بیداری از خواب غفلت
10.9K subscribers
4.5K photos
275 videos
49 files
294 links
برای بیداری ازخواب غفلت چندعامل مؤثر است:
١. خواندن تشرفات محضر امام زمان
٢. فرمایشات وتذکرات اساتیداخلاق
٣. شرح حال اولیاءخدا

ارتباط با مدیر: @bidari1
مسئول تبادل: @tab_imam_zaman


کپی مطالب اساتید، با ذکر نام شریفشان جایز است.
کپی سایر مطالب: آزاد
Download Telegram
ملاقات36، آیت الله سید علی حائری یزدی
محمد سلمان پور
#تشرفات_صوتی

🌿 تشرف آیت الله حاج سید علی حائری یزدی محضر مقدس حضرت ولی عصر ارواحنافداه

زمان: سیزده دقیقه
@bidary1
ملاقات37، سید بحرالعلوم یمنی
محمد سلمان پور
#تشرفات_صوتی

🌿تشرف سید بحرالعلوم محضر مقدس حضرت ولی عصر ارواحنافداه

زمان: هشت دقیقه
@bidary1
ملاقات38، امین الواعظین اردبیلی
محمد سلمان پور
#تشرفات_صوتی

🌿 تشرف میرزا حسن ملقب به امین الواعظین اردبیلی محضر مقدس حضرت ولی عصر ارواحنافداه

زمان: سیزده دقیقه
@bidary1
#تشرفات (قسمت اول)

شیخ ابراهیم ترک روضه خوان از بزرگان و صلحایی است که سال‌ها در مجاورت ناحیه مقدّسه بوده و از ارادتمندان حضرت بقیةاللَّه به شمار می‌رفت که معروف بود به شیخ ابراهیم صاحب الزمانی. ایشان نقل می‌کند که سالی در بازگشت از سفر زیارت امام رضا علیه السلام به سمت عراق و نجف اشرف، یکی از سادات که همراه با من از رشت به ترکستان حرکت می‌کرد، یک لنگه جوال ابریشم به من داد تا در پایان سفر به او برسانم و خود از طریق خاک ایران حرکت کرد. ما از کنار رود ارس حرکت می‌کردیم و مسیر ما چند فرسخ میان خاک روسیه بود.
💫
در آن زمان، ورود ابریشم به خاک روسیه ممنوع و نیاز به اجازه مخصوص داشت و من از این امر آگاه نبودم. ناگهان در بین راه چهار نفر از مأموران روس، مسلّح از لابلای درخت‌ها بیرون آمده و به ما دستور توقّف دادند. مکاریِ ما (شخص صاحب چارپا که آن را کرایه می‌دهد و خود نیز راهنمایی می‌کند) ترک مؤمنی بود به ایشان گفت: این شخص آخوند است و ما جنس گمرکی نداریم.
چنان با چوب به پای او زدند که فریادی کشید و همان جا به زمین افتاد. سپس به نزدیک من که فقط با همسر و فرزند کوچکم بودم آمدند و گفتند: بارها را باز کن و در حین جستجو مرتب می‌پرسیدند: ابریشم داری؟
ادامه دارد...

@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت اول) شیخ ابراهیم ترک روضه خوان از بزرگان و صلحایی است که سال‌ها در مجاورت ناحیه مقدّسه بوده و از ارادتمندان حضرت بقیةاللَّه به شمار می‌رفت که معروف بود به شیخ ابراهیم صاحب الزمانی. ایشان نقل می‌کند که سالی در بازگشت از سفر زیارت امام رضا علیه…
#تشرفات (قسمت دوم)

سپس به نزدیک من که فقط با همسر و فرزند کوچکم بودم آمدند و گفتند: بارها را باز کن و در حین جستجو مرتب می‌پرسیدند: ابریشم داری؟ همه لباس‌ها و بقچه‌ها و وسایل شخصی ما را نگاه کردند و چون دیدم که اکنون است که جوال ابریشم را باز کنند، نگران شده، قرآن را در دست گرفته و به حضرت حجّت علیه السلام متوسّل شدم و عرض کردم که در این بیابان، تنها پناه ما تو هستی و نگرانی من بیشتر به خاطر همسر و فرزندم است که در این بیابان با وجود این کافران به آن‌ها چه خواهد گذشت.
💫
در هر حال گوشه ای ایستادم و منتظر عاقبت کار خود شدم، چون آن چهار نفر به لنگه ابریشم رسیدند، یکی یکی ابریشم‌های خوب و خوش رنگ را در می‌آوردند و به هم می‌گفتند: این چیست؟ و به کناری می‌انداختند، تا آن که همه را جستجو کرده و چون چیزی پیدا نکردند، به من گفتند: اسباب هایت را جمع کن و برو! من اسباب‌ها را جمع کردم و چون نمی توانستم آن را روی مرکب بگذارم به سراغ مکاری رفتم. پای مکاری به شدّت متورّم شده بود. به او گفتم: برخیز! گفت: نمی توانم، پایم شکسته و به زودی در این بیابان می‌میرم.
💫
فریاد زدم: بگو یا صاحب الزمان و برخیز! و اشکم در آن لحظه سرازیر بود. گفت: ممکن نیست و نمی توانم. دست او را گرفتم و گفتم: بگو یا صاحب الزمان و او را بلند کردم، آهسته پای خود را روی زمین گذاشت و با پایی مانند مشک لبریز و خیک باد کرده به راه افتاد. مأمورین نیز ایستاده و ما را نگاه می‌کردند. چون چند قدم راه رفتیم، پای او خوب شد و مانند مشکی که سر او را باز کنند، تورّم پای او خوابید. ...

