This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#توسل_به_امام_زمان ارواحنافداه
🔶مرحوم آیت الله حاج عبدالله رفیعی بسیار مقید به صله رحم بودند و تا آنجایی که برایشان مقدور بود به بستگانشان سر می زدند. ایشان پسر برادری به نام حاج آقا رحیم داشتند که در تهران ساکن بود. معظمله از علویجه اصفهان حرکت کرد و به تهران برای صله رحم پسر برادرشان میروند. نزدیک غروب به شهر تهران میرسند. ایشان آدرس را گم میکنند، قدری جستجو میکنند، ولی به علت کهولت سن خسته می شوند. صدای اذان مغرب را می شنوند.
برای ادای نماز اول وقت راهی مسجد میشوند. بعد از نماز متحیر بودند که در شب و شهر به این بزرگی کجا بروند! مشغول به این ذکر می شوند «المستغاث بک یا صاحب الزمان» از مسجد خارج شده و کنار در میایستند که می بینند پسر برادرشان آمدند.
🔶دنبال جریان را از زبان آقا رحیم نقل کردند که: وقتی با حاج آقا نزدیک شدم و سلام کردم با حالت تعجب از من سوال کردند: چگونه مرا پیدا کردی؟! گفتم آن کسی که شما فرستاده بودید به من خبر داد که شما اینجا هستید!
گفت: من کسی را نفرستادم! آن شخص خودشان را معرفی کرد؟
گفتم: من در منزل بودم که صدای زنگ آیفون بلند شد، گوشی را برداشتم. شخصی گفت: عموی شما حاج آقا سید عبدالله رفیعی به تهران آمده و گم شده است و حالا در فلان خیابان کنار مسجد ایستادهاند، بروید که ایشان منتظر شما هستند!!! حاج آقا با صدای لرزان گفتند: من متوسل به امام زمان شده بودم.
قدر این امام مهربان را بدانیم. ❤️
@bidary1
🔶مرحوم آیت الله حاج عبدالله رفیعی بسیار مقید به صله رحم بودند و تا آنجایی که برایشان مقدور بود به بستگانشان سر می زدند. ایشان پسر برادری به نام حاج آقا رحیم داشتند که در تهران ساکن بود. معظمله از علویجه اصفهان حرکت کرد و به تهران برای صله رحم پسر برادرشان میروند. نزدیک غروب به شهر تهران میرسند. ایشان آدرس را گم میکنند، قدری جستجو میکنند، ولی به علت کهولت سن خسته می شوند. صدای اذان مغرب را می شنوند.
برای ادای نماز اول وقت راهی مسجد میشوند. بعد از نماز متحیر بودند که در شب و شهر به این بزرگی کجا بروند! مشغول به این ذکر می شوند «المستغاث بک یا صاحب الزمان» از مسجد خارج شده و کنار در میایستند که می بینند پسر برادرشان آمدند.
🔶دنبال جریان را از زبان آقا رحیم نقل کردند که: وقتی با حاج آقا نزدیک شدم و سلام کردم با حالت تعجب از من سوال کردند: چگونه مرا پیدا کردی؟! گفتم آن کسی که شما فرستاده بودید به من خبر داد که شما اینجا هستید!
گفت: من کسی را نفرستادم! آن شخص خودشان را معرفی کرد؟
گفتم: من در منزل بودم که صدای زنگ آیفون بلند شد، گوشی را برداشتم. شخصی گفت: عموی شما حاج آقا سید عبدالله رفیعی به تهران آمده و گم شده است و حالا در فلان خیابان کنار مسجد ایستادهاند، بروید که ایشان منتظر شما هستند!!! حاج آقا با صدای لرزان گفتند: من متوسل به امام زمان شده بودم.
قدر این امام مهربان را بدانیم. ❤️
@bidary1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#توسل_به_امام_زمان ارواحنافداه
🔴 جوانی که به امام زمان ارواحنافداه بدبین بود و جشن های نیمه شعبان رو مسخره میکرد ...
