#حکایت
⚜مردی تصميم داشت به سفر تجارت برود خدمت امام صادق عليه السّلام که رسيد درخواست استخاره اي کرد، استخاره بد آمد، آن مرد ناديده گرفت و به سفر رفت اتّفاقاً به او خوش گذشت و سود فراواني هم برد💰
امّا از آن استخاره در تعجّب بود پس از مسافرت خدمت امام صادق عليه السّلام رسيد و عرض کرد: يابن رسول الله ! يادتان هست چندي قبل خدمت شما رسيدم برايم استخاره کرديد و بد آمد، استخاره ام براي سفر تجارت بود به سفر رفتم و سود فراواني کردم به من خوش گذشت.
👌امام صادق عليه السّلام تبسّمي کرد و به او فرمود: در سفري که رفتي يادت هست در فلان منزل خسته بودي نماز مغرب و عشايت را خواندي شام خوردي و خوابيدي و زماني بيدار شدي که آفتاب طلوع کرد⛅️.... و نماز صبح تو قضا شده بود؟
عرض کرد : آري .
⚠️حضرت عليه السّلام فرمود : اگر خداوند دنيا و آنچه را که در دنياست به تو داده بود جبران آن خسارت (قضا شدن #نماز صبح) نمي شد.
📗 جهاد با نفس/ج۱/ص۶۶
@bidary1
⚜مردی تصميم داشت به سفر تجارت برود خدمت امام صادق عليه السّلام که رسيد درخواست استخاره اي کرد، استخاره بد آمد، آن مرد ناديده گرفت و به سفر رفت اتّفاقاً به او خوش گذشت و سود فراواني هم برد💰
امّا از آن استخاره در تعجّب بود پس از مسافرت خدمت امام صادق عليه السّلام رسيد و عرض کرد: يابن رسول الله ! يادتان هست چندي قبل خدمت شما رسيدم برايم استخاره کرديد و بد آمد، استخاره ام براي سفر تجارت بود به سفر رفتم و سود فراواني کردم به من خوش گذشت.
👌امام صادق عليه السّلام تبسّمي کرد و به او فرمود: در سفري که رفتي يادت هست در فلان منزل خسته بودي نماز مغرب و عشايت را خواندي شام خوردي و خوابيدي و زماني بيدار شدي که آفتاب طلوع کرد⛅️.... و نماز صبح تو قضا شده بود؟
عرض کرد : آري .
⚠️حضرت عليه السّلام فرمود : اگر خداوند دنيا و آنچه را که در دنياست به تو داده بود جبران آن خسارت (قضا شدن #نماز صبح) نمي شد.
📗 جهاد با نفس/ج۱/ص۶۶
@bidary1
#حکایت
✨"سلیمان بن خالد" از امام صادق علیهالسلام پرسید:
من به مردی مالی سپردم ولی او انکار کرد، و سوگند خورد که چیزی به او ندادهام و مال من را هرگز پس نداد.
پس از مدتی، مالی از او به دست من افتاد؛ آیا میتوانم تلافی کنم و آن را به جای مالی که از من گرفت و انکار کرد، بردارم؟
👈امام صادق علیه السلام فرمودند:
نه! این کار خیانت است. اگر او خیانت کرد، تو خیانت مکن و کاری را که برای او زشت میدانی، خودت مرتکب نشو.
📚الکافی ج ۵ - ص ۹۸
@bidary1
✨"سلیمان بن خالد" از امام صادق علیهالسلام پرسید:
من به مردی مالی سپردم ولی او انکار کرد، و سوگند خورد که چیزی به او ندادهام و مال من را هرگز پس نداد.
پس از مدتی، مالی از او به دست من افتاد؛ آیا میتوانم تلافی کنم و آن را به جای مالی که از من گرفت و انکار کرد، بردارم؟
👈امام صادق علیه السلام فرمودند:
نه! این کار خیانت است. اگر او خیانت کرد، تو خیانت مکن و کاری را که برای او زشت میدانی، خودت مرتکب نشو.
📚الکافی ج ۵ - ص ۹۸
@bidary1
#حکایت
مرحوم حبیبالله چایچیان(حسان) دربارهی ماجرای سرودن شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» میگوید: مادرم در آخرین لحظاتی که خدمتشان رسیدم، همیشه آن حال و هوای ارادت به چهارده معصوم را داشت و در همان حال که سکته کرده بود، دکتر را خبر کردیم.
دکتر مشغول گرفتن نوار شد و وقتی خواست برود، متأسفانه مادرم سکته دیگری کرد. من به دکتر آن را اعلام کردم. دکتر خطاب به من گفت: «فردی که این گونه سکته کند، کمتر زنده خواهد ماند!» به هر حال دکتر راهی شد و من خدمت مادر برگشتم و به ایشان عرض کردم، شما آرزویتان چیست؟
✨💫✨
ایشان گفت: آرزوی من این است که یک بار دیگر حضرت رضا(علیه السلام) را زیارت کنم (و این نکته را هم بگویم که راه رفتن ایشان خیلی سخت بود و حال خوبی نداشت و من دو بازوی مادر را میگرفتم تا بتواند یواش یواش حرکت کند.) با هواپیما به سمت مشهد رفتیم. نمیدانم در ایام تولد حضرت رضا(علیه السلام) بود یا شهادت، حرم خیلی شلوغ بود. وارد شدن به حرم هم یقیناً مشکل و حتی برای مادرم غیرممکن بود، گفتم مادرجان! از همین جا سلام بدهی، زیارتت قبول است. گفت: «ما قدیمیها تا ضریح را نبوسیم، به دلمان نمیچسبد» گفتم: دل چسبیاش به این است که حضرت جواب بدهد.
✨💫✨
هر چه کردم دیدم مادر قبول نمیکند. خلاصه بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت میکردیم؛ در همین حال دیدم که حال شعر برایم فراهم شد، من تمام توجهام را به شعر و الهامی که عنایت شده بود دادم، دیدم زبان حال مادرم است نه زبان حال من! و شعر تا «تخلص» رسید. وقتی شعر به «تخلص» رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمیتوانست برود، خودش را به ضریح رسانده بود و داشت ضریح را میبوسید و من هم ضریح را بوسیدم؛ و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است...
