بیداری از خواب غفلت
افراد مریض (روحی) چند گروهاند: ١. فردی که آنقدر مریض است که یک چیزکی دیده و چیزهایش کرده است. مثلا دیده یک شخص مؤمنی یک کاری کرده که چند محمل دارد که درست باشد و یک محمل کوچک دارد که نادرست باشد؛ این نادرست را درست میکند، یا به مردم میگوید و یا در دل…
#حکایت
کسی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه ی اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند.
شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد.
بعدها وقتی که متوجه شد آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده از کار خود پشیمان شد و سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرد تا شاید بتواند این کار خود را جبران کند.
حکیم به او گفت: «به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن.»
او از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد.
فردای آن روز حکیم به او گفت: حال برو و آن پرها را برای من بیاور!
او رفت ولی چهار پر بیشتر پیدا نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب وی گفت: انداختن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به سادگی انجام شد، ولی جبران کامل آن غیر ممکن است.
@bidary1
کسی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه ی اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند.
شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد.
بعدها وقتی که متوجه شد آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده از کار خود پشیمان شد و سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرد تا شاید بتواند این کار خود را جبران کند.
حکیم به او گفت: «به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن.»
او از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد.
فردای آن روز حکیم به او گفت: حال برو و آن پرها را برای من بیاور!
او رفت ولی چهار پر بیشتر پیدا نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب وی گفت: انداختن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به سادگی انجام شد، ولی جبران کامل آن غیر ممکن است.
@bidary1
#حکایت دنیا
🐜قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه دیگری نوشید ...
باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هر جه بیشتر و بیشتر لذت ببرد ...
مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد ... اما ( افسوس ) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت ... در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد ...
دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ! پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود ...
💥این است حکایت دنیا ...
@bidary1
🐜قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه دیگری نوشید ...
باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هر جه بیشتر و بیشتر لذت ببرد ...
مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد ... اما ( افسوس ) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت ... در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد ...
دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ! پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود ...
💥این است حکایت دنیا ...
@bidary1
#حکایت
🍃حضرت موسی علیه السلام به ابلیس گفت: به من از گناهی خبر بده که هرگاه انسان مرتکب آن گردد، تو بر او مسلط گردی.
🔸ابلیس گفت:
در سه مورد بر انسان مسلط میشوم:
❌ 1⃣: هنگامی که از خود راضی شود.
❌2⃣: هنگامی که اعمال خود را خوب و زیاد بداند.
❌3⃣: هنگامی که گناهش را کوچک بداند.
📕کافی ج ۲ ص ۳۱۴
@bidary1
🍃حضرت موسی علیه السلام به ابلیس گفت: به من از گناهی خبر بده که هرگاه انسان مرتکب آن گردد، تو بر او مسلط گردی.
🔸ابلیس گفت:
در سه مورد بر انسان مسلط میشوم:
❌ 1⃣: هنگامی که از خود راضی شود.
❌2⃣: هنگامی که اعمال خود را خوب و زیاد بداند.
❌3⃣: هنگامی که گناهش را کوچک بداند.
📕کافی ج ۲ ص ۳۱۴
@bidary1
#حکایت
⚠️روزها را شوم و نحس ندانیم!
حسن بن مسعود گوید: روزی به محضر مولایم امام هادی علیهالسلام رسیدم، در حالیکه در آن روز چند حادثهی ناگوار برایم رخ داده بود؛ انگشتم زخمی شده بود؛ شانهام در اثر زمین خوردن از روی اسب، صدمه دیده و در یک نزاع غیرمترقّبه، لباسهایم نیز پاره شده بود؛ به همین خاطر، با ناراحتی تمام در مقابل حضرت گفتم: «عجب روز شومی برایم بود! خدا شرّ این روز را از من باز دارد!»
امام هادی صلواتاللهعلیه فرمودند: «ای حسن! تو هم با اینكه با ما رفت و آمد دارى، گناه خود را بر گردن روزگارِ بىگناه مىاندازى؟!»
با شنیدن سخن امام، بر سر عقل آمدم و فهميدم كه اشتباه کردهام و گفتم: «مولاى من، از خداوند طلب آمرزش دارم.» امام عليهالسلام فرمودند: «اى حسن! روزها چه گناهى دارند كه چون شما به سزاى اعمالتان مىرسيد، آنها را شوم مىپنداريد؟!»