زمان: ٢:۴۵ دقیقه
@bidary1
🔴 جوانی که به امام زمان ارواحنافداه بدبین بود و جشن های نیمه شعبان رو مسخره میکرد ...
زمان: ٢:۴۵ دقیقه
@bidary1
#توسل_به_امام_زمان ارواحنافداه
✨🍃حضرت آیت الله علامه مامقانی صاحب کتاب گرانقدر تنقیح المقال فرمودند: در زمانی که مشغول تالیف این کتاب بودم از الطاف الهی و عنایات اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام هر مطلبی را که می خواستم به مجرد باز کردن کتابی آن را مقابل چشمانم میدیدم و همین باعث می شد که کارم سرعت فوقالعادهای بگیرد.
✨🍃یک شب در همان اوایل، حدود سه ساعت قبل از طلوع فجر به بحث رهن از کتاب تهذیب احکام احتیاج پیدا کردم، این قسمت از کتاب را نداشتم لذا دیدم نزدیک پنج ساعت طلوع آفتاب مانده و من باید بیکار و معطل بمانم. خیلی دگرگون شدم و حالم انقطاع غریبی نسبت به آقا امام زمان پیدا نمود.
✨🍃بدین جهت متوجه ایشان شدم و عرض کردم سرور من! از من جان مایه گذاشتن و از شما کمک و یاری رساندن. و من الان بحث رهن تهذیب را لازم دارم.
و از شدت انقطاعی که داشتم اشکهایم برگونهام سرازیر شد. از طرفی در نزد ما تعدادی کتاب های وقفی متروک بود که خیلی بد خط و در علم صرف و نحو و تفسیر و غیره بودند و مکرر آنها را زیر و رو کرده بودم و چیز به درد بخوری در آنها ندیده بودم.
✨🍃در آن حال حتی احتمال این را نمی دادم که در بین آنها کتاب تهذیب یافت شود، اما بدون اینکه خودم بفهمم چه می کنم برخاستم و سراغ آنها رفتم و دست دراز کردم و کتابی را برداشتم. ناگهان دیدم این کتاب قسمتی از کتاب تهذیب است و خط آن خیلی هم زیباست، وقتی دقت کردم متوجه شدم این همان بحث رهن از کتاب است. من هم مطلبی که لازم داشتم از آن کتاب نقل کردم و از غرائب این بود که بعدها مکرر به آن کتابها مراجعه کردم اما چنین کتابی را نیافتم و دانستم که این لطف مخصوصی از ناحیه حضرت بود که شامل حالم شد و آن بزرگواران دوست دارند این کتاب به پایان برسد. و همین باعث ازدیاد شوق من در تکمیل این کتاب گردید.
📗تنقیح المقال ص ١. مقدمه مؤلف
@bidary1
✨🍃حضرت آیت الله علامه مامقانی صاحب کتاب گرانقدر تنقیح المقال فرمودند: در زمانی که مشغول تالیف این کتاب بودم از الطاف الهی و عنایات اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام هر مطلبی را که می خواستم به مجرد باز کردن کتابی آن را مقابل چشمانم میدیدم و همین باعث می شد که کارم سرعت فوقالعادهای بگیرد.
✨🍃یک شب در همان اوایل، حدود سه ساعت قبل از طلوع فجر به بحث رهن از کتاب تهذیب احکام احتیاج پیدا کردم، این قسمت از کتاب را نداشتم لذا دیدم نزدیک پنج ساعت طلوع آفتاب مانده و من باید بیکار و معطل بمانم. خیلی دگرگون شدم و حالم انقطاع غریبی نسبت به آقا امام زمان پیدا نمود.
✨🍃بدین جهت متوجه ایشان شدم و عرض کردم سرور من! از من جان مایه گذاشتن و از شما کمک و یاری رساندن. و من الان بحث رهن تهذیب را لازم دارم.
و از شدت انقطاعی که داشتم اشکهایم برگونهام سرازیر شد. از طرفی در نزد ما تعدادی کتاب های وقفی متروک بود که خیلی بد خط و در علم صرف و نحو و تفسیر و غیره بودند و مکرر آنها را زیر و رو کرده بودم و چیز به درد بخوری در آنها ندیده بودم.