👈 شعر کامل به شرح زیر است:
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
ای حرمت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده
ای گل بیخار گلستان عشق
قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده
ای که حریمت مَثل کهرباست
شوق و سبکخیزی کاهم بده
تا که ز عشق تو گدازم چو شمع
گرمی جانسوز به آهم بده
لشکر شیطان به کمین منند
بیکسم ای شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهی کن به من
با نظری یار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند
نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطابخش همه عالمی
جمله حاجات مرا هم بده
آن چه صلاح است برای «حسان»
از تو اگر هم که نخواهم بده
@bidary1
مرحوم حبیبالله چایچیان(حسان) دربارهی ماجرای سرودن شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» میگوید: مادرم در آخرین لحظاتی که خدمتشان رسیدم، همیشه آن حال و هوای ارادت به چهارده معصوم را داشت و در همان حال که سکته کرده بود، دکتر را خبر کردیم.
دکتر مشغول گرفتن نوار شد و وقتی خواست برود، متأسفانه مادرم سکته دیگری کرد. من به دکتر آن را اعلام کردم. دکتر خطاب به من گفت: «فردی که این گونه سکته کند، کمتر زنده خواهد ماند!» به هر حال دکتر راهی شد و من خدمت مادر برگشتم و به ایشان عرض کردم، شما آرزویتان چیست؟
✨💫✨
ایشان گفت: آرزوی من این است که یک بار دیگر حضرت رضا(علیه السلام) را زیارت کنم (و این نکته را هم بگویم که راه رفتن ایشان خیلی سخت بود و حال خوبی نداشت و من دو بازوی مادر را میگرفتم تا بتواند یواش یواش حرکت کند.) با هواپیما به سمت مشهد رفتیم. نمیدانم در ایام تولد حضرت رضا(علیه السلام) بود یا شهادت، حرم خیلی شلوغ بود. وارد شدن به حرم هم یقیناً مشکل و حتی برای مادرم غیرممکن بود، گفتم مادرجان! از همین جا سلام بدهی، زیارتت قبول است. گفت: «ما قدیمیها تا ضریح را نبوسیم، به دلمان نمیچسبد» گفتم: دل چسبیاش به این است که حضرت جواب بدهد.
✨💫✨
هر چه کردم دیدم مادر قبول نمیکند. خلاصه بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت میکردیم؛ در همین حال دیدم که حال شعر برایم فراهم شد، من تمام توجهام را به شعر و الهامی که عنایت شده بود دادم، دیدم زبان حال مادرم است نه زبان حال من! و شعر تا «تخلص» رسید. وقتی شعر به «تخلص» رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمیتوانست برود، خودش را به ضریح رسانده بود و داشت ضریح را میبوسید و من هم ضریح را بوسیدم؛ و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است...
👈 شعر کامل به شرح زیر است:
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
ای حرمت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده
ای گل بیخار گلستان عشق
قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده
ای که حریمت مَثل کهرباست
شوق و سبکخیزی کاهم بده
تا که ز عشق تو گدازم چو شمع
گرمی جانسوز به آهم بده
لشکر شیطان به کمین منند
بیکسم ای شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهی کن به من
با نظری یار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند
نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطابخش همه عالمی
جمله حاجات مرا هم بده
آن چه صلاح است برای «حسان»
از تو اگر هم که نخواهم بده
@bidary1
#حکایت
آیتالله آقا سیّد جمالالدّین گلپایگانی عارف بزرگی بودند. ایشان میفرمودند: در تخت فولاد اصفهان - که معروف به وادیالسّلام ثانی است، حالات عجیبي دارد و بزرگان و عرفای عظیم الشّأنی در آنجا دفن هستند - جوانی را آوردند. من در حال سیر بودم، گفتند: آقا! خواهش میکنیم شما تلقین بخوانید. ايشان فرمودند: آن جوان ظاهر مذهبي داشت و خیلی از مؤمنین و متدّینین براي تشييع جنازه او آمده بودند. وقتی تلقین میخواندم، متوجّه شدم که وقتی گفتم: «أفَهِمتَ»، گفت: «لا»، متعجّب شدم! بعد دیدم که دو سه بچّه شیطان دور بدن او در قبر میچرخند و میرقصند! از اطرافيان پرسیدم: او چطور بود؟ گفتند: مؤمن. گفتم: پدر و مادرش هم هستند. گفتند: بله، ديدم مادر او خودش را میزد و پدرش هم گریه میکرد.
✨💫✨
پدر را کنار کشيدم و گفتم: قضیه این است. گفت: من یک نارضایتی از او داشتم. گفتم چه؟ گفت: چون او در چنين زماني (زمان طاغوت) متدیّن بود، به مسجد و پای منبر میرفت و مطالعه داشت، احساس غرور او را گرفته بود و تا من یک چیزی میگفتم، به من میگفت: تو که بیسواد هستی! با گفتن این مطلب چند مرتبه به شدّت دلم شکست! ايشان ميفرمودند: به پدر آن جوان گفتم: از او راضی شو! او گفت: راضي هستم، گفتم: نه! به لسان جاری کنید که از او راضی هستید - معلوم است که گفتن، تأثير عجیبي دارد. پدر و مادرها هم توجّه کنند، به بچّههایشان بگویند که ما از شما راضی هستیم، خدا اینگونه میخواهد وقتي میخواستند لحد را بچینند، ایشان فرمودند: نچینید!
✨💫✨
مجدّد خود آقا پاي خود را برهنه کردند و به درون قبر رفتند تا تلقین بخوانند. ايشان ميفرمايند: اين بار وقتی گفتم «أفَهِمتَ»، دیدم لبهایش به خنده باز شد و دیگر از آن بچّه شيطانها هم خبری نبود. بعد لحد را چیدند. من هنوز داخل قبر را میدیدم، دیدم وجود مقدّس اسداللهالغالب، علیبنابیطالب فرمودند: ملکان الهی! دیگر از اینجا به بعد با من است ... لذا او جواني خوب، متدّین و اهل نماز بود كه در آن زمان فسق و فجور، گناهي نکرده بود امّا فقط با یک حرف خود (تو كه بیسواد هستی) به پدرش اعلان كرد كه من فضل دارم، دل پدر را شکاند و تمام شد! شوخی نگیریم. والله! اين مسئله اينقدر حسّاس، ظریف و مهم است.
📚دو گوهر بهشتی/ آیت الله قرهی
@bidary1
آیتالله آقا سیّد جمالالدّین گلپایگانی عارف بزرگی بودند. ایشان میفرمودند: در تخت فولاد اصفهان - که معروف به وادیالسّلام ثانی است، حالات عجیبي دارد و بزرگان و عرفای عظیم الشّأنی در آنجا دفن هستند - جوانی را آوردند. من در حال سیر بودم، گفتند: آقا! خواهش میکنیم شما تلقین بخوانید. ايشان فرمودند: آن جوان ظاهر مذهبي داشت و خیلی از مؤمنین و متدّینین براي تشييع جنازه او آمده بودند. وقتی تلقین میخواندم، متوجّه شدم که وقتی گفتم: «أفَهِمتَ»، گفت: «لا»، متعجّب شدم! بعد دیدم که دو سه بچّه شیطان دور بدن او در قبر میچرخند و میرقصند! از اطرافيان پرسیدم: او چطور بود؟ گفتند: مؤمن. گفتم: پدر و مادرش هم هستند. گفتند: بله، ديدم مادر او خودش را میزد و پدرش هم گریه میکرد.