عرض کردم: «يا بن رسول اللّٰه! من همواره استغفراللّٰه گفتن را ورد زبانم سازم و اين توبهی من باشد؟»
امام عليهالسلام فرمودند: «به خدا سوگند اين کارتان چنان فایدهای ندارد و خداوند به خاطر نكوهشى كه بر بىگناهى انجام میدهید، شما را مجازات مینمايد! اى حسن، مگر نمىدانى كه پاداشدهنده و مجازاتكنندهی اعمال در دنيا و آخرت، فقط خداست؟!»
گفتم: «آرى چنين است اى مولاى من.» آنگاه حضرت فرمودند: «دیگر تکرار مکن و براى روزگار، اثرى در حكم خداوند قائل مشو.» عرض كردم: «چشم مولاى من.»
📚 تحفالعقول (علامهحرانی)، ص۴۸۲
بحار الانوار (علامهمجلسی)، ج۵۶، ص۲
@bidary1
⚠️روزها را شوم و نحس ندانیم!
حسن بن مسعود گوید: روزی به محضر مولایم امام هادی علیهالسلام رسیدم، در حالیکه در آن روز چند حادثهی ناگوار برایم رخ داده بود؛ انگشتم زخمی شده بود؛ شانهام در اثر زمین خوردن از روی اسب، صدمه دیده و در یک نزاع غیرمترقّبه، لباسهایم نیز پاره شده بود؛ به همین خاطر، با ناراحتی تمام در مقابل حضرت گفتم: «عجب روز شومی برایم بود! خدا شرّ این روز را از من باز دارد!»
امام هادی صلواتاللهعلیه فرمودند: «ای حسن! تو هم با اینكه با ما رفت و آمد دارى، گناه خود را بر گردن روزگارِ بىگناه مىاندازى؟!»
با شنیدن سخن امام، بر سر عقل آمدم و فهميدم كه اشتباه کردهام و گفتم: «مولاى من، از خداوند طلب آمرزش دارم.» امام عليهالسلام فرمودند: «اى حسن! روزها چه گناهى دارند كه چون شما به سزاى اعمالتان مىرسيد، آنها را شوم مىپنداريد؟!»
عرض کردم: «يا بن رسول اللّٰه! من همواره استغفراللّٰه گفتن را ورد زبانم سازم و اين توبهی من باشد؟»
امام عليهالسلام فرمودند: «به خدا سوگند اين کارتان چنان فایدهای ندارد و خداوند به خاطر نكوهشى كه بر بىگناهى انجام میدهید، شما را مجازات مینمايد! اى حسن، مگر نمىدانى كه پاداشدهنده و مجازاتكنندهی اعمال در دنيا و آخرت، فقط خداست؟!»
گفتم: «آرى چنين است اى مولاى من.» آنگاه حضرت فرمودند: «دیگر تکرار مکن و براى روزگار، اثرى در حكم خداوند قائل مشو.» عرض كردم: «چشم مولاى من.»
📚 تحفالعقول (علامهحرانی)، ص۴۸۲
بحار الانوار (علامهمجلسی)، ج۵۶، ص۲
@bidary1
#حکایت
💰مردی ثروتمند از خراسان به قصد دیدار حضرت امام صادق علیه السلام راهی مدینه منوره شد. وقتی رسید. دق الباب کرد. خادم حضرت جواب داد: حضرت منزل نمی باشند. پس عازم مسجد شد.
💡مرد خراسانی به در مسجد که رسید، دید جوانی به حالت انتظار و آماده ایستاده و قاطری هم بدون راکب در کنار او می باشد. مرد خراسانی از این جوان جویای حال حضرت شد. آن جوان جواب داد: حضرت در مسجد مشغول عبادت هستند و من غلام آن حضرت هستم.
مرد خراسانی خواست از این فرصت استفاده کند، پس رو به غلام کرده و گفت:
💰من ثروت زیادی دارم و حاضرم همه ی آن را در اختیارت قرار دهم و در مقابل تو منصب خود را (غلامی) به من واگذار کن و من غلام حضرت صادق علیه السلام باشم.