✨🍃در آن حال حتی احتمال این را نمی دادم که در بین آنها کتاب تهذیب یافت شود، اما بدون اینکه خودم بفهمم چه می کنم برخاستم و سراغ آنها رفتم و دست دراز کردم و کتابی را برداشتم. ناگهان دیدم این کتاب قسمتی از کتاب تهذیب است و خط آن خیلی هم زیباست، وقتی دقت کردم متوجه شدم این همان بحث رهن از کتاب است. من هم مطلبی که لازم داشتم از آن کتاب نقل کردم و از غرائب این بود که بعدها مکرر به آن کتابها مراجعه کردم اما چنین کتابی را نیافتم و دانستم که این لطف مخصوصی از ناحیه حضرت بود که شامل حالم شد و آن بزرگواران دوست دارند این کتاب به پایان برسد. و همین باعث ازدیاد شوق من در تکمیل این کتاب گردید.
📗تنقیح المقال ص ١. مقدمه مؤلف
@bidary1
#توسل_به_امام_زمان
حاج ابوالحسن شریفی میگوید: در زمانی که رژیم شاهنشاهی حاکم بود، به خاطر مخالفتهای ما با اعمال رژیم جمعی از دوستان زندانی و بعضی اعدامی و جمعی هم فراری بودند. اینجانب به مسجد جمکران پناه آورده و از آقا امام زمان خواستم که واسطه شوند تا خدا مرا از این مهلکه نجات دهد.
✨💫✨
شبی در خواب دیدم در بیابانی سرگردانم و نمیدانم از کجا بروم. چون اطرافم را ماموران گرفتهاند. در همان حال متوجه شدم که جوانی خوش سیما و نورانی در مقابلم قرار دارد و پرسید: چرا سرگردانی؟ گفتم: ماموران ساواک در تعقیبم هستند و میخواهند مرا دستگیر کنند. آن جوان نورانی فرمودند: وحشت نداشته باش! ذکری را که به شما یاد میدهم بگویید تا نجات پیدا کنید. خوشحال شدم و پرسیدم چه بگویم؟ فرمود بگو: «یا محمد و یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان درکنی و لاتُهلِکنی» پرسیدم خاصیت آن چیست؟ فرمود با گفتن این ذکر از دست اینها نجات پیدا میکنی.
✨💫✨
من دیگر آقا را ندیدم و در فکر بودم که این آقا از کجا آمد و چگونه سریع غایب شدند! لحظهای گذشت، دیدم شخص قوی و نیرومندی در مقابلم قرار گرفت و گفت: چرا پریشانی؟ همان مطلب را به ایشان گفتم و اضافه کردم که «الان جوان باصفایی آمدند و به من این ذکر را تعلیم دادند. من هم منزل را میدانم ولی مامورهای اطراف نمیگذارند.» بیلی به دست داشتند به من فرمودند با این بیل به اطراف خود به طرف ماموران دور بزن و بعد فرمود به زمین بزن بیل را به زمین زدم یک وقت متوجه شدم همه ماموران اسلحه را انداخته و پا به فرار گذاشتند.
✨💫✨
به آن آقا گفتم این ذکر عجب اثری داشت! فرمود: آری به این مطالب کاری نداشته باش. بیل را به دوش خود گرفته فرمود برویم تا من شما را به منزل برسانم. چند قدمی که برداشتم متوجه شدم به تهران خیابان بوذر جمهری کوچه حکیم که منزل ما آن وقت آنجا بود رسیدیم. به اتفاق ایشان طرف منزل آمدیم. از ایشان خواستم که به منزل بیایند. فرمودند: ماموریتی دارم که باید به دنبال آن بروم. بدون اینکه زنگ بزنند در باز شد و من وارد منزل شدم و از خواب بیدار شدم. به شخص معبّری مواجه و موضوع را در میان گذاشتم. ایشان فرمود: حکم دستگیری شما صادر شده و باید مخفی بمانید. من هم به مسجد جمکران پناه آورده و مدتی اینجا ماندم مأمورانی که در تعقیب من بودند مأیوس شده و منصرف گشتند و من با خاطر جمعی برگشتم و از این مهلکه به برکت آقا امام زمان و ذکر مخصوصی که در هیچ کتابی ندیده بودم نجات پیدا کردم.