✨💫✨
پدر را کنار کشيدم و گفتم: قضیه این است. گفت: من یک نارضایتی از او داشتم. گفتم چه؟ گفت: چون او در چنين زماني (زمان طاغوت) متدیّن بود، به مسجد و پای منبر میرفت و مطالعه داشت، احساس غرور او را گرفته بود و تا من یک چیزی میگفتم، به من میگفت: تو که بیسواد هستی! با گفتن این مطلب چند مرتبه به شدّت دلم شکست! ايشان ميفرمودند: به پدر آن جوان گفتم: از او راضی شو! او گفت: راضي هستم، گفتم: نه! به لسان جاری کنید که از او راضی هستید - معلوم است که گفتن، تأثير عجیبي دارد. پدر و مادرها هم توجّه کنند، به بچّههایشان بگویند که ما از شما راضی هستیم، خدا اینگونه میخواهد وقتي میخواستند لحد را بچینند، ایشان فرمودند: نچینید!
✨💫✨
مجدّد خود آقا پاي خود را برهنه کردند و به درون قبر رفتند تا تلقین بخوانند. ايشان ميفرمايند: اين بار وقتی گفتم «أفَهِمتَ»، دیدم لبهایش به خنده باز شد و دیگر از آن بچّه شيطانها هم خبری نبود. بعد لحد را چیدند. من هنوز داخل قبر را میدیدم، دیدم وجود مقدّس اسداللهالغالب، علیبنابیطالب فرمودند: ملکان الهی! دیگر از اینجا به بعد با من است ... لذا او جواني خوب، متدّین و اهل نماز بود كه در آن زمان فسق و فجور، گناهي نکرده بود امّا فقط با یک حرف خود (تو كه بیسواد هستی) به پدرش اعلان كرد كه من فضل دارم، دل پدر را شکاند و تمام شد! شوخی نگیریم. والله! اين مسئله اينقدر حسّاس، ظریف و مهم است.
📚دو گوهر بهشتی/ آیت الله قرهی
@bidary1
#حکایت
▪️يك روز از شهر شام با ماشين سوارى كرايه به طرف حرم حضرت زينب (عليهاالسلام) مى رفتم، ديدم در كنارم يك مرد سنّى متعصّبى نشسته مثل اينكه مى خواهد با من حرف بزند ولى مردّد است كه آيا من مى توانم با او عربى حرف بزنم يا نه! من به او به عربى گفتم: حال شما چطور است؟ فهميد عربى مى فهمم به من گفت: الحمدللّه، از شما سؤالى دارم، آيا حضرت مقداد كه قبرش در اينجا است (اشاره به محلّى كه بين راه شام و حرم حضرت زينب (عليهاالسلام) است و اسمش بِبِلاّ است كرد) و از اصحاب پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بوده و داراى درجه ى هشتم از ايمان بوده اهميّتش بيشتر است يا حضرت زينب كه زنى بوده و آن هم معلوم نيست اينجا دفن شده باشد يا نه؟!
گفتم: منظورتان چيست؟
گفت: شما شيعيان به زيارت قبر احتمالى زنى با آن اصرار مى رويد ولى از زيارت مقداد به قدرى غفلت داريد كه حتّى در روز يك نفر هم به زيارت آن حضرت نمى رود. گفتم: از غفلت مردم از زيارت حضرت مقداد متأثّرم و خود من هم اين اعتراض را به زائرين قبر حضرت زينب (عليهاالسلام) دارم ولى شما هم از اين حقيقت نمى توانيد غافل باشيد، از نظر ما حضرت مقداد در صورتى ارزش دارد كه محبّ اهل بيت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) باشد و خود را از خدمتگزاران حضرت زينب (عليهاالسلام) بداند و براى او همين مقدار از شرافت بس است كه سر راه حرم حضرت زينب واقع شده و غبار زوّار حضرت زينب به روى قبرش مى نشيند و او در ميان اصحاب پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به خاطر اين موقعيّت افتخار مى كند و بر آنها به اين جهت برترى و فضيلت دارد.
گفت: چرا، براى چه اين همه عظمت براى حضرت زينب قائليد؟ گفتم: مطلب خيلى واضح است، حالا مايليد براى شما از قرآن دليل بياورم يا از روايات و يا از عقل؟
گفت: از هر كدام بياوريد قبول است زيرا ما بدون دليل چيزى را از كسى قبول نمى كنيم.
گفتم: بسيار خوب من هم توقّع نداشتم شما از من بدون دليل مطلبى را بپذيريد ولى همه ى دلائل را خلاصه مى كنم و مى گويم كه
👈اگر حضرت مقداد از اصحاب پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بوده و به اين وسيله عظمت پيدا كرده (كه اين تنها مايه ى عظمت كسى نمى شود) حضرت زينب (عليهاالسلام) هم از اصحاب پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بود و بلكه فرزند و در خانه ى آن حضرت و زير سايه ى على بن ابيطالب و فاطمه ى زهراء (عليهماالسلام) تربيت شده است.
👈اگر حضرت مقداد داراى ايمان و محبّت به اهل بيت عصمت و طهارت و اهل تقوى است و از اين راه ارزش پيدا كرده، حضرت زينب خودش از اهل بيت پيغمبر (صلى الله عليه و آله) و كسى است كه به خاطر محبّت و ايمان به او اهل تقوى ارزش پيدا مى كنند.
👈اگر حضرت مقداد به خاطر آنكه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) را ديده متبرّك شده است، حضرت زينب كبرى (عليهاالسلام) جزء بدن پيغمبر و پاره ى تن آن حضرت است.
👈و اگر حضرت مقداد در درجه ى هشتم ايمان واقع شده، حضرت زينب كبرى كسى است كه امام سجّاد (عليه السلام) درباره اش مى فرمايد: "انت بحمداللّه عالمة غير معلّمة". يعنى: تو بحمداللّه عالمه اى هستى كه در مكتبى درس نخوانده و از كسى جز خداى تعالى چيزى ياد نگرفته اى. او دخترى است كه از پدر و مادر معصوم و پاك متولّد شده و جز پاكى و تقوى در او چيز ديگر مفهوم ندارد. او همدوش دو فرزند پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) يعنى حضرت امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) قرار دارد و در علم و تقوى نمونه ى اين دو سيّد شباب اهل بهشت است.
