بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری #پیامهای_شما 👈فقط بقیه الله صاحب الزمان: 🍃✨سلام نمی دونم از کجا شروع کنم به نوشتن، ولی گفتن خیلی چیزا برای منی که اولین باره قلم به دست گرفتم که دیگران گوش دلشون بشنوه کمی آرامشم میده... برای خیلی ها بچگی هاشون پر خاطرست و لبخند،…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری
#پیامهای_شما
👉aseman:
🍃✨سلام خدمت همه کسانی که این نوشته را میخوانند
من هم دوست داشتم داستان بیداری ام رابنویسم شاید برای دیگران نفعی داشته باشد
من بسیارمعتقدم به این آیه ازسوره شمس
"و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها"
به این صورت که حتی انسان وقتی سن کمی مثلا ۶ یا هفت سال هم داشته باشد اگر بخواهد مرتکب کار زشتی شود باطنا متوجه زشتی آن خواهدشد، روح انسان فطرتاباپاکی و دوری اززشتی هامانوس است و انسان درصورت ارتکاب زشتی هاآلودگی زشتی رادرخوداحساس میکند،واین مطلب برای همه انسانهاحجت است که بدانندگناه کردن هیچ توجیهی ندارد، اماباارتکاب گناه و زشتی هاکم کم راه بازمیشودوگناهان افزایش پیدامیکنند و انسان دیگرمتوجه نمیشودواصطلاحابه خواب غفلت فرومیرود؛ وکسی که خواب است اصلا متوجه خوب یا بد عمل خودیادیگران نمیشود
🍃✨من هم تاسنی اینطوربودم هرچندنهیب های روحم رامیشنیدم امابیداری کامل اتفاق نیفتاده بود، درشهری بافاصله زیادازشهرخودم دانشگاه قبول شده بودم و ترم یک دانشگاه رامیگذراندم
🍃✨یادم هست شب های قدر همان سال یعنی چندماه قبل از ورودبه دانشگاه ،من توفیق گریه و توسل پیداکرده بودم ،و کمی درحال روحی ام بهبودحاصل شده بود، یکی ازروزها پس از اتمام کلاس درس اندیشه اسلامی نزداستادرفتم و ازایشان خواستم کتاب هایی به من معرفی کنند برای شناخت امام زمان عج، چون این روایت بسیاربه گوشم میرسید که"من مات ولم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة"اما استاددرجواب من گفتند کتاب که زیادهست مثلا کتاب مکیال المکارم ،اماباکتاب نمی شود امام زمان عج راشناخت،من ازاین جواب کمی یکه خوردم و چون دیرم شده بود و باید به سرویس خوابگاه میرسیدم خداحافظی کردم و به راه افتادم، درراه به جواب استادفکرمیکردم و باخودمیگفتم الان که عصرغیبت است اگر نتوان باکتاب راجع به امام زمان عج شناخت پیداکردپس چطور میتوان ایشان راشناخت،وخاطرم هست که پیش خود گفتم اگر جواب استاداشتباه باشد خودآقاامام زمان عج کمکم خواهند کرد.
🍃✨چندروز بعد راهی شهرخودم بودم،داخل اتوبوس که نشستم شخصی را درصندلی های ردیف کناری دیدم که از نوع پوشش او میشد فهمید بسیارمعتقد ومقید هستند، در بین راه شرایطی پیش آمدکه مجبور شدیم در کنار هم بنشینیم ،ایشان کم کم شروع به صحبت کردند و کمی که حرف زدند،از داخل کیف خود کتابی در آوردند وبه من هدیه کردند، با نام "هل من ناصر ینصرنی"کیست مرایاری کند
بادیدن کتاب ناگهان یادم افتادکه من دنبال کتاب برای شناخت امام زمان عج بودم و حالا ازاین طریق کتاب به دستم رسید،
فدای آقا امام زمان عج شوم که همه را دستگیری می کنند
🍃✨بله از همان جابود که دوستی من و آن شخص آغازشد و کم کم بادوستان دیگرآشناشدم با کتاب های دیگر با جلساتی که همه اینها کم کم مرا از تاریکی به سمت نور هدایت کرد با مددآقاحجت بن الحسن علیه السلام.
الان تقریبا ۷ سال ونیم ازآن ملاقات داخل اتوبوس گذشته است ودوستی من و آن شخص برقراراست ودوستان خوب زیادی پیداکرده ام خدارابینهایت بارشکر که همواره خداوندهدایتم کردوخداوند هرکس رابخواهدهدایت میکندبه شرط اینکه خودمان هم قدمی برداریم،من واقعاکارخاصی نکرده بودم تنهاپیش فردی رفتم و خواستم کتاب بهم معرفی کند مابقی کارهاراخودخداوندانجام داد،
🍃✨کاش فقط خودمان رادست خدابدهیم و ازاوبخواهیم ماراتربیت کند،هرچه گفته گوش دهیم تااوهم به سخنان ما گوش دهد.وبه همه علامت هاونشانه های اطرافمان دقت کنیم خداوند اززبان اطرافیان به ماپیام میرساند؛ ازاعمال دیگران؛ ازجمله ای داخل یک کتاب یا کانال؛ ازدرخت و گل و کوه؛ همه چیزبرای ما نشانه هدایت است اگر دقت کنیم و اهل توجه باشیم ،درپناه امام زمان عج باشید
اللهم عجل لولیک الفرج
@bidary1
#پیامهای_شما
👉aseman:
🍃✨سلام خدمت همه کسانی که این نوشته را میخوانند
من هم دوست داشتم داستان بیداری ام رابنویسم شاید برای دیگران نفعی داشته باشد
من بسیارمعتقدم به این آیه ازسوره شمس
"و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها"
به این صورت که حتی انسان وقتی سن کمی مثلا ۶ یا هفت سال هم داشته باشد اگر بخواهد مرتکب کار زشتی شود باطنا متوجه زشتی آن خواهدشد، روح انسان فطرتاباپاکی و دوری اززشتی هامانوس است و انسان درصورت ارتکاب زشتی هاآلودگی زشتی رادرخوداحساس میکند،واین مطلب برای همه انسانهاحجت است که بدانندگناه کردن هیچ توجیهی ندارد، اماباارتکاب گناه و زشتی هاکم کم راه بازمیشودوگناهان افزایش پیدامیکنند و انسان دیگرمتوجه نمیشودواصطلاحابه خواب غفلت فرومیرود؛ وکسی که خواب است اصلا متوجه خوب یا بد عمل خودیادیگران نمیشود
🍃✨من هم تاسنی اینطوربودم هرچندنهیب های روحم رامیشنیدم امابیداری کامل اتفاق نیفتاده بود، درشهری بافاصله زیادازشهرخودم دانشگاه قبول شده بودم و ترم یک دانشگاه رامیگذراندم
🍃✨یادم هست شب های قدر همان سال یعنی چندماه قبل از ورودبه دانشگاه ،من توفیق گریه و توسل پیداکرده بودم ،و کمی درحال روحی ام بهبودحاصل شده بود، یکی ازروزها پس از اتمام کلاس درس اندیشه اسلامی نزداستادرفتم و ازایشان خواستم کتاب هایی به من معرفی کنند برای شناخت امام زمان عج، چون این روایت بسیاربه گوشم میرسید که"من مات ولم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة"اما استاددرجواب من گفتند کتاب که زیادهست مثلا کتاب مکیال المکارم ،اماباکتاب نمی شود امام زمان عج راشناخت،من ازاین جواب کمی یکه خوردم و چون دیرم شده بود و باید به سرویس خوابگاه میرسیدم خداحافظی کردم و به راه افتادم، درراه به جواب استادفکرمیکردم و باخودمیگفتم الان که عصرغیبت است اگر نتوان باکتاب راجع به امام زمان عج شناخت پیداکردپس چطور میتوان ایشان راشناخت،وخاطرم هست که پیش خود گفتم اگر جواب استاداشتباه باشد خودآقاامام زمان عج کمکم خواهند کرد.
🍃✨چندروز بعد راهی شهرخودم بودم،داخل اتوبوس که نشستم شخصی را درصندلی های ردیف کناری دیدم که از نوع پوشش او میشد فهمید بسیارمعتقد ومقید هستند، در بین راه شرایطی پیش آمدکه مجبور شدیم در کنار هم بنشینیم ،ایشان کم کم شروع به صحبت کردند و کمی که حرف زدند،از داخل کیف خود کتابی در آوردند وبه من هدیه کردند، با نام "هل من ناصر ینصرنی"کیست مرایاری کند
بادیدن کتاب ناگهان یادم افتادکه من دنبال کتاب برای شناخت امام زمان عج بودم و حالا ازاین طریق کتاب به دستم رسید،
فدای آقا امام زمان عج شوم که همه را دستگیری می کنند
🍃✨بله از همان جابود که دوستی من و آن شخص آغازشد و کم کم بادوستان دیگرآشناشدم با کتاب های دیگر با جلساتی که همه اینها کم کم مرا از تاریکی به سمت نور هدایت کرد با مددآقاحجت بن الحسن علیه السلام.
الان تقریبا ۷ سال ونیم ازآن ملاقات داخل اتوبوس گذشته است ودوستی من و آن شخص برقراراست ودوستان خوب زیادی پیداکرده ام خدارابینهایت بارشکر که همواره خداوندهدایتم کردوخداوند هرکس رابخواهدهدایت میکندبه شرط اینکه خودمان هم قدمی برداریم،من واقعاکارخاصی نکرده بودم تنهاپیش فردی رفتم و خواستم کتاب بهم معرفی کند مابقی کارهاراخودخداوندانجام داد،
🍃✨کاش فقط خودمان رادست خدابدهیم و ازاوبخواهیم ماراتربیت کند،هرچه گفته گوش دهیم تااوهم به سخنان ما گوش دهد.وبه همه علامت هاونشانه های اطرافمان دقت کنیم خداوند اززبان اطرافیان به ماپیام میرساند؛ ازاعمال دیگران؛ ازجمله ای داخل یک کتاب یا کانال؛ ازدرخت و گل و کوه؛ همه چیزبرای ما نشانه هدایت است اگر دقت کنیم و اهل توجه باشیم ،درپناه امام زمان عج باشید
اللهم عجل لولیک الفرج
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری #پیامهای_شما 👉aseman: 🍃✨سلام خدمت همه کسانی که این نوشته را میخوانند من هم دوست داشتم داستان بیداری ام رابنویسم شاید برای دیگران نفعی داشته باشد من بسیارمعتقدم به این آیه ازسوره شمس "و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها" به…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری
#پیامهای_شما
👈بی بی ناز:
ضمن عرض سلام وخسته نباشید وتشکر از کانال پربارتان، اجرتان بااقا امام زمان عج الله فرجه الشریف.
میخواستم داستان یقظه خودم رابرای مخاطبین شماعرض کنم.
🍃✨سال63بطور اتفاقی در منزل یکی از بستگان کتاب پرواز روح بدستم رسید. باخواندن چند سطر از آن بقدری جذب ومحو آن شده بودم تا مدتی که آن جا بودم نیمی بیستر از کتاب راخوانده بودم. خواندن کتاب همان وبیقراری من از همان جا شروع شد.
🍃✨شبها در حالی که بالشم از اشک خیس می شد به خواب می رفتم. بیقراری من از اینکه دوراز محبوبم عزیز بهترازجانم امام زمانم بودم وطاقت رااز من بریده بود.(پیش ازاین احساس بی هدفی وپوچی می کردم وباخودم فکر می کردم من برای هدفی والا وبزرگتر افریده شده ام ولی راه رانمی دانستم. یکروز که باخودم فکر می کردم که فاصله ای بس عظیم بین من واقای محبوبم وجود دارد پس باید من خودم را به محبوبم نزدیک کنم تا دل بی قرارم ارام گیرد. همان جا عاجزانه از خدا خواستم همانطور که دست حاج اقای ابطحی رادردست حاج ملا اقا جان گذاشته دست مراهم دردست استاد الهی قرار بدهد تا این راه سخت وپر تلاطم راطی طریق کنم.
🍃✨این انتظار سخت وطولانی به مدت 10سال طول کشید. دراین مدت به هردر می زدم اما برویم باز نمی شد یکروز باز بصورت اتفاقی متوجه شدم نویسنده کتاب پرواز روح در مشهدکانون بحث وانتقاد دینی جلساتی را برگذار می کنند وسوالات وشبهات بسیاری مانند من راپاسخگو هستند. دیگرسر از پا نمی شناختم احساس می کردم انتظارم به پایان رسیده است. به کانون مراجعه کردم و هدفم از آمدن به آنجا را به استادیاری که آنجا بودند گفتم وعقده ده ساله ام رابازگو کردم.
🍃✨اولین جرقه یقظه در من داستانی ازسکرات مرگ شخصی بودکه هرچه شهادتین رابه او تلقین می کردند اوسرباز میزد تا اینکه متوجه شدند علاقه اوبه سماوری بوده که تازه ان راخریده بوده وعلاقه به این وسیله مانع این بوده که شهادتین رابگوید. واین امر ومطالعات بعدی راکه داشتم این امر رادرمن تقویت میکردبه دنبال کمال ورسیدن به صراط مستقیم بوده وبه دنبال کسی باشم که دستگیرم دراین امر خطیر باشد.
واین اغاز سیرالی الله وسیر وسلوک من درخدمت عالم بزرگوار حضرت استاد سید حسن ابطحی رحمت الله بود.
