بیداری از خواب غفلت
10.7K subscribers
4.45K photos
272 videos
49 files
291 links
برای بیداری ازخواب غفلت چندعامل مؤثر است:
١. خواندن تشرفات محضر امام زمان
٢. فرمایشات وتذکرات اساتیداخلاق
٣. شرح حال اولیاءخدا

ارتباط با مدیر: @bidari1
مسئول تبادل: @tab_imam_zaman


کپی مطالب اساتید، با ذکر نام شریفشان جایز است.
کپی سایر مطالب: آزاد
Download Telegram
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت اول)

🍃خانمی سی وسه ساله هستم. ده سال پيش ازدواج کردم امامتاسفانه همسرم معتاد بود و زندگی بسيار کثيفی داشت اغلب دوستانش را درمنزل استيجاری که داشتيم می آورد و ساعات زيادی را باهم بودند.

🍃همسرم مردی بسيار بداخلاق است کمتر روزی بودکه زير بارکتکهای او سياه و کبود نشوم بسيار بددل و شکاک بود وقتی از خانه بيرون می رفت کفشهای مرا باخودمی برد تامن نتوانم جايی بروم. من هم جرأت هيچ کاری نداشتم حتی جرات شکايت کردن ازاو را نداشتم. خصوصا که دو تا دختر داشتم و ازآينده آنها می ترسيدم بهرحال کارم گريه و زاری شده بود شديدا احساس بدبختی می کردم. بشدت نااميد شده بودم فکر می کردم اين سرنوشت تلخ گريبانگير من هست هيچ روحيه ای برای ادامه زندگی نداشتم خودرا بدبخت ترين افراد می دانستم. اما خدای عزيزم مرافراموش نکرده بود وقتی که به انتهای نااميدی و بدبختی رسيده بودم مرا در آغوش پرمهر خويش گرفت.

🍃يک روز که خيلی خسته و درمانده بودم خانم برادرم کتابی به من داد تا مطالعه کنم اول خيلی تمايل به مطالعه نداشتم چون حوصله اين کارها برايم نمانده بود امانمی دانم اين کتاب چه بود؟ درست است چندورق کاغذ بود اما گويا با من حرف می زد و مرا بسوی خود می خواند بهرحال بعداز چندی آن را خواندم يک بارکه بطور کامل آن را خواندم مثل برق گرفته ها شده بودم نمی دانستم چه چيزی درست است؟ آيا اين مطالب حقيقت دارد؟ گاهی به خودم نهيب می زدم تو چرا اين چيزها را نمی دانستی؟

🍃بهرحال بارديگر و بارهای ديگر آن را خواندم و همانطورکه اسم آن کتاب بود مرا پرواز داد، روحم را به پرواز در حقايق وادار کرد اين کتاب کشتی نجات من شد و مرا از خواب غفلت بيدار کرد من تازه فهميدم زندگی يعنی چه؟ خوشبختی و بدبختی چيست؟ و باچه معياری آنها رامی سنجند؟
ادامه دارد
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت اول) 🍃خانمی سی وسه ساله هستم. ده سال پيش ازدواج کردم امامتاسفانه همسرم معتاد بود و زندگی بسيار کثيفی داشت اغلب دوستانش را درمنزل استيجاری که داشتيم می آورد و ساعات زيادی را باهم بودند. 🍃همسرم مردی بسيار بداخلاق است کمتر…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت دوم)

🍃و آن وقت بود که سعی کردم گذشته هايم را جبران کنم و با استاد معظم نويسنده محترم کتاب پرواز روح تماس گرفته و از آن جناب رهنمودهايی گرفتم که مرا از آن زندگی جهنمی نجات داد. با لطف خدا و انجام دستورات و رهنمودهای استادم زندگی ام خيلی بهتر شده همسرم آرامتر است. در مرحله استقامت بودم که تصادف شديدی کردم بطوریکه دکترها قطع اميد کردند چون خونريزی داخلی کرده و روده هايم پاره شده بود.

