« #معجزه_ای_در_کنار_ضریح »
💠 و إِنْ أَحَدٌ مِنْ اَلْمُشْرِکینَ اِسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتّی یَسْمَعَ کَلامَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمنهُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لایَعْلَمُونَ 💠 /1
⬅️ دستور خداوند است ،
که اگر کافری، از پیامبر تقاضای پناهندگی کند، پیامبر وظیفه دارد او را پناه دهد ،
تا آن کافر ، سخن خدا را بشنود و پس از آن اگر خواست به محل خویش باز گردد ، او را باید تحت الحفظ به منزلش برسانند.
🍃🍃🍃🍃🍃
#داستان ،در سال 575 ه.ق /2
🔸 سرداری به نام امیر مجاهد الدین سُنقر دستور داده بود که کوفه و نجف را محاصره کنند.
چرا که میان او و قبیله « بنی خفاجه » در گیری و اختلافی بوجود امده بود.
و در اطراف شهر سربازانی گذاشته بود تا از قبیله ی دشمن کسی وارد نشود.
روزی ،
دو سوار از قبیله ی بنی خفاجه به قصد ورود در شهر نجف حرکت کردند .
یکی از آن دو سوار وارد منطقه ی محافظت شده شد.
در همان لحظه سردار سُنقر از کمین گاه خارج شد ،دیگر سوار عرب که بیرون ایستاده بود ،با مشاهده سردار فریاد کشید و به دوست خود گفت که فرار کند ، و خودش نیز از انجا دور شد .
اما سربازان دوست او را گرفتند.
و سوار عرب به حرم امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام پناه برد .
🔸 سنقر دستور داد او را دستگیر کنند و بیاورند.
و مرد عرب ضریح مقدس را گرفته بود و سربازان می خواستند به زور او را از ضریح جدا کنند .
✨ در آن لحظه مرد فریاد کشید و خطاب به حضرت عرض کرد :
یا اباالحسن ،
من عربم و تو نیز عرب هستی .
رسم عرب این است که اگر کسی بر او پناهنده شود ، او را می پذیرد و پناهش میدهد .
و من هم دخیل شما هستم آقا ، و به تو پناه آورده ام ، شما خودتان حافظ من باشید .
✅ { رسم عرب این است که اگر کسی بر او پناهنده شود حتی اگر قاتل پسر و کشنده ی پدرش هم باشد . او را در پناه و حمایت خود قرار دهد و تا پای جان از او دفاع می کند. }
مرد عرب با اطمینان عجیبی خود را دخیل حضرت قرار داد.
🔸 سربازان او را به زور از ضریح جدا کردند ، در همان لحظه مرد بلند گفت :
😔 يا اباالحسن،
فراموش نکن که من با تو پیمان بستم ، مبادا پیمان شکنی کنی .
سردار دستور داد که او را بکشند ، اما مرد عرب گفت در ازای جانم به تو دویست دینار طلا و یک اسب اصیل می دهم ، سُنقر قبول کرد.
و قرار شد کسی به سمت قبیله مرد عرب برود و پول و اسب را بگیرد .
🔸 خادم حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید:
نیمه شب شنیدم که درِ حرم را به شدت می زنند ، با عجله از جا بلند شدم ، و در را باز کردم
با تعجب دیدم که
مرد عرب با لباس های تمیز خوشحال با یکی از سربازان سُنقر آمده و به همراه غلامی که هدایایی هم به همراه داشت .
🔸 داخل حرم شدند ، فرستاده سُنقر با احترام و ادب در مقابل ضریح ایستاد و به حضرت عرض کرد
✅ یا امیرالمؤمنین،
بنده و برده ی شما سُنقر به شما سلام رساند و از شما به خاطر خطایی که مرتکب شده بود ، عذرخواهی کرده تا توبه اش را بپذیرید ،
و از روی شرم و حیا مرا مأمور کرد تا این مرد عرب را خدمت شما بیاورم .
و هدایایی هم برای شما فرستاده .
🔸 خادم حرم از او پرسید ،چه چیز باعث شد که این موقع از شب و این طور به حرم بیایید و عاجزانه تقاضای بخشش کنید ؟!
⬅️ فرستاده توضیح داد که ، هنوز ساعتی از شب نگذشته بود که سُنقر وحشت زده از خواب بیدار شد و در حالی که رنگش پریده بود و بدنش می لرزید مرا صدا زد و گفت:
در خواب حضرت امیرالمؤمنین را دیدم که با چهرهای غضبناک در حالی که شمشیر در دست داشتند به سمت من آمدند و فرمود :
💠 « به خدا سو گند اگر دخیل مرا ، آزاد نکنی سر از بدنت جدا خواهم کرد.»
و شخصی هم که به سوی قبیله مرد عرب رفته بود در آن شب خواب دید که حضرت به او فرموده ، فورا برگرد و دخیل مرا از سردار تحویل بگیر.