📗شیفتگان حضرت مهدی، ج ٢، ص ٨۶
@bidary1
حاج ابوالحسن شریفی میگوید: در زمانی که رژیم شاهنشاهی حاکم بود، به خاطر مخالفتهای ما با اعمال رژیم جمعی از دوستان زندانی و بعضی اعدامی و جمعی هم فراری بودند. اینجانب به مسجد جمکران پناه آورده و از آقا امام زمان خواستم که واسطه شوند تا خدا مرا از این مهلکه نجات دهد.
✨💫✨
شبی در خواب دیدم در بیابانی سرگردانم و نمیدانم از کجا بروم. چون اطرافم را ماموران گرفتهاند. در همان حال متوجه شدم که جوانی خوش سیما و نورانی در مقابلم قرار دارد و پرسید: چرا سرگردانی؟ گفتم: ماموران ساواک در تعقیبم هستند و میخواهند مرا دستگیر کنند. آن جوان نورانی فرمودند: وحشت نداشته باش! ذکری را که به شما یاد میدهم بگویید تا نجات پیدا کنید. خوشحال شدم و پرسیدم چه بگویم؟ فرمود بگو: «یا محمد و یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان درکنی و لاتُهلِکنی» پرسیدم خاصیت آن چیست؟ فرمود با گفتن این ذکر از دست اینها نجات پیدا میکنی.
✨💫✨
من دیگر آقا را ندیدم و در فکر بودم که این آقا از کجا آمد و چگونه سریع غایب شدند! لحظهای گذشت، دیدم شخص قوی و نیرومندی در مقابلم قرار گرفت و گفت: چرا پریشانی؟ همان مطلب را به ایشان گفتم و اضافه کردم که «الان جوان باصفایی آمدند و به من این ذکر را تعلیم دادند. من هم منزل را میدانم ولی مامورهای اطراف نمیگذارند.» بیلی به دست داشتند به من فرمودند با این بیل به اطراف خود به طرف ماموران دور بزن و بعد فرمود به زمین بزن بیل را به زمین زدم یک وقت متوجه شدم همه ماموران اسلحه را انداخته و پا به فرار گذاشتند.
✨💫✨
به آن آقا گفتم این ذکر عجب اثری داشت! فرمود: آری به این مطالب کاری نداشته باش. بیل را به دوش خود گرفته فرمود برویم تا من شما را به منزل برسانم. چند قدمی که برداشتم متوجه شدم به تهران خیابان بوذر جمهری کوچه حکیم که منزل ما آن وقت آنجا بود رسیدیم. به اتفاق ایشان طرف منزل آمدیم. از ایشان خواستم که به منزل بیایند. فرمودند: ماموریتی دارم که باید به دنبال آن بروم. بدون اینکه زنگ بزنند در باز شد و من وارد منزل شدم و از خواب بیدار شدم. به شخص معبّری مواجه و موضوع را در میان گذاشتم. ایشان فرمود: حکم دستگیری شما صادر شده و باید مخفی بمانید. من هم به مسجد جمکران پناه آورده و مدتی اینجا ماندم مأمورانی که در تعقیب من بودند مأیوس شده و منصرف گشتند و من با خاطر جمعی برگشتم و از این مهلکه به برکت آقا امام زمان و ذکر مخصوصی که در هیچ کتابی ندیده بودم نجات پیدا کردم.
📗شیفتگان حضرت مهدی، ج ٢، ص ٨۶
@bidary1
#توسل_به_امام_زمان ارواحنافداه
جناب آقای سید جعفر میرعظیمی نویسنده کتاب مسجد مقدس جمکران تجلیگاه صاحب الزمان میفرمایند:
حقیر وقتی وارد شهر قم شدم یکسال در منزل اخوی بزرگوار بودم که بعد از آن آمدم به مدرسه فیضیه مشغول تحصیل علوم دینی شدم تا این که رفقای ما برای عمامهگذاری از آقایان مراجع به مدرسه فیضیه دعوت میکردند و جشن میگرفتند.