🍃در اتاق عمل قبل از بيهوشی تنها امام زمانم ارواحنا له الفداءرا صدامی زدم دکتر ها به حالم اشک می ريختند و منقلب شده بودند

🍃 اما خدای عزيزم به من روحيه عجيبی داده بود تمام درد و ناراحتی ها را تحمل کردم. حدودچهارماه بيمارستان بودم و در تمام آن مدت با اينکه قدرت بر تحرک اعضای بدنم را نداشتم اما با اشاره نماز می خواندم و اعمالم را بخوبی انجام می دادم

🍃همه ازمن قطع اميد کرده بودند اما من به خدا اميد داشتم و به لطف او روز به روز حالم بهتر شد. ديگر اعتياد شوهر، مشکلات اقتصادی، مريضی برايم درد نبود درد من درد دوری از خدا بود، درد غربت مولا بود، چون به اينها فکر می کردم و از مواليانم کمک می گرفتم روز به روز زندگی ام وارد مرحله جديدی می شد.
ادامه دارد...
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت دوم) 🍃و آن وقت بود که سعی کردم گذشته هايم را جبران کنم و با استاد معظم نويسنده محترم کتاب پرواز روح تماس گرفته و از آن جناب رهنمودهايی گرفتم که مرا از آن زندگی جهنمی نجات داد. با لطف خدا و انجام دستورات و رهنمودهای استادم…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت سوم)

🍃بعد از سه سال خدای تعالی فرزندی به من عنايت کرد در دوران حمل بخاطر عملهايی که کرده بودم بشدت مشکل پيداکردم دکتر اين حمل را برای من خطرناک اعلام کرد پزشکی قانونی اجازه سقط جنين داد.

🍃اما وقتی به مرجع تقليدم مراجعه کردم ايشان اجازه ندادند لذا من با توکل به خدا ی تعالی اجازه سقط فرزند را ندادم و با هرمشکلی که بود فرزندم بدنيا آمد و خدای عزيزم فرزندی سالم بدون هيچ مشکلی به من عنايت کرد که وجود اين فرزند نقطه عطفی در زندگی من شد و برکت بسيار ی به زندگی من داد.

🍃اکنون همسرم بسيار آرام شده و زندگی خوبی رامی گذرانيم اما  همه اينها مرهون آن کتاب معجزه گر بود که اگر آن را مطالعه نمی کردم و با حقايق آشنا نمی شد نمی دانم الان در چه وضعی بودم
اما بطور کلی اول طلاق می گرفتم و درآن تصادف يا جان می سپردم و يا در بدترين اوضاع قرار می گرفتم اوضاعی که تماما بدبختی و فلاکت بود

🍃اما الان با افتخار می توانم بگويم من بوسيله اين کتاب نجات يافتم و ازخواب غفلت بيدار شدم ونه تنها بيداری من از خواب غفلت سبب نجات من دردنيا و آخرت گرديد بلکه همسرم و فرزندانم را هم نجات داد زيرا من امروز با افتخار می توانم بگويم گناه نمی کنم، و اجباتم را انجام می دهم ,درصددمعالجه صفات روحی زشت و امراض قلبم هستم و سعی می کنم دراين راستا فرزندانم را تربيت کنم و با اعمال صفات خوب در رابطه با همسرم اور اهم بسوی خوبی ها سوق دهم و الان در محيطی آرام با يک ديگر زندگی می کنيم.

کتاب مذکور: پرواز روح تألیف آیت‌الله سید حسن ابطحی اعلی اللّه مقامه الشریف
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
‍#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت سوم) 🍃بعد از سه سال خدای تعالی فرزندی به من عنايت کرد در دوران حمل بخاطر عملهايی که کرده بودم بشدت مشکل پيداکردم دکتر اين حمل را برای من خطرناک اعلام کرد پزشکی قانونی اجازه سقط جنين داد. 🍃اما وقتی به مرجع تقليدم مراجعه…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری(قسمت اول)

🍃هرچیزی که انسان را از حالت #غفلت و خود فراموشی بیرون آورد و او را متوجه خدا و امام زمان کند و #روح خودش را و هدف از خلقتش و اینکه او فقط برای این زندگی چند روزه دنیا خلق نشده را بشناساند، بیدار کننده است.
👈ماجرای زیر را بخوانید:

🍃حدود ده سال قبل، سال ١٣٧٢ه.ش در مسیر کرمان_شیراز با یک جوان نظامی ٢۵ساله که با من همسفر بود، آشنا شدم، این جوان شرح بیداریش از #خواب_غفلت را بطور کامل برای من تعریف کرد که خیلی تکان دهنده بود،

🍃او می گفت: من تا سن ١٨ سالگی هر گناهی که شما فکر کنید می کردم و دست به هر خیانتی می زدم، به طوری که مردم مرا بعنوان یک فرد شرور و فاسق می شناختند، همسایه ها در کوچه با احتیاط از کنار من عبور می کردند و خلاصه همه با سوءظن و چشم بد به من نگاه می کردند و مرا سمبل فساد و تباهی می دانستن، هیچکس مرا دوست نداشت و مورد نفرت همه بودم، بنده کامل #شیطان و ‌#نفس شده بودم و به جز عیاشی به چیز دیگری فکر نمی کردم.

🍃یک‌ روز از شیراز عازم تهران بودم، سوار اتوبوس شدم، موقع نماز صبح شد، تقریبا همه مسافرها با بی خیالی تمام یا چرت می زدند و یا خواب بودند، یک نفر در حالیکه کیف سامسونتی بدست داشت و بعد معلوم شد مهندس متدینی است، بطرف راننده رفت و با نرمی و ملایمت از او خواست تا برای نماز توقف کند،

🍃راننده ماشین با بی اعتنایی برخورد کرد، کم کم هوا داشت روشن میشد، هرچه این فرد متدین اصرار کرد، راننده با سروصدا می خواست او را منصرف کند، در اثر این بحث و گفتگوها کم کم همه مسافرین از خواب بیدار شدند و همه مثل تماشاچیان یک فیلم منتظر بودند که بالاخره ماجرا به کجا می انجامد...
ادامه دارد
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری(قسمت اول) 🍃هرچیزی که انسان را از حالت #غفلت و خود فراموشی بیرون آورد و او را متوجه خدا و امام زمان کند و #روح خودش را و هدف از خلقتش و اینکه او فقط برای این زندگی چند روزه دنیا خلق نشده را بشناساند، بیدار کننده است. 👈ماجرای زیر…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت دوم)

🍃من هم که جلو نشسته بودم کنجکاو شده بودم و با تمرکز و دقت ماجرا را دنبال می کردم، جوان مهندس که دید به طلوع آفتاب چیزی نمانده و راننده هم زیر بار ایستادن نمی رود و در ضمن آبادی و‌رستوران هم در آن نزدیکی نبود که آنجا بایستد، گفت: آقای راننده ماشین را نگه می داری یا آن را نگه دارم؟! راننده با تندی به او گفت: این کار را با گردن کلفتی می کنی؟!؟! او گفت: نه با درستی! آقای راننده که مردی لاابالی بود، گفت: اگر‌ راست می‌گویی نگه دار.

🍃وقتی ماجرا به اینجا کشیده شد، همه کاملا بیدار شده بودند، من هم با تمام وجود ماجرا را دنبال می کردم. اینجا بود که انقلاب عجیبی در اتوبوس و بخصوص ‌در وجود من از ندای دلنشین خدای مهربان بوجود آمد، آقای مهندس، تنهای تنها، بدون هیچ پشتیبانی، با اتکای به خدای تعالی آمد وسط اتوبوس ایستاد و با دستش اشاره کرد به اتوبوس و گفت: «ای اتوبوس! نگه دار تا من نماز بخوانم!»

🍃ناگهان اتوبوس هوا گرفت، پرت پرت کرد و خاموش شد و در کنار جاده متوقف شد، خاموش شدن اتوبوس همان و روشن شدن فریاد نور خدا در دل من همان، انقلاب عجیبی در روح من برپا شد. او اولین نفری بود که برای نماز اتوبوس پیاده شد و من هم دومین نفر، و اولین نماز در طول عمرم‌ را در کنار جاده خواندم. و با‌ خدای خودم ارتباط برقرار کردم و با تمام وجود بسوی او برگشتم، او هم به حال من مهربانی کرد و تمام گناهان مرا بخشید، بعد از آنکه اخلاق و رفتار من تغییر کرد و ظاهر و باطن اسلامی پیدا کردم، همه اقوام‌ و‌ خویشان مرا دوست داشتند و به من اظهار محبت کرده و با حسن نیت با من برخورد می کردند. حالا دیگر ‌زندگیم‌ زیبا و خدایی شده است و‌ روز ‌به روز ارتباطم با خدای مهربان بیشتر می شود.