📣بیداری خود را برای ما ارسال کنید 👇
@bidari1
#پیامهای_شما
👈بی بی ناز:
ضمن عرض سلام وخسته نباشید وتشکر از کانال پربارتان، اجرتان بااقا امام زمان عج الله فرجه الشریف.
میخواستم داستان یقظه خودم رابرای مخاطبین شماعرض کنم.
🍃✨سال63بطور اتفاقی در منزل یکی از بستگان کتاب پرواز روح بدستم رسید. باخواندن چند سطر از آن بقدری جذب ومحو آن شده بودم تا مدتی که آن جا بودم نیمی بیستر از کتاب راخوانده بودم. خواندن کتاب همان وبیقراری من از همان جا شروع شد.
🍃✨شبها در حالی که بالشم از اشک خیس می شد به خواب می رفتم. بیقراری من از اینکه دوراز محبوبم عزیز بهترازجانم امام زمانم بودم وطاقت رااز من بریده بود.(پیش ازاین احساس بی هدفی وپوچی می کردم وباخودم فکر می کردم من برای هدفی والا وبزرگتر افریده شده ام ولی راه رانمی دانستم. یکروز که باخودم فکر می کردم که فاصله ای بس عظیم بین من واقای محبوبم وجود دارد پس باید من خودم را به محبوبم نزدیک کنم تا دل بی قرارم ارام گیرد. همان جا عاجزانه از خدا خواستم همانطور که دست حاج اقای ابطحی رادردست حاج ملا اقا جان گذاشته دست مراهم دردست استاد الهی قرار بدهد تا این راه سخت وپر تلاطم راطی طریق کنم.
🍃✨این انتظار سخت وطولانی به مدت 10سال طول کشید. دراین مدت به هردر می زدم اما برویم باز نمی شد یکروز باز بصورت اتفاقی متوجه شدم نویسنده کتاب پرواز روح در مشهدکانون بحث وانتقاد دینی جلساتی را برگذار می کنند وسوالات وشبهات بسیاری مانند من راپاسخگو هستند. دیگرسر از پا نمی شناختم احساس می کردم انتظارم به پایان رسیده است. به کانون مراجعه کردم و هدفم از آمدن به آنجا را به استادیاری که آنجا بودند گفتم وعقده ده ساله ام رابازگو کردم.
🍃✨اولین جرقه یقظه در من داستانی ازسکرات مرگ شخصی بودکه هرچه شهادتین رابه او تلقین می کردند اوسرباز میزد تا اینکه متوجه شدند علاقه اوبه سماوری بوده که تازه ان راخریده بوده وعلاقه به این وسیله مانع این بوده که شهادتین رابگوید. واین امر ومطالعات بعدی راکه داشتم این امر رادرمن تقویت میکردبه دنبال کمال ورسیدن به صراط مستقیم بوده وبه دنبال کسی باشم که دستگیرم دراین امر خطیر باشد.
واین اغاز سیرالی الله وسیر وسلوک من درخدمت عالم بزرگوار حضرت استاد سید حسن ابطحی رحمت الله بود.
📣بیداری خود را برای ما ارسال کنید 👇
@bidari1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری #پیامهای_شما 👈بی بی ناز: ضمن عرض سلام وخسته نباشید وتشکر از کانال پربارتان، اجرتان بااقا امام زمان عج الله فرجه الشریف. میخواستم داستان یقظه خودم رابرای مخاطبین شماعرض کنم. 🍃✨سال63بطور اتفاقی در منزل یکی از بستگان کتاب…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت اول)
#پیامهای_شما
👈السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان:
🍃✨حدود پنج سال بود که ب بیماری افسردگی دچار شده بودم البته اینو رو بگم من قبلا خانم چادری ومقیدی بودم اما خدای مهربون ی امتحان از من گرفت و من نتوستم از اون امتحان سربلند بیرون بیام 😔شیطون فریبم داد دیگ ایمانم مثل روزای اول نبود زندگی برام پوچ وبی معنی شده بود و هر روزم رو ب انتظار مرگ نشسته بودم اضطراب از آینده داشتم هیچ یک ازدکتر های اعصاب و مشاوره هانمیتونستند برام کاری بکنند سردرد های روزانه امانم را بریده بودشبی از شبهای تابستون ب حیاط خونم رفتم نمی دونم ولی واقعا دیگ میخاستم بمیرم 😔
🍃✨ناگهان ب یاد امام زمان افتادم با همان حال مریضم با امام زمان ارواحنا فداه شروع کردم ب درد دل ک آقا جان ب آخر خط رسیدم میدونم گنه کارم، صدای شیطان را می شنوم شما اگر خریدارم نشید شیطان خریدارم میشه پس شما رو ب اجداد پاکتون قسم میدم ک برام کاری بکنید وباهمون غم و اندوه ب اتاق برگشتم وخوابیدم
🍃✨مدتی نگذشته بود، زمانی بین خواب و بیداری بود چون هنوز هوشیار بودم ناگهان خودم را در اتاقی دیدم پایین اتاق پشت پرده نشسته بودم انگار کسی ب من گفت ک پشت پرده آقا امام زمان ارواحنا فداه وپیامبرصلوات الله علیه هستندو من صدای آن دوبزگوار رو می شنیدم اما چشمام لیاقت دیدار اون بزرگواران رو نداشت 😔امام زمان روحی الفداه چونه ی من پیش پیامبر میزدند وضمانت منومی کردند صحبت ها ک ب پایان رسید دستی آروم روی سینه ام آمد وناگهان بیدار شدم
🍃✨دیگر از بیماری غم ،ترس از آینده خبری نبود چند روز گذشت دیدم ک واقعا ب اون داروها احتیاجی ندارم از چند نفر از اساتید پرسیدم چطوری میتونم محبت اربابم رو جبران کنم شاید با کتابی و یامطلبی برای امامم بتونم کاری بکنم ب خیال خودم میخاستم این طوری محبت اربابم روجبران کنم 😔همه ی اونها فرمودند (تزکیه نفس)...
ادامه دارد
@bidary1
#پیامهای_شما
👈السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان:
🍃✨حدود پنج سال بود که ب بیماری افسردگی دچار شده بودم البته اینو رو بگم من قبلا خانم چادری ومقیدی بودم اما خدای مهربون ی امتحان از من گرفت و من نتوستم از اون امتحان سربلند بیرون بیام 😔شیطون فریبم داد دیگ ایمانم مثل روزای اول نبود زندگی برام پوچ وبی معنی شده بود و هر روزم رو ب انتظار مرگ نشسته بودم اضطراب از آینده داشتم هیچ یک ازدکتر های اعصاب و مشاوره هانمیتونستند برام کاری بکنند سردرد های روزانه امانم را بریده بودشبی از شبهای تابستون ب حیاط خونم رفتم نمی دونم ولی واقعا دیگ میخاستم بمیرم 😔
🍃✨ناگهان ب یاد امام زمان افتادم با همان حال مریضم با امام زمان ارواحنا فداه شروع کردم ب درد دل ک آقا جان ب آخر خط رسیدم میدونم گنه کارم، صدای شیطان را می شنوم شما اگر خریدارم نشید شیطان خریدارم میشه پس شما رو ب اجداد پاکتون قسم میدم ک برام کاری بکنید وباهمون غم و اندوه ب اتاق برگشتم وخوابیدم
🍃✨مدتی نگذشته بود، زمانی بین خواب و بیداری بود چون هنوز هوشیار بودم ناگهان خودم را در اتاقی دیدم پایین اتاق پشت پرده نشسته بودم انگار کسی ب من گفت ک پشت پرده آقا امام زمان ارواحنا فداه وپیامبرصلوات الله علیه هستندو من صدای آن دوبزگوار رو می شنیدم اما چشمام لیاقت دیدار اون بزرگواران رو نداشت 😔امام زمان روحی الفداه چونه ی من پیش پیامبر میزدند وضمانت منومی کردند صحبت ها ک ب پایان رسید دستی آروم روی سینه ام آمد وناگهان بیدار شدم
🍃✨دیگر از بیماری غم ،ترس از آینده خبری نبود چند روز گذشت دیدم ک واقعا ب اون داروها احتیاجی ندارم از چند نفر از اساتید پرسیدم چطوری میتونم محبت اربابم رو جبران کنم شاید با کتابی و یامطلبی برای امامم بتونم کاری بکنم ب خیال خودم میخاستم این طوری محبت اربابم روجبران کنم 😔همه ی اونها فرمودند (تزکیه نفس)...
ادامه دارد
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت اول) #پیامهای_شما 👈السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان: 🍃✨حدود پنج سال بود که ب بیماری افسردگی دچار شده بودم البته اینو رو بگم من قبلا خانم چادری ومقیدی بودم اما خدای مهربون ی امتحان از من گرفت و من نتوستم از اون امتحان…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت دوم)
🍃✨مدتی بود ک هرروز گریه میکردم از امام زمان ارواحنافداه می خواستم ک کمکم کنه با ایشون دردل میکردم ک آقاجون شما خودتون فرمودید هر ک خواهان هدایت باشه هدایتش میکنیم و اشکهایی که خدا چرا اماممون نیست که ما به اون مراجعه کنیم به خدا گله میکردم که ما رو به کی سپردی من یه زن تنها توی روستا به کی دسترسی داشته باشم،کار هر روزم شده بود یه روز همون طور ک سر سجاده ی نماز بودم و داشتم اشک میریختم بی اختیار گوشیم را برداشتم ومیون تبلیغات کانال ها اسم کانال بیداری از خواب غفلت نظرم را جلب کرد فورا وارد کانال شدم وشروع کردم ب خوندن مطالب اون
گریه امونم را بریده بود تا غروب مطالب را میخوندم واشک میریختم 😭 چ روزها ولحضات شیرینی بود ک در تمام عمرم هرگز احساسش نکرده بودم ب جرعت میتونم بگم ک بهترین روزای عمرم بود دوباره زنده شده بودم مطالبی ک تو کانال میخوندم قلبمو جلا میداد مرتب ب ادمین عزیز پیام میدادم خدا اجرشون بده ایشون هم با صبر وحوصله جواب منو میدادن تو شهر خودمون دنبال استاد میگشتم از بس ب امام زمان توسل داشتم دیگ خواب وقرار نداشتم ازایشون میخاستم ک منو ب استادم برسونه 😭
🍃✨دوشب خواب استادم رو دیدم خدارو شاهد میگیرم ک من هرگز ایشون ندیده بودم تا آشنایی با ایشون داشته باشم درخواب دو مرتبه ایشون رو دیدم ک در صدر مجلس نشستن وایشون ب من فرمودند از ما چی میخای ومن از خاب بیدار شدم ب خابام توجهی نداشتم چون نمی دونستم ک این بزرگوار کجا تشریف دارن بازم تو شهر خودمون دنبال استاد بودم وقتی توشهر خودمون از پیدا کردن استاد نا امید شدم به یکی از کسانی که در مسیر تزکیه نفس بودند پیام دادم ایشون فرمودن ک ب قم برم منم خیلی خوشحال شدم ک نزدیک شهر خودمون هست وبا یقین کامل باور کردم ک ایشون همون استادی ک امام زمان روحی الفداه جلو راهم گذاشته الانم خیلی خدا رو شاکرم ک منو تو این راه قرارداد😍😍😍
از خدای مهربون میخام ب حق امام زمان بدوست عزیزم ک باعث و بانی این شدکه روز ب روز بیداری من بیشتر بشه توفیقات روز افزون بده 💐ومن ودیگر دوستانم رو درتزکیه نفس کمک کنه تا بدین وسیله قدردان امام زمانم روحی الفداه واستاد بزر گوارم باشیم
با تشکر فراوان. التماس دعا🌺🌺🌺🌺
👌شما هم میتوانید بیداریتان را برای ما ارسال کنید 👇
@bidari1
🍃✨مدتی بود ک هرروز گریه میکردم از امام زمان ارواحنافداه می خواستم ک کمکم کنه با ایشون دردل میکردم ک آقاجون شما خودتون فرمودید هر ک خواهان هدایت باشه هدایتش میکنیم و اشکهایی که خدا چرا اماممون نیست که ما به اون مراجعه کنیم به خدا گله میکردم که ما رو به کی سپردی من یه زن تنها توی روستا به کی دسترسی داشته باشم،کار هر روزم شده بود یه روز همون طور ک سر سجاده ی نماز بودم و داشتم اشک میریختم بی اختیار گوشیم را برداشتم ومیون تبلیغات کانال ها اسم کانال بیداری از خواب غفلت نظرم را جلب کرد فورا وارد کانال شدم وشروع کردم ب خوندن مطالب اون
گریه امونم را بریده بود تا غروب مطالب را میخوندم واشک میریختم 😭 چ روزها ولحضات شیرینی بود ک در تمام عمرم هرگز احساسش نکرده بودم ب جرعت میتونم بگم ک بهترین روزای عمرم بود دوباره زنده شده بودم مطالبی ک تو کانال میخوندم قلبمو جلا میداد مرتب ب ادمین عزیز پیام میدادم خدا اجرشون بده ایشون هم با صبر وحوصله جواب منو میدادن تو شهر خودمون دنبال استاد میگشتم از بس ب امام زمان توسل داشتم دیگ خواب وقرار نداشتم ازایشون میخاستم ک منو ب استادم برسونه 😭
🍃✨دوشب خواب استادم رو دیدم خدارو شاهد میگیرم ک من هرگز ایشون ندیده بودم تا آشنایی با ایشون داشته باشم درخواب دو مرتبه ایشون رو دیدم ک در صدر مجلس نشستن وایشون ب من فرمودند از ما چی میخای ومن از خاب بیدار شدم ب خابام توجهی نداشتم چون نمی دونستم ک این بزرگوار کجا تشریف دارن بازم تو شهر خودمون دنبال استاد بودم وقتی توشهر خودمون از پیدا کردن استاد نا امید شدم به یکی از کسانی که در مسیر تزکیه نفس بودند پیام دادم ایشون فرمودن ک ب قم برم منم خیلی خوشحال شدم ک نزدیک شهر خودمون هست وبا یقین کامل باور کردم ک ایشون همون استادی ک امام زمان روحی الفداه جلو راهم گذاشته الانم خیلی خدا رو شاکرم ک منو تو این راه قرارداد😍😍😍
از خدای مهربون میخام ب حق امام زمان بدوست عزیزم ک باعث و بانی این شدکه روز ب روز بیداری من بیشتر بشه توفیقات روز افزون بده 💐ومن ودیگر دوستانم رو درتزکیه نفس کمک کنه تا بدین وسیله قدردان امام زمانم روحی الفداه واستاد بزر گوارم باشیم
با تشکر فراوان. التماس دعا🌺🌺🌺🌺
👌شما هم میتوانید بیداریتان را برای ما ارسال کنید 👇
@bidari1
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت سوم): ▪️در اين حال، ناگاه محمّد بن عثمان ـ نائب دوم امام زمان عليه السلام ـ وارد شد و بدون اين که توجّهى به حاضرين نمايد از همه عبور نموده و تا بالاى مجلس نزد من آمد و آن قدر نزديک شد که توانست به پشتى من تکيه کند، من از اين جسارت او به خود…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت اول):
💥تمام تنم در تب می سوخت، انگار مغز استخوانم را حرارت می دهند، اینجا در اتاق ایزوله در هیچ چیز اثری از زندگی نبود. وقتی مرا به بیمارستان آورده بودند، پزشکان حاضر به بستری کردنم نمی شدند، می گفتند استاندارد بیمارانی که اجازه بستری شدن دارند ۷۰٪ حیات است، ایشان تنها یک درصد حیات دارد، سرطان حاد خون به طور معمول هم کشنده است، چه برسد که ۸۰٪ پیشروی کرده باشد.
