عاشقانه♡عارفانه
790 subscribers
8.63K photos
2.72K videos
9 files
33 links
می دانم
که درمان این همه درد
شعر نیست
تویی
#تو...✓


زیباترین ها در اختیار شماست
اشعار 📖
کلیپ 📺
گیف 🎬
موسیقی 🎵🎧
💞...🕊
Download Telegram
شادی دیدنت ندیده دلم، با غم رفتنت گلاویز است..

#حسین_منزوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلنوشته:
هرگاه دلتنگت می شوم ناخداگاه شعری می شوی بر لبانم.....

_و هرگاه من دلتنگت هستم اشکی
می شوی در دیدگان ترم.

تو را زیبا می سرایم ، همچنان غمناک
_ و زیباتر از همیشه در قلبم جای داری

هاشمی
دوستت دارم
نه آنچنان زیاد که بسوزانمت
دوستت دارم
آرام،
آهسته
اما فراوان،
فراوان...


سپيده اميدی
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی

سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی

در گوشه سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی

آن روز دیده بودم این فتنه‌ها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمی‌نشستی

عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی

#حافظ
روزی دانشمندی به شهر ملانصرالدین وارد می‌شود و می‌خواهد با دانشمند آن شهرگفتگویی داشته باشد. مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد ملانصرالدین می‌برند. آندو روبروی هم می‌نشینند و مردم هم گرد آنها حلقه می‌زنند. آن دانشمند دایره‌ای روی زمین می‌کشد. ملانصرالدین با خطی آن را دو نیم می‌کند. دانشمند تخم مرغی از جیب درمی‌آورد و کنار دایره می‌گذارد. ملانصرالدین هم پیازی را در کنار آن قرار می‌دهد. دانشمند پنجة دستش را باز می‌کند و به سوی ملانصرالدین حواله می‌دهد. ملانصرالدین هم با دو انگشت سبابه و میانی به سوی او نشانه می‌رود. دانشمند برمی‌خیزد، ازملانصرالدین تشکر می‌کند و به شهر خود بازمی‌گردد. مردم شهرش از او درباره ی گفتگویش می‌پرسند و او پاسخ می‌دهد که: ملانصرالدین دانشمند بزرگی است. من در ابتدادایره‌ای روی زمین کشیدم که یعنی زمین گرد است. او خطی میانش کشید که یعنی خط استواهم دارد. من تخم مرغی نشان او دادم که یعنی به عقیده ی بعضیها زمین به شکل تخم مرغیست. و او پیازی نشان داد که یعنی شاید هم به شکل پیاز. من پنجة دستم را باز کردم که یعنی اگر پنج تن مثل ما بودند کار دنیا درست می‌شد و او دو انگشتش را نشان دادکه یعنی فعلاً ما دو نفریم. مردم شهر ملانصرالدین هم از او پرسیدند که گفتگو درمورد چه بود و او پاسخ داد: آن دانشمند دایره‌ای روی زمین کشید که یعنی من یک قرص نان می‌خورم. من هم خطی میانش کشیدم که یعنی من نصف نان می‌خورم. آن دانشمند تخم مرغی نشان داد که یعنی من نان و تخم مرغ می‌خورم. و من هم پیازی نشانش دادم که یعنی من نان و پیاز می‌خورم. آن دانشمند پنجة دستش را به سوی من نشانه رفت که یعنی خاکبر سرت. من هم دو انگشتم را به سوی او نشانه رفتم که یعنی دو تا چشمت کور شود
#_محمدرضا_نظري





شرابی خوردم از دستِ عزیزِ رفته از دستی
نمیدانم چه نوشیدم که سیرم کرده از هستی

خودم مستُ ،غزل مستُ ،تمام واژه ها مستند
قلم شوریده ای امشب،عجب اُعجوبه ای هستی!

به ساز من که میرقصی،قیامت میکنی به به...
چه طوفانی به پا کردی،قلم شاید تو هم مستی؟!

زمین مستُ،زمان مستُ،مخاطب مست شعرم شد
بنازم دلبریهایت!قلم، الحق که تردستی

فلانی فرق بسیار است،میان مستی و مستی
عزیزم خوب دقت کن!به هر مستی نگو پستی

تظاهر میکنی اما،تو هم از دیدِ من مستی
اگر پاکیزه تر بودی،به شعرم دل نمی بستی

خودم مستُ ،غزل مستُ، تمام واژه ها مستند
مخاطب معصیت کردی!به مشتی مست پیوستی
دوستت دارم
نه آنچنان زیاد که بسوزانمت
دوستت دارم
آرام،
آهسته
اما فراوان،
فراوان...
آنچه از سرگذشت شد سرگذشت/ حیف که بی دقت گذشت اما گذشت/ تا که خواستیم یک دو روزی فکر کنیم/ بر در خانه نوشتند درگذشت


ڪرده ام طی صد بیاباݧ...
را بہ شوق
یڪ جنوݧ
من از ایݧ دیوانہ بازے ها
فراواݧ ڪرده ام...!!!

#حسین_منزوے
از بند ها رها و چو آیینه صاف بود
با باد زلف حق طلبش در مصاف بود

دلخوش شدم به رشته ی مویی، ولی چه سود؟
هر نخ که داد گم شده در صد کلاف بود

بوسیدمش که فاصله افتاد بین مان
از وصل هرکه گفته خیالات و لاف بود

مهرش نشست در دلم و ماه شمسی ام
خورشید وار تاج سرِ کوه قاف بود

نامی اگرکه هست به لطف وجود اوست
نامم کنار نام قشنگش مضاف بود

او راه مستقیم من است و بدون او
حتی بهشت در نظرم انحراف بود

#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب حریر و عطر بهار
لب‌هایم
بوی شعر می‌دهند
یادم نبود
تو را که سرودم، بوسیدمت..