🌟بیایید تا دیر نشده با خدایی که مهربانیش
از هر طرف ما را احاطه کرده، با امام زمان ارواحنافداه که با وجود پربرکتش در کره زمین صاحب و امام ماست، ارتباطی دوستانه و صمیمانه برقرار کنیم و بدانیم که ممکن است خدای تعالی با هر چیز با ما صحبت کند و بخواهد ما را از #خواب_غفلت بیدار کند!

📗مجله منتظران شماره ۱۷
@bidary1
☑️ #مواردی_از_یقظه_و_بیداری

حضرت آیت الله ابطحی رحمةالله علیه می فرمودند:
یک خانواده‌ای در این شهرهای اطراف دریای خزر که از نظر وضع دینی خیلی ضعیف بودند این‌ها آمدند یک جریانی را برای من گفتند و... نمی‌دانستند چیست.

✔️می‌گفتند شب عاشورا بود، عصر تاسوعا، ما چند نفر نشسته بودیم مشغول کارها و عیاشی خود بودیم، لب دریا بودیم، از خلوتی هم استفاده کرده بودیم و یکی از چند نفرِ ما گفت: امشب شب عاشورا است بیایید دُور هم بنشینیم و یک چیزی بگوییم، این‌طور که نمی‌شود، ما نشستیم در خانه...، من بعد رفتم آن خانه را دیدیم، نشستیم، بعد گفتیم چه بگوییم؟ گفتیم همۀ ما بگوییم یا حسین...، این کلمۀ یا حسین خیلی عجیب است، چیزی بلد نیستیم، نه روضه‌ای بلد هستیم، نه پای منبری بودیم، کسی از ماها هم که روضه‌خوان نیست، بگوییم یا حسین، مدام گفتیم یا حسین و اشک ما ریخت،
✔️بچه‌ها در حیاط داشتند بازی می‌کردند، یک دفعه آمدند گفتند: یک آقایی آمده است و جلوی در ایستاده است، ما خیال کردیم فقیری چیزی است، آمدیم بیرون دیدیم کسی نیست، بچه‌ها گفتند یک آقایی با این خصوصیات آن‌جا ایستاده بود. از بچه‌ها سؤال کردیم... چون من کوچه را دیدم کوچه هم بلند بود و تا آخر کوچه دیده می‌شد، اگر می‌خواست با سرعت هم برود باز دیده می‌شد، آمدیم داخل کوچه را هم دیدیم کسی نبود، از بچه‌ها سؤال کردیم، شش نفر بودند همه یک شکل گفتند چنین آقایی جلوی در آمد. برگشتیم، یک مقدار حال ما تغییر بیشتری کرده بود، نشستیم مشغول گریه کردن شدیم
✔️دیدیم یک آقایی تشریف آوردند روی این مبل با همان خصوصیاتی که آن بچه‌ها گفتند فرمودند: من آمدم با شما عزاداری کنم شب شهادت ابی عبدالله الحسین. ما تا پریدیم به طرف این آقا که دست او را ببوسیم دیدیم نیست.

(این‌ها آمده بودند و این جریان را برای من می‌گفتند، من بعد رفتم آن‌جا و آن خانه و آن خصوصیات را در همان شهر دیدم و با این برنامه کلی زندگی این‌ها عوض شده بود، اهل معنویت، اهل نماز، اهل نمازشب شدند در صورتی که تا آن روز هیچ چیزی نداشتند.

