوق بشر باید استدلال کرد یا شواهدی آورد. نمی‌توان نظرسنجی کرد، نظرسنجی برای علوم اجتماعی مناسب است، جایی که می‌خواهیم بدانیم مثلاً چند درصد افراد ساکن فلان شهر یا کشور عقاید زن‌ستیزانه دارند. نه این‌که اگر جایی اکثریت زن‌ستیز بودند، قوانین زن‌ستیزانه وضع کنیم یا حقوق زن را نادیده بگیریم.

«والن» در نقد پست‌مدرن‌ها و رابطه‌ی آن‌ها با نسبی‌گرایی فرهنگی اشاره می‌کند که ایده اومانیستی مدارا در روشنگری ریشه دارد و بر مبنای احترام برای شأن انسانی بنا نهاده شده است. ولی وقتی نسبی‌گرایی را با نفرت از غرب ضداومانیستی ترکیب می‌کنیم، می‌بینیم که اندیشمندان پست مدرن زیادی بر همین مبنا بدون هیچ گونه نقد و بررسی، انقلاب‌ها و جنبش‌های جهان سوم را می‌پذیرند. مانند فوکو که از انقلاب‌های جهان سوم حمایت می کرد صرفاً چون در ظاهر ضدغرب بودند. برای فوکو و دوستانش تاریخ، تقدیری بی‌معنا بدون هیچ عقل و مبنایی است که به هیچ عنوان نمی‌توان فهمی از آن حاصل کرد و این نگرش باعث شده است ارزش‌هایی مانند آگاهی و اراده انسان‌ها از سوی آن‌ها نادیده گرفته شود. ارزش‌هایی که فراتر از دولت و حکومت و جنبش‌های سیاسی قرار دارند، جهانی هستند و حقوق بشر نیز بر اساس آن‌ها و برای محافظت از آن‌ها تعریف شده است. او همچنین به «کلود لوی استروس» اشاره می‌کند که گره خوردن «حقوق بشر» به مفاهیم اومانیسم و جهانی بودن را دلیلی برای در آغوش گرفتن نوعی نسبی‌گرایی فرهنگی می‌داند و حتی تا بدان جا پیش می‌رود که پیشنهاد میکند تبادلات بین فرهنگی و داد و ستد بین آن‌ها باید ممنوع شود تا تنوع فرهنگی حفظ شود. ایده‌هایی که از نظر والن یادآور ایده‌های نژادپرستانه و دگرستیزانه‌ای هستند که ازدواج بین نژادی را ممنوع اعلام می‌کردند. ولی شاید بهتر باشد به جای این راه‌حل‌های عجیب و غریب در دنیایی که جداسازی و دیوار کشیدن روز به روز معنای خود را بیشتر از دست می‌دهد به دنبال راه‌حلی باشیم که تمام انسان‌ها در تعریف ما از حقوق بشر بگنجند. ارائه‌ی تعریفی از طبیعت بشر یا تعریف‌هایی ذات‌گرایانه از انسان که حاوی تبعیض و تعصب‌های فرهنگی نباشد و در عین حال تضمین کننده‌ی حقوق بشر باشد، چالشی در این راستا است. برای این منظور می‌توانیم از ذات‌گرایی مینیمال مانند «زنان انسان هستند» استفاده کنیم. در این تعریف انسان بودن در ذات زنان در نظر گرفته شده است و مصداق ذات‌گرایی است و در عین حال حاوی تعصبات و تبعیض نیست و جلوی آن‌ها را هم می‌گیرد و امکان بروز وجوه فرهنگی را نیز فراهم می‌کند. بنابراین، شاید در گام نخست بهترین کار بازتعریف مفاهیم «بشر»، «مرد» و «زن» باشد به شکلی که از اشتباهات گذشته رها شده باشد و توان مواجهه با مسائل جدید را نیز داشته باشد.

http://bidarzani.com/26526
بهداشت، داروخانه و زنان

بیدارزنی: در کودکی به ما یاد داده بودند پریود برای زن امری خجالت‌آور است. از خودم و بدنم برای این اتفاق ناگوار بدم می‌آمد. یکی از بزرگ‌ترین مشکلات دوران پریود، علاوه بر پنهان کردن آن از پدر و برادر و هر مرد دیگری درخواست برای نوار بهداشتی در داروخانه بود. شرم توأم با نفرت. این مشغولیت باعث شد همراه با سؤال‌های ذهنی دیگر به سراغ یکی از تکنسین‌های مرد داروخانه بروم و از او به‌عنوان یک مرد و یک شخص بیرونی مصاحبه کنم.

می‌توانید درباره مدت فعالیت خودتان در داروخانه توضیح دهید:

من پس از گذراندن دوران مقدماتی و پیشرفته تکنیسین داروخانه، برای انجام کارهای عملی وارد داروخانه شدم و حدود ۶ سالی است که مشغول به کار هستم.

تعداد پرسنل زن و مرد در داروخانه چقدر است؟

در داروخانه سه مرد مشغول به کارند و یک خانم مسن که دکتر داروساز و مؤسس داروخانه است. این افراد ثابت هستند و همیشه در داروخانه حضور دارند. البته بین ساعت ۱۲ تا ۲ خانم دکتر برای استراحت به منزل می‌روند.

می‌توانید به ما بگویید در طول ۱۰ سال سابقه کاری آیا تفاوتی در میزان خرید لوازم آرایشی در میان زنان وجود داشته است؟

بله. خیلی بیش‌تر شده. توجه به زیبایی ظاهری و اندام در زنان خیلی زیاد شده است. فروش داروهای لاغری و ساپلیمنت در داروخانه در ۳ سال اخیر خیلی بیش‌تر شده است. ساپلیمنت مکمل‌های داروهایی هستند که مربوط به پوست و ناخن‌اند و فروش زیادی دارند. قرص‌های لاغری و قرص‌های گیاهی هم داروهایی هستند که اخیراً به آن‌ها توجه زیادی شده است. به نظر می‌رسد که خانم‌ها به داروهای گیاهی بیش‌تر روی آورده‌اند و به ارگانیک بودن محصولات توجه زیادی نشان می‌دهند.

زنان هنگام خرید نوار بهداشتی معمولاً به چه کسی مراجعه می‌کنند؟

ما برای راحتی خانم‌ها نوار بهداشتی را به‌صورت اپن شلف (open shelf) گذاشته‌ایم تا خودشان بردارند و ناراحت نباشند. این ایده خود شرکت‌هایی است که توزیع‌کننده نوار بهداشتی هستند. آن‌ها با توجه به بازخوردی که از مشتریان داشته‌اند این تصمیم را گرفته‌اند و ما هم اجرا کردیم.

معمولاً خانم‌ها برای خرید نوار بهداشتی به کارمند خانم مراجعه می‌کنند در صورتی که ایشان نباشند سراغ ما می‌آیند. البته بسته به برخورد ما هم دارد. ما مردان جوانی هستیم و گاهی نگرانی در خانم‌ها پدید می‌آید. خانم‌هایی بوده‌اند که از برخورد بد کارمندان جوان داروخانه‌های دیگر در خرید این موارد شکایت کرده‌اند. خانم‌ها معمولاً وقتی رجوع می‌کنند می‌گویند نوارها یا پدهای شما کجا هستند. یا گاهی اوقات از اسم برند برای راحتی خود استفاده می‌کنند برای مثال می‌گویند آلویز دارید؟ ۹۰ درصد خانم‌ها هنگام خرید نوار بهداشتی از ما کیسه‌های سیاه یا رنگی می‌خواهند تا دیگران متوجه خرید آن‌ها نشوند. معمولاً خانم‌های مسن در خرید نواز بهداشتی بیش‌تر معذب هستند اما من متوجه شدم که خانم‌های جوان راحت‌تر برخورد می‌کنند.

البته با اوپن شلف شدن کار خانم‌ها راحت‌تر شده است. آن‌ها تنها یک کیسه سیاه از ما می‌گیرند و محصول خود را از طبقات برمی‌دارند. فروش نوار بهداشتی ایرانی و یا نوارهای ارزان خیلی بیش‌تر است.