غلام گفت: من باید این مسئله را از امام علیه السلام سوال کنم.
غلام به مسجد رفت و در حالی که از طرح مسئله خجالت می کشید از امام سوال کرد: آیا شما از خیری که برای من پیش آید ممانعت می کنید؟
حضرت فرمودند: ما خود خیرخواه شما می باشیم پس چگونه مانع خیر به سوی شما باشیم؟
آنگاه غلام اصل جریان را مطرح نمود.
💕حضرت فرمودند:
مانعی ندارد، اگر از اینکه پیش ما هستی، خسته شدی می توانی پیشنهاد مرد خراسانی را بپذیری.
غلام خداحافظی کرد و به نزدیک درب مسجد رفت. آمد که از مسجد خارج شود حضرت او را صدا زده و فرمودند:
بخاطر سابقه کاری که پیش ما داری تو را موعظه ای می کنم:
🌺روز قیامت که فرا رسد نوری از طرف خداوند بسوی محشر ظاهر می شود و جد ما رسول خدا صلی الله علیه و آله به طرف آن نور حرکت می نمایند و نیز جدم علی بن ابیطالب و سایر امامان علیهم السلام پشت سر ایشان قرار می گیرند. آنگاه شیعیان و دوستان ما پشت سر آن ها قرار می گیرند، ما هر جا رفتیم آنها را نیز می بریم و در جایگاه خود قرار خواهیم داد. غلام فکری کرده و گفت: من می مانم و از شما جدا نخواهم شد!
📚بحارالانوار جلد ۵٠ ص ٨٨
@bidary1
💰مردی ثروتمند از خراسان به قصد دیدار حضرت امام صادق علیه السلام راهی مدینه منوره شد. وقتی رسید. دق الباب کرد. خادم حضرت جواب داد: حضرت منزل نمی باشند. پس عازم مسجد شد.
💡مرد خراسانی به در مسجد که رسید، دید جوانی به حالت انتظار و آماده ایستاده و قاطری هم بدون راکب در کنار او می باشد. مرد خراسانی از این جوان جویای حال حضرت شد. آن جوان جواب داد: حضرت در مسجد مشغول عبادت هستند و من غلام آن حضرت هستم.
مرد خراسانی خواست از این فرصت استفاده کند، پس رو به غلام کرده و گفت:
💰من ثروت زیادی دارم و حاضرم همه ی آن را در اختیارت قرار دهم و در مقابل تو منصب خود را (غلامی) به من واگذار کن و من غلام حضرت صادق علیه السلام باشم.
غلام گفت: من باید این مسئله را از امام علیه السلام سوال کنم.
غلام به مسجد رفت و در حالی که از طرح مسئله خجالت می کشید از امام سوال کرد: آیا شما از خیری که برای من پیش آید ممانعت می کنید؟
حضرت فرمودند: ما خود خیرخواه شما می باشیم پس چگونه مانع خیر به سوی شما باشیم؟
آنگاه غلام اصل جریان را مطرح نمود.
💕حضرت فرمودند:
مانعی ندارد، اگر از اینکه پیش ما هستی، خسته شدی می توانی پیشنهاد مرد خراسانی را بپذیری.
غلام خداحافظی کرد و به نزدیک درب مسجد رفت. آمد که از مسجد خارج شود حضرت او را صدا زده و فرمودند:
بخاطر سابقه کاری که پیش ما داری تو را موعظه ای می کنم:
🌺روز قیامت که فرا رسد نوری از طرف خداوند بسوی محشر ظاهر می شود و جد ما رسول خدا صلی الله علیه و آله به طرف آن نور حرکت می نمایند و نیز جدم علی بن ابیطالب و سایر امامان علیهم السلام پشت سر ایشان قرار می گیرند. آنگاه شیعیان و دوستان ما پشت سر آن ها قرار می گیرند، ما هر جا رفتیم آنها را نیز می بریم و در جایگاه خود قرار خواهیم داد. غلام فکری کرده و گفت: من می مانم و از شما جدا نخواهم شد!
📚بحارالانوار جلد ۵٠ ص ٨٨
@bidary1
#حکایت
🔹حضرت شعیب میگفت:
گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند..
یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه
کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده!
🔶خداوند به حضرت شعیب وحی میکند که به او بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی..