☑️اثرات عزاداری بر سیدالشهداء این‌ها است. یک یاحسین گفتن، یک دل شکستن، به خدا قسم اگر روی اخلاص باشد به قدر بال مگسی... روایت دارد من همان مضمون روایت را عرض می‌کنم اگر کسی بر حسین بن علی علیه السلام گریه کند خدای تعالی به او اجر زیادی می‌دهد که روایات مختلف است
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت دوم) 🍃من هم که جلو نشسته بودم کنجکاو شده بودم و با تمرکز و دقت ماجرا را دنبال می کردم، جوان مهندس که دید به طلوع آفتاب چیزی نمانده و راننده هم زیر بار ایستادن نمی رود و در ضمن آبادی و‌رستوران هم در آن نزدیکی نبود که آنجا بایستد،…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری(قسمت اول)

🍃آرزو می‌کردم ای کاش در زمان حضور یکی از ائمهٔ اطهار علیهم‌السّلام به دنیا آمده بودم، تا به‌ گونه‌ای خود را به آن بزرگان نزدیک کنم و از یاران آن پاکان باشم؛ غافل از این‌که من در زمان امام عصری قرار دارم که خدمت به ایشان، در این دوره، از هر عبادت و ثواب دیگری با ارزش‌تر است.

🍃همیشه ندایی از درونم با من حرف می زد که کمبودهایی در ایمان تو هست که باید آن‌ها را جبران کنی؛ وقتی خطایی از من سر می زد، باز این ندا با من صحبت می کرد که چرا چنین کردی، تو باید خوب باشی و ...
در آن روزها نه اسمی از امام زمانم شنیده بودم و نه شناختی نسبت به ایشان داشتم.
اما خداوند، مهربان‌تر از آن است که ما فکر می‌کنیم!

🍃پانزده ساله بودم که از طرف مدرسه، به مسجد مقدس جمکران رفتم؛ آن وقت‌ها مسجد قدیمی بود و اطراف آن، همه خاک بود و جمعیت خیلی کمی به آنجا می‌آمدند.
آن روز من بر روی تکه کاغذی نوشتم:
«یا امام زمان عليه‌السّلام می‌خواهم برای تو باشم، تا آخر عمرم!»
و آن كاغذ را در چاه انداختم. بعد با خودم گفتم: این چه دعایی بود که من کردم، من که چیزی از امام زمان عليه‌السّلام نمی‌دانم، دلیل این درخواست من چه بود؟!

🍃بعد از آن، گاه به جمکران می‌رفتم و حوائجم را درخواست می‌کردم، تا به تدریج محبتم به حضرت بیشتر و بیشتر شد.
شبی در عالم رؤیا پدر مرحومم را دیدم که به من گفت: «به حمام برو و غسل توبه کن، زود باش، عجله کن، من عجله دارم، وقتم کم است».
من به حمام رفتم و غسل توبه کردم. وقتی بیرون آمدم پدرم منتظر بود، گفت حالا که توبه کردی حواست را جمع کن، از این به بعد جنگ بسیار بزرگی در پیش داری و به احتمال زیاد در این جنگ شهید می شوی. وقتی به من ملحق شدی، می خواهم سرافکنده نباشی!

🍃از خواب پریدم، معنای خوابم را نمی‌فهمیدم. نمی‌دانستم چه تعبیری دارد، تا آن روز معنای "تزکیه نفس"، "توبه"، "جهاد با نفس و... هیچ کدام را نشنیده بودم.
ادامه دارد...
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری(قسمت اول) 🍃آرزو می‌کردم ای کاش در زمان حضور یکی از ائمهٔ اطهار علیهم‌السّلام به دنیا آمده بودم، تا به‌ گونه‌ای خود را به آن بزرگان نزدیک کنم و از یاران آن پاکان باشم؛ غافل از این‌که من در زمان امام عصری قرار دارم که خدمت به ایشان،…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت دوم)

🍃وقتی به لطف الهی با خواندن کتابی که روحم را به آسمان معرفت و محبت ائمه هدی علیهم السلام پرواز میداد، از خواب غفلت بیدار شدم و با توسل به حضرت ولیّ‌عصر ارواحنافداه با عالمی که تربیتهای خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السّلام در گفتار و رفتارش مشاهده میشد، با موضوع مهم و حیاتی «تزکیه و پاکسازی نفس» که شرط رستگاری و ورود به بهشت است آشناشدم؛ تازه فهمیدم که پدرم در خواب چه بشارتی به من داده بود!