وقتی مرا به اورژانس منتقل کردند، برای یک لحظه تمام تنم سرد شد و کاملا بی هوش شدم، همه فکر کردند تمام کرده ام، اما باز زنده ماندم و سر از اینجا در آوردم.
✨💫✨
از پرستاری که با دستکش و ماسک برای سرکشی به اطاقم آمده بود پرسیدم چرا اینجا حتی یه تلویزیون هم ندارد؟ با لحن خاصی گفت: بیماران اینجا نیازی به تلویزیون ندارند.
گفتم: امروز چندشنبه است؟ گفت: سه شنبه، یادم آمد به قراری که داشتم . من هر سه شنبه شب به جمکران می رفتم، این قراری بود که چهل سه شنبه با آقا امام زمان علیه السلام گذاشته بودم ، ۲۵ بار آن را رفته بودم که این اتفاق افتاد. احساس کردم که او الان چشم به راه من است، به پرستار گفتم: مرا به پهلو بخوابانید ، بعد دعای فرج خواندم و بیست و ششمین زیارتم را انجام دادم.
ادامه دارد...
@bidary1
💥تمام تنم در تب می سوخت، انگار مغز استخوانم را حرارت می دهند، اینجا در اتاق ایزوله در هیچ چیز اثری از زندگی نبود. وقتی مرا به بیمارستان آورده بودند، پزشکان حاضر به بستری کردنم نمی شدند، می گفتند استاندارد بیمارانی که اجازه بستری شدن دارند ۷۰٪ حیات است، ایشان تنها یک درصد حیات دارد، سرطان حاد خون به طور معمول هم کشنده است، چه برسد که ۸۰٪ پیشروی کرده باشد.
وقتی مرا به اورژانس منتقل کردند، برای یک لحظه تمام تنم سرد شد و کاملا بی هوش شدم، همه فکر کردند تمام کرده ام، اما باز زنده ماندم و سر از اینجا در آوردم.
✨💫✨
از پرستاری که با دستکش و ماسک برای سرکشی به اطاقم آمده بود پرسیدم چرا اینجا حتی یه تلویزیون هم ندارد؟ با لحن خاصی گفت: بیماران اینجا نیازی به تلویزیون ندارند.
گفتم: امروز چندشنبه است؟ گفت: سه شنبه، یادم آمد به قراری که داشتم . من هر سه شنبه شب به جمکران می رفتم، این قراری بود که چهل سه شنبه با آقا امام زمان علیه السلام گذاشته بودم ، ۲۵ بار آن را رفته بودم که این اتفاق افتاد. احساس کردم که او الان چشم به راه من است، به پرستار گفتم: مرا به پهلو بخوابانید ، بعد دعای فرج خواندم و بیست و ششمین زیارتم را انجام دادم.
ادامه دارد...
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت اول): 💥تمام تنم در تب می سوخت، انگار مغز استخوانم را حرارت می دهند، اینجا در اتاق ایزوله در هیچ چیز اثری از زندگی نبود. وقتی مرا به بیمارستان آورده بودند، پزشکان حاضر به بستری کردنم نمی شدند، می گفتند استاندارد بیمارانی که اجازه…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت دوم):
دو روز به این منوال گذشت، خلاف انتظار من و پزشکان، مرگ اتفاق نمی افتاد، ناچار به بخش منتقل شدم، حالت عادی نداشتم، نیمه هوش بودم، همه چیز را به شکل توهم می دیدم. جراحی بدون بی هوشی هم کم از مرگ نبود، سه تا جراحی بدون بی هوشی انجام شده بود، سینه ام را شکافته و لوله ای را به آن وصل کردند و از استخوان سینه ام تکه برداری می کردند، در تمام این عملهای سخت، تنها با خواندن دعای فرج بود که درد را احساس نمی کردم یا خیلی کم احساس می کردم.
✨💫✨
هر سه شنبه به این ترتیب به آقا امام زمان علیه السلام متوسل می شدم، مدتی گذشت تا اینکه در تاریخ ۸۱/۱/۲۹ پزشکان جوابم کردند، دکترم گفت: تو تا ۱۸ روز دیگر بیشتر زنده نمی مانی، برو هر کاری که داری انجام بده.
هر چند همه تسلیم این امر شده بودند، اما هنوز امیدی در انتهای دلم سوسو می زد و مرا به جمکران به دوباره زنده کردن می خواند.
✨💫✨
من باید دو نوبت شیمی درمان می شدم، یک نوبت آن را انجام داده بودم که پایم هماتوم (خون مردگی زیر پوست) و از زانو به پایین چهار برابر حجم واقعی خود شد، قرار شد پایم را عمل کنند، شب از من و همسرم رضایت گرفتند که فردا به اتاق عمل بروم. چون پلاکت خونم خیلی پایین بود، دکتر گفته بود: ۸۰ درصد احتمال مرگ وجود دارد. ساعت ۱۱/۵ شب مادرم تماس گرفت و گفت: تو خوب می شوی! دیشب خواب دیدم آقای بزرگواری کاغذی به من دادند و گفتند: "این شفای پسرت است."
ادامه دارد.
@bidary1
دو روز به این منوال گذشت، خلاف انتظار من و پزشکان، مرگ اتفاق نمی افتاد، ناچار به بخش منتقل شدم، حالت عادی نداشتم، نیمه هوش بودم، همه چیز را به شکل توهم می دیدم. جراحی بدون بی هوشی هم کم از مرگ نبود، سه تا جراحی بدون بی هوشی انجام شده بود، سینه ام را شکافته و لوله ای را به آن وصل کردند و از استخوان سینه ام تکه برداری می کردند، در تمام این عملهای سخت، تنها با خواندن دعای فرج بود که درد را احساس نمی کردم یا خیلی کم احساس می کردم.
✨💫✨
هر سه شنبه به این ترتیب به آقا امام زمان علیه السلام متوسل می شدم، مدتی گذشت تا اینکه در تاریخ ۸۱/۱/۲۹ پزشکان جوابم کردند، دکترم گفت: تو تا ۱۸ روز دیگر بیشتر زنده نمی مانی، برو هر کاری که داری انجام بده.
هر چند همه تسلیم این امر شده بودند، اما هنوز امیدی در انتهای دلم سوسو می زد و مرا به جمکران به دوباره زنده کردن می خواند.
✨💫✨
من باید دو نوبت شیمی درمان می شدم، یک نوبت آن را انجام داده بودم که پایم هماتوم (خون مردگی زیر پوست) و از زانو به پایین چهار برابر حجم واقعی خود شد، قرار شد پایم را عمل کنند، شب از من و همسرم رضایت گرفتند که فردا به اتاق عمل بروم. چون پلاکت خونم خیلی پایین بود، دکتر گفته بود: ۸۰ درصد احتمال مرگ وجود دارد. ساعت ۱۱/۵ شب مادرم تماس گرفت و گفت: تو خوب می شوی! دیشب خواب دیدم آقای بزرگواری کاغذی به من دادند و گفتند: "این شفای پسرت است."
ادامه دارد.
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت دوم): دو روز به این منوال گذشت، خلاف انتظار من و پزشکان، مرگ اتفاق نمی افتاد، ناچار به بخش منتقل شدم، حالت عادی نداشتم، نیمه هوش بودم، همه چیز را به شکل توهم می دیدم. جراحی بدون بی هوشی هم کم از مرگ نبود، سه تا جراحی بدون بی…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت سوم):
صبح باید به اتاق عمل می رفتم، از خواب که بلند شدم دیدم تخت بیمارستان خیس است، فکر کردم یاز دچار توهم شده ام، پایم را که بلند کردم، مثل فواره خون کثیف بیرون می زد. دکتر که دید گفت: "درست مثل اینکه پزشک جراحی پای شما را کشت کرده باشد." (اصطلاح پزشکی که در پا چیزی قرار می دهند و خون عفونی را می کشند.) تا سه چهار ماه قسمتهای مختلف پا سوراخ میشد و خون عفونی آن قسمت خارج میشد و باز قسمت دیگر، تا اینکه پا به حالت عادی برگشت و کاملا خوب شد.
✨💫✨
در این مدت من مرخصی بودم ، طبق نظر پزشکان هشت روز دیگر به آخر عمرم مانده بود ، به همسرم گفتم: میخواهم بروم جمکران، خیلی عصبانی شد و گفت: خود آقا هم راضی نیست تو با این حالت، این راه را بروی.
گفتم: من که می دانم هشت روز دیگر بیشتر زنده نیستم ، می خواهم بیست و پنج مرتبه زیارتم، بیست و شش مرتبه بشود. با هر سختی که بود به جمکران رفتم ، جلو درب مسجد که رسیدم زانو زدم و دیگر چیزی نفهمیدم، فقط به خودم که آمدم دیدم روی زمین نشسته ام و از خاک کوی محبوبم به سرو صورتم می ریزم، می بویم و گریه می کنم.
✨💫✨
زائران همه اطراف من جمع شده بودند و گریه می کردند. قبل از این من هر وقت به جمکران می رفتم، حتما باید روی فرش می نشستم وعبادت می کردم ، از اینکه لباسهایم خاکی شود ابا داشتم ، اما حالا نشستن روی آن خاک برایم لذت دیگری داشت. آنجا در آن حال بین من و محبوبم چه گذشت نمی دانم، فقط می دانم که با او قرار گذاشتم که تا چهل سال شبهای چهارشنبه به جمکران بروم، این را وقتی به همسرم گفتم، خندید و با ناباوری گفت: خدا بزرگه، ان شاءلله که بتوانی بروی.
ادامه دارد...
@bidary1
صبح باید به اتاق عمل می رفتم، از خواب که بلند شدم دیدم تخت بیمارستان خیس است، فکر کردم یاز دچار توهم شده ام، پایم را که بلند کردم، مثل فواره خون کثیف بیرون می زد. دکتر که دید گفت: "درست مثل اینکه پزشک جراحی پای شما را کشت کرده باشد." (اصطلاح پزشکی که در پا چیزی قرار می دهند و خون عفونی را می کشند.) تا سه چهار ماه قسمتهای مختلف پا سوراخ میشد و خون عفونی آن قسمت خارج میشد و باز قسمت دیگر، تا اینکه پا به حالت عادی برگشت و کاملا خوب شد.
✨💫✨
در این مدت من مرخصی بودم ، طبق نظر پزشکان هشت روز دیگر به آخر عمرم مانده بود ، به همسرم گفتم: میخواهم بروم جمکران، خیلی عصبانی شد و گفت: خود آقا هم راضی نیست تو با این حالت، این راه را بروی.
گفتم: من که می دانم هشت روز دیگر بیشتر زنده نیستم ، می خواهم بیست و پنج مرتبه زیارتم، بیست و شش مرتبه بشود. با هر سختی که بود به جمکران رفتم ، جلو درب مسجد که رسیدم زانو زدم و دیگر چیزی نفهمیدم، فقط به خودم که آمدم دیدم روی زمین نشسته ام و از خاک کوی محبوبم به سرو صورتم می ریزم، می بویم و گریه می کنم.
