هرچند این که سخت شکستی دلِ من است
غمگین مشو! که شیشه برای شکستن است
من دوستی به جز تو ندارم؛ قسم به عشق
هرکس که غیر از این به تو گفتهست، دشمن است
چشمان من مسیرِ تو را گم نمیکنند
فانوس اشکهای من از بس که روشن است!
هر کس که دامنِ مژهاش تر نمیشود
باید یقین کنیم که آلودهدامن است
از دیدنم دوباره پریشان شدی؟ ببخش!
چون خوابِ بد، سزای من "ازیادبردن" است...
#حسین_دهلوی
غمگین مشو! که شیشه برای شکستن است
من دوستی به جز تو ندارم؛ قسم به عشق
هرکس که غیر از این به تو گفتهست، دشمن است
چشمان من مسیرِ تو را گم نمیکنند
فانوس اشکهای من از بس که روشن است!
هر کس که دامنِ مژهاش تر نمیشود
باید یقین کنیم که آلودهدامن است
از دیدنم دوباره پریشان شدی؟ ببخش!
چون خوابِ بد، سزای من "ازیادبردن" است...
#حسین_دهلوی
خویش را گم کردهام بعد از تو در آوار خویش
رحم کن! میترسم از تنهایی بسیار خویش
شمع جانم را مسوزان بیش ازاین دیگر مگو
اشک میریزد برای گرمی بازار خویش
بس که من سرگرم رویای تو بودم بارها
دیدهام خواب تو را با دیده بیدار خویش
چهرهای دارم که پنهان در نقابی کهنه است
خیره در آیینهام با حسرت دیدار خویش
باشد ای خورشید پنهان! در حجاب خویش باش
باز هم خو میکنم با سایه دیوار خویش
#حسین_دهلوی
رحم کن! میترسم از تنهایی بسیار خویش
شمع جانم را مسوزان بیش ازاین دیگر مگو
اشک میریزد برای گرمی بازار خویش
بس که من سرگرم رویای تو بودم بارها
دیدهام خواب تو را با دیده بیدار خویش
چهرهای دارم که پنهان در نقابی کهنه است
خیره در آیینهام با حسرت دیدار خویش
باشد ای خورشید پنهان! در حجاب خویش باش
باز هم خو میکنم با سایه دیوار خویش
#حسین_دهلوی
این سینه نیست، مرکز اجماع دردهاست
دیگر قدم خمیدهتر از پیرمردهاست
قلبی شکسته، قامت خسته: تمام من
این شهر بازماندهی بعد از نبردهاست
جان میکَند دلم، همه سرگرم میشوند
چون رقص تاس در وسط تخته نردهاست
طوفان بکن! مرا بشکن! دل نمیکنم
دریا تمام هستی دریانوردهاست
جای گلایه نیست اگر درد میکشم
صد قرن آزگار، همین رسم مردهاست...
#حسین_دهلوی
دیگر قدم خمیدهتر از پیرمردهاست
قلبی شکسته، قامت خسته: تمام من
این شهر بازماندهی بعد از نبردهاست
جان میکَند دلم، همه سرگرم میشوند
چون رقص تاس در وسط تخته نردهاست
طوفان بکن! مرا بشکن! دل نمیکنم
دریا تمام هستی دریانوردهاست
جای گلایه نیست اگر درد میکشم
صد قرن آزگار، همین رسم مردهاست...
#حسین_دهلوی