📚کتاب شبهای مکه /حضرت آیت الله ابطحی رحمةالله علیه
@bidary1
▪️يك روز از شهر شام با ماشين سوارى كرايه به طرف حرم حضرت زينب (عليهاالسلام) مى رفتم، ديدم در كنارم يك مرد سنّى متعصّبى نشسته مثل اينكه مى خواهد با من حرف بزند ولى مردّد است كه آيا من مى توانم با او عربى حرف بزنم يا نه! من به او به عربى گفتم: حال شما چطور است؟ فهميد عربى مى فهمم به من گفت: الحمدللّه، از شما سؤالى دارم، آيا حضرت مقداد كه قبرش در اينجا است (اشاره به محلّى كه بين راه شام و حرم حضرت زينب (عليهاالسلام) است و اسمش بِبِلاّ است كرد) و از اصحاب پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بوده و داراى درجه ى هشتم از ايمان بوده اهميّتش بيشتر است يا حضرت زينب كه زنى بوده و آن هم معلوم نيست اينجا دفن شده باشد يا نه؟!
گفتم: منظورتان چيست؟
گفت: شما شيعيان به زيارت قبر احتمالى زنى با آن اصرار مى رويد ولى از زيارت مقداد به قدرى غفلت داريد كه حتّى در روز يك نفر هم به زيارت آن حضرت نمى رود. گفتم: از غفلت مردم از زيارت حضرت مقداد متأثّرم و خود من هم اين اعتراض را به زائرين قبر حضرت زينب (عليهاالسلام) دارم ولى شما هم از اين حقيقت نمى توانيد غافل باشيد، از نظر ما حضرت مقداد در صورتى ارزش دارد كه محبّ اهل بيت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) باشد و خود را از خدمتگزاران حضرت زينب (عليهاالسلام) بداند و براى او همين مقدار از شرافت بس است كه سر راه حرم حضرت زينب واقع شده و غبار زوّار حضرت زينب به روى قبرش مى نشيند و او در ميان اصحاب پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به خاطر اين موقعيّت افتخار مى كند و بر آنها به اين جهت برترى و فضيلت دارد.
گفت: چرا، براى چه اين همه عظمت براى حضرت زينب قائليد؟ گفتم: مطلب خيلى واضح است، حالا مايليد براى شما از قرآن دليل بياورم يا از روايات و يا از عقل؟
گفت: از هر كدام بياوريد قبول است زيرا ما بدون دليل چيزى را از كسى قبول نمى كنيم.
گفتم: بسيار خوب من هم توقّع نداشتم شما از من بدون دليل مطلبى را بپذيريد ولى همه ى دلائل را خلاصه مى كنم و مى گويم كه
👈اگر حضرت مقداد از اصحاب پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بوده و به اين وسيله عظمت پيدا كرده (كه اين تنها مايه ى عظمت كسى نمى شود) حضرت زينب (عليهاالسلام) هم از اصحاب پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بود و بلكه فرزند و در خانه ى آن حضرت و زير سايه ى على بن ابيطالب و فاطمه ى زهراء (عليهماالسلام) تربيت شده است.
👈اگر حضرت مقداد داراى ايمان و محبّت به اهل بيت عصمت و طهارت و اهل تقوى است و از اين راه ارزش پيدا كرده، حضرت زينب خودش از اهل بيت پيغمبر (صلى الله عليه و آله) و كسى است كه به خاطر محبّت و ايمان به او اهل تقوى ارزش پيدا مى كنند.
👈اگر حضرت مقداد به خاطر آنكه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) را ديده متبرّك شده است، حضرت زينب كبرى (عليهاالسلام) جزء بدن پيغمبر و پاره ى تن آن حضرت است.
👈و اگر حضرت مقداد در درجه ى هشتم ايمان واقع شده، حضرت زينب كبرى كسى است كه امام سجّاد (عليه السلام) درباره اش مى فرمايد: "انت بحمداللّه عالمة غير معلّمة". يعنى: تو بحمداللّه عالمه اى هستى كه در مكتبى درس نخوانده و از كسى جز خداى تعالى چيزى ياد نگرفته اى. او دخترى است كه از پدر و مادر معصوم و پاك متولّد شده و جز پاكى و تقوى در او چيز ديگر مفهوم ندارد. او همدوش دو فرزند پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) يعنى حضرت امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) قرار دارد و در علم و تقوى نمونه ى اين دو سيّد شباب اهل بهشت است.
📚کتاب شبهای مکه /حضرت آیت الله ابطحی رحمةالله علیه
@bidary1
#حکایت
✔️خبر از امور غیبی دادن نشان حقانیت نیست.
▪️مردی از شیعیان نزد امام کاظم علیهالسلام که در بغداد بودند آمد و گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله امروز در میدان بغداد مرد کافری را دیدم که مردم اطراف او جمع شده بودند و او از نیت هرکس خبر می داد و از اسرار آگاه بود.
امام علیه السلام به حاضرین فرمودند: فردا نزد آن مرد آیید.
خود امام نیز به میدان شهر آمد و مردم را در اطراف او مشاهده نمود درحالیکه او از ضمائر آنها خبر می داد.
✔️امام علیه السلام او را خواست و پرسید:
فلانی، تو مرد کافری هستی و اطلاع از ضمائر مرتبه بلندی است، به چه سبب این مرتبه را خدا به تو روزی فرموده است؟
او پاسخ داد: ای بنده خدا من این علم را تنها از راه مخالفت با #نفس به دست آورده ام.
امام علیه السلام فرمود: فلانی، ایمان را بر نفست عرضه کن و ببین آیا نفس تو ایمان را می پذیرد یا نه؟
او حوله ای را به دور خودش پیچاند و (مدتی با تمرکز) اندیشید ؛
سپس گفت: من اسلام را بر نفسم عرضه کردم ولی نفسم از پذیرفتن آن سرپیچی کرد.
امام علیه السلام فرمود: بر خلاف خواسته نفست عمل کن، همچنان که این عادت توست و بدین وسیله به این مرتبه رسیده ای.
▫️آن مرد اسلام آورد و شخص متدینی شد و امام علیه السلام احکام دین را به او آموخت و از جمله یاران امام گردید.
روزی امام به او فرمود:
فلانی، من چیزی نیت کردم، بگو چیست؟
آن مرد وقتی به علم خود بازگشت و اندیشید، ندانست که چه بگوید و شگفت زده شد و به امام گفت:
ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله من کافر بودم و از ضمائر آگاه می گشتم، چگونه است که امروز با این که مسلمانم آگاه نیستم؟!!
