بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت دوم) ⚠️لزوم #خوش_اخلاقی استاد می گفت: 🍃✨روزی بعد از خواب عصرانه، مشغول تفکر درباره افراد بداخلاق بودم، ناگهان حالت مکاشفه‌ای دست داد و من در آن حال افراد بداخلاق را به صورت حیوانات درنده‌ای می‌دیدم که گوشت و پوست دیگران را…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت اول)
#ریا
🍃✨درایام جوانی که خیلی دوست داشتم مردم مرا به خوبی و دیانت بشناسند و تا می توانستم به هر وسیله ای که بود گناهانم را مخفی و خوبیهایم را اظهار نمایم، دیدم کم کم مبتلا به ریا شده ام.
🍃✨یعنی نماز خواندنم در خلوت با نمازی که در میان مردم می خوانم فرق می کند، مناجاتها و اشک و آهم در جلسات و در میان مردم بهتر از آن وقتی است که همین اعمال را در خلوت انجام می دهم،دوست دارم. در بین مردم کم غذا بخورم و اول و آخر غذا، نمک بخورم و بسم الله و الحمدلله را بلند بگویم تا مردم بگویند او به مستحبات خوب عمل می کند و مقید به آنها است.
🍃✨یک روز یک نفر به من گفت: خدا از گناهان من و تو بگذرد، در عین آنکه سر تا پا #گناه بودم، از او خوشم نیامد. زیرا نمی خواستم او مرا گناهکار بشناسد و مرا به خودش ضمیمه کند.
🍃✨یک روز دیگر به فکر افتادم که پیشانیم را بیشتر به مُهر فشار دهم که در پیشانیم آثار مهر و پینه آن ظاهر شود، تا مردم مرا با قیافه دینی ببینند!
🍃✨کوشش می کردم لباسهای قیمتی با آنکه ثروت داشتم، نپوشم تا مردم مرا یک زاهد و درویش تصور کنند...
مقید بودم موی سرم را با تیغ در حمام با آنکه خیلی جوان بودم، بتراشم و خود را یک فرد مقدس معرفی کنم...
ادامه دارد.
@bidary1
#ریا
🍃✨درایام جوانی که خیلی دوست داشتم مردم مرا به خوبی و دیانت بشناسند و تا می توانستم به هر وسیله ای که بود گناهانم را مخفی و خوبیهایم را اظهار نمایم، دیدم کم کم مبتلا به ریا شده ام.
🍃✨یعنی نماز خواندنم در خلوت با نمازی که در میان مردم می خوانم فرق می کند، مناجاتها و اشک و آهم در جلسات و در میان مردم بهتر از آن وقتی است که همین اعمال را در خلوت انجام می دهم،دوست دارم. در بین مردم کم غذا بخورم و اول و آخر غذا، نمک بخورم و بسم الله و الحمدلله را بلند بگویم تا مردم بگویند او به مستحبات خوب عمل می کند و مقید به آنها است.
🍃✨یک روز یک نفر به من گفت: خدا از گناهان من و تو بگذرد، در عین آنکه سر تا پا #گناه بودم، از او خوشم نیامد. زیرا نمی خواستم او مرا گناهکار بشناسد و مرا به خودش ضمیمه کند.
🍃✨یک روز دیگر به فکر افتادم که پیشانیم را بیشتر به مُهر فشار دهم که در پیشانیم آثار مهر و پینه آن ظاهر شود، تا مردم مرا با قیافه دینی ببینند!
🍃✨کوشش می کردم لباسهای قیمتی با آنکه ثروت داشتم، نپوشم تا مردم مرا یک زاهد و درویش تصور کنند...
مقید بودم موی سرم را با تیغ در حمام با آنکه خیلی جوان بودم، بتراشم و خود را یک فرد مقدس معرفی کنم...
ادامه دارد.
@bidary1
Forwarded from بیداری از خواب غفلت
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت اول) #ریا 🍃✨درایام جوانی که خیلی دوست داشتم مردم مرا به خوبی و دیانت بشناسند و تا می توانستم به هر وسیله ای که بود گناهانم را مخفی و خوبیهایم را اظهار نمایم، دیدم کم کم مبتلا به ریا شده ام. 🍃✨یعنی نماز خواندنم در خلوت با…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت دوم)
#ریا
🍃✨در مجالس وقتی به منبر می رفتم و یا با مردم صحبت می کردم، صدا را نازک می کردم و گاهی مثل کسی که بغض راه گلویش را گرفته و حرفها در خودش اثر کرده و با زحمت اشکی هم از گوشه چشمم خارج می کردم تا مردم را گول بزنم. حتی یک روز مردم را نصیحت می کردم که ریا نکنند و خودم در همان وقت ریا می کردم.
🍃✨گاهی در مجالس چون حرفی بلد نبودم بزنم ساکت بودم، ولی خودم را مثل کسی که صمت و سکوت پیشه کرده نشان می دادم. گاهی کوشش می کردم خودم را طوری معرفی کنم که مردم فکر کنند من تنها با اولیاء خدا سر و کار دارم.