__________________
1/سوره توبه/6
2/بحار الانوار جلد 42 _ ص323
https://telegram.me/joinchat/BFNhhDuljCk2TD4lSNHApQ
شبکه جهانی بِـیـتُ العَــباس علیه السلام
💠 و إِنْ أَحَدٌ مِنْ اَلْمُشْرِکینَ اِسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتّی یَسْمَعَ کَلامَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمنهُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لایَعْلَمُونَ 💠 /1
⬅️ دستور خداوند است ،
که اگر کافری، از پیامبر تقاضای پناهندگی کند، پیامبر وظیفه دارد او را پناه دهد ،
تا آن کافر ، سخن خدا را بشنود و پس از آن اگر خواست به محل خویش باز گردد ، او را باید تحت الحفظ به منزلش برسانند.
🍃🍃🍃🍃🍃
#داستان ،در سال 575 ه.ق /2
🔸 سرداری به نام امیر مجاهد الدین سُنقر دستور داده بود که کوفه و نجف را محاصره کنند.
چرا که میان او و قبیله « بنی خفاجه » در گیری و اختلافی بوجود امده بود.
و در اطراف شهر سربازانی گذاشته بود تا از قبیله ی دشمن کسی وارد نشود.
روزی ،
دو سوار از قبیله ی بنی خفاجه به قصد ورود در شهر نجف حرکت کردند .
یکی از آن دو سوار وارد منطقه ی محافظت شده شد.
در همان لحظه سردار سُنقر از کمین گاه خارج شد ،دیگر سوار عرب که بیرون ایستاده بود ،با مشاهده سردار فریاد کشید و به دوست خود گفت که فرار کند ، و خودش نیز از انجا دور شد .
اما سربازان دوست او را گرفتند.
و سوار عرب به حرم امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام پناه برد .
🔸 سنقر دستور داد او را دستگیر کنند و بیاورند.
و مرد عرب ضریح مقدس را گرفته بود و سربازان می خواستند به زور او را از ضریح جدا کنند .
✨ در آن لحظه مرد فریاد کشید و خطاب به حضرت عرض کرد :
یا اباالحسن ،
من عربم و تو نیز عرب هستی .
رسم عرب این است که اگر کسی بر او پناهنده شود ، او را می پذیرد و پناهش میدهد .
و من هم دخیل شما هستم آقا ، و به تو پناه آورده ام ، شما خودتان حافظ من باشید .
✅ { رسم عرب این است که اگر کسی بر او پناهنده شود حتی اگر قاتل پسر و کشنده ی پدرش هم باشد . او را در پناه و حمایت خود قرار دهد و تا پای جان از او دفاع می کند. }
مرد عرب با اطمینان عجیبی خود را دخیل حضرت قرار داد.
🔸 سربازان او را به زور از ضریح جدا کردند ، در همان لحظه مرد بلند گفت :
😔 يا اباالحسن،
فراموش نکن که من با تو پیمان بستم ، مبادا پیمان شکنی کنی .
سردار دستور داد که او را بکشند ، اما مرد عرب گفت در ازای جانم به تو دویست دینار طلا و یک اسب اصیل می دهم ، سُنقر قبول کرد.
و قرار شد کسی به سمت قبیله مرد عرب برود و پول و اسب را بگیرد .
🔸 خادم حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید:
نیمه شب شنیدم که درِ حرم را به شدت می زنند ، با عجله از جا بلند شدم ، و در را باز کردم
با تعجب دیدم که
مرد عرب با لباس های تمیز خوشحال با یکی از سربازان سُنقر آمده و به همراه غلامی که هدایایی هم به همراه داشت .
🔸 داخل حرم شدند ، فرستاده سُنقر با احترام و ادب در مقابل ضریح ایستاد و به حضرت عرض کرد
✅ یا امیرالمؤمنین،
بنده و برده ی شما سُنقر به شما سلام رساند و از شما به خاطر خطایی که مرتکب شده بود ، عذرخواهی کرده تا توبه اش را بپذیرید ،
و از روی شرم و حیا مرا مأمور کرد تا این مرد عرب را خدمت شما بیاورم .
و هدایایی هم برای شما فرستاده .
🔸 خادم حرم از او پرسید ،چه چیز باعث شد که این موقع از شب و این طور به حرم بیایید و عاجزانه تقاضای بخشش کنید ؟!
⬅️ فرستاده توضیح داد که ، هنوز ساعتی از شب نگذشته بود که سُنقر وحشت زده از خواب بیدار شد و در حالی که رنگش پریده بود و بدنش می لرزید مرا صدا زد و گفت:
در خواب حضرت امیرالمؤمنین را دیدم که با چهرهای غضبناک در حالی که شمشیر در دست داشتند به سمت من آمدند و فرمود :
💠 « به خدا سو گند اگر دخیل مرا ، آزاد نکنی سر از بدنت جدا خواهم کرد.»
و شخصی هم که به سوی قبیله مرد عرب رفته بود در آن شب خواب دید که حضرت به او فرموده ، فورا برگرد و دخیل مرا از سردار تحویل بگیر.
__________________
1/سوره توبه/6
2/بحار الانوار جلد 42 _ ص323
https://telegram.me/joinchat/BFNhhDuljCk2TD4lSNHApQ
شبکه جهانی بِـیـتُ العَــباس علیه السلام