✔️امام کاظم علیه السلام در پاسخ فرمود:
در آن زمان، آگاهی به ضمائر، پاداش کارهای تو بود، ولی امروز (که مسلمان شدی) خداوند کارهایت را برای روز قیامت ذخیره کرده است پس پاداش آنها روز قیامت می باشد.
📓الانوار النعمانیة، ج٢،ص ٢٩۶
@bidary1
✔️خبر از امور غیبی دادن نشان حقانیت نیست.
▪️مردی از شیعیان نزد امام کاظم علیهالسلام که در بغداد بودند آمد و گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله امروز در میدان بغداد مرد کافری را دیدم که مردم اطراف او جمع شده بودند و او از نیت هرکس خبر می داد و از اسرار آگاه بود.
امام علیه السلام به حاضرین فرمودند: فردا نزد آن مرد آیید.
خود امام نیز به میدان شهر آمد و مردم را در اطراف او مشاهده نمود درحالیکه او از ضمائر آنها خبر می داد.
✔️امام علیه السلام او را خواست و پرسید:
فلانی، تو مرد کافری هستی و اطلاع از ضمائر مرتبه بلندی است، به چه سبب این مرتبه را خدا به تو روزی فرموده است؟
او پاسخ داد: ای بنده خدا من این علم را تنها از راه مخالفت با #نفس به دست آورده ام.
امام علیه السلام فرمود: فلانی، ایمان را بر نفست عرضه کن و ببین آیا نفس تو ایمان را می پذیرد یا نه؟
او حوله ای را به دور خودش پیچاند و (مدتی با تمرکز) اندیشید ؛
سپس گفت: من اسلام را بر نفسم عرضه کردم ولی نفسم از پذیرفتن آن سرپیچی کرد.
امام علیه السلام فرمود: بر خلاف خواسته نفست عمل کن، همچنان که این عادت توست و بدین وسیله به این مرتبه رسیده ای.
▫️آن مرد اسلام آورد و شخص متدینی شد و امام علیه السلام احکام دین را به او آموخت و از جمله یاران امام گردید.
روزی امام به او فرمود:
فلانی، من چیزی نیت کردم، بگو چیست؟
آن مرد وقتی به علم خود بازگشت و اندیشید، ندانست که چه بگوید و شگفت زده شد و به امام گفت:
ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله من کافر بودم و از ضمائر آگاه می گشتم، چگونه است که امروز با این که مسلمانم آگاه نیستم؟!!
✔️امام کاظم علیه السلام در پاسخ فرمود:
در آن زمان، آگاهی به ضمائر، پاداش کارهای تو بود، ولی امروز (که مسلمان شدی) خداوند کارهایت را برای روز قیامت ذخیره کرده است پس پاداش آنها روز قیامت می باشد.
📓الانوار النعمانیة، ج٢،ص ٢٩۶
@bidary1
#حکایت
💎فمرّ يوما في طريق من طرق المدينة و معه إبريق فيه خمر،فلقيه الصادق عليه السلام، فقال له: «يا حميري!ما في إبريقك؟»، فقال: يا بن رسول اللّه!إنّه لبن، فقال له: «صبّ في كفّي من اللبن»، فصبّه في كفّه، فإذا هو لبن، فقال له الصادق عليه السلام: «من إمام زمانك؟»، فقال: الذي حوّل الخمر لبنا.
🖌نقل شده که سید حمیری روزی در راه مدینه بود در حالی که کوزه ای از شراب با خود به همراه داشت که ناگهان با امام صادق علیه السّلام مواجه شد.
حضرت از او پرسیدند حمیری در کوزه چه داری؟ حمیری گفت یابن رسول الله شیر در کوزه دارم.
امام صادق علیه السّلام فرمود مقداری از آن شیر را در کف دست من بریز. پس کوزه را خم کرد و با تعجب دید مقداری شیر از کوزه به کف دستان مبارک حضرت ریخته شد.
💠در این هنگام حضرت از او سؤال کرد امام زمانت کیست؟ حمیری گفت امام زمان من کسی است که شراب را تبدیل به شیر می کند.
#معرفت_امام
📚تنقيح المقال (مامقانی) جلد ١٠ صفحه ٣١٣
@bidary1
💎فمرّ يوما في طريق من طرق المدينة و معه إبريق فيه خمر،فلقيه الصادق عليه السلام، فقال له: «يا حميري!ما في إبريقك؟»، فقال: يا بن رسول اللّه!إنّه لبن، فقال له: «صبّ في كفّي من اللبن»، فصبّه في كفّه، فإذا هو لبن، فقال له الصادق عليه السلام: «من إمام زمانك؟»، فقال: الذي حوّل الخمر لبنا.
🖌نقل شده که سید حمیری روزی در راه مدینه بود در حالی که کوزه ای از شراب با خود به همراه داشت که ناگهان با امام صادق علیه السّلام مواجه شد.
حضرت از او پرسیدند حمیری در کوزه چه داری؟ حمیری گفت یابن رسول الله شیر در کوزه دارم.
امام صادق علیه السّلام فرمود مقداری از آن شیر را در کف دست من بریز. پس کوزه را خم کرد و با تعجب دید مقداری شیر از کوزه به کف دستان مبارک حضرت ریخته شد.
💠در این هنگام حضرت از او سؤال کرد امام زمانت کیست؟ حمیری گفت امام زمان من کسی است که شراب را تبدیل به شیر می کند.
#معرفت_امام
📚تنقيح المقال (مامقانی) جلد ١٠ صفحه ٣١٣
@bidary1
#حکایت
روزی فردی آمد خدمت امام صادق علیه السلام رسید و به ایشان عرض کرد:
💥اگر روزی یکی از دوستان شما گناهی کند ، عاقبتش چگونه خواهد بود؟
🌟امام در پاسخ به وی فرمودند:
☝️خداوند به او یک بیماری عطا می نماید تا سختی های آن بیماری کفاره ی گناهانش شود.
🌻آن مرد دو مرتبه پرسید : اگر مریض نشد چه ؟
امام مجدد فرمودند: خداوند به او همسایه ای بد می دهد تا او را اذیت نماید و این اذیت و آزار همسایه، کفاره ی گناهانش شود.
🌸آن مرد گفت: اگر همسایه ی بد نصیبش نشد چه ؟
👈امام فرمودند : خداوند به او دوست بدی می هد تا وی را اذیت نماید و آزار آن دوست بد ، کفاره گناهان دوست ما باشد.
آن مرد گفت: اگر دوست بد هم نصیبش نشد چه ؟!
👈امام فرمودند : خداوند همسر بدی به او میدهد تا آزار های آن همسر بد ، کفاره ی گناهانش شود.
