اگر محبوبتون به کسی حسادت کرد مثل مولانا بهش بگید:
« من زخم تو را به هیچ مرهم ندهم؛
یک موی تو را به هر دو عالم ندهم.»
قضیه حل شدست.
« من زخم تو را به هیچ مرهم ندهم؛
یک موی تو را به هر دو عالم ندهم.»
قضیه حل شدست.
.
عشق
زمانی اتفاق میافتد
که معشوق به شما
قطعهای از روحتان را میبخشد
که هرگز نمیدانستید
آن را گم کرده بودید
#تورکواتو_تاسوا
عشق
زمانی اتفاق میافتد
که معشوق به شما
قطعهای از روحتان را میبخشد
که هرگز نمیدانستید
آن را گم کرده بودید
#تورکواتو_تاسوا
نعتقد أنه يرانا من فوق, بينما هو يرانا من الداخل..
ما معتقدیم که او ما را از بالا می بیند،
در حالی که او ما را از درون می بیند.🥀
#شمس_التبريزي
ما معتقدیم که او ما را از بالا می بیند،
در حالی که او ما را از درون می بیند.🥀
#شمس_التبريزي
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رفیقِ من سنگِ صبور غمهام...
به دیدنم بیا که خیلی تنهام...🍃
🕊
به دیدنم بیا که خیلی تنهام...🍃
🕊
ز دو ديده خون فشانم، ز غمت شب جدايي
چه کنم؟ که هست اينها گل خير آشنايي
همه شب نهاده ام سر، چو سگان، بر آستانت
که رقيب در نيايد به بهانه گدايي
مژه ها و چشم يارم به نظر چنان نمايد
که ميان سنبلستان چرد آهوي ختايي
در گلستان چشمم ز چه رو هميشه باز
است؟
به اميد آنکه شايد تو به چشم من درآيي
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنيده ام ز گلها همه بوي بي وفايي
به کدام مذهب اين اين به کدام ملت است اين؟
که کشند عاشقي را، که تو عاشقم چرايي؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردي؟ که درون خانه آيي؟
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز ديدم
چو به صومعه رسيدم همه زاهد ريايي
در دير مي زدم من، که يکي ز در در آمد
که : درآ، درآ، عراقي، که تو خاص از آن مايي
دیوان عراقی
چه کنم؟ که هست اينها گل خير آشنايي
همه شب نهاده ام سر، چو سگان، بر آستانت
که رقيب در نيايد به بهانه گدايي
مژه ها و چشم يارم به نظر چنان نمايد
که ميان سنبلستان چرد آهوي ختايي
در گلستان چشمم ز چه رو هميشه باز
است؟
به اميد آنکه شايد تو به چشم من درآيي
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنيده ام ز گلها همه بوي بي وفايي
به کدام مذهب اين اين به کدام ملت است اين؟
که کشند عاشقي را، که تو عاشقم چرايي؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردي؟ که درون خانه آيي؟
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز ديدم
چو به صومعه رسيدم همه زاهد ريايي
در دير مي زدم من، که يکي ز در در آمد
که : درآ، درآ، عراقي، که تو خاص از آن مايي
دیوان عراقی
محرمی نیست که با او به کنار آرم روز
مونسی نیست که با وی به میان آرم راز
در غم و خواری از آنم که ندارم غمخوار
دم فرو بسته از آنم که ندارم دمساز
#عبید_زاکانی
مونسی نیست که با وی به میان آرم راز
در غم و خواری از آنم که ندارم غمخوار
دم فرو بسته از آنم که ندارم دمساز
#عبید_زاکانی
بر گیر شراب طربانگیز و بیا
پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو
بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا
رباعیات حافظ
پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو
بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا
رباعیات حافظ
ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی
و به جنسیت خود غَرّهای!
به خاطرِ عشقت
ای صبور! ای پرستار! ای مومن!
پیروزی تو میوه ی حقیقت توست
رگبارها و برف را
توفان و آفتابِ آتش بیز را
به تحمل و صبر
شکستی
باش تا میوه ی غرورت برسد
ای زنی که صبحانه ی خورشید
در پیراهن توست،
پیروزی عشق، نصیب تو باد ...
#احمد_شاملو
و به جنسیت خود غَرّهای!
به خاطرِ عشقت
ای صبور! ای پرستار! ای مومن!
پیروزی تو میوه ی حقیقت توست
رگبارها و برف را
توفان و آفتابِ آتش بیز را
به تحمل و صبر
شکستی
باش تا میوه ی غرورت برسد
ای زنی که صبحانه ی خورشید
در پیراهن توست،
پیروزی عشق، نصیب تو باد ...