آیا در توزیع قرص‌های ضدبارداری و کاندوم طی سال‌های کاری شما تفاوتی ایجادشده است؟ در فروش آن چطور؟ معمولاً چه کسانی آن‌ها را خریداری می‌کنند؟

اکنون فروش قرص‌های ضدبارداری در برابر کاندوم نسبت به دو سال پیش خیلی بیش‌تر شده است. کاندوم ممکن است کاملاً در جلوگیری از بارداری تأثیرگذار نباشد به همین دلیل فروش قرص‌ها بیش‌تر است. الآن شرکت‌های دارویی بزرگ نمی‌دانم به چه دلیلی -توزیع داروهای ضدبارداری خیلی خوب را- به‌صورت سهمیه‌بندی انجام می‌دهند و این محصولات برای ارائه به مشتری کم‌تر هستند. به همین دلیل باید معادل ایرانی استفاده شود که خیلی از مشتری‌ها از آن ناراضی هستند چون حالت تهوع و یا نامنظمی در پریود ایجاد می‌کند. در مورد کاندوم نیز، الآن برندهای خوب به علت تحریم‌ها خیلی کم شده‌اند. محصولات شرکت‌های چینی و ایرانی موجود هستند اما برای مردم خیلی قابل اطمینان نیستند. ما فروش داریم اما من احساس می‌کنم فروشمان در ماه کاهش پیدا کرده است. ما استند (stand) کاندوم هم داریم اما برندهای مطمئن‌تر که در داروخانه‌های دیگر کم‌تر یافت می‌شوند و کیفیت بالاتری دارند فروش بیش‌تری دارند. الان با برداشته شدن تحریم‌ها شرکت‌های بیش‌تری برای ارائه کاندوم به ما مراجعه می‌کنند. در گذشته (در دوران تحریم) پیدا کردنش دشوارتر بود. ما در منطقه مرفه‌نشینی فروشگاه داریم و به همین دلیل در میزان فروش تغییر خاصی ایجاد نشده است و افراد برای جلوگیری همچنان اقدام می‌کنند.
کاندوم اغلب توسط آقایان خریداری می‌شود و به ندرت خانم‌ها آن را خریداری می‌کنند که همگی متأهل هستند. معمولاً دختران جوان سراغ آن نمی‌آیند اما قرص‌ها اکثر مواقع توسط خانم‌ها خریداری می‌شود.

گاهی شده زن و شوهر با هم مراجعه کرده‌اند و مرد گفته است خانم من یک‌ماهه باردار است شما کسی را برای سقط می‌شناسید یا دکتر زنانی را می‌توانید معرفی کنید؟ همین‌طور آمپول‌ها و شیاف‌های واژینالی هستند که برای سقط جنین منظور استفاده می‌شوند و افرادی به سراغ آن‌ها می‌آیند اما ما کار غیرقانونی انجام نمی‌دهیم. این کار باید توسط دکتر زنان نسخه داده شود. این داروها سهمیه داروخانه‌های خاصی هستند و به هر داروخانه‌ای داده نمی‌شوند.

در خصوص قرص‌های ضدافسردگی یا مربوط به اختلالات روانی چطور؟ آیا میزان فروش این داروها در طی زمان تغییری داشته است؟ معمولاً چه کسانی آن‌ها را خریداری می‌کنند؟

در طی ۲ یا ۳ سال گذشته فروش قرص‌های ضدافسردگی به‌صورت نجومی افزایش پیدا کرده است. می‌توان گفت از هر ۵ نفر که به ما مراجعه می‌کنند ۳ نفرشان خواهان داروهای ضدافسردگی هستند. البته مسلماً فروش داروها به میزان زیادی به پزشکان طرف قرارداد داروخانه و اطراف داروخانه هم‌بستگی دارد اما در اطراف داروخانه همه نوع پزشک هست و واقعاً فروش این داروها به‌صورت چشم‌گیری افزایش پیدا کرده است. افرادی نیز هستند که بدون نسخه برای دریافت داروهای گیاهی ضدافسردگی مراجعه می‌کنند. قرص‌هایی مثل فلوکستین و اِفکسور فروش خیلی زیادی دارند. فروش این داروها بین زنان و مردان برابر است. آرامبخش ها هم بسیار پرطرفدار هستند.

در خاتمه باید این نکته را یادآوری کنم که اخیرا در برخی مکان‌های عمومی در ایران دستگاه‌های اتوماتیک برای دریافت نوار بهداشتی نصب شده است که خانم‌ها امکان استفاده از آن را دارند. همچنین دستگاه‌هایی برای دریافت کاندوم وجود دارند؛ اما برای مثال امکان نصب این دستگاه‌ها در داروخانه برای ما میسر نبود؛ چراکه فضای کافی برای آن نداشتیم.

سپاس از زمانی که در اختیار ما قرار دادید.

http://bidarzani.com/26537
روایت چهارم: دوست داشتن
فکر می کردم می توانم او را جدای آزار و اذیت هایش دوست داشته باشم

برگردان: بنفشه جمالی

بیدارزنی:در این مجموعه، داستان زندگی شش قربانی خشونت خانگی را بازگو می‌کنیم و دلایل آن‌ها را در پاسخ به این سؤال که «چرا زودتر رابطه را ترک نکرده‌اند»، می‌شنویم.

امید است این مجموعه روشن سازد که «ترک کردن رابطه» همیشه گزینه‌ای قابل‌دسترس برای قربانیان خشونت‌های خانگی نیست؛ و از این پس به جای پرسیدن این سؤال که «چرا این رابطه را ترک نمی‌کنی» از قربانیان خشونت‌های خانگی بپرسیم «چگونه می‌توانیم به آن‌ها کمک کنیم.

جنیفر گارنر/ ۴۱ ساله

بیدارزنی: چرا آن رابطه را ترک نکردی؟ این سؤالی است که مدام از من پرسیده می‌شود. فکر نمی‌کنم درک این مسئله تا زمانی که در شرایط مشابهی قرار بگیرید، آسان باشد. من عاشق بودم و فکر می‌کردم اگر بودن با کسی که دوستش داشتم مستلزم رنج کشیدن است، باید آن را بپذیرم. عشق یعنی صدمه دیدن. این‌طور نیست؟

زمانی که با او آشنا شدم طلاق گرفته بودم و از ازدواج اولم دو فرزند داشتم. او قبلاً دو بار ازدواج کرده بود. همه‌چیز با سرعت پیش رفت و در کمتر از شش ماه با هم زیر یک سقف زندگی کردیم. یک شب او با دوستانش بیرون رفت و شب بازنگشت. صبح وقتی به خانه آمد با عصبانیت پرسیدم که شب را کجا بوده است؛ اما او بدون کوچک‌ترین جوابی فقط با دست به صورتم کوبید.

شوکه شدم. در آن لحظه، نمی‌توانستم درک کنم چه اتفاقی افتاده است. به اتاق دخترم پناه بردم. دخترم با وجود این‌که در آن زمان تنها سه سال داشت به من گفت که صدمه دیده‌ام. سعی کردم اتفاق آن روز را بی‌اهمیت جلوه دهم و آن را برای خودم توجیه کنم. کمی بعد، دوست‌پسرم بابت رفتارش عذرخواهی کرد و من سعی کردم آن رفتار را به فراموشی بسپارم. در آن زمان به لحاظ اعتماد به ‌نفس در شرایط مناسبی نبودم. شوهر قبلی‌ام با خشونت کلامی مداومش اعتماد به نفسم را از بین برده بود. احساس می‌کردم که خوش‌شانسم که دوست پسری پیدا کرده‌ام که در بیشتر مواقع با من خوب رفتار می‌کند. نمی‌خواستم او را به واسطه‌ی یک اشتباه از دست بدهم.

برای شش ماه اوضاع عادی بود تا این‌که او دوباره من را کتک زد و دوباره بابت رفتارش از من عذرخواهی کرد. الگوی خشونتی تکرار شونده: دوست‌پسرم برای شش ماه دوست‌داشتنی و شیرین بود و بعد یک‌دفعه از کوره در می‌رفت و من را به باد کتک می‌گرفت. هر بار فکر می‌کردم این آخرین دفعه است. خودم را برای با او بودن به هر طریقی متقاعد می‌کردم.

فکر می‌کردم می‌توانم او را به این شیوه دوست داشته باشم و با خود می‌گفتم اگر دوست‌دختر خوبی باشم و یا اگر به‌اندازه کافی او را دوست داشته باشم او دوباره به من آسیب نخواهد زد. این تصورات مریض مدام در سرم می‌چرخید و تصور می‌کردم می‌توانم پیروز میدان باشم و می‌توانم کاری کنم که او دیگر من را مورد ضرب و شتم قرار ندهد. می‌گفتم آنقدر دوستش خواهم داشت که دیگر نتواند به من آسیب برساند.

لزوما فکر نمی‌کردم که می‌توانم او را تغییر دهم. بلکه می‌خواستم آن‌قدر به او عشق بورزم که دیگر نخواهد به من آسیب برساند. در ذهنم نقشی خیالی برای خود پرورانده بودم. می‌خواستم نقش زنی را بازی کنم که آن‌قدر قدرتمند و مقاوم است که می‌تواند به فرد آزارگر خود یاد بدهد که از رفتارهای پرخشونتش دست بکشد. ناجی، قهرمان، زنی که در زمان سختی کنار فردی که دوستش دارد ایستاده است. ما نجات پیدا خواهیم کرد.

ما قربانیان خشونت‌های خانوادگی تصور می‌کنیم می‌توانیم این لحظات را پشت سر بگذاریم و روزی می‌آید که فرد آزارگرمان به رفتار زشت خود پی می‌برد و متوجه می‌شود که چه رفتارهای ناشایستی با زنی که عاشقش بوده، کرده است. هر روز امیدواری که امروز همان روز موعود باشد. پیش خودم مدام می‌گفتم او می‌تواند مرد خوبی باشد اگر دست از این رفتارهایش بردارد. من آن مرد را می‌خواستم مردی که همیشه مهربان، دوست‌داشتنی و خوش‌برخورد است. فکر می‌کردم او می‌تواند تغییر کند فقط باید تا رسیدن به آن روز صبور باشم.