✨💫✨
زائران همه اطراف من جمع شده بودند و گریه می کردند. قبل از این من هر وقت به جمکران می رفتم، حتما باید روی فرش می نشستم وعبادت می کردم ، از اینکه لباسهایم خاکی شود ابا داشتم ، اما حالا نشستن روی آن خاک برایم لذت دیگری داشت. آنجا در آن حال بین من و محبوبم چه گذشت نمی دانم، فقط می دانم که با او قرار گذاشتم که تا چهل سال شبهای چهارشنبه به جمکران بروم، این را وقتی به همسرم گفتم، خندید و با ناباوری گفت: خدا بزرگه، ان شاءلله که بتوانی بروی.
ادامه دارد...
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت سوم): صبح باید به اتاق عمل می رفتم، از خواب که بلند شدم دیدم تخت بیمارستان خیس است، فکر کردم یاز دچار توهم شده ام، پایم را که بلند کردم، مثل فواره خون کثیف بیرون می زد. دکتر که دید گفت: "درست مثل اینکه پزشک جراحی پای شما را…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت چهارم):
هفته بعد دوشنبه یا سه شنبه قرار بود من بمیرم ، باز هم با هر زحمتی بود خود را به جمکران رساندم، دوست داشتم اگر مرگم فرا رسیده در دامن او جان بسپارم، وقتی برمی گشتم چند جمله ای به او گفتم که جمله آخر این بود؛ آقا جان وقتی مهمانی دعوت می کنند، اجازه می دهند که مهمانی به پایان برسد، بعد اگر مهمان بی ادبی کرد، دیگر او را دعوت نمی کنند، من نیمی از مهمانی را آمده ام اجازه بدهید آن را تمام کنم، بعد هر تصمیمی که گرفتید می پذیرم.
✨💫✨
فردای آن روز خوشبختانه یا بدبختانه، خواستند که من زنده بمانم. سه ماه بعد که همسرم برای گرفتن تاییدیه به بیمارستان رفته بود، دکتر گفته بود: ما پرونده متوفی ها رابایگانی می کنیم.
او گفته بود: همسر من زنده است و الان هم در خانه استراحت می کند و تا شناسنامه را نبرد که رؤیت کنند ، باور نکرده بودند. بعد از آن هر ۴۵ روز یکبار آزمایشات C.B.C انجام می دادم که وقتی پرستارم مجموع آزمایشات را دید گفت: این چیزی جز یک عنایت یا معجزه نیست، تمام کسانی که در بخش ایزوله بستری بودند، همه فوت کرده اند، اما پلاکت خون شما از من هم طبیعی تر است. با آزمایش نخاعی که از من انجام دادند، سلول سرطان در خونم ۲۵٪ بود، اما بعد از شفا گرفتنم هیچ اثری از سرطان دیده نمی شد.
✨💫✨
در مسجد جمکران مصاحبه ای با من کردند، گفتم: من سند زندهٔ معجزات امام زمان هستم. من خود را لایق این شفا نمی دانم، اما مثل من خیلی هستند. یک نفر می گفت: فرزند من سرطان خون دارد، چکار کنم که آقا شفایش بدهند؟ گفتم: یقین داشته باش، بقدری که وقتی یک روشنایی را می بینی ، حاضری قسم بخوری که این روشنایی هست، من اینقدر یقین داشتم.
ادامه دارد.
@bidary1
هفته بعد دوشنبه یا سه شنبه قرار بود من بمیرم ، باز هم با هر زحمتی بود خود را به جمکران رساندم، دوست داشتم اگر مرگم فرا رسیده در دامن او جان بسپارم، وقتی برمی گشتم چند جمله ای به او گفتم که جمله آخر این بود؛ آقا جان وقتی مهمانی دعوت می کنند، اجازه می دهند که مهمانی به پایان برسد، بعد اگر مهمان بی ادبی کرد، دیگر او را دعوت نمی کنند، من نیمی از مهمانی را آمده ام اجازه بدهید آن را تمام کنم، بعد هر تصمیمی که گرفتید می پذیرم.
✨💫✨
فردای آن روز خوشبختانه یا بدبختانه، خواستند که من زنده بمانم. سه ماه بعد که همسرم برای گرفتن تاییدیه به بیمارستان رفته بود، دکتر گفته بود: ما پرونده متوفی ها رابایگانی می کنیم.
او گفته بود: همسر من زنده است و الان هم در خانه استراحت می کند و تا شناسنامه را نبرد که رؤیت کنند ، باور نکرده بودند. بعد از آن هر ۴۵ روز یکبار آزمایشات C.B.C انجام می دادم که وقتی پرستارم مجموع آزمایشات را دید گفت: این چیزی جز یک عنایت یا معجزه نیست، تمام کسانی که در بخش ایزوله بستری بودند، همه فوت کرده اند، اما پلاکت خون شما از من هم طبیعی تر است. با آزمایش نخاعی که از من انجام دادند، سلول سرطان در خونم ۲۵٪ بود، اما بعد از شفا گرفتنم هیچ اثری از سرطان دیده نمی شد.
✨💫✨
در مسجد جمکران مصاحبه ای با من کردند، گفتم: من سند زندهٔ معجزات امام زمان هستم. من خود را لایق این شفا نمی دانم، اما مثل من خیلی هستند. یک نفر می گفت: فرزند من سرطان خون دارد، چکار کنم که آقا شفایش بدهند؟ گفتم: یقین داشته باش، بقدری که وقتی یک روشنایی را می بینی ، حاضری قسم بخوری که این روشنایی هست، من اینقدر یقین داشتم.
ادامه دارد.
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت چهارم): هفته بعد دوشنبه یا سه شنبه قرار بود من بمیرم ، باز هم با هر زحمتی بود خود را به جمکران رساندم، دوست داشتم اگر مرگم فرا رسیده در دامن او جان بسپارم، وقتی برمی گشتم چند جمله ای به او گفتم که جمله آخر این بود؛ آقا جان وقتی…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت پنجم):
💥من مسجد جمکران را میعادگاه عشق نامیده ام، وقتی که به جمکران میرسم، خودم را می شکنم و می افتم روی زمین و خاک را می بوسم. یکبار در مقابل درب شماره ۳ این کار را می کردم، یک آقایی آمد دست مرا گرفت و کشید کنار و گفت: آقا قبول دارید که این خاک کثیف است؟ گفتم: بله. گفت: مگر وقتی به این خاک بوسه می زنی، میکروب این خاک وارد دهانت نمی شود؟ گفتم: همه اینها را قبول دارم، اما به این عشق بوسه میزنم که شاید یکی از دوستداران آقا، -چون خودش را که لیاقت ندارم،- یکی از دوستدارانش از اینجا گذشته باشد و من بر خاک پایش بوسه بزنم.
✨💫✨
خادم مسجد به او گفت: متوجه شدی چه گفت، من هفت سالی است که اینجا هستم، افراد زیادی مثل ایشان، اینطوری روی خاک می افتند و ابراز ادب می کنند، من این آقا را نمی شناسم اما حتما یا مریض بوده و آقا شفایش داده یا فقیر بوده ومشکل مالیش را حل کرده یا نمی دانم، به هر حال از اینجا جواب گرفته، من رفتم و در برگشت دیدم که این آقا کنار درب نشسته و هنوز گریه می کند.
✨💫✨
یک بار قضیه ای شنیدم که کسی چهل شب چهار شنبه به مسجد جمکران رفته بود که آقا را زیارت کند، یک شب آقا را در خواب می بیند که فرموده بودند: "از من چه می خواهی؟" گفته بود: "می خواهم بدانم شما از من چه می خواهید؟" آقا فرموده بودند: "دل! من دلت را می خواهم."
بهرحال این شفای جسمی من بود.👈 اما معجزهٔ بالاتر از شفای جسمیم، شفای #روحی من است. تحول زیادی در من ایجاد شده، تمام نوارهای موسیقی را به کلی کنار گذاشته ام و دیگر اصلا موسیقی گوش نمی دهم، خیلی مقید هستم که نماز را اول وقت بخوانم و از خواندن دعای فرج لذت خاصی میبرم، همیشه امام زمانم را ناظر بر اعمال خود می بینم و مراقب هستم که گناه نکنم.
📗مجله منتظران ج ۱۴
@bidary1
💥من مسجد جمکران را میعادگاه عشق نامیده ام، وقتی که به جمکران میرسم، خودم را می شکنم و می افتم روی زمین و خاک را می بوسم. یکبار در مقابل درب شماره ۳ این کار را می کردم، یک آقایی آمد دست مرا گرفت و کشید کنار و گفت: آقا قبول دارید که این خاک کثیف است؟ گفتم: بله. گفت: مگر وقتی به این خاک بوسه می زنی، میکروب این خاک وارد دهانت نمی شود؟ گفتم: همه اینها را قبول دارم، اما به این عشق بوسه میزنم که شاید یکی از دوستداران آقا، -چون خودش را که لیاقت ندارم،- یکی از دوستدارانش از اینجا گذشته باشد و من بر خاک پایش بوسه بزنم.
✨💫✨
خادم مسجد به او گفت: متوجه شدی چه گفت، من هفت سالی است که اینجا هستم، افراد زیادی مثل ایشان، اینطوری روی خاک می افتند و ابراز ادب می کنند، من این آقا را نمی شناسم اما حتما یا مریض بوده و آقا شفایش داده یا فقیر بوده ومشکل مالیش را حل کرده یا نمی دانم، به هر حال از اینجا جواب گرفته، من رفتم و در برگشت دیدم که این آقا کنار درب نشسته و هنوز گریه می کند.
✨💫✨
یک بار قضیه ای شنیدم که کسی چهل شب چهار شنبه به مسجد جمکران رفته بود که آقا را زیارت کند، یک شب آقا را در خواب می بیند که فرموده بودند: "از من چه می خواهی؟" گفته بود: "می خواهم بدانم شما از من چه می خواهید؟" آقا فرموده بودند: "دل! من دلت را می خواهم."
بهرحال این شفای جسمی من بود.👈 اما معجزهٔ بالاتر از شفای جسمیم، شفای #روحی من است. تحول زیادی در من ایجاد شده، تمام نوارهای موسیقی را به کلی کنار گذاشته ام و دیگر اصلا موسیقی گوش نمی دهم، خیلی مقید هستم که نماز را اول وقت بخوانم و از خواندن دعای فرج لذت خاصی میبرم، همیشه امام زمانم را ناظر بر اعمال خود می بینم و مراقب هستم که گناه نکنم.
📗مجله منتظران ج ۱۴
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت پنجم): 💥من مسجد جمکران را میعادگاه عشق نامیده ام، وقتی که به جمکران میرسم، خودم را می شکنم و می افتم روی زمین و خاک را می بوسم. یکبار در مقابل درب شماره ۳ این کار را می کردم، یک آقایی آمد دست مرا گرفت و کشید کنار و گفت: آقا…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری
🍃✨حجتالاسلام والمسلمین حسین انصاریان نقل می کند:
در محل زندگیم در تهران جوانى را میشناختم که از هیچ فسادى چون قمار و مشروب و رابطه نامشروع و پایمال کردن حق مردم امتناع نداشت و در میان آشنایان او نیز کسى نبود که بتواند او را از منجلاب فساد نجات دهد.
🍃✨روزى براى دیدن و زیارت مردى مؤمن که فوقالعاده به او علاقه داشتم، رفتم; مردى که از اوصاف حمیده و حالات کریمه برخوردار بود و براى مردم منبعى از خیر و کلیدى براى حلّ مشکلات بود، آن جوان درحالى که سر به زیر داشت و معلوم بود آتش طغیانش فرو نشسته و در حدى به آداب دیانت و اخلاق انسانى آراسته شده، نزد او بود، از گفتگویش با آن مرد نشان میداد که تغییر حال داده و از راه شیطنت به جاده هدایت قدم نهاده است و از جاده انحراف به صراط مستقیم وارد شده است.
🍃✨با دیدن وضع او برایم مسلّم شد که نَفَسى الهى و دمى عیسوى قلب مرده او را زنده کرده و به راه خدا هدایتش نموده و او را از چاه هلاکت به درآورده و از منجلاب فساد نجات داده است.
از او پرسیدم چه پیش آمدى اتفاق افتاده و چه حادثه اى زیبا رخ داده که از شیطان و شیطنت بریدى و به حق و حق پرستان پیوستى؟
🍃✨گفت: شب جمعه اى مست و لایعقل از کاباره اى به خانه میرفتم، در مسیر راه بر اثر خوردن زیاد مشروب و مستى بیش از اندازه کنار پیاده روىِ خیابان به زمین افتادم هوا گرگ و میش بود، کم کم داشتم از مستى و بیهوشى خارج میشدم، دیده باز کردم، دیدم روحانى با محبّتى سرم را به دامن گرفته و مرا نوازش میکند، از من خواست بپا خیزم و همراه او به مسجدى که نماز میخواند و هر صبح جمعه دعاى ندبه داشت بروم.
با شرمسارى و خجالت به او گفتم با این حال و وضعى که دارم مناسب مسجد نیستم!
گفت: اتفاقاً با همین وضع، مناسب مسجدى!
🍃✨با اصرار مرا به مسجد رفتن حاضر کرد، دست در دستم نهاد و مرا به مسجد برد، با محبت از من خواست وضو بگیرم و نماز بخوانم، پس از نماز مرا به دفتر مسجد برد و با دست خود برایم صبحانه آورد و از من خواست از سفره امام زمان تناول کنم شاید فضاى مسجد و نمازى که خواندم و لقمه اى که خوردم مرا درمان کند و به راه هدایت رهنمون شوم و سزاوار رحمت حق گردم.