🍃آری، "راه سير الى الله"، با توبه از گناهان و اشتباهات گذشته شروع می‌شد و آن جنگ بزرگ هم «جهاد با نفس» بود که طبق روایات هر که در راه جهاد با نفس از دنیا برود، شهید از دنیا رفته است و من بحمدالله موفق شدم معنای شهیدشدن در این جهاد اکبر را بفهمم که قربانی کردن خواسته‌های دل در برابر خواسته‌های خدا است و امیدوارم انشاءالله از این دانشگاه روزی فارغ التحصیل شوم و خواسته‌های امام زمانم خواسته‌ی من باشد.

🍃هنوز هم خدا را به‌خاطر این عنایات بزرگ، آشنایی با استادی دلسوز و مهربان و قرار گرفتن در مسیر سیرالى‌الله سپاس می‌گویم و امیدوارم دوستداران حقیقت یا همان دوستداران حضرت ولی عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در این عصر، به این مدرسه‌ی بزرگ انسانیت وارد شوند و مراحل تحصیلی و رشد روحی و به مقام بندگان صالح خدا رسیدن را در آن طی کنند. و مانند جناب سلمان و ابی‌ذر و سایر حواریون(اصحاب خاص ائمه علیهم السلام) تربیت شوند و غیبت امام زمان علیه السلام مانع این سعادت برای آنها نشود چراکه هرکس از خواب غفلت بیدار شد، خداوند متعال او را تحت تربیت این خاندان قرار میدهد، چه در عصر غیبت باشد یا عصر ظهور و مانند مردم عصر ظهور، بلکه از آنها بالاتر هم خواهد رفت چراکه در تاریکی عصر غیبت بسوی نور رفته نه در روشنایی روز ظهور و مانند شنا برخلاف رودخانه‌ی طغیان کرده‌ی گل آلود(مفاسد عصر حاضر) بسوی خدا رفته نه مانند شنا در جهت حرکت رودخانه‌ی زلال و حیات‌بخش عصر ظهور و این سبب امتیاز بالاتر او بر تربیت شدگان عصر ظهور میشود.
@bidary1
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری

«جوجه‌های مادر مرده»

🍃آن وقتها که با اتوبوس از قم به تهران می‌رفتیم و جاده قم و تهران هنوز آسفالت نشده بود، تقریباً حدود دامنه کوههای «حسن آباد» راننده اتوبوس، ماشین را نگه داشت و از مسافرین اجازه گرفت که در وسط بیابان کنار جادّه دو رکعت نماز با سرعت بخواند و به سوی ما برگردد، ما مسافرین اگر چه می‌گفتیم حالا چه وقت نماز است ولی هر طوری بود چون او خیلی اصرار داشت همه اجازه دادیم که فوراً نمازش را بخواند و برگردد. وقتی به ماشین برگشت و پشت فرمان نشست من و اکثر اهل ماشین مایل بودیم که بدانیم او به چه جهت در اینجا نماز خوانده و اساساً این چه نمازی بوده که قبل از ظهر با آن همه اصرار لازم بوده حتماً آن را در این مکان بخواند.