در مدت پنج سالی که با هم ارتباط داشتیم من حامله شدم و تصور می‌کردم در زمان بارداری دیگر من را کتک نخواهد زد اما اشتباه می‌کردم. من درحالی که زیر چشمم کبود بود برای زایمان به بیمارستان رفتم اما حتی یک کدام از دکترهای بیمارستان از من نپرسید که دلیل این کبودی چیست؟ وقتی پسرم به دنیا آمد تصور می‌کردم اوضاع بهتر می‌شود. ما بچه خواهیم داشت و او از این موضوع خوشحال خواهد بود. اما اوضاع در آن سال بدتر از قبل شد.

دوست‌پسرم مشروبات الکی و دارو به مقدار زیاد مصرف می‌کرد و حملات شیزوفرنی داشت. او به تشخیص خود و برای کاهش اضطراب‌هایش زاناکس و الکل مصرف می‌کرد. او بدگمان شده بود و مدام تصور می‌کرد من به خاطر رفتارهایش در خانه دوربین نصب‌کرده‌ام.
وقتی پسرم یک‌ساله شد یک ‌شب به کنسرتی در مرکز شهر رفتیم. سالن کوچک بود و جمعیت زیاد. دوست‌پسرم برای کاهش استرسش ۸ میلی‌گرم زاناکس استفاده کرد و برای جلوگیری از خواب‌آلودگی شروع کرد به نوشیدن. او به دستشویی رفت و پس از چند دقیقه دیدم که نگهبان او را به سمت ماشین می‌برد. آن‌ها به من گفتند بهتر است که دوست‌پسرم را به خانه ببرم. وقتی در ماشین به سمت خانه می‌رفتیم متوجه تغییر حال او شدم. ماشین را نگه داشتم و در سمت او را باز کردم و سرش را به سمت بیرون هل دادم. اما دوست‌پسرم متوجه نشد که من ماشین را نگه داشته‌ام و به تصور اینکه می‌خواهم او را از ماشین درحال حرکت بیرون بیندازم به من حمله کرد و با دست راستش به صورتم ضربه زد. احساس کردم استخوان گونه‌ام شکست. در کوتاه‌ترین زمان ممکن او تمام استخوان‌های سمت راست صورتم و بینی‌ام را شکست. می‌دانستم در صورت باقی ماندن در آن شرایط او من را خواهد کشت. به روی صندلی عقب پریدم. نمی‌دانم چه طور این کار را کردم. او هم به صندلی عقب آمد. سعی کردم از پنجره ماشین بیرون بروم. او دستم را چنگ انداخت و گاز گرفت. و شروع به ضرب و شتم کرد. احساس کردم قفسه‌ی سینه‌ام شکست. گردن و سرم را زیر صندلی راننده نگه داشته بود و با دستش گردنم را فشار می‌داد. نمی‌خواستم بمیرم. من یک پسر یک‌ساله داشتم که به من نیاز داشت. به هر ترتیبی بود با پاهایم به او ضربه زدم. شیشه ماشین را پایین کشیدم و با فریاد درخواست کمک کردم.

بعد از آن شب به خاطر شدت صدماتی که دیده بودم به مدت ۴ روز در ICU بستری شدم. مجبور به انجام جراحی ترمیمی بر روی صورتم شدم. من همچنان به خاطر آسیب‌هایی که در آن شب دیده‌ام با مشکلات فیزیکی مختلفی دست و پنجه نرم می‌کنم. دوست‌پسرم دستگیر شد و به مدت ۷ سال به زندان افتاد. او در حال حاضر آزاد است و دوست‌دختر دارد.

در طول زمانی که بستری بودم لیستی از دلایلی که چرا در آن رابطه باقی ماندم را در ذهنم ردیف کردم: من فقط ۲۵ سال سن داشتم. فکر می‌کردم آن‌قدر قوی هستم که بتوانم بر مشکلاتم غلبه کنم. من آمادگی ترک کردن او را نداشتم. داستان فوق‌العاده‌ای است این‌که در ذهنتان از فرد آزارگر خود همسری مهربان که شما را عاشقانه دوست دارد بسازید. واقعیت اما این است او هیچ‌وقت تغییر نخواهد کرد و وقتی ۳۵ سالتان می‌شود متوجه می‌شوید که کتک خوردن از فردی که دوستش دارید رفتاری پذیرفتنی نباید باشد.

ما قربانیان خشونت خانوادگی موقعیت و شرایطمان را توجیه می‌کنیم تا زمانی که دیگر امکان توجیه آن را نداشته باشیم. زمانی که شما در رابطه‌ی عاطفی قرار دارید ممکن است برای خوشحالی طرف مقابلتان دست به هر کاری بزنید. من بسیار ساده‌لوح بودم و نمی‌دانستم مهم نیست که من چه قدر او را عاشقانه دوست دارم، او در هر شرایطی به من آسیب می‌رساند زیرا او به این رفتار خو گرفته است.

#خشونت خانوادگی
http://bidarzani.com/26532
زن مقهور یا پیروز؟
تهیه و تنظیم: مریم رحمانی

#کلیشه های جنسیتی

بیدارزنی: نمایشگاه گروهی هویت در گالری شیرین از ۲۹ مرداد تا ۱۰ شهریور برگزار شد. در این نمایشگاه آثار زنان و مردان با موضوع هویت در معرض دید عموم قرار گرفت.تقریبا در همه‌ی آثار مضمون زن و طبیعت به اشکال مختلف تکرار شده بود. گویا این یگانگی، مفروض همه‌ی نقاشان چه زن و چه مرد است.

در آثار زینب موحد، نقاش از استعاره برای بیان منظور خویش استفاده کرده است. در یکی از دو اثر او بخشی از پاهای زنی را می‌بینیم که کفشی پاشنه بلند به پا دارد (مطابق با معیارهای مردسالاری) اما در وسط تصویر این خروس (استعاره ای از مردسالاری) است که جا خوش کرده. در حقیقت گویی این جنس نر است که در مرکز تابلو قراردارد و هویت زن را تحت تاثیر قرار می‌دهد، به گونه‌ای که به جز قسمتی از پاهای زن ما او را نمی بینم. از دیگر سو در این تابلو کفش زن طرحی شبیه دستمالی ظریف و زیبا دارد که در وسط تصویر قرار گرفته است. گویا هویت زن فراتر از آن‌چه نظام مردسالاری به آنان دیکته می‌کند (زن لوند، زن خانه‌دار) نیست. همچنین بندی به پای خروس بسته شده است که شاید به این معنی باشد که مردسالاری با تعاریف کلیشه‌ای خود از مردانگی و زنانگی زن و مرد را در تنگنا قرار داده است.

در تابلوی کناری که مکمل این تابلو است بدن زنی را می‌بینیم که سر ندارد و به جای سر او باز خروس قرار گرفته است. گویی تاکیدی بر تفسیری است که مردسالاری از زن دارد. زنی با بدنی زیبا که مغز ندارد و حتی پاهایش در راستای بدنش نیست، بلکه آن سوتر پشت دستمال دیده می‌شود. تابلو به نوعی تداعی‌کننده‌ی کنترل‌گری نظام مردسالاری بر زنان است.

در هر دو تابلو گندم‌زار و آسمان در پس زمینه هستند و باز پیوندی است بین زن و طبیعت که شاید بتوان ادعا کرد توسط مردسالاری تحت تسلط قرار گرفته‌اند. در هر دو تابلو می توان گفت نظام مردسالاری روابط بین زن و مرد و طبیعت را مخدوش کرده است. بهره‌کشی از طبیعت یکی از ویژگی‌های اساسی سرمایه‌داری مردسالار است. به همین دلیل برداشتی فمینیستی از طبیعت از وظایف مهم فمینیسم محسوب می‌شود. (هام ، ۸۲ ۲۹۸)

در تابلوهای مریم معتضدی زنان در پس زمینه‌ای زرد رنگ به تصویر کشیده شده‌اند که گرچه بدن‌ها و لباسشان شبیه لباس عروس است اما فاقد صورت هستند و اگر بتوان گفت صورت به نوعی نشان‌دهنده‌ی هویت است باز این زنان هویتی ندارند. هرچند که در تابلوی بعدی او مردان نیز فاقد چهره هستند اما آن‌ها در حال نواختن موسیقی هستند در حالی که زنان تنها ایستاده‌اند بدون هیچ کنش دیگری.