آن مرد گفت :اگر همسر بد هم نصیبش نشد چه ؟
👈امام فرمودند : خداوند قبل از مرگ به او توفیق توبه عنایت می فرماید.
باز هم آن مرد از روی عنادی که داشت گفت: و اگر نتوانست قبل از مرگ توبه کند چه ؟
امام فرمودند : به کوری چشم تو ! ما او را شفاعت خواهیم کرد...
📗در محضر آیت الله مجتهدی
@bidary1
روزی فردی آمد خدمت امام صادق علیه السلام رسید و به ایشان عرض کرد:
💥اگر روزی یکی از دوستان شما گناهی کند ، عاقبتش چگونه خواهد بود؟
🌟امام در پاسخ به وی فرمودند:
☝️خداوند به او یک بیماری عطا می نماید تا سختی های آن بیماری کفاره ی گناهانش شود.
🌻آن مرد دو مرتبه پرسید : اگر مریض نشد چه ؟
امام مجدد فرمودند: خداوند به او همسایه ای بد می دهد تا او را اذیت نماید و این اذیت و آزار همسایه، کفاره ی گناهانش شود.
🌸آن مرد گفت: اگر همسایه ی بد نصیبش نشد چه ؟
👈امام فرمودند : خداوند به او دوست بدی می هد تا وی را اذیت نماید و آزار آن دوست بد ، کفاره گناهان دوست ما باشد.
آن مرد گفت: اگر دوست بد هم نصیبش نشد چه ؟!
👈امام فرمودند : خداوند همسر بدی به او میدهد تا آزار های آن همسر بد ، کفاره ی گناهانش شود.
آن مرد گفت :اگر همسر بد هم نصیبش نشد چه ؟
👈امام فرمودند : خداوند قبل از مرگ به او توفیق توبه عنایت می فرماید.
باز هم آن مرد از روی عنادی که داشت گفت: و اگر نتوانست قبل از مرگ توبه کند چه ؟
امام فرمودند : به کوری چشم تو ! ما او را شفاعت خواهیم کرد...
📗در محضر آیت الله مجتهدی
@bidary1
#حکایت
🔅جمعی كه در محضر امام صادق علیه السلام در خانه آن حضرت در مدينه بودند، سخن از غيبت حضرت قائم (عج الله تعالی فرجه الشریف) به ميان آمد مفضل بن عمر _ يكي از شاگردان برجسته امام صادق عليه السلام _ مي گويد: در اين هنگام به حضور امام صادق علیه السلام رفتم، شنيدم مي فرمود:
سوگند به خدا صاحب الامر علیه السلام از ميان شما غايب گردد و آنچنان رد پاي او گم شود كه بعضي گويند: او مُرد و به هلاكت رسيد و در فلان پرتگاه سقوط كرد و شما مانند كشتی درگير در برابر امواج دريا، پريشان و واژگون مي گرديد و در اين شرائط سخت كسی از شما نجات نيابد، مگر كسی كه از او پيمان گرفته و ايمان را در جای جای دلش استوار نموده و با روحی از جانب خود، نيرومند كرده است.
🔅آنگاه فرمود: همانا دوازده پرچم مشتبه، بر افراشته گردد (و مردم مسلمان به چندين دسته حتي تا ۱۲ دسته در آيند) كه روشن نيست از پرچمها، پرچم حق است.حق و باطل در ميان هم اشتباه مي گردد
مفضل وقتي كه اين سخن را شنيد، منقلب شد و بي اختيار گريه كرد.
امام صادق علیه السلام: به مفضل رو كرد و فرمود: چرا گريه مي كني؟
مفضل: قربانت گردم، چگونه گريه نكنيم كه مي فرمائي: مسلمانان داراي دوازده پرچم مختلف و مشبه مي شوند، كه پرچم حق از باطل شناخته نگردد.
🔆امام صادق (علیه السلام) به نور خورشيد كه از سوراخ اطاق وارد اطاق شده بود نگاه كرد و به حاضران و به مفضل فرمود: آيا اين تابش خورشيد، آشكار است؟
مفضل: آري.
امام صادق علیه السلام: (امرنا ابين من هذه الشمس) راه و خط ما، روشنتر و آشكارتر از اين خورشيد است
📚اصول کافی، نگاهی بر زندگی چهارده معصوم
@bidary1
🔅جمعی كه در محضر امام صادق علیه السلام در خانه آن حضرت در مدينه بودند، سخن از غيبت حضرت قائم (عج الله تعالی فرجه الشریف) به ميان آمد مفضل بن عمر _ يكي از شاگردان برجسته امام صادق عليه السلام _ مي گويد: در اين هنگام به حضور امام صادق علیه السلام رفتم، شنيدم مي فرمود:
سوگند به خدا صاحب الامر علیه السلام از ميان شما غايب گردد و آنچنان رد پاي او گم شود كه بعضي گويند: او مُرد و به هلاكت رسيد و در فلان پرتگاه سقوط كرد و شما مانند كشتی درگير در برابر امواج دريا، پريشان و واژگون مي گرديد و در اين شرائط سخت كسی از شما نجات نيابد، مگر كسی كه از او پيمان گرفته و ايمان را در جای جای دلش استوار نموده و با روحی از جانب خود، نيرومند كرده است.
🔅آنگاه فرمود: همانا دوازده پرچم مشتبه، بر افراشته گردد (و مردم مسلمان به چندين دسته حتي تا ۱۲ دسته در آيند) كه روشن نيست از پرچمها، پرچم حق است.حق و باطل در ميان هم اشتباه مي گردد
مفضل وقتي كه اين سخن را شنيد، منقلب شد و بي اختيار گريه كرد.
امام صادق علیه السلام: به مفضل رو كرد و فرمود: چرا گريه مي كني؟
مفضل: قربانت گردم، چگونه گريه نكنيم كه مي فرمائي: مسلمانان داراي دوازده پرچم مختلف و مشبه مي شوند، كه پرچم حق از باطل شناخته نگردد.
🔆امام صادق (علیه السلام) به نور خورشيد كه از سوراخ اطاق وارد اطاق شده بود نگاه كرد و به حاضران و به مفضل فرمود: آيا اين تابش خورشيد، آشكار است؟
مفضل: آري.
امام صادق علیه السلام: (امرنا ابين من هذه الشمس) راه و خط ما، روشنتر و آشكارتر از اين خورشيد است
📚اصول کافی، نگاهی بر زندگی چهارده معصوم
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
افراد مریض (روحی) چند گروهاند: ١. فردی که آنقدر مریض است که یک چیزکی دیده و چیزهایش کرده است. مثلا دیده یک شخص مؤمنی یک کاری کرده که چند محمل دارد که درست باشد و یک محمل کوچک دارد که نادرست باشد؛ این نادرست را درست میکند، یا به مردم میگوید و یا در دل…
#حکایت
کسی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه ی اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند.
شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد.
بعدها وقتی که متوجه شد آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده از کار خود پشیمان شد و سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرد تا شاید بتواند این کار خود را جبران کند.
حکیم به او گفت: «به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن.»
او از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد.
فردای آن روز حکیم به او گفت: حال برو و آن پرها را برای من بیاور!
او رفت ولی چهار پر بیشتر پیدا نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب وی گفت: انداختن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به سادگی انجام شد، ولی جبران کامل آن غیر ممکن است.
@bidary1
کسی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه ی اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند.
شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد.
بعدها وقتی که متوجه شد آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده از کار خود پشیمان شد و سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرد تا شاید بتواند این کار خود را جبران کند.
حکیم به او گفت: «به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن.»
او از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد.
فردای آن روز حکیم به او گفت: حال برو و آن پرها را برای من بیاور!
او رفت ولی چهار پر بیشتر پیدا نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب وی گفت: انداختن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به سادگی انجام شد، ولی جبران کامل آن غیر ممکن است.
@bidary1
#حکایت دنیا
🐜قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه دیگری نوشید ...
باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هر جه بیشتر و بیشتر لذت ببرد ...
مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد ... اما ( افسوس ) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت ... در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد ...
دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ! پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود ...
💥این است حکایت دنیا ...
@bidary1
🐜قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه دیگری نوشید ...
باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هر جه بیشتر و بیشتر لذت ببرد ...
مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد ... اما ( افسوس ) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت ... در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد ...
دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ! پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود ...
💥این است حکایت دنیا ...
@bidary1
#حکایت
🍃حضرت موسی علیه السلام به ابلیس گفت: به من از گناهی خبر بده که هرگاه انسان مرتکب آن گردد، تو بر او مسلط گردی.
🔸ابلیس گفت:
در سه مورد بر انسان مسلط میشوم:
❌ 1⃣: هنگامی که از خود راضی شود.
❌2⃣: هنگامی که اعمال خود را خوب و زیاد بداند.
❌3⃣: هنگامی که گناهش را کوچک بداند.
📕کافی ج ۲ ص ۳۱۴
@bidary1
🍃حضرت موسی علیه السلام به ابلیس گفت: به من از گناهی خبر بده که هرگاه انسان مرتکب آن گردد، تو بر او مسلط گردی.
🔸ابلیس گفت:
در سه مورد بر انسان مسلط میشوم:
❌ 1⃣: هنگامی که از خود راضی شود.
❌2⃣: هنگامی که اعمال خود را خوب و زیاد بداند.
❌3⃣: هنگامی که گناهش را کوچک بداند.
📕کافی ج ۲ ص ۳۱۴
@bidary1
#حکایت
⚠️روزها را شوم و نحس ندانیم!
حسن بن مسعود گوید: روزی به محضر مولایم امام هادی علیهالسلام رسیدم، در حالیکه در آن روز چند حادثهی ناگوار برایم رخ داده بود؛ انگشتم زخمی شده بود؛ شانهام در اثر زمین خوردن از روی اسب، صدمه دیده و در یک نزاع غیرمترقّبه، لباسهایم نیز پاره شده بود؛ به همین خاطر، با ناراحتی تمام در مقابل حضرت گفتم: «عجب روز شومی برایم بود! خدا شرّ این روز را از من باز دارد!»
امام هادی صلواتاللهعلیه فرمودند: «ای حسن! تو هم با اینكه با ما رفت و آمد دارى، گناه خود را بر گردن روزگارِ بىگناه مىاندازى؟!»
با شنیدن سخن امام، بر سر عقل آمدم و فهميدم كه اشتباه کردهام و گفتم: «مولاى من، از خداوند طلب آمرزش دارم.» امام عليهالسلام فرمودند: «اى حسن! روزها چه گناهى دارند كه چون شما به سزاى اعمالتان مىرسيد، آنها را شوم مىپنداريد؟!»
عرض کردم: «يا بن رسول اللّٰه! من همواره استغفراللّٰه گفتن را ورد زبانم سازم و اين توبهی من باشد؟»
امام عليهالسلام فرمودند: «به خدا سوگند اين کارتان چنان فایدهای ندارد و خداوند به خاطر نكوهشى كه بر بىگناهى انجام میدهید، شما را مجازات مینمايد! اى حسن، مگر نمىدانى كه پاداشدهنده و مجازاتكنندهی اعمال در دنيا و آخرت، فقط خداست؟!»
گفتم: «آرى چنين است اى مولاى من.» آنگاه حضرت فرمودند: «دیگر تکرار مکن و براى روزگار، اثرى در حكم خداوند قائل مشو.» عرض كردم: «چشم مولاى من.»
📚 تحفالعقول (علامهحرانی)، ص۴۸۲
بحار الانوار (علامهمجلسی)، ج۵۶، ص۲
@bidary1
⚠️روزها را شوم و نحس ندانیم!
حسن بن مسعود گوید: روزی به محضر مولایم امام هادی علیهالسلام رسیدم، در حالیکه در آن روز چند حادثهی ناگوار برایم رخ داده بود؛ انگشتم زخمی شده بود؛ شانهام در اثر زمین خوردن از روی اسب، صدمه دیده و در یک نزاع غیرمترقّبه، لباسهایم نیز پاره شده بود؛ به همین خاطر، با ناراحتی تمام در مقابل حضرت گفتم: «عجب روز شومی برایم بود! خدا شرّ این روز را از من باز دارد!»
امام هادی صلواتاللهعلیه فرمودند: «ای حسن! تو هم با اینكه با ما رفت و آمد دارى، گناه خود را بر گردن روزگارِ بىگناه مىاندازى؟!»
با شنیدن سخن امام، بر سر عقل آمدم و فهميدم كه اشتباه کردهام و گفتم: «مولاى من، از خداوند طلب آمرزش دارم.» امام عليهالسلام فرمودند: «اى حسن! روزها چه گناهى دارند كه چون شما به سزاى اعمالتان مىرسيد، آنها را شوم مىپنداريد؟!»
عرض کردم: «يا بن رسول اللّٰه! من همواره استغفراللّٰه گفتن را ورد زبانم سازم و اين توبهی من باشد؟»
امام عليهالسلام فرمودند: «به خدا سوگند اين کارتان چنان فایدهای ندارد و خداوند به خاطر نكوهشى كه بر بىگناهى انجام میدهید، شما را مجازات مینمايد! اى حسن، مگر نمىدانى كه پاداشدهنده و مجازاتكنندهی اعمال در دنيا و آخرت، فقط خداست؟!»