🍃لذا من گفتم: جناب آقای راننده ممکن است بفرمائید این چه نمازی بود که شما در اینجا خواندید و چرا از میان این جادّه این محلّ مخصوص را انتخاب فرمودید؟! او گفت:در این مکان خدای تعالی مرا از خواب غفلت بیدار کرد. و من همیشه به شکرانه آن نعمت هر زمان به این محل می‌رسم، مقیدم دو رکعت نماز شکر بخوانم.
من پرسیدم: چگونه خدای تعالی شما را در اینجا از خواب غفلت بیدار کرده است؟! او اوّل نمی‌خواست قضیه‌اش را نقل کند ولی وقتی با اصرار من و سائرین مواجه شد و بخصوص وقتی که من به او گفتم: شاید قضیه شما دیگران را هم از خواب غفلت بیدار نماید، گفت:
🍃من تا چند سال قبل یک آدم بی‌بند و بار و غافل و مردم‌آزار عجیبی بودم، هیچ چیز مرا به یاد خدا نمی‌انداخت. تا آنکه یک روز که اتفاقاً با ماشین سواری شخصی ولی تنها از اینجا عبور می‌کردم، به این مکان رسیدم. در اینجا سخت دچار فشار ادرار شدم لذا ماشین را در کنار جادّه پارک کردم و در کنار مزرعه‌ای که محصول گندمش را تازه جمع کرده بودند، نشستم و ادرار می‌کردم، ناگاه دیدم زنبور درشتی روی زمین نشست و دانه گندمی را که در آنجا افتاده بود و از مزرعه باقی مانده بود با دندان برداشت و به سوی سنگلاخهائی که تقریباً در دامنه آن کوه قرار گرفته حرکت کرد و رفت، من ناخودآگاه به فکر افتادم که زنبور با گندم چه ارتباطی دارد او گوشتخوار است و حتماً گندم را برای کار دیگری می‌خواهد. لذا با خود گفتم، لازم است که عقب او بروم و با سرعت رفتم...
🔶ادامه دارد...
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری «جوجه‌های مادر مرده» 🍃آن وقتها که با اتوبوس از قم به تهران می‌رفتیم و جاده قم و تهران هنوز آسفالت نشده بود، تقریباً حدود دامنه کوههای «حسن آباد» راننده اتوبوس، ماشین را نگه داشت و از مسافرین اجازه گرفت که در وسط بیابان کنار جادّه…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت دوم)

با سرعت عقب او رفتم، دیدم در میان آن سنگلاخها گنجشکی مرده و دو جوجه تازه از تخم سر بیرون آورده به جای گذاشته که هر دوی آنها زنده هستند. آنها وقتی صدای وِز وِز بال زنبور را شنیدند دهان خود را باز کردند و آن زنبور دانه گندم را به دهان آنها انداخت و رفت و چیزی نگذشت که دوباره همان زنبور همین عمل را تکرار کرد من مدّتی در کنار آن جوجه‌ها نشسته بودم و آن زنبور مکرّر می‌رفت و گندم و یا هر خوردنی دیگری را می‌آورد و شکم این جوجه‌های گرسنه بی‌مادر را سیر می‌کرد.
🍃همه اینها فریادهائی بود که از موجودیت محبوبم، حضرت حقّ به سر من کشیده می‌شد و مرا از خواب غفلت بیدار می‌کرد. من در آن هنگام اشک می‌ریختم و با گریه و فریاد بر سر خود می‌زدم که چرا من تا این حدّ از این خدای مهربان که زنبور را برای زنده نگه داشتن جوجه گنجشکها مأمور می‌کند غافل بودم.
کور باد چشمی که تو را نبیند. و بدا به حال کسی که از محبّت تو در دلش چیزی نباشد و سپس دست به طرف آسمان دراز کردم و گفتم: ای محبوبم، عزیزم، خدای مهربانم، مرا ببخش و از گذشته‌ام صرف نظر فرما، تو که در گذشته بر من منّت گذاشته‌ای و مرا همه چیز داده‌ای، توئی که به من نیکی کرده‌ای و مرا از بدبختیها نجات داده‌ای، خدایا از این ساعت مرا از خود جدا نفرما، ای تو نعمت من و بهشت من، ای تو دنیای من و آخرت من، ای خدای مهربان یا اللّٰه.

🍃بالأخره آن روز در کنار آن جوجه گنجشکها و حرکات آن زنبور که وجود خدا را کاملاً در آنجا حس می‌کردم به قدری نشستم و گریه کردم و سر به سجده گذاشتم و اشک ریختم و از محبوب تازه‌ام، یعنی خدای مهربان، عذرخواهی نمودم، که قلبم روشن شد و دانستم دیگر از خواب غفلت بیدار شده‌ام و باید برای نزدیک شدن به پروردگارم فعّالیت کنم و حجابهای نورانی و ظلمانی را بر طرف نمایم و به سوی کمالات روحی پرواز کنم، لذا در آن روز به شکرانه این نعمت بزرگ دو رکعت نماز شکر خواندم و مقیدم که هر زمان از این محل عبور می‌کنم دو رکعت نماز شکر بخوانم و از پروردگارم تشکر نمایم.

📚کتاب سیر الی الله/آیت الله ابطحی /جلد یک/صفحه ٢۵
@bidary1