سه تابلو وجود دارند که با جوراب زنانه درست شده اند. تابلوی اول که به نوعی تداعی‌کننده‌ی پستان است و نقوشی بر روی آن است که هم شبیه گل است و هم غده‌های شیری شاید بتوان ادعا کرد سمبلی است از آفرینش زن، لطافت و نقش سنتی او. در تابلوی دوم، روی یک جوراب سفید دست زنی نقش بسته است که یکی از سرانگشتانش قرمز شده و این قرمزی زخم خوردن را تداعی می‌کند. این تصویر سمبلی است از شکستی در عشق یا دستی که تلاش کرده کنترلی روی زندگیش داشته باشد اما زخمی شده است. دو جوراب اول بافتی ظریف دارند، اما در سومی جورابی سیاه را می‌بینیم که توری است و بافتش با دو تای دیگر کاملا متفاوت است و به نوعی می‌تواند سمبلی از زن اغواگر باشد. گویی این سه قاب سمبلی از همان زن اثیری/ لکاته است. در مرکز جوراب سیاه، سوختگی می‌بینیم که می‌تواند نشان دهد که شاید همین زن اغواگر هم به نوعی هویتش را از دست داده است و باز تداعی‌کننده همان تصویر سنتی است که در آن زنان می‌توانند مردان را از راه به در کنند و سبب نابودی آنان شوند.

درچند تابلوی دیگر زنانی به تصویر کشیده شده‌اند که سر و چشمانشان با نقوشی ظریف که گویا توری است پوشیده شده و در همه‌ی این آثار کفش پاشنه بلند قرمز یا صورتی به چشم می‌آید، گویی سرنوشت زنان چیزی فراتر از کلیشه‌های موجود در جامعه در مورد آنان نیست. گویا زن نمی‌تواند از آنچه نقش های سنتی به او دیکته کرده‌اند فراتر رود. گویا او اسیر فرهنگی است که تعریف خاصی از زن دارد. انگار جامعه زن آگاه، زنی را که می‌بیند و می اندیشد فراسوی آن‌چه به او تحمیل می‌شود را نمی‌خواهد.
تابلوهایی دیگر از پارچه‌های مشکی درست شده‌اند که همه در کنار هم بخشی از بدن را نشان می‌دهند. گویی هویت و لباس با هم در پیوند هستند. در یکی از آن‌ها تصویری کامل از یک زن را می‌بینیم. پارچه‌ی سیاه به نظر سمبلی از سیاه‌روزی زنان است، در این تابلو زن پشت به ببینده ایستاده اما بدن او به نوعی زخمی است. پارچه در جایی که اتصال دست و بدن زن است کوک خورده. زن با این‌که پشت به تصویر است اما به نظر می‌رسد شاد نیست. سرش به سمت پایین است با بازوانی فرو افتاده و سوراخ‌هایی که روی لباس و بخش‌هایی از بدنش قراردارد. از طرفی پارچه چین خورده و در جایی که زن در آن ایستاده اثر سوختگی اتو بر پارچه مشخص است.

اثر دیگری که در این نمایشگاه توجه را جلب می‌کرد تابلویی بود که کندوی زنبور عسل را همراه با زنبوری بزرگ در گوشه‌ی چپ آن و زنبورهای کوچک دیگر به تصویر کشیده بود. درون کندوها تصاویر بچه‌ها، مردان و زنان نقش بسته است، اما تصویر زن از همه غالب‌تر است. این جا باز هم تاکید بر پیوند بین باروری زن و آفرینندگی طبیعت است. همانندی انسان‌ها و جانداران در تولید مثل برای هنرمند گویا هویتی مشترک می‌آفریند. تولید مثل در حیوان که امری غریزی و بدون انتخاب است در این تابلو با تولید مثل در انسان که می‌تواند کاملا آگاهانه باشد یکسان در نظر گرفته شده است. گویا فلسفه‌ی حیات هر دو تنها بازتولید خود است. هرچند که در جوامع سنتی برخی از زنان و مردان بر اثر فشار اجتماعی باردار می شوند نه این که انتخابی آگاهانه داشته باشند بنابراین شاید منظور هنرمند اشاره‌ای زیرکانه به همین موضوع باشد، شاید هم در پس ذهن او جز همانندی انسان و جانداران در باروری عنصر مشترک و هویت‌بخش باشد.

در تیروئید، اثری دیگر در این نمایشگاه، زنی را می بینیم که به نوعی در حال تحلیل رفتن و آب شدن است؛ این تحلیل از ابرو و چشم‌های زن آغاز شده است. در واقعیت پرکاری یا کم‌کاری غده‌ی تیروئید ممکن است با عوارضی مشابه با آن‌چه در تصویر می‌بینیم در ارتباط باشد اما در نگاهی دیگر هرگونه عدم تعادل در ترشحات این غده با میل جنسی زن و باروری او در ارتباط است و به نوعی این دگردیسی تصویر زن می‌تواند ناشی از تغییرات میل جنسی او باشد. امری که می‌تواند در دنیایی مردسالار هویت او را تحت تاثیر قرار دهد و مخدوش کند.

در این آثار محتوم بودن وضعیت زن در جامعه مردسالاری و قربانی قلمداد کردن او هم آزاردهنده بود.

آنیموس نجات‌بخش آنیما؟

آنیموس نمایشگاه انفرادی ترانه موسوی از ۱۹ تا ۲۴ شهریور ماه در گالری نگر برپا بود. او در «استیتمنت» نمایشگاه از زخم‌های زنان و نقشی که در تحول آنان دارد گفته است. «جغرافیای روح و تن آدمی ترکیبی از روزهایی است که پشت سر گذاشته و خاطراتی که برایش رقم خورده است و زخم عجیب‌ترین عنصری است که در هر روحی یافت می‌شود. محدودند انسان‌هایی که روحشان آغشته به آهی زخم‌آلود نباشد. زنان شاید به دلیل غلظت عاطفه و احساس شدیدی که دارند، زخم‌های عمیق‌تری را در نهان خود پنهان کرده‌اند. زنان نقاشی‌های من شاید کسی جز خود من نباشند و شاید یادآور اکثر زنان پیرامون ما باشند که زخمی را به مقاومت به دوش می‌کشند.

این زنان در تمام روزها و سال‌هایی که درد و بغضی همراهشان بوده است، همواره با استقامت و دلیری به جنگ سرگشتگی و اندوه رفته‌اند. این زخم، هیچ لطمه‌ای به زیبایی و ایستادگی این زن‌ها نزده است و آن‌ها با حفظ لطافت‌ها و ظرافت‌های زنانه، به زخمِ خود می‌بالند. یونگ معتقد است که زنان و مردان هر کدام، در وجودِ خود ویژگی‌های روحی جنس مخالف خود را دارند. حالت و عواطف زنانه در مردان را آنیما و روحیه‌ی مردانه در زنان را آنیموس می‌نامند. مجموعه‌ی آنیموس دیالوگ واحدی دارد: زخم‌ها هم می‌توانند عامل زیبایی باشند اگر آنیموس‌وار این زخم ها را در آغوش کشید.»
در کل آثار او می‌توان درد را به شکلی واضح دید: پانسمانی که خونی است و تقریبا در بسیاری از آثار روی بدن زن دیده می‌شود. صورت هیچ یک از زنان کامل نیست. تنها بینی و لب‌های زنان را می‌شود دید و روی بدن همه‌ی زن‌ها نقش و نگارهایی شبیه برگ رخ می‌نماید. بیشتر صورت‌ها با این که دیده نمی‌شوند، از غمی حکایت دارند. هرچند که از فرم بینی و لب‌ها می شود فهمید که با وجود دردی که تحمل می‌کنند سرشان را بالا گرفته‌اند. در یک اثر نیز زن در حال بلند شدن از تخت به تصویر کشیده شده است. در این آثار هنرمند تلاش کرده است نشان دهد شکست‌هایی که زنان در زندگی می‌خورند از جمله شکست‌های عشقی، یا هر آن‌چه احساس آنان را درگیر می‌کند و به نوعی آنان را آسیب‌پذیر می‌سازد می‌تواند به قوی‌تر شدن آنان نیز بیانجامد در صورتی که آنان تسلیم نشوند. در گفتگوی کوتاهی که با او داشتم موسوی به این مساله تاکید داشت که تابلوها براساس تجربه زیسته زنانه‌اش کشیده شده اند.
در این آثار اما با توجه به نام نمایشگاه به نظر می‌رسد بخش مردانه‌ی زن است که او را از نشیب به فراز می‌رساند. دوباره به همان دوگانه‌ی مرد قوی(آنیموس) و زن ظریف(آنیما) بر می‌خوریم. زن او در عین قوی بودن ظرافت‌های زنانه را هم دارد و برخلاف زخمی بودن که نشانه‌ی آن بر بدنش نقش بسته است او گوشواره هم دارد . زنی زخم خورده که هنوز ظرافت‌ها و زنانگی‌اش را مطابق با تعاریف کلیشه‌ای از آن حفظ کرده است.

اما در این آثار هنرمند نتوانسته از دید کلیشه‌ای به زن فراتر رود و زنانی را که دردهایشان قوی‌ترشان می‌کند به قوت بخش مردانه از وضعیت بدی که در آن گرفتار بودند سربلند بیرون آمده‌اند. نه این که زنان خود به تنهایی بتوانند این مسیر دشوار را طی کنند. گویا همیشه باید مردی در کار باشد چه در کنار زن چه در درون او. در آثار او نیز پیوند زن و طبیعت مشهود است.