#احمد_شاملو
عاقبت شعرها مرا، دیوانه کرد
جملگی آواره و مستانه کرد
انقدر از تو نوشتم بارها
تا که دل را مست و افسانه کرد
می روم، چند روزی در خودم
عشق من را، راهی بتخانه کرد
می شوم پرسان، زِهر عاشق دلی
آنکه عاشق بود مرا، آواره کرد
بال بگشودم چنان پروانه ای
عاقبت در راه دل، آزاده کرد
هاشمی
جملگی آواره و مستانه کرد
انقدر از تو نوشتم بارها
تا که دل را مست و افسانه کرد
می روم، چند روزی در خودم
عشق من را، راهی بتخانه کرد
می شوم پرسان، زِهر عاشق دلی
آنکه عاشق بود مرا، آواره کرد
بال بگشودم چنان پروانه ای
عاقبت در راه دل، آزاده کرد
هاشمی
هرگز وجود حاضر و غایب شنیدهای ؟
من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است !
- سعدی
من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است !
- سعدی
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺭﺍ میگوید؟ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﯾﺎ ﺳﮑﻮﺕ؟ ﻧﮕﺎﻩ ﯾﺎ ﺻﺪﺍ؟ ﺩﺳﺖ ﯾﺎ ﺍﺷﺎﺭﻩ؟ ﺁﺭﺍمش ﯾﺎ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ؟ ﺩﻭﺭﯼ ﯾﺎ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ؟
- بلاگا ﺩﯾﻤﯿﺘﺮﻭﺍ
- بلاگا ﺩﯾﻤﯿﺘﺮﻭﺍ
ای بیش از آنکه در قلم آید ثنای تو
واجب بر اهل مشرق و مغرب دعای تو
درویش و پادشاه ندانم درین زمان
الا به زیر سایهٔ همچون همای تو
#سعدی
واجب بر اهل مشرق و مغرب دعای تو
درویش و پادشاه ندانم درین زمان
الا به زیر سایهٔ همچون همای تو
#سعدی
پرسید یکی که عاشقی چیست
گفتم که مپرس از این معانی
آنگه که چو من شوی ببینی
آنگه که بخواندت به خوانی
#مولانا
گفتم که مپرس از این معانی
آنگه که چو من شوی ببینی
آنگه که بخواندت به خوانی
#مولانا
أخبرني أين يُباع النسيان، وأين أجد ملامحي
السابقة، وكيف لي أن أعود لنفسي؟!
به من بگو کجا فراموشی میفروشند،
کجا رخ سابقم را پیدا کنم و چگونه به خودم بازگردم...؟!
#محمود_درویش
السابقة، وكيف لي أن أعود لنفسي؟!
به من بگو کجا فراموشی میفروشند،
کجا رخ سابقم را پیدا کنم و چگونه به خودم بازگردم...؟!
#محمود_درویش
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرا از من بگیر و
سهم خود گردان!
می خواهم غزلهایم را
در حصار امن آغوشت
به بند بکشم!
هاشمی
🕊
سهم خود گردان!
می خواهم غزلهایم را
در حصار امن آغوشت
به بند بکشم!
هاشمی
🕊
یارب که از دریا دلی خود گوهر یکتا شوی
ای اشک چشم آسمان در دامن دریا بیا
ما ره به کوی عافیت دانیم و منزلگاه انس
ای در تکاپوی طلب گم کرده ره با ما بیا
ای ماه کنعانی ترا یاران به چاه افکنده اند
در رشته پیوند ما چنگی زن و بالا بیا
مفتون خویشم کردی از حالی که آن شب داشتی
بار دگر آن حال را کردی اگر پیدا بیا
شرط هواداری ما شیدائی و شوریدگیست
گر یار ما خواهی شدن شوریده و شیدا بیا
در کار ما پروائی از طعن بداندیشان مکن
پروانه گو در محفل این شمع بی پروا بیا
کنجی است ما را فارغ از شور و شر دنیای دون
اینجا چو فارغ گشتی از شور و شر دنیا بیا
گر شهریاری خواهی و اقلیم جان از خاکیان
چون قاف دامن باز چین زیر پر عنقا بیا
شهریار
ای اشک چشم آسمان در دامن دریا بیا
ما ره به کوی عافیت دانیم و منزلگاه انس
ای در تکاپوی طلب گم کرده ره با ما بیا
ای ماه کنعانی ترا یاران به چاه افکنده اند
در رشته پیوند ما چنگی زن و بالا بیا
مفتون خویشم کردی از حالی که آن شب داشتی
بار دگر آن حال را کردی اگر پیدا بیا
شرط هواداری ما شیدائی و شوریدگیست
گر یار ما خواهی شدن شوریده و شیدا بیا
در کار ما پروائی از طعن بداندیشان مکن
پروانه گو در محفل این شمع بی پروا بیا
کنجی است ما را فارغ از شور و شر دنیای دون
اینجا چو فارغ گشتی از شور و شر دنیا بیا
گر شهریاری خواهی و اقلیم جان از خاکیان
چون قاف دامن باز چین زیر پر عنقا بیا
شهریار
سخن ، بى تو مگر جاى شنیدن دارد ؟
نفس ، بى تو کجا ناى دمیدن دارد
علت کورى. یعقوب نبى معلوم است
شهر بى یار مگر ارزش دیدن دارد….
شهریار
نفس ، بى تو کجا ناى دمیدن دارد
علت کورى. یعقوب نبى معلوم است
شهر بى یار مگر ارزش دیدن دارد….
شهریار