🍃✨بر اثر دلسوزى و هدایت آن روحانى وارسته، از انحراف نجات پیدا کردم و به راه خدا آمدم و با دخترى مؤمن ازدواج کردم و از هدایتم و زندگیم در سایه لطف خدا و همنشینی و رفاقت با آن روحانى دلسوز کاملاً راضى هستم.
📚سايت ظهور 313/کتاب معاشرت
@bidary1
🍃✨حجتالاسلام والمسلمین حسین انصاریان نقل می کند:
در محل زندگیم در تهران جوانى را میشناختم که از هیچ فسادى چون قمار و مشروب و رابطه نامشروع و پایمال کردن حق مردم امتناع نداشت و در میان آشنایان او نیز کسى نبود که بتواند او را از منجلاب فساد نجات دهد.
🍃✨روزى براى دیدن و زیارت مردى مؤمن که فوقالعاده به او علاقه داشتم، رفتم; مردى که از اوصاف حمیده و حالات کریمه برخوردار بود و براى مردم منبعى از خیر و کلیدى براى حلّ مشکلات بود، آن جوان درحالى که سر به زیر داشت و معلوم بود آتش طغیانش فرو نشسته و در حدى به آداب دیانت و اخلاق انسانى آراسته شده، نزد او بود، از گفتگویش با آن مرد نشان میداد که تغییر حال داده و از راه شیطنت به جاده هدایت قدم نهاده است و از جاده انحراف به صراط مستقیم وارد شده است.
🍃✨با دیدن وضع او برایم مسلّم شد که نَفَسى الهى و دمى عیسوى قلب مرده او را زنده کرده و به راه خدا هدایتش نموده و او را از چاه هلاکت به درآورده و از منجلاب فساد نجات داده است.
از او پرسیدم چه پیش آمدى اتفاق افتاده و چه حادثه اى زیبا رخ داده که از شیطان و شیطنت بریدى و به حق و حق پرستان پیوستى؟
🍃✨گفت: شب جمعه اى مست و لایعقل از کاباره اى به خانه میرفتم، در مسیر راه بر اثر خوردن زیاد مشروب و مستى بیش از اندازه کنار پیاده روىِ خیابان به زمین افتادم هوا گرگ و میش بود، کم کم داشتم از مستى و بیهوشى خارج میشدم، دیده باز کردم، دیدم روحانى با محبّتى سرم را به دامن گرفته و مرا نوازش میکند، از من خواست بپا خیزم و همراه او به مسجدى که نماز میخواند و هر صبح جمعه دعاى ندبه داشت بروم.
با شرمسارى و خجالت به او گفتم با این حال و وضعى که دارم مناسب مسجد نیستم!
گفت: اتفاقاً با همین وضع، مناسب مسجدى!
🍃✨با اصرار مرا به مسجد رفتن حاضر کرد، دست در دستم نهاد و مرا به مسجد برد، با محبت از من خواست وضو بگیرم و نماز بخوانم، پس از نماز مرا به دفتر مسجد برد و با دست خود برایم صبحانه آورد و از من خواست از سفره امام زمان تناول کنم شاید فضاى مسجد و نمازى که خواندم و لقمه اى که خوردم مرا درمان کند و به راه هدایت رهنمون شوم و سزاوار رحمت حق گردم.
🍃✨بر اثر دلسوزى و هدایت آن روحانى وارسته، از انحراف نجات پیدا کردم و به راه خدا آمدم و با دخترى مؤمن ازدواج کردم و از هدایتم و زندگیم در سایه لطف خدا و همنشینی و رفاقت با آن روحانى دلسوز کاملاً راضى هستم.
📚سايت ظهور 313/کتاب معاشرت
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری 🍃✨حجتالاسلام والمسلمین حسین انصاریان نقل می کند: در محل زندگیم در تهران جوانى را میشناختم که از هیچ فسادى چون قمار و مشروب و رابطه نامشروع و پایمال کردن حق مردم امتناع نداشت و در میان آشنایان او نیز کسى نبود که بتواند او را از…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری(قسمت اول)
🍃✨شب عجیبی بود. در آن تاریکی جوانهای عاشق را می دیدم که با لباس عزا فقط "یا فاطمه" می گفتند و عاشقانه بر سر و سینه خود می زدند. این اولین بار بود که در مجلس عزای یکی از معصومین شرکت می کردم. کناری ایستادم و به گذشته ها برگشتم... ۲۴ سال را در #غفلت کامل و دوری از یاد خدا و معنویات گذرانده بودم. چه دوران تاریک و تنفرانگیزی! ولی دو روز پیش به محضر یکی از اولیاء خدا رسیده و برای خروج از این غفلت و بازگشت بسوی خدای مهربانم کمک خواستم که ایشان راه و رسم چگونه توبه کردن را برایم توضیح داده بودند.
🍃✨در این دو روز بر خلاف سایر ایام عمر دائم در فکر چگونگی کسب رضایت خدای مهربان و پذیرش توبه ام بودم و حالتی بین خوف و رجا داشتم. برای اولین بار بود که دعا می خواندم و با اشک ندامت از خدا طلب بخشش می نمودم. شور و حال عزاداران بار دیگر مرا به خود آورد، با خود اندیشیدم " راستی چرا من نمی توانم مثل آنها عزاداری کنم؟! مگر نه اینکه حضرت زهرا مادر من و همه شیعیان هستند؟" به خود فشار آورده و همراه آنها مشغول عزاداری شدم و به سر و سینه می زدم ولی ناراحت بودم که این کار را از روی سوز دل انجام نمی دهم.
🍃✨در همان حال به آقا امام زمان متوسل شده و خالصانه عرض کردم: "آقا مجلس عزای مادرتان است، به من هم حال عزا عنایت فرمایید تا بتوانم برای مادرتان عزاداری کنم." شوری در دلم پیدا شد، دیگر حال خودم را نمی فهمیدم، اشک می ریختم و از سوز دل به سر و صورت می زدم. آنطور که حتی برای عزای نزدیکانم عزاداری نمی کردم. یا فاطمه، یا فاطمه می گفتم و نفهمیدم مجلس چقدر طول کشید...مجلس تمام شده بود ولی من نمی توانستم جلوی گریه خودم را بگیرم.
ادامه دارد.
@bidary1
🍃✨شب عجیبی بود. در آن تاریکی جوانهای عاشق را می دیدم که با لباس عزا فقط "یا فاطمه" می گفتند و عاشقانه بر سر و سینه خود می زدند. این اولین بار بود که در مجلس عزای یکی از معصومین شرکت می کردم. کناری ایستادم و به گذشته ها برگشتم... ۲۴ سال را در #غفلت کامل و دوری از یاد خدا و معنویات گذرانده بودم. چه دوران تاریک و تنفرانگیزی! ولی دو روز پیش به محضر یکی از اولیاء خدا رسیده و برای خروج از این غفلت و بازگشت بسوی خدای مهربانم کمک خواستم که ایشان راه و رسم چگونه توبه کردن را برایم توضیح داده بودند.
🍃✨در این دو روز بر خلاف سایر ایام عمر دائم در فکر چگونگی کسب رضایت خدای مهربان و پذیرش توبه ام بودم و حالتی بین خوف و رجا داشتم. برای اولین بار بود که دعا می خواندم و با اشک ندامت از خدا طلب بخشش می نمودم. شور و حال عزاداران بار دیگر مرا به خود آورد، با خود اندیشیدم " راستی چرا من نمی توانم مثل آنها عزاداری کنم؟! مگر نه اینکه حضرت زهرا مادر من و همه شیعیان هستند؟" به خود فشار آورده و همراه آنها مشغول عزاداری شدم و به سر و سینه می زدم ولی ناراحت بودم که این کار را از روی سوز دل انجام نمی دهم.
🍃✨در همان حال به آقا امام زمان متوسل شده و خالصانه عرض کردم: "آقا مجلس عزای مادرتان است، به من هم حال عزا عنایت فرمایید تا بتوانم برای مادرتان عزاداری کنم." شوری در دلم پیدا شد، دیگر حال خودم را نمی فهمیدم، اشک می ریختم و از سوز دل به سر و صورت می زدم. آنطور که حتی برای عزای نزدیکانم عزاداری نمی کردم. یا فاطمه، یا فاطمه می گفتم و نفهمیدم مجلس چقدر طول کشید...مجلس تمام شده بود ولی من نمی توانستم جلوی گریه خودم را بگیرم.
ادامه دارد.
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری(قسمت اول) 🍃✨شب عجیبی بود. در آن تاریکی جوانهای عاشق را می دیدم که با لباس عزا فقط "یا فاطمه" می گفتند و عاشقانه بر سر و سینه خود می زدند. این اولین بار بود که در مجلس عزای یکی از معصومین شرکت می کردم. کناری ایستادم و به گذشته ها…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت دوم)
🍃✨بعد از مجلس یکسره بطرف حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام رفتم پس از زیارت شروع کردم زیر لب برای حضرت رضا روضه حضرت فاطمه علیها سلام را خواندم، احساس میکردم آقا هم با من گریه می کنند، به طرف خانه به راه افتادم، احساس سبکی عجیبی می کردم، در دلم طراوتی را احساس می کردم که تا به حال تجربه نکرده بودم، راستی آیا خداوند توبه من را بخاطر عزاداری بر حضرت زهرا سلام الله علیها پذیرفته بود؟
🍃✨شب، قبل از خواب خیلی گریستم و با اصرار از خدا خواستم، اگر توبه ام قبول شده است امشب نشانه ای به من عنایت فرماید تا دلم آرام بگیرد.
🍃✨نیمه شب با صدایی بسیار مهربان از خواب بیدار شدم، "محمد جان! بیدار شو وقت نماز است!" از خواب بیدار شدم ولی از حا بلند نشدم. مجددا صدا از بیرون اطاق آمد که وقت نماز است.
*صدا شبیه صدای مادرم بود* ولی با مهربانی صد چندان و آنقدر نافذ که با تمام وجود از آن لذت بردم.
🍃✨پایین رفتم تا داخل حیاط وضو بگیرم ، با تعجب دیدم در اطاقهای آن طرف حیاط، جائی که پدر و مادرم آنجا بودند همه خواب هستند، ناگهان به قلبم الهام شد که این صدای حضرت زهرا سلام الله علیها بود و همان نشانه ای است که می خواستی.
🍃✨حالم منقلب شد، وضو گرفته و به طرف اطاقم راه افتادم، وقتی وارد در نماز شدم حال عجیبی داشتم، با تمام وجود احساس می کردم در آغوش پروردگارم قرار گرفته ام و کدورتها و فاصله های چندین ساله از بین رفته است.
🍃✨آری بعد از سه روز از شروع توبه نصوح، به شفاعت مادرم حضرت زهرا توبه ام به محضر پروردگار، پذیرفته شده، کبوتر روحم پای مجروحش از زنجیرهای غفلت و گناه باز و آماده پرواز به سوی معنویات گردیده بود.
📗مجله منتظران ج ۵
@bidary1
🍃✨بعد از مجلس یکسره بطرف حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام رفتم پس از زیارت شروع کردم زیر لب برای حضرت رضا روضه حضرت فاطمه علیها سلام را خواندم، احساس میکردم آقا هم با من گریه می کنند، به طرف خانه به راه افتادم، احساس سبکی عجیبی می کردم، در دلم طراوتی را احساس می کردم که تا به حال تجربه نکرده بودم، راستی آیا خداوند توبه من را بخاطر عزاداری بر حضرت زهرا سلام الله علیها پذیرفته بود؟
🍃✨شب، قبل از خواب خیلی گریستم و با اصرار از خدا خواستم، اگر توبه ام قبول شده است امشب نشانه ای به من عنایت فرماید تا دلم آرام بگیرد.
🍃✨نیمه شب با صدایی بسیار مهربان از خواب بیدار شدم، "محمد جان! بیدار شو وقت نماز است!" از خواب بیدار شدم ولی از حا بلند نشدم. مجددا صدا از بیرون اطاق آمد که وقت نماز است.
*صدا شبیه صدای مادرم بود* ولی با مهربانی صد چندان و آنقدر نافذ که با تمام وجود از آن لذت بردم.
🍃✨پایین رفتم تا داخل حیاط وضو بگیرم ، با تعجب دیدم در اطاقهای آن طرف حیاط، جائی که پدر و مادرم آنجا بودند همه خواب هستند، ناگهان به قلبم الهام شد که این صدای حضرت زهرا سلام الله علیها بود و همان نشانه ای است که می خواستی.
🍃✨حالم منقلب شد، وضو گرفته و به طرف اطاقم راه افتادم، وقتی وارد در نماز شدم حال عجیبی داشتم، با تمام وجود احساس می کردم در آغوش پروردگارم قرار گرفته ام و کدورتها و فاصله های چندین ساله از بین رفته است.
🍃✨آری بعد از سه روز از شروع توبه نصوح، به شفاعت مادرم حضرت زهرا توبه ام به محضر پروردگار، پذیرفته شده، کبوتر روحم پای مجروحش از زنجیرهای غفلت و گناه باز و آماده پرواز به سوی معنویات گردیده بود.
📗مجله منتظران ج ۵
@bidary1
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت اول)
🍃✨خانمی سی وسه ساله هستم. ده سال پيش ازدواج کردم امامتاسفانه همسرم معتاد بود و زندگی بسيار کثيفی داشت اغلب دوستانش را درمنزل استيجاری که داشتيم می آورد و ساعات زيادی را باهم بودند.