🍃✨اما در تمام این احوال ناراحت بودم. زیرا وقتی تنها می نشستم نفس لوامه ام مرا بقدری سرزنش می کرد که خودبخود متوجه می شدم، چقدر بدبختم.
و بالاخره یقین پیدا کرده بودم که مرض ریا در من ریشه کرده و نزدیک است مرا از پا درآورد.
🍃✨یک شب که بیشتر ریا کرده بودم و طبعا نفس لوامه ام مرا در خلوت بیشتر سرزنش کرده بود، با توسل به حضرت سیدالشهداء علیه السلام و گریه زیاد بر مصائب آن حضرت به خواب رفتم، صحرای محشر را در خواب دیدم....
ادامه دارد
@bidary1
#ریا
🍃✨در مجالس وقتی به منبر می رفتم و یا با مردم صحبت می کردم، صدا را نازک می کردم و گاهی مثل کسی که بغض راه گلویش را گرفته و حرفها در خودش اثر کرده و با زحمت اشکی هم از گوشه چشمم خارج می کردم تا مردم را گول بزنم. حتی یک روز مردم را نصیحت می کردم که ریا نکنند و خودم در همان وقت ریا می کردم.
🍃✨گاهی در مجالس چون حرفی بلد نبودم بزنم ساکت بودم، ولی خودم را مثل کسی که صمت و سکوت پیشه کرده نشان می دادم. گاهی کوشش می کردم خودم را طوری معرفی کنم که مردم فکر کنند من تنها با اولیاء خدا سر و کار دارم.
🍃✨اما در تمام این احوال ناراحت بودم. زیرا وقتی تنها می نشستم نفس لوامه ام مرا بقدری سرزنش می کرد که خودبخود متوجه می شدم، چقدر بدبختم.
و بالاخره یقین پیدا کرده بودم که مرض ریا در من ریشه کرده و نزدیک است مرا از پا درآورد.
🍃✨یک شب که بیشتر ریا کرده بودم و طبعا نفس لوامه ام مرا در خلوت بیشتر سرزنش کرده بود، با توسل به حضرت سیدالشهداء علیه السلام و گریه زیاد بر مصائب آن حضرت به خواب رفتم، صحرای محشر را در خواب دیدم....
ادامه دارد
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت دوم) #ریا 🍃✨در مجالس وقتی به منبر می رفتم و یا با مردم صحبت می کردم، صدا را نازک می کردم و گاهی مثل کسی که بغض راه گلویش را گرفته و حرفها در خودش اثر کرده و با زحمت اشکی هم از گوشه چشمم خارج می کردم تا مردم را گول بزنم. حتی…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت سوم)
#ریا
🍃✨در خواب دیدم که من در صحرای محشر ایستاده بودم و اعمال مرا ملکی در کیسه ای ریخته بود و آنها را آورد کنار میزانی گذاشت، اول نمازهای مرا بیرون آورد، مثل سیبی بود که کرمها او را خورده بودند و پوسیده بود، آن را در میزان نگذاشت و بلکه بیرون انداخت.
🍃✨بعد روزه های مرا بیرون آورد، آنها هم متأسفانه مثل گلابیهایی بود که گوشه و کنارشان را کرم خورده بود، می خواست آنها را هم ببرون بریزد که من دستش را گرفتم و گفتم: من در این ولایت غربت تنها امیدم به فروختن همینها است که بتوانم پولی بدست بیاورم و زندگیم را تأمین کنم.
🍃✨گفت: بسیار خوب ولی من می دانم او اینها را قبول نمی کند.
گفتم: کی قبول نمی کند؟ گفت: خریدار.
گفتم: خریدار کیست؟ گفت: خدا.
گفتم: خوب از او سؤال می کنم، ناگهان شنیدم که صدایی آمد که فرمود: چون در اینها دیگری را شریک کرده ای و من هم باید شریک خوبی باشم، حقم را به طرفم واگذار می کنم، تو همه آنها را به شریکم بده!
🍃✨هرچه گریه کردم و گفتم: ای مولای من او پول ندارد، چیزی ندارد، خودش هم مثل من بیچاره است... فرمود: حرف همین است، می خواستی شریک مرا از بیچاره ها انتخاب نکنی.
🍃✨سپس به ملکی که اعمال مرا در کیسه کرده بود، خطاب کرد که همه آنها را در زباله دان بریز، آنها بدرد نمی خورد...
ادامه دارد.
@bidary1
#ریا
🍃✨در خواب دیدم که من در صحرای محشر ایستاده بودم و اعمال مرا ملکی در کیسه ای ریخته بود و آنها را آورد کنار میزانی گذاشت، اول نمازهای مرا بیرون آورد، مثل سیبی بود که کرمها او را خورده بودند و پوسیده بود، آن را در میزان نگذاشت و بلکه بیرون انداخت.