همانندی زنان و طبیعت؟

دوانگاری طبیعت و فرهنگ، زن و مرد، از مباحث بسیار چالش برانگیز در مکاتب مختلف فمینیستی است. این موضوع از مقاله‌ی شری ارتنر،«آیا نسبت زن با مرد همان نسبت طبیعت با فرهنگ است؟» و نیز پاسخ‌های بعدی به مقاله‌ی او الهام گرفته شده است. ارتنر می‌گوید عموماً زنان فرع قلمداد می‌شوند و مردان اصل، به این دلیل به طور نمادین و عام، زن با طبیعت یکی انگاشته شده است، حال آن‌که مردان را عموما به فرهنگ و دستاوردهای آن ربط می‌دهند. او می‌گوید چون تن زن به طبیعت نزدیک‌تر است، بیش از تن مرد با حیات نوع بشر پیوند دارد (هام، ۱۳۸۲ ۲۹۹-۳۰۰).

البته اظهارات او بدون چالش باقی نماند.

فمنیست‌های رادیکال می‌گویند قدرت ویژه‌ی زن در نزدیکی او به طبیعت غیرانسانی نهفته است. این مفهوم از طبیعت، آثار سوزان گریفین را شکل می‌دهد. او مدعی است مردسالاری از تن زن می‌ترسد بنابراین گونه‌ای ثنویت بین فرهنگ و طبیعت ، عقل و احساس، روح و طبیعت را خلق می‌کند. گریفین برخورد مردان با زنان و برخورد مردان با طبیعت غیرانسانی را با هم مقایسه می‌کند. نزدیکی زنان به طبیعت روش‌های ویژه‌ای را برای شناخت و درک جهان در اختیار زنان قرار می‌دهد. برخی از فمینیست‌های دیگر می‌افزایند زنان روابطی متقابل با طبیعت دارند زیرا به همان شکلی که طبیعت مولد و خلاق است، تن زن نیز خلاق و مولد است. (همان۲۹۹)

دنا هاراوی، از یک دیدگاه ماتریالیستی تاریخی طبیعت و فرهنگ را در رابطه‌ای متساوی و متقابل و هر کدام را قابل درک از طریق فرایند کار، قرار می دهد. بنابراین نه طبیعت و نه زن هیچ کدام مظهر هیچ نوع واقعیت ذاتی یا بهتر نیستند. به نظر او فمینیست‌ها باید در پی تدوین نظریه‌ها و روش‌های علمی جدیدی باشند که به رشد آگاهی منجر شود. در این نوع آگاهی طبیعت و فرهنگ بازسازی شده‌اند و دیگر هیچ کس نمی‌تواند منبعی برای تصرف از سوی فرد دیگر یا یکی شدن در او باشد ( همان) .

http://bidarzani.com/26542
نگاهی به مقدمه پکستون و هیوجز در حضور زنان در سیاست

زنان، سیاست و قدرت
آرام امین‌زاده

#مشارکت_سیاسی
بیدارزنی: زنان در سیاست چه سهمی دارند؟ سهم زنان از قدرت چقدر است؟ زمانی تاچر نخست وزیر بریتانیا شد، امروز دنیا آنگلا مرکل را در صدر اعظمی آلمان می‌بیند و نامزدی هیلاری کلینتون را برای ریاست جمهوری آمریکا. اما این‌ها تنها تصویری از زنان قدرتمند جهان است، چرا که میانگین جهانی حضور زنان در پارلمان ها تنها ۱۶ درصد است و در میان ۱۹۰ کشور جهان تنها ۷ درصد زنان در بالاترین سمت‌های یک کشور (رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر) قرار گرفته‌اند.

در اکثر کشورها و در دوره‌های مختلف زمانی که سخن از شهروندان و مردم می‌شود منظور امری کلی و کورجنس فرای جنسیت است و با قرار گرفتن مردان در رأس قانون‌گذاری این قوانین به شیوه‌ای مردانه تدوین و اجرا می‌شوند. در مجموع می‌توان گفت قانون‌گذاران مرد کم‌تر به منافع زنان و کودکان توجه می‌‌کنند.

زنان و مردان هر کدام نیمی از جمعیت هر کشور را تشکیل می‌دهند. بنابراین شایسته است در سمت‌های تصمیم‌گیرنده نیز این نسبت برابر باشد. اما برابری دقیقاً به چه معنا است؟ حضور برابر زن و مرد؟ تبعیض مثبت؟ خواسته‌های بیشتر در راستای منافع زنان؟ در یک دسته‌بندی می‌توان طرفداران حضور زنان در مناصب سیاسی را در چند گروه جای داد. یکی از آن موارد، «حضور رسمی» است یعنی حضور زنان در سیاست به صورت برابر با مردان مطابق با قانون. مطابق با حضور رسمی و قانونی، هر مانعی برای حضور زنان در قدرت باید ممنوع شود. بنابراین زنان و مردان باید فرصت برابری در فعالیت رسمی سیاسی داشته باشند.

نوع دیگری از حضور و بازنمایی زنان «حضور تشریحی» است. مدافعان این نظر بر این عقیده‌اند که دستیابی به برابری قانونی و رسمی تنها قدم اول این مسیر است و زنان باید فرصت برابر با مردان برای اقدام سیاسی داشته باشند. برای مثال حق رأی، حقی است که زنان سال‌ها برای آن تلاش کرده‌اند و اکنون اکثر کشورها این حق را برای زنان مسلم می‌دانند. اما داشتن فرصت برابر جهت حضور پای صندوق رأی و داشتن باور برای رأی دادن در زنان امری دیگر است. در خصوص فرصت‌های سیاسی نیز چنین است. مطابق با گفته کسانی که اعتقاد به حضور قانونی زنان در سمت‌های تصمیم‌گیرنده سیاسی دارند، نیاز است تا قوانینی برای تسهیل این امر وضع شوند؛ همچنین نیاز به زنانی که برای این سمت ها داوطلب شوند نیز احساس می‌شود. در واقع این گروه بر این ادعا هستند که زنان و مردان به صورت برابر برای فرصت‌های سیاسی جامعه‌پذیر نشده‌اند. حتی تاریخ سرکوب ایدئولوژیک در زنان موجب می‌شود که زنان و مردان علاقه مشترکی در مشارکت سیاسی نداشته باشند و شرکت در امور سیاسی و پذیرفتن این سمت‌ها امری مردانه تلقی شود. اما پذیرش تفاوت‌ها بین مردان و زنان باید به نحوی باشد که بپذیریم زنان می‌توانند ایده‌های جدیدی را به عرصه سیاست عرضه کنند یا زاویه دید جدیدی را به این عرصه بیافزایند که از دید سیاستمداران مرد غافل مانده است. محققان فمینیست بر این باورند که حضور زنان در این عرصه می‌تواند به تقاضای منافع زنان و کودکان (آنچه از دید مردانی که قوانین کورجنس تدوین کرده‌اند غافل مانده است) کمک کند.

حضور جایگزین، سومین دیدگاه در خصوص حضور زنان در عرصه سیاست است. به این معنا که علائق زنان یا منافع آنان باید در عرصه سیاست طرح شود. در واقع سیاستمداران باید در راستای منافع زنان سخن بگویند و عمل کنند. بنابراین سیاستمداران باید سخن بگویند و سر حرف خود بایستند.

ویژگی‌های زنان سیاستمدار باید چگونه باشد؟ آنان باید منافع زنان را ببینند و از آن آگاه باشند و آن را طرح کنند و خود را مسئول طرح آن بدانند. زنان سیاستمدار باید همچنین مسائل زنان را مقدم بر سایر امور بدانند. بنابراین اینجا چند مسئله مطرح می‌شود. ممکن است زنان سیاستمداری باشند که به طور اخص مسئله زنان اولویت اول آن‌ها نباشد، یا حتی مسئله تمام زنان از همه نوع نژاد و رنگ پوست و طبقه دغدغه آن‌ها نباشد. برای مثال حق سقط جنین برای زنان که جزو دغدغه های فمینیست ها است ممکن است مورد توافق تمام زنان سیاستمداران نباشد.