آن فرد از حضرت شعیب درخواست نشانه میکند.
خداوند میگوید به او بگو که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد!
🔹امام صادق علیه السلام فرمودند:
خداوند كمترين كاری كه درباره
گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه
او را از لـذّت مـناجـات محـروم میسـازد.
🔶معراجالسعادة صفحه۶۷
@bidary1
🔹حضرت شعیب میگفت:
گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند..
یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه
کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده!
🔶خداوند به حضرت شعیب وحی میکند که به او بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی..
آن فرد از حضرت شعیب درخواست نشانه میکند.
خداوند میگوید به او بگو که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد!
🔹امام صادق علیه السلام فرمودند:
خداوند كمترين كاری كه درباره
گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه
او را از لـذّت مـناجـات محـروم میسـازد.
🔶معراجالسعادة صفحه۶۷
@bidary1
#حکایت
✔️خبر از امور غیبی دادن نشان حقانیت نیست.
▪️مردی از شیعیان نزد امام کاظم علیهالسلام که در بغداد بودند آمد و گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله امروز در میدان بغداد مرد کافری را دیدم که مردم اطراف او جمع شده بودند و او از نیت هرکس خبر می داد و از اسرار آگاه بود.
امام علیه السلام به حاضرین فرمودند: فردا نزد آن مرد آیید.
خود امام نیز به میدان شهر آمد و مردم را در اطراف او مشاهده نمود درحالیکه او از ضمائر آنها خبر می داد.
✔️امام علیه السلام او را خواست و پرسید:
فلانی، تو مرد کافری هستی و اطلاع از ضمائر مرتبه بلندی است، به چه سبب این مرتبه را خدا به تو روزی فرموده است؟
او پاسخ داد: ای بنده خدا من این علم را تنها از راه مخالفت با #نفس به دست آورده ام.
امام علیه السلام فرمود: فلانی، ایمان را بر نفست عرضه کن و ببین آیا نفس تو ایمان را می پذیرد یا نه؟
او حوله ای را به دور خودش پیچاند و (مدتی با تمرکز) اندیشید ؛
سپس گفت: من اسلام را بر نفسم عرضه کردم ولی نفسم از پذیرفتن آن سرپیچی کرد.
امام علیه السلام فرمود: بر خلاف خواسته نفست عمل کن، همچنان که این عادت توست و بدین وسیله به این مرتبه رسیده ای.
▫️آن مرد اسلام آورد و شخص متدینی شد و امام علیه السلام احکام دین را به او آموخت و از جمله یاران امام گردید.
روزی امام به او فرمود:
فلانی، من چیزی نیت کردم، بگو چیست؟
آن مرد وقتی به علم خود بازگشت و اندیشید، ندانست که چه بگوید و شگفت زده شد و به امام گفت:
ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله من کافر بودم و از ضمائر آگاه می گشتم، چگونه است که امروز با این که مسلمانم آگاه نیستم؟!!
✔️امام کاظم علیه السلام در پاسخ فرمود:
در آن زمان، آگاهی به ضمائر، پاداش کارهای تو بود، ولی امروز (که مسلمان شدی) خداوند کارهایت را برای روز قیامت ذخیره کرده است پس پاداش آنها روز قیامت می باشد.
📓الانوار النعمانیة، ج٢،ص ٢٩۶
@bidary1
✔️خبر از امور غیبی دادن نشان حقانیت نیست.
▪️مردی از شیعیان نزد امام کاظم علیهالسلام که در بغداد بودند آمد و گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله امروز در میدان بغداد مرد کافری را دیدم که مردم اطراف او جمع شده بودند و او از نیت هرکس خبر می داد و از اسرار آگاه بود.
امام علیه السلام به حاضرین فرمودند: فردا نزد آن مرد آیید.
خود امام نیز به میدان شهر آمد و مردم را در اطراف او مشاهده نمود درحالیکه او از ضمائر آنها خبر می داد.
✔️امام علیه السلام او را خواست و پرسید:
فلانی، تو مرد کافری هستی و اطلاع از ضمائر مرتبه بلندی است، به چه سبب این مرتبه را خدا به تو روزی فرموده است؟
او پاسخ داد: ای بنده خدا من این علم را تنها از راه مخالفت با #نفس به دست آورده ام.