🍃✨همسرم مردی بسيار بداخلاق است کمتر روزی بودکه زير بارکتکهای او سياه و کبود نشوم بسيار بددل و شکاک بود وقتی از خانه بيرون می رفت کفشهای مرا باخودمی برد تامن نتوانم جايی بروم. من هم جرأت هيچ کاری نداشتم حتی جرات شکايت کردن ازاو را نداشتم. خصوصا که دو تا دختر داشتم و ازآينده آنها می ترسيدم بهرحال کارم گريه و زاری شده بود شديدا احساس بدبختی می کردم. بشدت نااميد شده بودم فکر می کردم اين سرنوشت تلخ گريبانگير من هست هيچ روحيه ای برای ادامه زندگی نداشتم خودرا بدبخت ترين افراد می دانستم. اما خدای عزيزم مرافراموش نکرده بود وقتی که به انتهای نااميدی و بدبختی رسيده بودم مرا در آغوش پرمهر خويش گرفت.
🍃✨يک روز که خيلی خسته و درمانده بودم خانم برادرم کتابی به من داد تا مطالعه کنم اول خيلی تمايل به مطالعه نداشتم چون حوصله اين کارها برايم نمانده بود امانمی دانم اين کتاب چه بود؟ درست است چندورق کاغذ بود اما گويا با من حرف می زد و مرا بسوی خود می خواند بهرحال بعداز چندی آن را خواندم يک بارکه بطور کامل آن را خواندم مثل برق گرفته ها شده بودم نمی دانستم چه چيزی درست است؟ آيا اين مطالب حقيقت دارد؟ گاهی به خودم نهيب می زدم تو چرا اين چيزها را نمی دانستی؟
🍃✨بهرحال بارديگر و بارهای ديگر آن را خواندم و همانطورکه اسم آن کتاب بود مرا پرواز داد، روحم را به پرواز در حقايق وادار کرد اين کتاب کشتی نجات من شد و مرا از خواب غفلت بيدار کرد من تازه فهميدم زندگی يعنی چه؟ خوشبختی و بدبختی چيست؟ و باچه معياری آنها رامی سنجند؟
ادامه دارد
@bidary1
🍃✨خانمی سی وسه ساله هستم. ده سال پيش ازدواج کردم امامتاسفانه همسرم معتاد بود و زندگی بسيار کثيفی داشت اغلب دوستانش را درمنزل استيجاری که داشتيم می آورد و ساعات زيادی را باهم بودند.
🍃✨همسرم مردی بسيار بداخلاق است کمتر روزی بودکه زير بارکتکهای او سياه و کبود نشوم بسيار بددل و شکاک بود وقتی از خانه بيرون می رفت کفشهای مرا باخودمی برد تامن نتوانم جايی بروم. من هم جرأت هيچ کاری نداشتم حتی جرات شکايت کردن ازاو را نداشتم. خصوصا که دو تا دختر داشتم و ازآينده آنها می ترسيدم بهرحال کارم گريه و زاری شده بود شديدا احساس بدبختی می کردم. بشدت نااميد شده بودم فکر می کردم اين سرنوشت تلخ گريبانگير من هست هيچ روحيه ای برای ادامه زندگی نداشتم خودرا بدبخت ترين افراد می دانستم. اما خدای عزيزم مرافراموش نکرده بود وقتی که به انتهای نااميدی و بدبختی رسيده بودم مرا در آغوش پرمهر خويش گرفت.
🍃✨يک روز که خيلی خسته و درمانده بودم خانم برادرم کتابی به من داد تا مطالعه کنم اول خيلی تمايل به مطالعه نداشتم چون حوصله اين کارها برايم نمانده بود امانمی دانم اين کتاب چه بود؟ درست است چندورق کاغذ بود اما گويا با من حرف می زد و مرا بسوی خود می خواند بهرحال بعداز چندی آن را خواندم يک بارکه بطور کامل آن را خواندم مثل برق گرفته ها شده بودم نمی دانستم چه چيزی درست است؟ آيا اين مطالب حقيقت دارد؟ گاهی به خودم نهيب می زدم تو چرا اين چيزها را نمی دانستی؟
🍃✨بهرحال بارديگر و بارهای ديگر آن را خواندم و همانطورکه اسم آن کتاب بود مرا پرواز داد، روحم را به پرواز در حقايق وادار کرد اين کتاب کشتی نجات من شد و مرا از خواب غفلت بيدار کرد من تازه فهميدم زندگی يعنی چه؟ خوشبختی و بدبختی چيست؟ و باچه معياری آنها رامی سنجند؟
ادامه دارد
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت اول) 🍃✨خانمی سی وسه ساله هستم. ده سال پيش ازدواج کردم امامتاسفانه همسرم معتاد بود و زندگی بسيار کثيفی داشت اغلب دوستانش را درمنزل استيجاری که داشتيم می آورد و ساعات زيادی را باهم بودند. 🍃✨همسرم مردی بسيار بداخلاق است کمتر…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت دوم)
🍃✨و آن وقت بود که سعی کردم گذشته هايم را جبران کنم و با استاد معظم نويسنده محترم کتاب پرواز روح تماس گرفته و از آن جناب رهنمودهايی گرفتم که مرا از آن زندگی جهنمی نجات داد. با لطف خدا و انجام دستورات و رهنمودهای استادم زندگی ام خيلی بهتر شده همسرم آرامتر است. در مرحله استقامت بودم که تصادف شديدی کردم بطوریکه دکترها قطع اميد کردند چون خونريزی داخلی کرده و روده هايم پاره شده بود.
🍃✨در اتاق عمل قبل از بيهوشی تنها امام زمانم ارواحنا له الفداءرا صدامی زدم دکتر ها به حالم اشک می ريختند و منقلب شده بودند
🍃✨ اما خدای عزيزم به من روحيه عجيبی داده بود تمام درد و ناراحتی ها را تحمل کردم. حدودچهارماه بيمارستان بودم و در تمام آن مدت با اينکه قدرت بر تحرک اعضای بدنم را نداشتم اما با اشاره نماز می خواندم و اعمالم را بخوبی انجام می دادم
🍃✨همه ازمن قطع اميد کرده بودند اما من به خدا اميد داشتم و به لطف او روز به روز حالم بهتر شد. ديگر اعتياد شوهر، مشکلات اقتصادی، مريضی برايم درد نبود درد من درد دوری از خدا بود، درد غربت مولا بود، چون به اينها فکر می کردم و از مواليانم کمک می گرفتم روز به روز زندگی ام وارد مرحله جديدی می شد.
ادامه دارد...
@bidary1
🍃✨و آن وقت بود که سعی کردم گذشته هايم را جبران کنم و با استاد معظم نويسنده محترم کتاب پرواز روح تماس گرفته و از آن جناب رهنمودهايی گرفتم که مرا از آن زندگی جهنمی نجات داد. با لطف خدا و انجام دستورات و رهنمودهای استادم زندگی ام خيلی بهتر شده همسرم آرامتر است. در مرحله استقامت بودم که تصادف شديدی کردم بطوریکه دکترها قطع اميد کردند چون خونريزی داخلی کرده و روده هايم پاره شده بود.
🍃✨در اتاق عمل قبل از بيهوشی تنها امام زمانم ارواحنا له الفداءرا صدامی زدم دکتر ها به حالم اشک می ريختند و منقلب شده بودند
🍃✨ اما خدای عزيزم به من روحيه عجيبی داده بود تمام درد و ناراحتی ها را تحمل کردم. حدودچهارماه بيمارستان بودم و در تمام آن مدت با اينکه قدرت بر تحرک اعضای بدنم را نداشتم اما با اشاره نماز می خواندم و اعمالم را بخوبی انجام می دادم
🍃✨همه ازمن قطع اميد کرده بودند اما من به خدا اميد داشتم و به لطف او روز به روز حالم بهتر شد. ديگر اعتياد شوهر، مشکلات اقتصادی، مريضی برايم درد نبود درد من درد دوری از خدا بود، درد غربت مولا بود، چون به اينها فکر می کردم و از مواليانم کمک می گرفتم روز به روز زندگی ام وارد مرحله جديدی می شد.
ادامه دارد...
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت دوم) 🍃✨و آن وقت بود که سعی کردم گذشته هايم را جبران کنم و با استاد معظم نويسنده محترم کتاب پرواز روح تماس گرفته و از آن جناب رهنمودهايی گرفتم که مرا از آن زندگی جهنمی نجات داد. با لطف خدا و انجام دستورات و رهنمودهای استادم…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت سوم)
🍃✨بعد از سه سال خدای تعالی فرزندی به من عنايت کرد در دوران حمل بخاطر عملهايی که کرده بودم بشدت مشکل پيداکردم دکتر اين حمل را برای من خطرناک اعلام کرد پزشکی قانونی اجازه سقط جنين داد.
🍃✨اما وقتی به مرجع تقليدم مراجعه کردم ايشان اجازه ندادند لذا من با توکل به خدا ی تعالی اجازه سقط فرزند را ندادم و با هرمشکلی که بود فرزندم بدنيا آمد و خدای عزيزم فرزندی سالم بدون هيچ مشکلی به من عنايت کرد که وجود اين فرزند نقطه عطفی در زندگی من شد و برکت بسيار ی به زندگی من داد.
🍃✨اکنون همسرم بسيار آرام شده و زندگی خوبی رامی گذرانيم اما همه اينها مرهون آن کتاب معجزه گر بود که اگر آن را مطالعه نمی کردم و با حقايق آشنا نمی شد نمی دانم الان در چه وضعی بودم
اما بطور کلی اول طلاق می گرفتم و درآن تصادف يا جان می سپردم و يا در بدترين اوضاع قرار می گرفتم اوضاعی که تماما بدبختی و فلاکت بود
🍃✨اما الان با افتخار می توانم بگويم من بوسيله اين کتاب نجات يافتم و ازخواب غفلت بيدار شدم ونه تنها بيداری من از خواب غفلت سبب نجات من دردنيا و آخرت گرديد بلکه همسرم و فرزندانم را هم نجات داد زيرا من امروز با افتخار می توانم بگويم گناه نمی کنم، و اجباتم را انجام می دهم ,درصددمعالجه صفات روحی زشت و امراض قلبم هستم و سعی می کنم دراين راستا فرزندانم را تربيت کنم و با اعمال صفات خوب در رابطه با همسرم اور اهم بسوی خوبی ها سوق دهم و الان در محيطی آرام با يک ديگر زندگی می کنيم.
کتاب مذکور: پرواز روح تألیف آیتالله سید حسن ابطحی اعلی اللّه مقامه الشریف
@bidary1
🍃✨بعد از سه سال خدای تعالی فرزندی به من عنايت کرد در دوران حمل بخاطر عملهايی که کرده بودم بشدت مشکل پيداکردم دکتر اين حمل را برای من خطرناک اعلام کرد پزشکی قانونی اجازه سقط جنين داد.
🍃✨اما وقتی به مرجع تقليدم مراجعه کردم ايشان اجازه ندادند لذا من با توکل به خدا ی تعالی اجازه سقط فرزند را ندادم و با هرمشکلی که بود فرزندم بدنيا آمد و خدای عزيزم فرزندی سالم بدون هيچ مشکلی به من عنايت کرد که وجود اين فرزند نقطه عطفی در زندگی من شد و برکت بسيار ی به زندگی من داد.
🍃✨اکنون همسرم بسيار آرام شده و زندگی خوبی رامی گذرانيم اما همه اينها مرهون آن کتاب معجزه گر بود که اگر آن را مطالعه نمی کردم و با حقايق آشنا نمی شد نمی دانم الان در چه وضعی بودم
اما بطور کلی اول طلاق می گرفتم و درآن تصادف يا جان می سپردم و يا در بدترين اوضاع قرار می گرفتم اوضاعی که تماما بدبختی و فلاکت بود
🍃✨اما الان با افتخار می توانم بگويم من بوسيله اين کتاب نجات يافتم و ازخواب غفلت بيدار شدم ونه تنها بيداری من از خواب غفلت سبب نجات من دردنيا و آخرت گرديد بلکه همسرم و فرزندانم را هم نجات داد زيرا من امروز با افتخار می توانم بگويم گناه نمی کنم، و اجباتم را انجام می دهم ,درصددمعالجه صفات روحی زشت و امراض قلبم هستم و سعی می کنم دراين راستا فرزندانم را تربيت کنم و با اعمال صفات خوب در رابطه با همسرم اور اهم بسوی خوبی ها سوق دهم و الان در محيطی آرام با يک ديگر زندگی می کنيم.
کتاب مذکور: پرواز روح تألیف آیتالله سید حسن ابطحی اعلی اللّه مقامه الشریف
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت سوم) 🍃✨بعد از سه سال خدای تعالی فرزندی به من عنايت کرد در دوران حمل بخاطر عملهايی که کرده بودم بشدت مشکل پيداکردم دکتر اين حمل را برای من خطرناک اعلام کرد پزشکی قانونی اجازه سقط جنين داد. 🍃✨اما وقتی به مرجع تقليدم مراجعه…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری(قسمت اول)
🍃✨هرچیزی که انسان را از حالت #غفلت و خود فراموشی بیرون آورد و او را متوجه خدا و امام زمان کند و #روح خودش را و هدف از خلقتش و اینکه او فقط برای این زندگی چند روزه دنیا خلق نشده را بشناساند، بیدار کننده است.