✨💫✨
بنده عصر میرفتم به مسجد جمکران بعد از نماز تهیّت مسجد و نماز امام زمان ارواحنا فداه خیلی گریه کردم و دعای توسل و فرج را خواندم و عرض کردم: یا صاحب الزمان من مهمان شما هستم، نوکر و سرباز شما هستم. به شما پناه آوردهام و کسی غیر از خدا و شما ندارم. به حق پدرت و به حق مادرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و جدت امام حسین علیه السلام به من کمک کن و حاجت مرا روا کن.
✨💫✨
آن شب در عالم خواب دیدم سید بزرگواری فرمودند: فردا صبح در حرم حضرت معصومه خودت عمامه بر سرت می گذاری، عصر یک نفر از اطراف قم میآید شما را برای منبر میبرد. بنده همین دستور آقا را انجام دادم. عصر آن روز یک نفر به نام نام حاج اصغر ریاضی آمد ما را برد به نزدیکی امامزاده جعفر جهت منبر که حدود بیست خانوار بودند و مسجد نداشتند.
✨💫✨
در منزل ایشان رسیدم گفتند: آقا میخواهم خمس مالم را بدهم. حساب کردیم بیست و پنج هزار تومان بدهکار شدند ده هزار تومان دادند بابت سهمین چون مقلد آیت الله العظمی نجفی مرعشی بودند حقیر ده هزار تومان به محضر معظم له بردم آقا فرمودند: کجا هستید و کی عمامه گذاشتید؟ داستان مسجد مقدس جمکران را نقل کردم. در حالی که آن مرجع بزرگ جهان شیعه گریه میکردند فرمودند: برو قدر امام زمان ارواحنا فداه را بدان
✨💫✨
و پنج هزار تومان پول به من دادند و با خط مبارک خودشان برای حقیر اجازه نامه نوشتند و فرمودند: مسجد مقدس جمکران معجزات و کرامات زیادی دارد، دست از این مسجد شریف برندارید و به دوستان و رفقای خود بگویید به این مسجد جمکران بیشتر بروند چون رفت و آمد امام زمان در این مسجد زیاد است.
خلاصه از عنایت امام زمان ارواحنا فداه و از برکت دعای حضرت آیت الله العظمی نجفی مرعشی، حقیر در همین محل و اطراف آن چندین مسجد و مدرسه و مکتب قرآن و کتابخانه عمومی تأسیس نمودم. امیدوارم مورد رضایت حضرت ولی عصر ارواحنافداه قرار گیرد.
📚مسجد مقدس جمکران تجلیگاه صاحب الزمان، ص ١١٢
@bidary1
جناب آقای سید جعفر میرعظیمی نویسنده کتاب مسجد مقدس جمکران تجلیگاه صاحب الزمان میفرمایند:
حقیر وقتی وارد شهر قم شدم یکسال در منزل اخوی بزرگوار بودم که بعد از آن آمدم به مدرسه فیضیه مشغول تحصیل علوم دینی شدم تا این که رفقای ما برای عمامهگذاری از آقایان مراجع به مدرسه فیضیه دعوت میکردند و جشن میگرفتند.
✨💫✨
بنده عصر میرفتم به مسجد جمکران بعد از نماز تهیّت مسجد و نماز امام زمان ارواحنا فداه خیلی گریه کردم و دعای توسل و فرج را خواندم و عرض کردم: یا صاحب الزمان من مهمان شما هستم، نوکر و سرباز شما هستم. به شما پناه آوردهام و کسی غیر از خدا و شما ندارم. به حق پدرت و به حق مادرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و جدت امام حسین علیه السلام به من کمک کن و حاجت مرا روا کن.