امام علیه السلام فرمود: فلانی، ایمان را بر نفست عرضه کن و ببین آیا نفس تو ایمان را می پذیرد یا نه؟
او حوله ای را به دور خودش پیچاند و (مدتی با تمرکز) اندیشید ؛
سپس گفت: من اسلام را بر نفسم عرضه کردم ولی نفسم از پذیرفتن آن سرپیچی کرد.
امام علیه السلام فرمود: بر خلاف خواسته نفست عمل کن، همچنان که این عادت توست و بدین وسیله به این مرتبه رسیده ای.
▫️آن مرد اسلام آورد و شخص متدینی شد و امام علیه السلام احکام دین را به او آموخت و از جمله یاران امام گردید.
روزی امام به او فرمود:
فلانی، من چیزی نیت کردم، بگو چیست؟
آن مرد وقتی به علم خود بازگشت و اندیشید، ندانست که چه بگوید و شگفت زده شد و به امام گفت:
ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله من کافر بودم و از ضمائر آگاه می گشتم، چگونه است که امروز با این که مسلمانم آگاه نیستم؟!!
✔️امام کاظم علیه السلام در پاسخ فرمود:
در آن زمان، آگاهی به ضمائر، پاداش کارهای تو بود، ولی امروز (که مسلمان شدی) خداوند کارهایت را برای روز قیامت ذخیره کرده است پس پاداش آنها روز قیامت می باشد.
📓الانوار النعمانیة، ج٢،ص ٢٩۶
@bidary1
Tavasol be Hazrate Zahra baraye ghoflha
@Elteja_tales | کانال قصّههای مهدوی
Hekayate Salawat (Atre Salawat)
@Elteja_tales | کانال قصّههای مهدوی
Arize nevisi hamsare Saheb-mekyal
@Elteja_tales | کانال قصّههای مهدوی
#حکایت 📖
غلامیِ حضرت صاحبالزّمان علیهالسّلام را به چه قیمتی میفروشی؟
از امام جواد علیهالسّلام سؤال شد:
ما لِمَوالیکُم في مُوالاتِکُم؟
چه فایده و آثاری برای دوستان شما در دوست داشتن شما میباشد؟
آن حضرت در پاسخ داستانی را از جدّ بزرگوارشان حضرت امام جعفر صادق علیهالسّلام بیان فرمودند:
مردی ثروتمند از خراسان به قصد دیدار حضرت امام صادق علیهالسّلام راهی مدینهی منوّره شد. وقتی رسید، دقّالباب کرد. خادم حضرت جواب داد:
حضرت منزل نمیباشند.
پس عازم مسجد شد. مرد خراسانی به در مسجد که رسید، دید جوانی به حالت انتظار و آماده ایستاده و قاطری هم بدون راکب در کنار او میباشد. مرد خراسانی از این جوان، جویای حال حضرت شد.
آن جوان جواب داد:
حضرت در مسجد مشغول عبادت هستند؛ و من غلام آن حضرت هستم.
مرد خراسانی خواست از این فرصت استفاده کند؛ پس رو به غلام کرده و گفت:
من ثروت زیادی دارم و حاضرم همهی آن را در اختیارت قرار دهم و در مقابل، تو منصب خود (غلامیٍ) را به من واگذار کن! و من غلام حضرت صادق علیهالسّلام باشم.
غلام گفت:
من باید این مسئله را از امام علیهالسّلام سؤال کنم.
غلام به مسجد رفت و در حالی که از طرح مسئله خجالت میکشید، از امام أرواحنافداه سؤال کرد:
آیا شما از خیری که برای من پیش آید، ممانعت میکنید؟
حضرت فرمودند:
ما خود خیرخواه شما میباشیم، پس چگونه مانع خیر به سوی شما باشیم؟
آنگاه غلام، اصل جریان را مطرح نمود. حضرت فرمودند:
مانعی ندارد، اگر از اینکه پیش ما هستی، خسته شدی میتوانی پیشنهاد مرد خراسانی را بپذیری.