از سوی دیگر با وجود داشتن این دغدغه‌ها تمام راه‌ها برای زنان سیاستمدار باز نیست تا به مقاصد خود برسند. جونی لونداسکی (۱۹۹۳) به خوبی اشاره کرده است که «ممکن است نهادها زنان را تغییر دهند؛ پیش از آن که آنان بتوانند نهادها را تغییر دهند» چراکه زنان باید وارد نهادی شوند که در آن ساختار و قواعد به شیوه‌ای مردانه تدوین شده است و در این حالت زنان برای بقا ناچارند با برخی قواعد مردانه خود را تطبیق دهند.
چنان‌چه دیدیم نظریات و دیدگاه‌ها در مورد حضور زنان در سیاست بسیار است، مطالبات نیز کم نیستند، اما آنچه ضروری است آگاهی افراد جامعه از نیاز به حضور زنان در سیاست و مطالبات خود است. در صورتی که این آگاهی در عموم مردم ایجاد شود، می‌توانند به عنوان اهرم فشار و نیرویی جهت‌دهنده به سیاستمداران مرد و زن عمل کنند.

http://bidarzani.com/26562
Forwarded from خشونت بس
خشونت بس: زنان هر روز در خیابان، خانه، محل کار و مکان‌های دیگر با انواع خشونت‌های جنسیتی مواجه هستند. هرگونه سکوت نسبت به این پدیده دردناک به گسترش آن کمک بسیار می‌کند. شکست سکوت به معنی افشاگری نیست بلکه به معنی نشان دادن حقیقتی است که با آن مواجه هستیم. برای مقابله با پدیده دردناک خشونت علیه زنان به شناخت آن بیش از هر چیز نیاز داریم. از همین رو از شما می‌خواهیم خشونت‌هایی را که به واسطه زن بودن تجربه کرده‌اید یا شاهد آن بوده‌اید، به هر شکلی که می‌خواهید، با تصویر، صدا یا متن برای ما بفرستید. اگر شاهد آن بوده‌اید که زنانی توانسته‌اند با کمک دیگران یا با به‌کارگیری شیوه‌هایی، از خشونت رهایی یابند، روایت آن‌ها را بازگو کنید تا به دیگر زنانی که در تنگنای خشونت علیه زنان گرفتارند، انگیزه‌ای برای رهایی بدهید و گامی کوچک اما مؤثر در زمینه کاهش خشونت علیه زنان بردارید. مطالب خود را به پست الکترونیکی basast.ir at gmail.com بفرستید.
خشونت بس را به علاقمندان معرفی کنید:
کانال خشونت بس: @basast
وب سایت خشونت بس: www.basast.com
صفحه فیس بوک خشونت بس:
https://www.facebook.com/%D8%AE%D8%B4%D9%88%D9%86%D8%AA-%D8%A8%D8%B3-Enough-Violence-1392532014304846/
صفحه گوگل پلاس خشونت بس: https://plus.google.com/108015731055448217171
زندگی‌هایی که خودخواسته پایان می‌یابند
بنفشه جمالی
@bidarzani

بیدارزنی: خبرهای خودکشی در ایران یکی پس از دیگری از راه می‌رسند. دو دختر نوجوان در جنت‌آباد تهران با پرت‎کردن خود از پشت‌بام یک ساختمان دست به خودکشی زدند. زنی ۲۱ ساله در دزفول دست به خودسوزی زد. دختر ۱۱ ساله کامیارانی به دلیل ازدواج اجباری خود را حلق آویز کرد. بر اساس آمار اعلام شده از سوی سازمان پزشکی قانونی کشور در سال گذشته(سال ۹۴) ۴۰۲۰ نفر بر اثر خودکشی جان خود را ازدست دادند. در این میان آمار خودکشی بین نوجوانان و دانش‌آموزان روند رو به رشدی داشته است. در سه ‌ماهه نخست سال ۹۴، سیزده نوجوان ۱۱ تا ۱۸ سال به زندگی خود پایان دادند. خودکشی در میان نوجوانان اما فقط مختص به ایران نیست و بر اساس گزارش سازمان ملل، خودکشی دومین عامل مرگ‌ومیر جوانان در سنین ۱۵-۲۹ سال در جهان اعلام‌شده است.

در مطلب پیش رو نگاهی به آمار جهانی خودکشی، دلایل خودکشی در زنان و تفاوت آمار خودکشی زنان در کشورهای توسعه‌یافته و کشورهای درحال‌توسعه می‌اندازیم:

خودکشی معضلی جهانی:

در هر ۴۰ ثانیه یک نفر براثر خودکشی در جهان جان خود را از دست می‌دهد[۱]. به‌طور تقریبی سالانه بیش از ۸۰۰ هزار نفر در جهان بر اثر خودکشی می‌میرند.۱۰ تا ۲۰ میلیون نفر اقدام به خودکشی می‌کنند و ۵۰ تا ۱۲۰ میلیون نفر تحت تأثیر خودکشی نزدیکان و اعضای خانواده خود قرار می‌گیرند .بر اساس آمار سازمان بهداشت جهانی در ۴۵ ساله گذشته تعداد خودکشی‌ها در جهان ۶۰ درصد افزایش پیدا کرده است.

خودکشی معضلی جدی در کشورهای با درآمد متوسط و پایین است؛ کشورهایی که دسترسی به خدمات درمانی و بهداشتی در آن‌ها محدود و پرهزینه است. ۷۵ درصد خودکشی‌ها در جهان در کشورهایی با درآمد پایین و متوسط رخ می‌دهد.

در کشورهای ثروتمند تعداد مردانی که بر اثر خودکشی جان خود را از دست می‌دهند ۳ برابر زنان است. این رقم برای کشورهای با درآمد پایین ۱٫۵برابر است.

خودکشی یکی از مهم‌ترین عوامل مرگ و میر در میان نوجوانان سنین ۱۵ تا ۱۹ سال در جهان است. همان‌طور که در شکل ۲ دیده می‌شود در کشورهای با درآمد متوسط و پایین نرخ میزان خودکشی در سنین ۱۰ تا ۲۵ سال بسیار بالاتر از سنین دیگر است.

نرخ خودکشی براساس جنسیت:

بر اساس کلیشه‌های مرسوم زنان و مردان در جوامع نقش‌ها و مسئولیت‌های متفاوتی را به عهده می‌گیرند و این تفاوت‌های ساختاری در تعامل با تفاوت‌های بیولوژیکی موجب بروز رفتارهای متفاوت در هنگام خودکشی در زنان و مردان می‌شود. بر اساس آمارهای جهانی میزان خودکشی در مردان ۳ برابر زنان است. هرچند این رقم بیشتر در خصوص کشورهای با درآمد بالا و کشورهای توسعه‌یافته صادق است. در کشورهای با درآمد متوسط و پایین نرخ خودکشی زنان و مردان تقریبا برابر است. از سوی دیگر آمارها نشان می‌دهند اقدام به خودکشی در زنان بیشتر از مردان است اما تعداد مردانی که به دلیل اقدام به خودکشی می‌میرند، بیشتر است.

دلایل مختلفی برای تفاوت نرخ خودکشی زنان و مردان عنوان شده است از جمله عدم برابری جنسیتی و محدودیت‌های اجتماعی و فرهنگی که موجب ایجاد تعارض و درگیری میان زنان و مردان می‌شود. اختلالات روانی و تفاوت دسترسی زنان و مردان به مشروبات الکلی و مواد مخدر نیز از دیگر عواملی است که بر تفاوت خودکشی زنان و مردان و شیوه خودکشی آن‌ها تاثیر می‌گذارد.

نرخ خودکشی براساس سن:

بر اساس آمارهای جهانی صرف‌نظر از محل زندگی و جنسیت کمترین میزان خودکشی مربوط به افراد زیر ۱۵ سال و بیشترین میزان خودکشی برای افراد بالای ۷۰ سال است. میزان خودکشی افراد در سنین ۱۵ تا ۷۰ سال بسته به محل زندگی و جنسیت متفاوت است. در برخی کشورها نرخ خودکشی با افزایش سن بالا می رود. درصورتی‌که در کشورهای دیگر بیشترین میزان خودکشی مربوط به سنین جوانی و نوجوانی است.

بیشترین تفاوت الگوی خودکشی در کشورهای با درآمد بالا و کشورهای با درآمد پایین و متوسط در میزان خودکشی زنان جوان و زنان مسن در این کشورها است. در کشورهای با درآمد پایین و متوسط نرخ خودکشی زنان میانسال و جوان بسیار بیشتر از کشورهای با درآمد بالا است.از دیگرسو بیشترین میزان خودکشی در کشورهای با درآمد بالامربوط به مردان میانسال است.

اقدام به خودکشی:

اقدام به خودکشی در بسیاری از موارد علل اجتماعی و یا اقتصادی دارد. اقدام به خودکشی فشار مضاعفی را بر سیستم خدمات بهداشت و سلامت جامعه به دلیل ارائه خدمات فیزیکی و خدمات روانی جهت درمان فرد مصدوم وارد می‌کند. در برخی موارد افرادی که اقدام به خودکشی می‌کنند ممکن است دچار نقص عضو و یا معلولیت شوند، از سوی دیگر افرادی که قبلا سابقه خودکشی داشته‌اند بیشتر از دیگر افراد در معرض خودکشی هستند. به همین دلیل این افراد نیاز به مراقبت و توجهات ویژه‌ای دارند.