✨💫✨
آن شب در عالم خواب دیدم سید بزرگواری فرمودند: فردا صبح در حرم حضرت معصومه خودت عمامه بر سرت می گذاری، عصر یک نفر از اطراف قم میآید شما را برای منبر میبرد. بنده همین دستور آقا را انجام دادم. عصر آن روز یک نفر به نام نام حاج اصغر ریاضی آمد ما را برد به نزدیکی امامزاده جعفر جهت منبر که حدود بیست خانوار بودند و مسجد نداشتند.
✨💫✨
در منزل ایشان رسیدم گفتند: آقا میخواهم خمس مالم را بدهم. حساب کردیم بیست و پنج هزار تومان بدهکار شدند ده هزار تومان دادند بابت سهمین چون مقلد آیت الله العظمی نجفی مرعشی بودند حقیر ده هزار تومان به محضر معظم له بردم آقا فرمودند: کجا هستید و کی عمامه گذاشتید؟ داستان مسجد مقدس جمکران را نقل کردم. در حالی که آن مرجع بزرگ جهان شیعه گریه میکردند فرمودند: برو قدر امام زمان ارواحنا فداه را بدان
✨💫✨
و پنج هزار تومان پول به من دادند و با خط مبارک خودشان برای حقیر اجازه نامه نوشتند و فرمودند: مسجد مقدس جمکران معجزات و کرامات زیادی دارد، دست از این مسجد شریف برندارید و به دوستان و رفقای خود بگویید به این مسجد جمکران بیشتر بروند چون رفت و آمد امام زمان در این مسجد زیاد است.
خلاصه از عنایت امام زمان ارواحنا فداه و از برکت دعای حضرت آیت الله العظمی نجفی مرعشی، حقیر در همین محل و اطراف آن چندین مسجد و مدرسه و مکتب قرآن و کتابخانه عمومی تأسیس نمودم. امیدوارم مورد رضایت حضرت ولی عصر ارواحنافداه قرار گیرد.
📚مسجد مقدس جمکران تجلیگاه صاحب الزمان، ص ١١٢
@bidary1
#توسل_به_امام_زمان ارواحنافداه
✨🍃مرحوم آقا نجفی اصفهانی فرمودند در سفر حج و مکه معظمه روزی به خارج شهر رفتم و مشغول عبادت شدم. در بین نماز که آن را با کمال شرایط و آداب جا میآوردم یکی از اعراب و اشقیا از بالای کوه مرا دید و آتش بغض در سینهٔ پر کینهاش سرشار گردید دست به خنجر برد و به طرفم دوید. چون فضا خلوت از مردم و فارغ از ازدحام بود یقین نمودم الان است که آن نابکار کار را تمام خواهد کرد.
✨🍃در همان حال نماز و توجه و مناجات، دست توسل به ملجأ کل عالم، حضرت ولی عصر ارواحنا فداه زدم. فوراً پای آن خبیث به سنگی گرفت و واژگون گردید. گویا کسی دستی بر قفایش زد و او را از بالای کوه به زمین انداخت و همان دم به جهنم فرستاد.
📗عبقری الحسان ج ٢، ص ١٠٠
@bidary11
✨🍃مرحوم آقا نجفی اصفهانی فرمودند در سفر حج و مکه معظمه روزی به خارج شهر رفتم و مشغول عبادت شدم. در بین نماز که آن را با کمال شرایط و آداب جا میآوردم یکی از اعراب و اشقیا از بالای کوه مرا دید و آتش بغض در سینهٔ پر کینهاش سرشار گردید دست به خنجر برد و به طرفم دوید. چون فضا خلوت از مردم و فارغ از ازدحام بود یقین نمودم الان است که آن نابکار کار را تمام خواهد کرد.
✨🍃در همان حال نماز و توجه و مناجات، دست توسل به ملجأ کل عالم، حضرت ولی عصر ارواحنا فداه زدم. فوراً پای آن خبیث به سنگی گرفت و واژگون گردید. گویا کسی دستی بر قفایش زد و او را از بالای کوه به زمین انداخت و همان دم به جهنم فرستاد.