👈ماجرای زیر را بخوانید:
🍃✨حدود ده سال قبل، سال ١٣٧٢ه.ش در مسیر کرمان_شیراز با یک جوان نظامی ٢۵ساله که با من همسفر بود، آشنا شدم، این جوان شرح بیداریش از #خواب_غفلت را بطور کامل برای من تعریف کرد که خیلی تکان دهنده بود،
🍃✨او می گفت: من تا سن ١٨ سالگی هر گناهی که شما فکر کنید می کردم و دست به هر خیانتی می زدم، به طوری که مردم مرا بعنوان یک فرد شرور و فاسق می شناختند، همسایه ها در کوچه با احتیاط از کنار من عبور می کردند و خلاصه همه با سوءظن و چشم بد به من نگاه می کردند و مرا سمبل فساد و تباهی می دانستن، هیچکس مرا دوست نداشت و مورد نفرت همه بودم، بنده کامل #شیطان و #نفس شده بودم و به جز عیاشی به چیز دیگری فکر نمی کردم.
🍃✨یک روز از شیراز عازم تهران بودم، سوار اتوبوس شدم، موقع نماز صبح شد، تقریبا همه مسافرها با بی خیالی تمام یا چرت می زدند و یا خواب بودند، یک نفر در حالیکه کیف سامسونتی بدست داشت و بعد معلوم شد مهندس متدینی است، بطرف راننده رفت و با نرمی و ملایمت از او خواست تا برای نماز توقف کند،
🍃✨راننده ماشین با بی اعتنایی برخورد کرد، کم کم هوا داشت روشن میشد، هرچه این فرد متدین اصرار کرد، راننده با سروصدا می خواست او را منصرف کند، در اثر این بحث و گفتگوها کم کم همه مسافرین از خواب بیدار شدند و همه مثل تماشاچیان یک فیلم منتظر بودند که بالاخره ماجرا به کجا می انجامد...
ادامه دارد
@bidary1
🍃✨هرچیزی که انسان را از حالت #غفلت و خود فراموشی بیرون آورد و او را متوجه خدا و امام زمان کند و #روح خودش را و هدف از خلقتش و اینکه او فقط برای این زندگی چند روزه دنیا خلق نشده را بشناساند، بیدار کننده است.
👈ماجرای زیر را بخوانید:
🍃✨حدود ده سال قبل، سال ١٣٧٢ه.ش در مسیر کرمان_شیراز با یک جوان نظامی ٢۵ساله که با من همسفر بود، آشنا شدم، این جوان شرح بیداریش از #خواب_غفلت را بطور کامل برای من تعریف کرد که خیلی تکان دهنده بود،
🍃✨او می گفت: من تا سن ١٨ سالگی هر گناهی که شما فکر کنید می کردم و دست به هر خیانتی می زدم، به طوری که مردم مرا بعنوان یک فرد شرور و فاسق می شناختند، همسایه ها در کوچه با احتیاط از کنار من عبور می کردند و خلاصه همه با سوءظن و چشم بد به من نگاه می کردند و مرا سمبل فساد و تباهی می دانستن، هیچکس مرا دوست نداشت و مورد نفرت همه بودم، بنده کامل #شیطان و #نفس شده بودم و به جز عیاشی به چیز دیگری فکر نمی کردم.
🍃✨یک روز از شیراز عازم تهران بودم، سوار اتوبوس شدم، موقع نماز صبح شد، تقریبا همه مسافرها با بی خیالی تمام یا چرت می زدند و یا خواب بودند، یک نفر در حالیکه کیف سامسونتی بدست داشت و بعد معلوم شد مهندس متدینی است، بطرف راننده رفت و با نرمی و ملایمت از او خواست تا برای نماز توقف کند،
🍃✨راننده ماشین با بی اعتنایی برخورد کرد، کم کم هوا داشت روشن میشد، هرچه این فرد متدین اصرار کرد، راننده با سروصدا می خواست او را منصرف کند، در اثر این بحث و گفتگوها کم کم همه مسافرین از خواب بیدار شدند و همه مثل تماشاچیان یک فیلم منتظر بودند که بالاخره ماجرا به کجا می انجامد...
ادامه دارد
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری(قسمت اول) 🍃✨هرچیزی که انسان را از حالت #غفلت و خود فراموشی بیرون آورد و او را متوجه خدا و امام زمان کند و #روح خودش را و هدف از خلقتش و اینکه او فقط برای این زندگی چند روزه دنیا خلق نشده را بشناساند، بیدار کننده است. 👈ماجرای زیر…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت دوم)
🍃✨من هم که جلو نشسته بودم کنجکاو شده بودم و با تمرکز و دقت ماجرا را دنبال می کردم، جوان مهندس که دید به طلوع آفتاب چیزی نمانده و راننده هم زیر بار ایستادن نمی رود و در ضمن آبادی ورستوران هم در آن نزدیکی نبود که آنجا بایستد، گفت: آقای راننده ماشین را نگه می داری یا آن را نگه دارم؟! راننده با تندی به او گفت: این کار را با گردن کلفتی می کنی؟!؟! او گفت: نه با درستی! آقای راننده که مردی لاابالی بود، گفت: اگر راست میگویی نگه دار.
🍃✨وقتی ماجرا به اینجا کشیده شد، همه کاملا بیدار شده بودند، من هم با تمام وجود ماجرا را دنبال می کردم. اینجا بود که انقلاب عجیبی در اتوبوس و بخصوص در وجود من از ندای دلنشین خدای مهربان بوجود آمد، آقای مهندس، تنهای تنها، بدون هیچ پشتیبانی، با اتکای به خدای تعالی آمد وسط اتوبوس ایستاد و با دستش اشاره کرد به اتوبوس و گفت: «ای اتوبوس! نگه دار تا من نماز بخوانم!»
🍃✨ناگهان اتوبوس هوا گرفت، پرت پرت کرد و خاموش شد و در کنار جاده متوقف شد، خاموش شدن اتوبوس همان و روشن شدن فریاد نور خدا در دل من همان، انقلاب عجیبی در روح من برپا شد. او اولین نفری بود که برای نماز اتوبوس پیاده شد و من هم دومین نفر، و اولین نماز در طول عمرم را در کنار جاده خواندم. و با خدای خودم ارتباط برقرار کردم و با تمام وجود بسوی او برگشتم، او هم به حال من مهربانی کرد و تمام گناهان مرا بخشید، بعد از آنکه اخلاق و رفتار من تغییر کرد و ظاهر و باطن اسلامی پیدا کردم، همه اقوام و خویشان مرا دوست داشتند و به من اظهار محبت کرده و با حسن نیت با من برخورد می کردند. حالا دیگر زندگیم زیبا و خدایی شده است و روز به روز ارتباطم با خدای مهربان بیشتر می شود.
🌟بیایید تا دیر نشده با خدایی که مهربانیش از هر طرف ما را احاطه کرده، با امام زمان ارواحنافداه که با وجود پربرکتش در کره زمین صاحب و امام ماست، ارتباطی دوستانه و صمیمانه برقرار کنیم و بدانیم که ممکن است خدای تعالی با هر چیز با ما صحبت کند و بخواهد ما را از #خواب_غفلت بیدار کند!
📗مجله منتظران شماره ۱۷
@bidary1
🍃✨من هم که جلو نشسته بودم کنجکاو شده بودم و با تمرکز و دقت ماجرا را دنبال می کردم، جوان مهندس که دید به طلوع آفتاب چیزی نمانده و راننده هم زیر بار ایستادن نمی رود و در ضمن آبادی ورستوران هم در آن نزدیکی نبود که آنجا بایستد، گفت: آقای راننده ماشین را نگه می داری یا آن را نگه دارم؟! راننده با تندی به او گفت: این کار را با گردن کلفتی می کنی؟!؟! او گفت: نه با درستی! آقای راننده که مردی لاابالی بود، گفت: اگر راست میگویی نگه دار.
🍃✨وقتی ماجرا به اینجا کشیده شد، همه کاملا بیدار شده بودند، من هم با تمام وجود ماجرا را دنبال می کردم. اینجا بود که انقلاب عجیبی در اتوبوس و بخصوص در وجود من از ندای دلنشین خدای مهربان بوجود آمد، آقای مهندس، تنهای تنها، بدون هیچ پشتیبانی، با اتکای به خدای تعالی آمد وسط اتوبوس ایستاد و با دستش اشاره کرد به اتوبوس و گفت: «ای اتوبوس! نگه دار تا من نماز بخوانم!»
🍃✨ناگهان اتوبوس هوا گرفت، پرت پرت کرد و خاموش شد و در کنار جاده متوقف شد، خاموش شدن اتوبوس همان و روشن شدن فریاد نور خدا در دل من همان، انقلاب عجیبی در روح من برپا شد. او اولین نفری بود که برای نماز اتوبوس پیاده شد و من هم دومین نفر، و اولین نماز در طول عمرم را در کنار جاده خواندم. و با خدای خودم ارتباط برقرار کردم و با تمام وجود بسوی او برگشتم، او هم به حال من مهربانی کرد و تمام گناهان مرا بخشید، بعد از آنکه اخلاق و رفتار من تغییر کرد و ظاهر و باطن اسلامی پیدا کردم، همه اقوام و خویشان مرا دوست داشتند و به من اظهار محبت کرده و با حسن نیت با من برخورد می کردند. حالا دیگر زندگیم زیبا و خدایی شده است و روز به روز ارتباطم با خدای مهربان بیشتر می شود.
🌟بیایید تا دیر نشده با خدایی که مهربانیش از هر طرف ما را احاطه کرده، با امام زمان ارواحنافداه که با وجود پربرکتش در کره زمین صاحب و امام ماست، ارتباطی دوستانه و صمیمانه برقرار کنیم و بدانیم که ممکن است خدای تعالی با هر چیز با ما صحبت کند و بخواهد ما را از #خواب_غفلت بیدار کند!
📗مجله منتظران شماره ۱۷
@bidary1
☑️ #مواردی_از_یقظه_و_بیداری
حضرت آیت الله ابطحی رحمةالله علیه می فرمودند:
یک خانوادهای در این شهرهای اطراف دریای خزر که از نظر وضع دینی خیلی ضعیف بودند اینها آمدند یک جریانی را برای من گفتند و... نمیدانستند چیست.
✔️میگفتند شب عاشورا بود، عصر تاسوعا، ما چند نفر نشسته بودیم مشغول کارها و عیاشی خود بودیم، لب دریا بودیم، از خلوتی هم استفاده کرده بودیم و یکی از چند نفرِ ما گفت: امشب شب عاشورا است بیایید دُور هم بنشینیم و یک چیزی بگوییم، اینطور که نمیشود، ما نشستیم در خانه...، من بعد رفتم آن خانه را دیدیم، نشستیم، بعد گفتیم چه بگوییم؟ گفتیم همۀ ما بگوییم یا حسین...، این کلمۀ یا حسین خیلی عجیب است، چیزی بلد نیستیم، نه روضهای بلد هستیم، نه پای منبری بودیم، کسی از ماها هم که روضهخوان نیست، بگوییم یا حسین، مدام گفتیم یا حسین و اشک ما ریخت،
✔️بچهها در حیاط داشتند بازی میکردند، یک دفعه آمدند گفتند: یک آقایی آمده است و جلوی در ایستاده است، ما خیال کردیم فقیری چیزی است، آمدیم بیرون دیدیم کسی نیست، بچهها گفتند یک آقایی با این خصوصیات آنجا ایستاده بود. از بچهها سؤال کردیم... چون من کوچه را دیدم کوچه هم بلند بود و تا آخر کوچه دیده میشد، اگر میخواست با سرعت هم برود باز دیده میشد، آمدیم داخل کوچه را هم دیدیم کسی نبود، از بچهها سؤال کردیم، شش نفر بودند همه یک شکل گفتند چنین آقایی جلوی در آمد. برگشتیم، یک مقدار حال ما تغییر بیشتری کرده بود، نشستیم مشغول گریه کردن شدیم
✔️دیدیم یک آقایی تشریف آوردند روی این مبل با همان خصوصیاتی که آن بچهها گفتند فرمودند: من آمدم با شما عزاداری کنم شب شهادت ابی عبدالله الحسین. ما تا پریدیم به طرف این آقا که دست او را ببوسیم دیدیم نیست.
(اینها آمده بودند و این جریان را برای من میگفتند، من بعد رفتم آنجا و آن خانه و آن خصوصیات را در همان شهر دیدم و با این برنامه کلی زندگی اینها عوض شده بود، اهل معنویت، اهل نماز، اهل نمازشب شدند در صورتی که تا آن روز هیچ چیزی نداشتند.
☑️اثرات عزاداری بر سیدالشهداء اینها است. یک یاحسین گفتن، یک دل شکستن، به خدا قسم اگر روی اخلاص باشد به قدر بال مگسی... روایت دارد من همان مضمون روایت را عرض میکنم اگر کسی بر حسین بن علی علیه السلام گریه کند خدای تعالی به او اجر زیادی میدهد که روایات مختلف است
@bidary1
حضرت آیت الله ابطحی رحمةالله علیه می فرمودند:
یک خانوادهای در این شهرهای اطراف دریای خزر که از نظر وضع دینی خیلی ضعیف بودند اینها آمدند یک جریانی را برای من گفتند و... نمیدانستند چیست.