نرخ خودکشی زنان:
آمار خودکشی‌های ذکر شده در این مقاله از سایت WHO و با توجه به شاخص توسعه‌ی انسانی که کشورها را به سه دسته پایین، متوسط و بالا تقسیم‌بندی کرده به دست آمده است. نرخ سالیانه خودکشی در کشورهای با شاخص توسعه‌ی انسانی متوسط برای مردان ۱۵٫۴ نفر در هر ۱۰۰ هزار نفر و برای زنان ۱۱٫۷ نفر در ۱۰۰ هزار نفر است. در کشورهای با شاخص توسعه‌ی انسانی بالا نرخ خودکشی مردان ۱۹٫۳ در ۱۰۰ هزار نفر و برای زنان ۵٫۹ نفر در ۱۰۰ هزار نفر است. این رقم برای کشورهای با نرخ توسعه‌ی انسانی بالا در کشورهای آسیایی تقریبا برابر است. در کشورهای آسیایی نرخ خودکشی مردان ۱۲٫۵ نفر در هر ۱۰۰ هزار نفر و برای زنان ۱۳ نفر در هر ۱۰۰ هزار نفر است. تحقیقات نشان می‌دهد نرخ خودکشی زنان در آسیا صرف نظر از میزان توسعه‌یافتگی کشورها بسیار بالاتر از سایر نقاط جهان است.

عوامل اجتماعی:

میزان خودکشی در کشورها بسته به عوامل اجتماعی و عوامل فردی متغیر است. جنگ، بلایای طبیعی، شرایط اجتماعی بی‌ثبات (آوارگی و بی‌خانمانی)، تبعیض، احساس تنهایی، آزار و اذیت و خشونت‌های خانوادگی از جمله عوامل اجتماعی و بیرونی است که احتمال خودکشی را افزایش می‌دهد. اختلالات روانی، اعتیاد به الکل و مواد مخدر، شرایط بد اقتصادی و سابقه خودکشی در خانواده نیز از جمله عوامل فردی است که احتمال خودکشی در افراد را افزایش می‌دهد.

سن:

در هند دختران زیر چهارده سال و زنان جوان زیر ۳۰ سال در مقایسه با پسران و مردان در این گروه سنی بیشتر در معرض اقدام به خودکشی هستند. در مطالعه‌ی سرتاسری در این کشور در مناطق روستایی مشخص شد نرخ خودکشی در سن ۱۵-۲۴ سال در میان زنان ۱۰۹ نفر و در مردان ۹۶ نفر در هر ۱۰۰ هزار نفر است.

در پژوهشی دیگر مشخص شد که میزان خودکشی در سنین ۱۵-۲۹ سال در میان مردان ۴۰ درصد و در زنان ۵۶ درصد است. سن خودکشی زنان پایین‌تر از مردان است. سن خودکشی زنان به طور میانگین ۲۵ سال و برای مردان ۳۴ سال است.

وضعیت تاهل:

یکی از مواردی که در ارتباط با خودکشی مطرح می‌شود این است که احتمال خودکشی در افراد مجرد (کسانی که ازدواج نکرده‌اند، جدا شده‌اند، یا همسر خود را از دست داده‌اند) بیشتر از افراد متأهل است. این ادعا بر اساس شواهد به دست آمده از کشورهای درحال توسعه مطرح شده است. درحالی‎که تحقیقات نشان داده است به طور مثال در کشوری مانند چین نرخ خودکشی افراد مجرد لزوما بیشتر از افراد متأهل نیست و یا در کشوری مثل هند تأهل به ‌تنهایی برای جلوگیری از خودکشی افراد کافی نیست. در جوامع سنتی مثل هند عوامل دیگری مانند خانواده و اجتماع در این خصوص بسیار تاثیرگذار هستند.

از سوی دیگر آمار به دست آمده از کشورهای در حال توسعه نشان می‌دهد که متأهل بودن در زنان بسیار کمتر از مردان احتمال اقدام به خودکشی را در آن‌ها کاهش می‌دهد. وضعیت و شرایط زندگی مشترک می‌تواند زن‌ها را در معرض اقدام به خودکشی قرار دهد. ازدواج زودهنگام، زایمان در سنین پایین، موقعیت بد اجتماعی، وابستگی اقتصادی، محدودیت‌های فرهنگی و مذهبی و خشونت‌های خانوادگی از جمله عواملی است که بر میزان خودکشی زنان در کشورهای درحال توسعه تاثیرگذاراست.

روش‌های خودکشی:

روش‌هایی که مردان غالبا برای خودکشی استفاده می‌کنند مهلک‌تر از زنان است. زنان اغلب به‌وسیله‌ی خوردن سم و یا دارو خودکشی می‌کنند . در کشورهای توسعه‌یافته زنان در بیشتر مواقع با خوردن دارو اقدام به خودکشی می‌کنند. روشی که احتمال کشندگی آن کم است. در کشورهای در حال توسعه به‎خصوص مناطق روستایی زنان از سم‌های کشنده‌تری برای خودکشی استفاده می‌کنند.

خودسوزی یکی از متداول‌ترین روش‌هایی است که زنان در هند، سریلانکا، ایران و بسیاری از کشورهای خاورمیانه برای خودکشی انتخاب می‌کنند. در ایران بیش از ۷۰ درصد خودسوزی‌ها توسط زنان انجام می‌شود.

عوامل پزشکی:

افسردگی یکی از دلایل خودکشی در زنان و مردان است. شیوع افسردگی احتمال اقدام به خودکشی زنان را دو برابر بیشتر از مردان می‌کند. افسردگی در زنان در سنین پایین‌تری به نسبت مردان و با پدیدار شدن تغییرات فیزیولوژیک در هنگام بلوغ پدیدار می‌شود. از این‌رو سن اقدام به خودکشی در زنان پایین‌تر از مردان است. بی‌اشتهایی، ابتلا به بیماری‌های لاعلاج نظیر سرطان، ایدز و… از جمله دیگر عواملی است که احتمال اقدام به خودکشی افراد را بیشتر می‌کند.
چرخه قاعدگی و بارداری:
احتمال اقدام به خودکشی در زنان در هنگام قاعدگی بیشتر از زمان‌های دیگر است. پژوهش ها نشان می‌دهد ۲۵ درصد زنانی که به‌وسیله خودکشی جان خود را از دست داده اند در هنگام اقدام به خودکشی پریود بوده‌اند.
بارداری غالبا عاملی بازدارنده برای خودکشی است؛ اما احتمال اقدام به خودکشی در طول دوره بارداری یا بعد از آن در زنانی که زیر ۲۰ سال سن دارند، بارداری ناخواسته یا سقط جنین را تجربه کرده‌اند و یا دچار افسردگی پس از زایمان شده‌اند به مقدار قابل توجهی افزایش پیدا می‌کند.

سقط جنین در زنان جوان آن‌ها را در مقابل احتمال اقدام به خودکشی آسیب‌پذیر می‌سازد.

احتمال اقدام به خودکشی، ابتلا به اختلالات روانی مانند افسردگی، اضطراب، اعتیاد به مواد مخدر بعد از سقط ‌جنین در زنان به‎خصوص زنان جوان افزایش می‌یابد

عوامل اجتماعی:

آسیب‌های دوران کودکی مانند آزار و اذیت‌های فیزیکی، روانی و جنسی احتمال اقدام به خودکشی در افراد را افزایش می‌دهد. خشونت خانوادگی از عواملی است که موجب می‌شود زنان دست به خودکشی بزنند. تحقیقات نشان می‌دهد که احتمال خودکشی و یا دیگرکشی در زنانی که تحت خشونت خانوادگی هستند و از حمایت‌های اجتماعی برخوردار نیستند بسیار زیاد است. خودکشی در جوامع آمریکای جنوبی در بین زنانی که تحت خشونت خانوادگی هستند، امری متداول است.

بررسی‌ها نشان می‌دهد خشونت‌های خانوادگی یکی از مهم‌ترین عواملی است که زنان را به سمت خودکشی سوق می‌دهد. خشونت خانوادگی در بسیاری از کشورهای آسیایی به دلیل عوامل فرهنگی و اجتماعی و ساختار مردسالارانه‌ای که دارند امری متداول است. در بسیاری از کشورهای در حال توسعه رابطه معناداری بین میزان خودکشی زنان و خشونت خانوادگی وجود دارد.

۴۸ درصد خودکشی زنان در برزیل، ۶۱ درصد خودکشی زنان در مصر، ۶۴ درصد خودکشی زنان در هند، ۱۱ درصد خودکشی زنان در اندونزی و ۲۸ درصد خودکشی زنان در فیلیپین به دلیل خشونت‌های خانوادگی بوده است. عوامل فرهنگی نیز در افزایش میزان خشونت علیه زنان نقش به سزایی دارند. به‌ طور مثال در چین سیاست تک‎فرزندی فشار زیادی را بر زنان به دلیل تمایل مردان به داشتن فرزند پسر وارد می‌کند.

یکی از عوامل فرهنگی در هند که موجب می‌شود زنان تحت خشونت خانوادگی قرار بگیرند جهیزیه است. چنانچه جهیزیه که دختر با خود به خانه شوهر می‌آورد انتظارات آنها را برآورده نکند عروس جوان ممکن است کشته شود یا دست به خودکشی بزند. زنان در هند، اغلب دست به خودسوزی می‌زنند. در بررسی ۱۵۲ زن متأهل که دچار سوختگی شده‌اند ۳۲ نفر (۲۱ درصد) به دلیل مشکلات خانوادگی دست به خودسوزی زده‌اند. خودکشی در زنان متاهل در هند اغلب ۲ تا ۵ سال پس از ازدواج رخ می‌دهد.