📗عبقری الحسان ج ٢، ص ١٠٠
@bidary11
#توسل_به_امام_زمان ارواحنافداه
عالممحقق شیخ حسن تویسرکانی فرمود: اوایل جوانی که در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم امر معیشت بر من سخت می گذشت. بنا گذاشتم فقط به قصد دعا برای توسعه حال به کربلا مشرف شوم. اولی که وارد شدم شب را خوابیدم در حالی که هنوز به حرم حضرت سیدالشهدا علیه السلام مشرف نشده بودم. در خواب به حضور حضرت بقیه الله ارواحنا فداه رسیدم، فرمودند: «فلانی دعا کن»! عرض کردم: مولا جان، من فقط به قصد دعا کردن مشرف شده ام. فرمودند: خیلی خوب، اینجا بالای سر است، دعا کن.
▪️▫️▪️
من دست به دعا برداشتم و با تضرع و زاری دعا کردم. فرمودند: نشد! دوباره بهتر از اول مشغول دعا کردن شدم، باز فرمودند: نشد! مرتبه سوم به جد و جهد آنگونه که بلد بودم در دعا اصرار نمودم. باز فرمودند: نشد! در اینجا من عاجز شدم وعرض کردم: آقاجان! دعا کردن وکالت بردار هست یا نه؟! فرمودند: بله هست. عرض کردم: من شما را وکیل کردم که برای من دعا بفرمایید. حضرت فرمودند: خیلی خوب و دست به دعا برداشتند و برای من دعا کردند و من در اینجا از خواب بیدار شدم بعد هم به نجف برگشتم.
▪️▫️▪️
ناقل قضیه میگوید: شخص تاجری از اهل تویسرکان که ساکن تهران بود، به زیارت عتبات مشرف گردید و به حضور مبارک حجةالاسلام میرزای رشتی رسید و چون شیخ حسن تویسرکانی از شاگردان مبرز ایشان بود بهمین جهت میرزای رشتی توصیف او را نزد تاجر تویسرکانی بسیار نمودند و بالاخره فرمودند: دخترت را به او بده. حاجی تاجر فورا قبول کرد. پس از چند روز جناب شیخ حسن صاحب عیال و ثروتو خانه و زندگی گردید.
📓عبقری الحسان ج۱ص۳۸۶,
📓ملاقات با امام زمان در کربلا ص ۶۳
@bidary1
عالممحقق شیخ حسن تویسرکانی فرمود: اوایل جوانی که در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم امر معیشت بر من سخت می گذشت. بنا گذاشتم فقط به قصد دعا برای توسعه حال به کربلا مشرف شوم. اولی که وارد شدم شب را خوابیدم در حالی که هنوز به حرم حضرت سیدالشهدا علیه السلام مشرف نشده بودم. در خواب به حضور حضرت بقیه الله ارواحنا فداه رسیدم، فرمودند: «فلانی دعا کن»! عرض کردم: مولا جان، من فقط به قصد دعا کردن مشرف شده ام. فرمودند: خیلی خوب، اینجا بالای سر است، دعا کن.
▪️▫️▪️
من دست به دعا برداشتم و با تضرع و زاری دعا کردم. فرمودند: نشد! دوباره بهتر از اول مشغول دعا کردن شدم، باز فرمودند: نشد! مرتبه سوم به جد و جهد آنگونه که بلد بودم در دعا اصرار نمودم. باز فرمودند: نشد! در اینجا من عاجز شدم وعرض کردم: آقاجان! دعا کردن وکالت بردار هست یا نه؟! فرمودند: بله هست. عرض کردم: من شما را وکیل کردم که برای من دعا بفرمایید. حضرت فرمودند: خیلی خوب و دست به دعا برداشتند و برای من دعا کردند و من در اینجا از خواب بیدار شدم بعد هم به نجف برگشتم.