گفتم: «آرى چنين است اى مولاى من.» آنگاه حضرت فرمودند: «دیگر تکرار مکن و براى روزگار، اثرى در حكم خداوند قائل مشو.» عرض كردم: «چشم مولاى من.»
📚 تحفالعقول (علامهحرانی)، ص۴۸۲
بحار الانوار (علامهمجلسی)، ج۵۶، ص۲
@bidary1
#حکایت
💰مردی ثروتمند از خراسان به قصد دیدار حضرت امام صادق علیه السلام راهی مدینه منوره شد. وقتی رسید. دق الباب کرد. خادم حضرت جواب داد: حضرت منزل نمی باشند. پس عازم مسجد شد.
💡مرد خراسانی به در مسجد که رسید، دید جوانی به حالت انتظار و آماده ایستاده و قاطری هم بدون راکب در کنار او می باشد. مرد خراسانی از این جوان جویای حال حضرت شد. آن جوان جواب داد: حضرت در مسجد مشغول عبادت هستند و من غلام آن حضرت هستم.
مرد خراسانی خواست از این فرصت استفاده کند، پس رو به غلام کرده و گفت:
💰من ثروت زیادی دارم و حاضرم همه ی آن را در اختیارت قرار دهم و در مقابل تو منصب خود را (غلامی) به من واگذار کن و من غلام حضرت صادق علیه السلام باشم.
غلام گفت: من باید این مسئله را از امام علیه السلام سوال کنم.
غلام به مسجد رفت و در حالی که از طرح مسئله خجالت می کشید از امام سوال کرد: آیا شما از خیری که برای من پیش آید ممانعت می کنید؟
حضرت فرمودند: ما خود خیرخواه شما می باشیم پس چگونه مانع خیر به سوی شما باشیم؟
آنگاه غلام اصل جریان را مطرح نمود.
💕حضرت فرمودند:
مانعی ندارد، اگر از اینکه پیش ما هستی، خسته شدی می توانی پیشنهاد مرد خراسانی را بپذیری.
غلام خداحافظی کرد و به نزدیک درب مسجد رفت. آمد که از مسجد خارج شود حضرت او را صدا زده و فرمودند:
بخاطر سابقه کاری که پیش ما داری تو را موعظه ای می کنم:
🌺روز قیامت که فرا رسد نوری از طرف خداوند بسوی محشر ظاهر می شود و جد ما رسول خدا صلی الله علیه و آله به طرف آن نور حرکت می نمایند و نیز جدم علی بن ابیطالب و سایر امامان علیهم السلام پشت سر ایشان قرار می گیرند. آنگاه شیعیان و دوستان ما پشت سر آن ها قرار می گیرند، ما هر جا رفتیم آنها را نیز می بریم و در جایگاه خود قرار خواهیم داد. غلام فکری کرده و گفت: من می مانم و از شما جدا نخواهم شد!
📚بحارالانوار جلد ۵٠ ص ٨٨
@bidary1
💰مردی ثروتمند از خراسان به قصد دیدار حضرت امام صادق علیه السلام راهی مدینه منوره شد. وقتی رسید. دق الباب کرد. خادم حضرت جواب داد: حضرت منزل نمی باشند. پس عازم مسجد شد.
💡مرد خراسانی به در مسجد که رسید، دید جوانی به حالت انتظار و آماده ایستاده و قاطری هم بدون راکب در کنار او می باشد. مرد خراسانی از این جوان جویای حال حضرت شد. آن جوان جواب داد: حضرت در مسجد مشغول عبادت هستند و من غلام آن حضرت هستم.
مرد خراسانی خواست از این فرصت استفاده کند، پس رو به غلام کرده و گفت:
💰من ثروت زیادی دارم و حاضرم همه ی آن را در اختیارت قرار دهم و در مقابل تو منصب خود را (غلامی) به من واگذار کن و من غلام حضرت صادق علیه السلام باشم.
غلام گفت: من باید این مسئله را از امام علیه السلام سوال کنم.
غلام به مسجد رفت و در حالی که از طرح مسئله خجالت می کشید از امام سوال کرد: آیا شما از خیری که برای من پیش آید ممانعت می کنید؟
حضرت فرمودند: ما خود خیرخواه شما می باشیم پس چگونه مانع خیر به سوی شما باشیم؟
آنگاه غلام اصل جریان را مطرح نمود.
💕حضرت فرمودند:
مانعی ندارد، اگر از اینکه پیش ما هستی، خسته شدی می توانی پیشنهاد مرد خراسانی را بپذیری.
غلام خداحافظی کرد و به نزدیک درب مسجد رفت. آمد که از مسجد خارج شود حضرت او را صدا زده و فرمودند:
بخاطر سابقه کاری که پیش ما داری تو را موعظه ای می کنم:
🌺روز قیامت که فرا رسد نوری از طرف خداوند بسوی محشر ظاهر می شود و جد ما رسول خدا صلی الله علیه و آله به طرف آن نور حرکت می نمایند و نیز جدم علی بن ابیطالب و سایر امامان علیهم السلام پشت سر ایشان قرار می گیرند. آنگاه شیعیان و دوستان ما پشت سر آن ها قرار می گیرند، ما هر جا رفتیم آنها را نیز می بریم و در جایگاه خود قرار خواهیم داد. غلام فکری کرده و گفت: من می مانم و از شما جدا نخواهم شد!
📚بحارالانوار جلد ۵٠ ص ٨٨
@bidary1
#حکایت
🔹حضرت شعیب میگفت:
گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند..
یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه
کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده!
🔶خداوند به حضرت شعیب وحی میکند که به او بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی..
آن فرد از حضرت شعیب درخواست نشانه میکند.
خداوند میگوید به او بگو که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد!
🔹امام صادق علیه السلام فرمودند:
خداوند كمترين كاری كه درباره
گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه
او را از لـذّت مـناجـات محـروم میسـازد.
🔶معراجالسعادة صفحه۶۷
@bidary1
🔹حضرت شعیب میگفت:
گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند..
یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه
کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده!
🔶خداوند به حضرت شعیب وحی میکند که به او بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی..
آن فرد از حضرت شعیب درخواست نشانه میکند.
خداوند میگوید به او بگو که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد!
🔹امام صادق علیه السلام فرمودند:
خداوند كمترين كاری كه درباره
گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه
او را از لـذّت مـناجـات محـروم میسـازد.
🔶معراجالسعادة صفحه۶۷
@bidary1