چشم‌هایم
تو را بر گونه‌هایم جاری می‌کنند..
یادم هست اما
که تو را ندارمت..

اگر به خواب‌هایم سر زدی
اشک‌هایم را پاک کن
و لبخندی بزن..
برایم از هر چیز بگو
جز خاطراتی که
دیگر در آغوش تو تکرار نمی‌شوند..

بگذار عشق
لااقل در خلأ اتفاق بیفتد ..
بگذار
ضمیر ناخودآگاه به نبودنت باشم
تا اگر دوباره
تو را با عشق سُرودمت، در شعر نبارَمت .. #حمیدرضا_هندی
گفتم تو را دوست دارم
صدای مرا نقاشی کن
دلتنگ توام اندوهِ مرا نقاشی کن
به تو می اندیشم در غم
پندارِ مرا نقاشی کن.
گفتی: در خلایی که هوا نیست
نه من تو را می خوانم
نه تو مرا می شناسی
برایم چراغی بیاور
بی نور
چگونه نقاشی کنم؟

“ابراهیم جعفری”
تو رو بروی من نشسته بودی و

من به تن پری قصه،

لباس می دوختم…

کاش

تقدیر می دانست

دست از رویای تو درازتر

به کابوس بر گشتن یعنی چه؟

کاش

تو می دانستی

حال حسی را که

چشم دیدن نبودنت را

ندارد…

من اما یادم نمی رود

احساس این شعر را

وقتی تنها خدا از عمقش

با خبر است… .

حمید رضا_ هندی
Ye Taneh
Kamran Molaei
ڪامران مولایے
🎵 یه تنه

موزیک امروز❤️

روزتون بعشق♥️

تو را برای لبخند تلخ لحظه ها 
پرواز شيرين خاطره ها
دوست می دارم
تو را به اندازه ی همه ی کسانی که
نخواهم ديد دوست می دارم 
اندازه قطرات باران، اندازه ی
ستاره های آسمان دوست می دارم 
تو را به اندازه خودت، اندازه
آن قلب پاکت دوست می دارم 
تو را برای دوست داشتن
دوست می دارم...

#پل_الوار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
واقعیت اینه که
اگه صد نفــر هم تو زندگیِ آدم بیادُ بـره
همیشه یکی از همه به یاد موندنـی تره....
یکی که فرق داره با بقیه
لبخندش یه جـورِ خاصیه
چشماش اگه سیاه هم هست، سیاهش با بقیـه فرق میکنه....
حرفاش اگه بی سرو ته هم باشه، باز با حرفایِ بقیه یه دنیا متفاوته....
"دوستت دارم" گفتناش یه طورِ عجیبیه....
صد نفرهم بیان و برن، بازم اون یه نفــــر میدرخشه بینشون....
اون یه نفـر خاطره میشه...
اون قسمت از زندگیته که بهشت میشه....
اون یه نفــره که بعد از رفتنش دیگه هیچی مثلِ قبل نیست....
اون یه نفـر هم تا وقتی هست نمیشه فهمید حسِ بودنش شبیه حسِ بودنِ هیچکسی نیست....
وقتی که میـره
وقتی لبخنداش و گرمیِ حضورش پر میکشه از زندگیت
اونوقته که دیگه دلت هیچ بودنی رو نمیخواد....
واقعیت همینه‍‍
صد نفرهم بیان توزندگیت و برن
اون یـــه نفــره که با رفتنش
کلِ روحتُ میبـره...

آهنگ🎶 همینه عشق
🎤 #راغب
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
میترسم از آدمها
آدمهایی که دست می گذارند
روی تنهایی‌ات
مجوزِ ورود می‌گیرند و تنهاترت می‌کنند
آدمهایی که سایه می‌اندازند روی سرت
و بی تفاوت، سایه سنگین می‌کنند
آدمهایی که ساده می‌گیری بودنشان را
و سخت می‌کنند گذرِ لحظه‌هایت را
آدمهایی که کوهِ معرفت می‌شوی برایشان
و آنها مدام تو را می‌لرزانند
با آتشفشانِ بی معرفتی‌هایشان
آدمهایی که به هزار و یک خاطره
دلبسته‌شان می‌شوی
و آنها به یک اشاره
پاک می‌کنند همه‌ی گذشته‌ها را
آدمهایی که شروع رابطه را عاشقانه
و پایان رابطه را به فاجعه ختم می‌کنند
می ترسم از آدمهایی
با جیب‌هایی پُر از نقاب
که برای هر بار سادگیِ دلت
یکی را به صورت می‌زنند
ظاهراً خوشایندند
و همین بسیار می‌ترساند مرا
چه سود ، چون دل دانا و چشم بینا نیست..!

#حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای غزل
ناسروده ی دل
راز نگاهم را
می پیچم
لای پرنیانی از عشق
روان بر بال نسیم
رود زلال عشقی جاری
در نازکای پای خیالت
آنسوتر ، شعاع سوزان خورشید
در آستانه ی محرابت
نفس بریده تر
جان شیفته را فدا خواهم کرد

#یاسمن_احمدی/صدف

🍃🌾