▪️▫️▪️
ناقل قضیه میگوید: شخص تاجری از اهل تویسرکان که ساکن تهران بود، به زیارت عتبات مشرف گردید و به حضور مبارک حجةالاسلام میرزای رشتی رسید و چون شیخ حسن تویسرکانی از شاگردان مبرز ایشان بود بهمین جهت میرزای رشتی توصیف او را نزد تاجر تویسرکانی بسیار نمودند و بالاخره فرمودند: دخترت را به او بده. حاجی تاجر فورا قبول کرد. پس از چند روز جناب شیخ حسن صاحب عیال و ثروتو خانه و زندگی گردید.
📓عبقری الحسان ج۱ص۳۸۶,
📓ملاقات با امام زمان در کربلا ص ۶۳
@bidary1
#توسل_به_امام_زمان ارواحنافداه
🌱 پسر بچه ای به نام «ع - ز» میگوید:
«من ناراحتی قلبی مادرزادی داشتم و بستگان من برای مداوا در تهران به پزشکان زیادی از جمله دکتر طباطبائی مراجعه کرده بودند؛ ایشان اظهار کرده بود: قلب او باید عمل شود و تا به سن ۶ سالگی نرسد نمی توانیم او را عمل کنیم. در صورت عمل شدن هم تنها ۵۰% احتمال خوب شدن وجود دارد.
یکی از اقوام ما هر چهارشنبه مردم را با هیأت و کاروان از تهران به مسجد جمکران میآورد. آن روز پدر من هم در مأموریت بود و به بیرجند مسافرت کرده بود. این آقا مرا هم با هیأت به مسجد جمکران آورد. من قادر به راه رفتن نبودم. لذا مرا بغل کرد و داخل مسجد برد و نشانی محل خود را به من گفت و رفت. من توی مسجد دراز کشیده بودم. قدری دعا کردم و به درگاه الهی تضرّع و توسل جستم. در اثر خستگی، خوابم برد. در خواب، آقا امام زمان علیه السلام را دیدم که با لباس و عمامه سبز و چهره ای نورانی نزدیک من آمد و فرمود: بلند شو، شفا گرفتی! بعد به سر و سینه ام دستی کشید و دوباره فرمود: بلند شو!
از خواب بیدار شدم و احساس کردم که حالم خوب است. من که اصلاً قادر به راه رفتن نبودم، دویدم که محل راننده را پیدا کنم. همین که او را دیدم خود را در بغلش انداختم».
📚: کرامات حضرت مهدی عجل اللّه تعالی فرجه الشریف، ص ۳۴
@bidary1
🌱 پسر بچه ای به نام «ع - ز» میگوید:
«من ناراحتی قلبی مادرزادی داشتم و بستگان من برای مداوا در تهران به پزشکان زیادی از جمله دکتر طباطبائی مراجعه کرده بودند؛ ایشان اظهار کرده بود: قلب او باید عمل شود و تا به سن ۶ سالگی نرسد نمی توانیم او را عمل کنیم. در صورت عمل شدن هم تنها ۵۰% احتمال خوب شدن وجود دارد.
یکی از اقوام ما هر چهارشنبه مردم را با هیأت و کاروان از تهران به مسجد جمکران میآورد. آن روز پدر من هم در مأموریت بود و به بیرجند مسافرت کرده بود. این آقا مرا هم با هیأت به مسجد جمکران آورد. من قادر به راه رفتن نبودم. لذا مرا بغل کرد و داخل مسجد برد و نشانی محل خود را به من گفت و رفت. من توی مسجد دراز کشیده بودم. قدری دعا کردم و به درگاه الهی تضرّع و توسل جستم. در اثر خستگی، خوابم برد. در خواب، آقا امام زمان علیه السلام را دیدم که با لباس و عمامه سبز و چهره ای نورانی نزدیک من آمد و فرمود: بلند شو، شفا گرفتی! بعد به سر و سینه ام دستی کشید و دوباره فرمود: بلند شو!
از خواب بیدار شدم و احساس کردم که حالم خوب است. من که اصلاً قادر به راه رفتن نبودم، دویدم که محل راننده را پیدا کنم. همین که او را دیدم خود را در بغلش انداختم».
📚: کرامات حضرت مهدی عجل اللّه تعالی فرجه الشریف، ص ۳۴
@bidary1