🍃✨بعد روزه های مرا بیرون آورد، آنها هم متأسفانه مثل گلابیهایی بود که گوشه و کنارشان را کرم خورده بود، می خواست آنها را هم ببرون بریزد که من دستش را گرفتم و گفتم: من در این ولایت غربت تنها امیدم به فروختن همینها است که بتوانم پولی بدست بیاورم و زندگیم را تأمین کنم.
🍃✨گفت: بسیار خوب ولی من می دانم او اینها را قبول نمی کند.
گفتم: کی قبول نمی کند؟ گفت: خریدار.
گفتم: خریدار کیست؟ گفت: خدا.
گفتم: خوب از او سؤال می کنم، ناگهان شنیدم که صدایی آمد که فرمود: چون در اینها دیگری را شریک کرده ای و من هم باید شریک خوبی باشم، حقم را به طرفم واگذار می کنم، تو همه آنها را به شریکم بده!
🍃✨هرچه گریه کردم و گفتم: ای مولای من او پول ندارد، چیزی ندارد، خودش هم مثل من بیچاره است... فرمود: حرف همین است، می خواستی شریک مرا از بیچاره ها انتخاب نکنی.
🍃✨سپس به ملکی که اعمال مرا در کیسه کرده بود، خطاب کرد که همه آنها را در زباله دان بریز، آنها بدرد نمی خورد...
ادامه دارد.
@bidary1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
✨رسول اكرم صلی الله علیه و آله
⚠️ملائکه با خوشحالى عمل بنده را بالا مى برند و چون كارهاى نيكش را بالا برند خداوند عزّوجلّ مى فرمايد: آنها را در سجّين گذارید اين كارها برای من انجام نشده است!
📚الكافي 2/295/7
#ریا
@bidary1
⚠️ملائکه با خوشحالى عمل بنده را بالا مى برند و چون كارهاى نيكش را بالا برند خداوند عزّوجلّ مى فرمايد: آنها را در سجّين گذارید اين كارها برای من انجام نشده است!
📚الكافي 2/295/7
#ریا
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت سوم) #ریا 🍃✨در خواب دیدم که من در صحرای محشر ایستاده بودم و اعمال مرا ملکی در کیسه ای ریخته بود و آنها را آورد کنار میزانی گذاشت، اول نمازهای مرا بیرون آورد، مثل سیبی بود که کرمها او را خورده بودند و پوسیده بود، آن را در میزان…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت چهارم)
#ریا
🍃✨آن ملک هم بدون معطلی کیسه را برداشت و به طرف محلی که آشغالها را می ریزند، رفت و ته کیسه را گرفت و تمام محتوای آن را در میان آن ظرف زباله ریخت و کیسه خالی را بدست من داد.
🍃✨من چند لحظه متحیر به آن میوه ها نگاه می کردم، ناگهان خودم متوجه شدم که ابن میوه های پوسیده و کرمو به درد بردن به بهشت هم نمی خورد و اگر آنها را به بهشت می بردم، اسباب خجالتم می شد.
🍃✨گفتم: پس خدایا دوباره مرا به دنیا برگردان تا توشه سالمی تهیه کنم. اما دیگر سکوت همه جا را گرفته بود، من فریاد می زدم، ولی تنها صدای خودم برمی گشت و به گوشم می رسید، گریه می کردم، کسی به دادم نمی رسید، ناگهان از خواب بیدار شدم.
🍃✨و لذا از آن وقت تا مدت زمانی هر وقت به فکر #ریا می افتادم، متذکر آن خواب می شدم، فورا خود را منصرف می کردم تا بحمدلله ترک ریا عادتم شد و بحمدالله بعدها لذتی که در خلوت از عبادت می بردم، غیر قابل وصف بود.
📗در محضر استاد ج١ ص۶٩
@bidary1
#ریا
🍃✨آن ملک هم بدون معطلی کیسه را برداشت و به طرف محلی که آشغالها را می ریزند، رفت و ته کیسه را گرفت و تمام محتوای آن را در میان آن ظرف زباله ریخت و کیسه خالی را بدست من داد.
🍃✨من چند لحظه متحیر به آن میوه ها نگاه می کردم، ناگهان خودم متوجه شدم که ابن میوه های پوسیده و کرمو به درد بردن به بهشت هم نمی خورد و اگر آنها را به بهشت می بردم، اسباب خجالتم می شد.
🍃✨گفتم: پس خدایا دوباره مرا به دنیا برگردان تا توشه سالمی تهیه کنم. اما دیگر سکوت همه جا را گرفته بود، من فریاد می زدم، ولی تنها صدای خودم برمی گشت و به گوشم می رسید، گریه می کردم، کسی به دادم نمی رسید، ناگهان از خواب بیدار شدم.
🍃✨و لذا از آن وقت تا مدت زمانی هر وقت به فکر #ریا می افتادم، متذکر آن خواب می شدم، فورا خود را منصرف می کردم تا بحمدلله ترک ریا عادتم شد و بحمدالله بعدها لذتی که در خلوت از عبادت می بردم، غیر قابل وصف بود.
📗در محضر استاد ج١ ص۶٩
@bidary1