آزار و اذیت جنسی به ‌خصوص در دوران کودکی موجب آسیب‌های روانی در زنان می‌شود که خودکشی یا اقدام به خودکشی در آنها را افزایش می‌دهد.

تحقیقات نشان می‌دهد که احتمال خودکشی در زنان به ‎خصوص در سنین پایین در جوامعی که خانواده و ساختارهای اجتماعی محدودیت‌های زیادی را به زنان تحمیل می‌کند بسیار بیشتر از جوامعی است که بر برابری‌های اجتماعی تاکید دارند.

پیشگیری از خودکشی:

برای کاهش میزان خودکشی در زنان باید هم بر عوامل اجتماعی و هم عوامل فردی تمرکز کرد. آموزش، امنیت و استقلال اقتصادی و توانمندسازی زنان می‌تواند نقش به‎سزایی در کاهش میزان خودکشی در زنان داشته باشد. همچنین وضع قوانین بازدارنده در خصوص منع ازدواج کودکان و ارتکاب خشونت خانوادگی می‌تواند در کاهش میزان خودکشی زنان موثر باشد.

با توجه به افزایش آمار خودکشی در جهان سؤالی که مطرح می‌شود این است که آیا پایان دادن به معضل خودکشی امکان‌پذیر است؟ واقعیت این است که ما نمی‌توانیم به ‌طور کامل جلوی این پدیده‌ی فراگیر را بگیریم اما می‌توانیم با اتخاذ سیاست‌هایی در راستای کاهش آن قدم برداریم. نشانه‌ها و عوامل بروز خودکشی را باید جدی گرفت. افسردگی، نداشتن اعتماد به ‌نفس، انزوا و عدم تمایل به حضور در اجتماع، کم‌اشتهایی و کم‌خوابی، خشم بدون دلیل، خستگی مفرط، گریه‌های بی‌دلیل، رفتارهای پرخطر، داشتن سردرد و معده‌دردهای طولانی؛ همه و همه می‌توانند از نشانه‌هایی باشند که به خودکشی در افراد منتج می‌شوند. باید بدانیم این‌ها موضوعاتی نیستند که ب‎توان به راحتی از کنارشان گذشت و آنها را نادیده گرفت.

واقعیت این است که پایان دادن به بحران خودکشی امکان‌پذیر نیست اما با آموزش، آگاه‌سازی افراد و با واردساختن دستگاه‌های مرتبط با بهداشت و سلامت در جامعه، می‌توان در راستای کاهش آن قدم برداشت.

http://bidarzani.com/26567
زنی ورای مرزهای رایج
مریم رحمانی

بیدارزنی: بازنمایی زن در سینمای ایران بعد از انقلاب، داستان بلندی است که با حضور در فیلم‌هایی که در مورد جنگ ایران و عراق ساخته می‌شد، با نقش‌هایی کاملا حاشیه‌ای و سنتی شروع شد. این حضور کم کم با پایان جنگ بیشتر شد و شاهد حضور تعداد بیشتری از زنان در فیلم‌های سینمایی هستیم. زن مدرن و زن سنتی در فیلم‌های مختلف به تصویر کشیده شدند و البته تا امروز حتی در فیلم‌هایی که زنان مدرن را به تصویر می‌کشند شاهد حضور کلیشه‌های جنسیتی در مورد زنان هستیم.

این روزها فیلم «من» با بازی لیلا حاتمی بر روی پرده‌های سینما در حال اکران است فیلمی که تصویری متفاوت از زن به نمایش می‌گذارد اما باز هم نتوانسته تصویر درستی از زن مدرن بدون بازتولید کلیشه‌های جنسیتی به تصویر بکشد.

فیلم سینمایى «من» اولین ساخته «سهیل بیرقی» است. کارگردانی که تجربه دستیار اولی و برنامه‌ریزی برای کارگردان‌هایی همچون عبدالرضا کاهانی، واروژکریم مسیحی، رسول صدرعاملی، بهرام توکلی و حسن فتحی را در کارنامه کاری‌اش دارد. بیرقی اولین فیلمش را بر اساس فیلم‌نامه‌ای از خودش جلوی دوربین برد و البته از حضور عبدالرضاکاهانی به‌عنوان مشاور برای ساخت فیلمش استفاده کرد.

لیلاحاتمی با بازى بسیار متفاوت ایفاگر نقش اصلی در فیلم «من» است.، شخصیت «آذر» یک زن مدرن، امروزی، ساختارشکن و ضدقانون است.

آذر، شخصیت اصلی فیلم کارچاق‌کن است کار او توزیع نوشیدنی‌های الکلی، قاچاق انسان، دور زدن قانون و… است، ولی بین این نمودهای پراکنده، شخصیت او به خوبی پرداخته شده است. از اول فیلم که آذر در مقابل بازپرس نشسته تا انتهای آن‌که باز در همان موقعیت اما این بار متفاوت با دفعه قبل است؛ زنی جسور را می‌بینیم که به کارهای پردردسر و کمتر متعارف برای زنان دست می‌زند. شخصیتی که کمتر در سینمای ایران از زن می‌بینیم. فیلم از ابتدا تا انتها تلاش می‌کند او را قضاوت نکند. فقط زنی متفاوت را به تصویر می‌کشد. زنی که به مردان باج نمی‌دهد و سرش توی حساب و کتاب است، باهوش و اهل خطر کردن.

در سکانس ابتدایی بازپرس به او می‌گوید: «خانم میرزایی این کارها درشان شما نیست، شما برو کارخونه، برو درس ات و بده و به ما بگو چه خبرهایی هست.» آذر در جواب می‌گوید «یعنی خبر بیارم؟» و بعد کارت تدریس موسیقی‌اش را از کیفش درمی‌آورد و به بازپرس نشان می‌دهد. بازپرس می‌گوید که او را زیر نظر دارند اما در میمیک صورت او تاثیری از تهدید بازپرس نمی‌بینیم. در سکانس بعد او در خیابان است کمی مضطرب و تلاش دارد ببیند کسی دنبال اوست یا خیر.

آذر بعد از بازپرسی در کارخانه تولید آب‌معدنی بدون توجه به این که تهدید شده است بطری‌های نوشیدنی الکلی را در پت های آب‌معدنی، روز روشن بار می‌زند و در دیالوگی که با مسئول خط (محسن) دارد ترس او را به رخش می‌کشد و به او به دلیل سرباز زدن از بارگیری مشروبات الکی در روز سیلی می‌زند. درحالی‌که محسن به او می‌گوید بهتر است دست به عصا راه برود، او می‌گوید حتی اگر من را گرفتند تو کار خودت را می‌کنی.

او از مردی که اسمی از او نمی‌دانیم جز جوگندمی (با بازی مانی حقیقی) اطلاعاتی می‌گیرد و جوگندمی به او کارهایی را پیشنهاد می‌دهد. در طول فیلم آذر مدام از محل قراری به محل قرار دیگری می‌رود. انگار آرام و قرار ندارد. از کارخانه به ساختمانی نیمه‌ساز که کارگران افغانستانی‌اش قصد مهاجرت به آلمان را دارند و مردی که سرکارگر آن‌ها است قصد نزدیکی به آذر را دارد تا به قول خودش از او کار قاچاق انسان را یاد بگیرد. مرد به او می‌گوید کاری که می‌کند زنانه نیست و نیاز دارد یک یغوری مثل او کنارش باشد؛ اما زن می‌گوید قصد ندارد کارغیرقانونی انجام دهد. او به مرد اعتماد ندارد و رفتاری عقلانی را با او در پیش می‌گیرد. این درحالی است که جوگندمی به او می‌گوید مرد را می‌شناسد و آذر بهتر است که کار او را انجام دهد. در میان رفتن آذر از قراری به قرار دیگر او را در حال آموزش دادن موسیقی می‌بینیم و سپس در انتهای روز او در خانه‌ای خالی است که بعد از قرار گرفتن پیتزا پشت در و رفتن پیک در را باز می‌کند و غذایش را برمی دارد.

همیشه داخل پیتزا تراشه‌ای حاوی صدای مردی است که به او هشدار می‌دهد کارهای پیشنهاد شده توسط جوگندمی را قبول نکند، دست از کار بکشد چون پلیس دنبال اوست و این‌ها همه پلیس هستند.

این خبرچین مدام به او هشدار می‌دهد و عصبانی است که چرا آذر به حرف او گوش نمی‌دهد. در برابر هشدارهای او آذر راه خود را می‌رود انگار می‌داند که مرد راست می‌گوید و این‌ها همه پلیس هستند اما نمی‌خواهد پا پس بکشد. او به کارش ادامه می‌دهد بی‌آنکه به پلیس‌هایی که اطرافش هستند رابطه‌هایش را نشان بدهد. او به‌تنهایی چندین کار بزرگ را انجام می‌دهد.