✔️میگفتند شب عاشورا بود، عصر تاسوعا، ما چند نفر نشسته بودیم مشغول کارها و عیاشی خود بودیم، لب دریا بودیم، از خلوتی هم استفاده کرده بودیم و یکی از چند نفرِ ما گفت: امشب شب عاشورا است بیایید دُور هم بنشینیم و یک چیزی بگوییم، اینطور که نمیشود، ما نشستیم در خانه...، من بعد رفتم آن خانه را دیدیم، نشستیم، بعد گفتیم چه بگوییم؟ گفتیم همۀ ما بگوییم یا حسین...، این کلمۀ یا حسین خیلی عجیب است، چیزی بلد نیستیم، نه روضهای بلد هستیم، نه پای منبری بودیم، کسی از ماها هم که روضهخوان نیست، بگوییم یا حسین، مدام گفتیم یا حسین و اشک ما ریخت،
✔️بچهها در حیاط داشتند بازی میکردند، یک دفعه آمدند گفتند: یک آقایی آمده است و جلوی در ایستاده است، ما خیال کردیم فقیری چیزی است، آمدیم بیرون دیدیم کسی نیست، بچهها گفتند یک آقایی با این خصوصیات آنجا ایستاده بود. از بچهها سؤال کردیم... چون من کوچه را دیدم کوچه هم بلند بود و تا آخر کوچه دیده میشد، اگر میخواست با سرعت هم برود باز دیده میشد، آمدیم داخل کوچه را هم دیدیم کسی نبود، از بچهها سؤال کردیم، شش نفر بودند همه یک شکل گفتند چنین آقایی جلوی در آمد. برگشتیم، یک مقدار حال ما تغییر بیشتری کرده بود، نشستیم مشغول گریه کردن شدیم
✔️دیدیم یک آقایی تشریف آوردند روی این مبل با همان خصوصیاتی که آن بچهها گفتند فرمودند: من آمدم با شما عزاداری کنم شب شهادت ابی عبدالله الحسین. ما تا پریدیم به طرف این آقا که دست او را ببوسیم دیدیم نیست.
(اینها آمده بودند و این جریان را برای من میگفتند، من بعد رفتم آنجا و آن خانه و آن خصوصیات را در همان شهر دیدم و با این برنامه کلی زندگی اینها عوض شده بود، اهل معنویت، اهل نماز، اهل نمازشب شدند در صورتی که تا آن روز هیچ چیزی نداشتند.
☑️اثرات عزاداری بر سیدالشهداء اینها است. یک یاحسین گفتن، یک دل شکستن، به خدا قسم اگر روی اخلاص باشد به قدر بال مگسی... روایت دارد من همان مضمون روایت را عرض میکنم اگر کسی بر حسین بن علی علیه السلام گریه کند خدای تعالی به او اجر زیادی میدهد که روایات مختلف است
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت دوم) 🍃✨من هم که جلو نشسته بودم کنجکاو شده بودم و با تمرکز و دقت ماجرا را دنبال می کردم، جوان مهندس که دید به طلوع آفتاب چیزی نمانده و راننده هم زیر بار ایستادن نمی رود و در ضمن آبادی ورستوران هم در آن نزدیکی نبود که آنجا بایستد،…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری(قسمت اول)
🍃✨آرزو میکردم ای کاش در زمان حضور یکی از ائمهٔ اطهار علیهمالسّلام به دنیا آمده بودم، تا به گونهای خود را به آن بزرگان نزدیک کنم و از یاران آن پاکان باشم؛ غافل از اینکه من در زمان امام عصری قرار دارم که خدمت به ایشان، در این دوره، از هر عبادت و ثواب دیگری با ارزشتر است.
🍃✨همیشه ندایی از درونم با من حرف می زد که کمبودهایی در ایمان تو هست که باید آنها را جبران کنی؛ وقتی خطایی از من سر می زد، باز این ندا با من صحبت می کرد که چرا چنین کردی، تو باید خوب باشی و ...
در آن روزها نه اسمی از امام زمانم شنیده بودم و نه شناختی نسبت به ایشان داشتم.
اما خداوند، مهربانتر از آن است که ما فکر میکنیم!
🍃✨پانزده ساله بودم که از طرف مدرسه، به مسجد مقدس جمکران رفتم؛ آن وقتها مسجد قدیمی بود و اطراف آن، همه خاک بود و جمعیت خیلی کمی به آنجا میآمدند.
آن روز من بر روی تکه کاغذی نوشتم:
«یا امام زمان عليهالسّلام میخواهم برای تو باشم، تا آخر عمرم!»
و آن كاغذ را در چاه انداختم. بعد با خودم گفتم: این چه دعایی بود که من کردم، من که چیزی از امام زمان عليهالسّلام نمیدانم، دلیل این درخواست من چه بود؟!
🍃✨بعد از آن، گاه به جمکران میرفتم و حوائجم را درخواست میکردم، تا به تدریج محبتم به حضرت بیشتر و بیشتر شد.
شبی در عالم رؤیا پدر مرحومم را دیدم که به من گفت: «به حمام برو و غسل توبه کن، زود باش، عجله کن، من عجله دارم، وقتم کم است».
من به حمام رفتم و غسل توبه کردم. وقتی بیرون آمدم پدرم منتظر بود، گفت حالا که توبه کردی حواست را جمع کن، از این به بعد جنگ بسیار بزرگی در پیش داری و به احتمال زیاد در این جنگ شهید می شوی. وقتی به من ملحق شدی، می خواهم سرافکنده نباشی!
🍃✨از خواب پریدم، معنای خوابم را نمیفهمیدم. نمیدانستم چه تعبیری دارد، تا آن روز معنای "تزکیه نفس"، "توبه"، "جهاد با نفس و... هیچ کدام را نشنیده بودم.
ادامه دارد...
@bidary1
🍃✨آرزو میکردم ای کاش در زمان حضور یکی از ائمهٔ اطهار علیهمالسّلام به دنیا آمده بودم، تا به گونهای خود را به آن بزرگان نزدیک کنم و از یاران آن پاکان باشم؛ غافل از اینکه من در زمان امام عصری قرار دارم که خدمت به ایشان، در این دوره، از هر عبادت و ثواب دیگری با ارزشتر است.
🍃✨همیشه ندایی از درونم با من حرف می زد که کمبودهایی در ایمان تو هست که باید آنها را جبران کنی؛ وقتی خطایی از من سر می زد، باز این ندا با من صحبت می کرد که چرا چنین کردی، تو باید خوب باشی و ...
در آن روزها نه اسمی از امام زمانم شنیده بودم و نه شناختی نسبت به ایشان داشتم.
اما خداوند، مهربانتر از آن است که ما فکر میکنیم!
🍃✨پانزده ساله بودم که از طرف مدرسه، به مسجد مقدس جمکران رفتم؛ آن وقتها مسجد قدیمی بود و اطراف آن، همه خاک بود و جمعیت خیلی کمی به آنجا میآمدند.
آن روز من بر روی تکه کاغذی نوشتم:
«یا امام زمان عليهالسّلام میخواهم برای تو باشم، تا آخر عمرم!»
و آن كاغذ را در چاه انداختم. بعد با خودم گفتم: این چه دعایی بود که من کردم، من که چیزی از امام زمان عليهالسّلام نمیدانم، دلیل این درخواست من چه بود؟!
🍃✨بعد از آن، گاه به جمکران میرفتم و حوائجم را درخواست میکردم، تا به تدریج محبتم به حضرت بیشتر و بیشتر شد.
شبی در عالم رؤیا پدر مرحومم را دیدم که به من گفت: «به حمام برو و غسل توبه کن، زود باش، عجله کن، من عجله دارم، وقتم کم است».
من به حمام رفتم و غسل توبه کردم. وقتی بیرون آمدم پدرم منتظر بود، گفت حالا که توبه کردی حواست را جمع کن، از این به بعد جنگ بسیار بزرگی در پیش داری و به احتمال زیاد در این جنگ شهید می شوی. وقتی به من ملحق شدی، می خواهم سرافکنده نباشی!
🍃✨از خواب پریدم، معنای خوابم را نمیفهمیدم. نمیدانستم چه تعبیری دارد، تا آن روز معنای "تزکیه نفس"، "توبه"، "جهاد با نفس و... هیچ کدام را نشنیده بودم.
ادامه دارد...
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری(قسمت اول) 🍃✨آرزو میکردم ای کاش در زمان حضور یکی از ائمهٔ اطهار علیهمالسّلام به دنیا آمده بودم، تا به گونهای خود را به آن بزرگان نزدیک کنم و از یاران آن پاکان باشم؛ غافل از اینکه من در زمان امام عصری قرار دارم که خدمت به ایشان،…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت دوم)
🍃✨وقتی به لطف الهی با خواندن کتابی که روحم را به آسمان معرفت و محبت ائمه هدی علیهم السلام پرواز میداد، از خواب غفلت بیدار شدم و با توسل به حضرت ولیّعصر ارواحنافداه با عالمی که تربیتهای خاندان عصمت و طهارت علیهمالسّلام در گفتار و رفتارش مشاهده میشد، با موضوع مهم و حیاتی «تزکیه و پاکسازی نفس» که شرط رستگاری و ورود به بهشت است آشناشدم؛ تازه فهمیدم که پدرم در خواب چه بشارتی به من داده بود!
🍃✨آری، "راه سير الى الله"، با توبه از گناهان و اشتباهات گذشته شروع میشد و آن جنگ بزرگ هم «جهاد با نفس» بود که طبق روایات هر که در راه جهاد با نفس از دنیا برود، شهید از دنیا رفته است و من بحمدالله موفق شدم معنای شهیدشدن در این جهاد اکبر را بفهمم که قربانی کردن خواستههای دل در برابر خواستههای خدا است و امیدوارم انشاءالله از این دانشگاه روزی فارغ التحصیل شوم و خواستههای امام زمانم خواستهی من باشد.
🍃✨هنوز هم خدا را بهخاطر این عنایات بزرگ، آشنایی با استادی دلسوز و مهربان و قرار گرفتن در مسیر سیرالىالله سپاس میگویم و امیدوارم دوستداران حقیقت یا همان دوستداران حضرت ولی عصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف در این عصر، به این مدرسهی بزرگ انسانیت وارد شوند و مراحل تحصیلی و رشد روحی و به مقام بندگان صالح خدا رسیدن را در آن طی کنند. و مانند جناب سلمان و ابیذر و سایر حواریون(اصحاب خاص ائمه علیهم السلام) تربیت شوند و غیبت امام زمان علیه السلام مانع این سعادت برای آنها نشود چراکه هرکس از خواب غفلت بیدار شد، خداوند متعال او را تحت تربیت این خاندان قرار میدهد، چه در عصر غیبت باشد یا عصر ظهور و مانند مردم عصر ظهور، بلکه از آنها بالاتر هم خواهد رفت چراکه در تاریکی عصر غیبت بسوی نور رفته نه در روشنایی روز ظهور و مانند شنا برخلاف رودخانهی طغیان کردهی گل آلود(مفاسد عصر حاضر) بسوی خدا رفته نه مانند شنا در جهت حرکت رودخانهی زلال و حیاتبخش عصر ظهور و این سبب امتیاز بالاتر او بر تربیت شدگان عصر ظهور میشود.
@bidary1
🍃✨وقتی به لطف الهی با خواندن کتابی که روحم را به آسمان معرفت و محبت ائمه هدی علیهم السلام پرواز میداد، از خواب غفلت بیدار شدم و با توسل به حضرت ولیّعصر ارواحنافداه با عالمی که تربیتهای خاندان عصمت و طهارت علیهمالسّلام در گفتار و رفتارش مشاهده میشد، با موضوع مهم و حیاتی «تزکیه و پاکسازی نفس» که شرط رستگاری و ورود به بهشت است آشناشدم؛ تازه فهمیدم که پدرم در خواب چه بشارتی به من داده بود!
🍃✨آری، "راه سير الى الله"، با توبه از گناهان و اشتباهات گذشته شروع میشد و آن جنگ بزرگ هم «جهاد با نفس» بود که طبق روایات هر که در راه جهاد با نفس از دنیا برود، شهید از دنیا رفته است و من بحمدالله موفق شدم معنای شهیدشدن در این جهاد اکبر را بفهمم که قربانی کردن خواستههای دل در برابر خواستههای خدا است و امیدوارم انشاءالله از این دانشگاه روزی فارغ التحصیل شوم و خواستههای امام زمانم خواستهی من باشد.
🍃✨هنوز هم خدا را بهخاطر این عنایات بزرگ، آشنایی با استادی دلسوز و مهربان و قرار گرفتن در مسیر سیرالىالله سپاس میگویم و امیدوارم دوستداران حقیقت یا همان دوستداران حضرت ولی عصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف در این عصر، به این مدرسهی بزرگ انسانیت وارد شوند و مراحل تحصیلی و رشد روحی و به مقام بندگان صالح خدا رسیدن را در آن طی کنند. و مانند جناب سلمان و ابیذر و سایر حواریون(اصحاب خاص ائمه علیهم السلام) تربیت شوند و غیبت امام زمان علیه السلام مانع این سعادت برای آنها نشود چراکه هرکس از خواب غفلت بیدار شد، خداوند متعال او را تحت تربیت این خاندان قرار میدهد، چه در عصر غیبت باشد یا عصر ظهور و مانند مردم عصر ظهور، بلکه از آنها بالاتر هم خواهد رفت چراکه در تاریکی عصر غیبت بسوی نور رفته نه در روشنایی روز ظهور و مانند شنا برخلاف رودخانهی طغیان کردهی گل آلود(مفاسد عصر حاضر) بسوی خدا رفته نه مانند شنا در جهت حرکت رودخانهی زلال و حیاتبخش عصر ظهور و این سبب امتیاز بالاتر او بر تربیت شدگان عصر ظهور میشود.
@bidary1