ادامه دارد ...
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت دوم) سپس به نزدیک من که فقط با همسر و فرزند کوچکم بودم آمدند و گفتند: بارها را باز کن و در حین جستجو مرتب می‌پرسیدند: ابریشم داری؟ همه لباس‌ها و بقچه‌ها و وسایل شخصی ما را نگاه کردند و چون دیدم که اکنون است که جوال ابریشم را باز کنند، نگران…
#تشرفات (قسمت سوم)

چون چند قدم راه رفتیم، پای او خوب شد و مانند مشکی که سر او را باز کنند، تورّم پای او خوابید. از او پرسیدم: پایت چطور است؟ پایش را نشان داد، هیچ دردی نداشت و به من ارادت زیادی پیدا کرد. چون از خاک روسیه گذشتیم و ایرانیان ما را دیدند، تعجّب کردند که چگونه ابریشم را از آن جا گذرانده ایم و گفتند؛ اگر ابریشم‌ها را می‌گرفتند، ده سال زندان و فلان مقدار جریمه داشت.
💫
وقتی سفر را ادامه دادیم، به جایی رسیدیم که باید پیاده می‌رفتیم و مسیر کوه، سخت و ناهموار بود. همراه خانواده‌ام به راه افتادیم و مکاری نیز به حیوان هایش مشغول شد. پس از مدّتی دیدیدم که وسط بیابان تنها مانده ایم و باد شدید و سردی وزیدن گرفت. به اطراف نگاه کردم و با خود گفتم: امشب از سرما یا حیوانات درنده خواهیم مرد و تنها امیدم برای نجات امام زمان علیه السلام بود. پس دوباره با فروتنی و گریه و تمنّا به درگاه خداوند و حضرت بقیةاللَّه متوسّل شدم.
💫
ناگهان دیدم چهار نفر مرد ترک که اهل آن مناطق بودند، آمدند و اسبی را که یک پای خود را بالا گرفته و زمین نمی گذارد با زحمت با خود می‌برند. هنگامی که به من رسیدند، به آن‌ها گفتم که من از طلاّب نجف هستم و برای زیارت به ایران رفته و اکنون در حال بازگشت به نجف هستم، برای خاطر خدا من را نجات بدهید. یکی از آن‌ها فریاد زد، نمی بینی چه گرفتاری ای پیدا کرده ایم؟ اسب، پای خود را زمین نمی گذارد و اصلاً حرکت نمی کند. ...

ادامه دارد
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت سوم) چون چند قدم راه رفتیم، پای او خوب شد و مانند مشکی که سر او را باز کنند، تورّم پای او خوابید. از او پرسیدم: پایت چطور است؟ پایش را نشان داد، هیچ دردی نداشت و به من ارادت زیادی پیدا کرد. چون از خاک روسیه گذشتیم و ایرانیان ما را دیدند، تعجّب…
#تشرفات (قسمت آخر)

از من گذشتند و من به شدّت منقلب شدم. چند قدمی که از ما فاصله گرفتند، یکی از آن‌ها گفت: همسر خود را سوار کن، اگر اسب پای خود را زمین گذاشت، ما شما را نجات می‌دهیم و اگر نگذاشت، بهتر است که در این بیابان بمانید و طعمه گرگ‌ها شوید. او بازگشت و به دوستانش گفت: اگر ما آن‌ها را اینجا رها کنیم، چند لحظه دیگر طعمه گرگ‌ها خواهند شد. بالاخره صبر کردند و به همسرم کمک کردم تا سوار شود. بلافاصله اسب پای خود را به زمین گذاشت و شلاّق نزده حرکت کرد.
💫
آن مرد فریاد زد: ملاّ! بچّه را هم به مادرش بده. من فرزندم را نیز سوار کردم. آن‌ها بسیار شیفته من شدند و از رفتار خود عذرخواهی کردند. ساعت هفت صبح از آن درّه خارج شدیم و از سنگلاخ نجات پیدا کردیم. چون به روستای آن‌ها رسیدیم، دیدیم همه اهل روستا منتظرند و تا ما را دیدند به پیشواز آمدند و آن مرد ترک به مادر خود گفت: ما از برکت این ملاّ نجات پیدا کردیم.
💫
آن‌ها گفتند: ما از آمدن شما مأیوس شدیم و تصوّر کردیم که حیوانات درنده شما را از بین برده اند. هنگام نماز صبح متوجّه شدم که آن‌ها نماز و احکام شرعی را ترک کرده اند، از علّت آن سؤال کردم، گفتند: از روزی که ملاّی ما را اسیر کرده اند با خدا قهر کرده ایم. به آن‌ها گفتم: من او را در صحت و سلامت دیدم و به زودی می‌آید و با این خبر آن‌ها دوباره به راه خدا برگشتند.

🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة

📚عبقری الحسان
@bidary1
ملاقات39، نعل بند اصفهانی
محمد سلمان پور
#تشرفات_صوتی

🌿تشرف نعلبند اصفهانی محضر مقدس حضرت ولی عصر ارواحنافداه

زمان: ١٢ دقیقه
@bidary1
ملاقات40، قضیه جنگ صفین
محمد سلمان پور
#تشرفات_صوتی

🌿نقل تشرفی از محی الدین اربلی

قضیه جنگ صفین

زمان: هفت دقیقه
@bidary1