غلام خداحافظی کرد و به نزدیک درب مسجد رفت. آمد که از مسجد خارج شود، حضرت او را صدا زدند و فرمودند:
بخاطر سابقهی کاری که پیش ما داری، تو را موعظهای میکنم:
روز قیامت که فرا رسد، نوری از طرف خداوند بسوی محشر ظاهر میشود و جدّ ما رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم به طرف آن نور حرکت مینمایند و نیز جدّم علی بن ابی طالب و سایر امامان علیهمالسّلام پشت سر ایشان قرار میگیرند. آنگاه شیعیان و دوستان ما پشت سر ایشان قرار میگیرند؛ ما هر جا رفتیم آنها را نیز میبریم و در جایگاه خود قرار خواهیم داد.
غلام فکری کرد و گفت:
من میمانم و از شما جدا نخواهم شد!
📔 بحارالانوار، جلد 50
🌿🌿🌿
چه بسیار فرصتهایی که به ارزانی فروختیم ...
بیایید تمرین کنیم که غلامی صاحبالزّمان علیهالسّلام را فروشنده نباشیم!
غلامیِ حضرت صاحبالزّمان علیهالسّلام را به چه قیمتی میفروشی؟
از امام جواد علیهالسّلام سؤال شد:
ما لِمَوالیکُم في مُوالاتِکُم؟
چه فایده و آثاری برای دوستان شما در دوست داشتن شما میباشد؟
آن حضرت در پاسخ داستانی را از جدّ بزرگوارشان حضرت امام جعفر صادق علیهالسّلام بیان فرمودند:
مردی ثروتمند از خراسان به قصد دیدار حضرت امام صادق علیهالسّلام راهی مدینهی منوّره شد. وقتی رسید، دقّالباب کرد. خادم حضرت جواب داد:
حضرت منزل نمیباشند.
پس عازم مسجد شد. مرد خراسانی به در مسجد که رسید، دید جوانی به حالت انتظار و آماده ایستاده و قاطری هم بدون راکب در کنار او میباشد. مرد خراسانی از این جوان، جویای حال حضرت شد.
آن جوان جواب داد:
حضرت در مسجد مشغول عبادت هستند؛ و من غلام آن حضرت هستم.
مرد خراسانی خواست از این فرصت استفاده کند؛ پس رو به غلام کرده و گفت:
من ثروت زیادی دارم و حاضرم همهی آن را در اختیارت قرار دهم و در مقابل، تو منصب خود (غلامیٍ) را به من واگذار کن! و من غلام حضرت صادق علیهالسّلام باشم.
غلام گفت:
من باید این مسئله را از امام علیهالسّلام سؤال کنم.
غلام به مسجد رفت و در حالی که از طرح مسئله خجالت میکشید، از امام أرواحنافداه سؤال کرد:
آیا شما از خیری که برای من پیش آید، ممانعت میکنید؟
حضرت فرمودند:
ما خود خیرخواه شما میباشیم، پس چگونه مانع خیر به سوی شما باشیم؟
آنگاه غلام، اصل جریان را مطرح نمود. حضرت فرمودند:
مانعی ندارد، اگر از اینکه پیش ما هستی، خسته شدی میتوانی پیشنهاد مرد خراسانی را بپذیری.
غلام خداحافظی کرد و به نزدیک درب مسجد رفت. آمد که از مسجد خارج شود، حضرت او را صدا زدند و فرمودند:
بخاطر سابقهی کاری که پیش ما داری، تو را موعظهای میکنم:
روز قیامت که فرا رسد، نوری از طرف خداوند بسوی محشر ظاهر میشود و جدّ ما رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم به طرف آن نور حرکت مینمایند و نیز جدّم علی بن ابی طالب و سایر امامان علیهمالسّلام پشت سر ایشان قرار میگیرند. آنگاه شیعیان و دوستان ما پشت سر ایشان قرار میگیرند؛ ما هر جا رفتیم آنها را نیز میبریم و در جایگاه خود قرار خواهیم داد.
غلام فکری کرد و گفت:
من میمانم و از شما جدا نخواهم شد!
📔 بحارالانوار، جلد 50
🌿🌿🌿
چه بسیار فرصتهایی که به ارزانی فروختیم ...
بیایید تمرین کنیم که غلامی صاحبالزّمان علیهالسّلام را فروشنده نباشیم!
Shie Shodane Sonni az barekate H.Masome
@Elteja_tales | کانال قصّههای مهدوی