#پیشنهاد_مطالعه_آخر_هفته
#سیری_در_گلزار_مثنوی 👈پادشاهی با یاران خود به شکار رفت و در مسیر شکارگاه چشمش به کنیزکی زیبا افتاد که دل و دینش را به یغما برد...
@behnashr
#سیری_در_گلزار_مثنوی 👈پادشاهی با یاران خود به شکار رفت و در مسیر شکارگاه چشمش به کنیزکی زیبا افتاد که دل و دینش را به یغما برد...
@behnashr
#پیشنهاد_مطالعه_آخر_هفته
#چگونه_کتاب_بخوانیم 👈همیشه لازم نیست شما به تنهایی وحدت موضوع کتاب را کشف کنید. اغلب نویسنده در این کار به شما کمک میکند...
@behnashr
#چگونه_کتاب_بخوانیم 👈همیشه لازم نیست شما به تنهایی وحدت موضوع کتاب را کشف کنید. اغلب نویسنده در این کار به شما کمک میکند...
@behnashr
#پیشنهاد_مطالعه_آخر_هفته
#جگر_گرگ 👈 صبح جمعه همه را آزاد کردند. چیزی گیرشان نیامده بود. تنها چندوعده، ناهار و شام ضرر کردند. قانون میگفت باید به متهم یا حتی مجرم غذا داد...
@behnashr
#جگر_گرگ 👈 صبح جمعه همه را آزاد کردند. چیزی گیرشان نیامده بود. تنها چندوعده، ناهار و شام ضرر کردند. قانون میگفت باید به متهم یا حتی مجرم غذا داد...
@behnashr
#پیشنهاد_مطالعه_آخر_هفته
#در_سال_های_دور 👈 حبیب بیاختیار با تکیه به درِ بسته واگن نشست. صورتش سرخ شد. مینو دست او را گرفت: «پاشو مرد. باز هم که وارفتی.» زبان حبیب به تتهپته افتاده بود...
@behnashr
#در_سال_های_دور 👈 حبیب بیاختیار با تکیه به درِ بسته واگن نشست. صورتش سرخ شد. مینو دست او را گرفت: «پاشو مرد. باز هم که وارفتی.» زبان حبیب به تتهپته افتاده بود...
@behnashr
#پیشنهاد_مطالعه_آخر_هفته
#افسانه_های_ایرانی 👈ننهسرما سهپسر داشت.دی، بهمن واسفند که باکمک آنها قدرتنمایی میکرد.مردم روستا که ازکارهای او بهتنگ آمدند،شکایت خود را پیش نوروزمحمد بردند...
@behnashr
#افسانه_های_ایرانی 👈ننهسرما سهپسر داشت.دی، بهمن واسفند که باکمک آنها قدرتنمایی میکرد.مردم روستا که ازکارهای او بهتنگ آمدند،شکایت خود را پیش نوروزمحمد بردند...
@behnashr
#پیشنهاد_مطالعه_آخر_هفته
#ایرانیان_و_حضرت_معصومه 👈از داخل حرم صدای تلاوت قرآن و ذکر و گریه و درخواست بلند است. درچنین غوغایی، شماری از زائران پیشانی خود را برمیلههایضریح میگذارند و...
@behnashr
#ایرانیان_و_حضرت_معصومه 👈از داخل حرم صدای تلاوت قرآن و ذکر و گریه و درخواست بلند است. درچنین غوغایی، شماری از زائران پیشانی خود را برمیلههایضریح میگذارند و...
@behnashr
#پیشنهاد_مطالعه_آخر_هفته
#مردمان_قصه_کنند 👈مشهد به آتش کشیده شده است؛ بوی دود و آتش همه شهر را گرفته، روسها گندهلاتها را اجیر کردهاند تا این غائله را به پا کنند...
@behnashr
#مردمان_قصه_کنند 👈مشهد به آتش کشیده شده است؛ بوی دود و آتش همه شهر را گرفته، روسها گندهلاتها را اجیر کردهاند تا این غائله را به پا کنند...
@behnashr
#پیشنهاد_مطالعه_آخر_هفته
#کت_ولیعهدی 👈نگاهش را هُلداد بهطرف دیوارها. دیوارهایخالی انگار چشم داشتند. سرمای تنهایی سُرخورد تویتنش. تنهاییمثلسایه تعقیبش میکرد...
@behnashr
#کت_ولیعهدی 👈نگاهش را هُلداد بهطرف دیوارها. دیوارهایخالی انگار چشم داشتند. سرمای تنهایی سُرخورد تویتنش. تنهاییمثلسایه تعقیبش میکرد...
@behnashr
#پیشنهاد_مطالعه_آخر_هفته
#پیکار_سرنوشت 👈سوت بلند قطار نشانه آن بود که به ایستگاه شهر کوتاباتو نزدیک میشوند. احمد چشمهایش را باز کرد. حرفهای آن دو مرد افکارش را پریشان کرده بود...
@behnashr
#پیکار_سرنوشت 👈سوت بلند قطار نشانه آن بود که به ایستگاه شهر کوتاباتو نزدیک میشوند. احمد چشمهایش را باز کرد. حرفهای آن دو مرد افکارش را پریشان کرده بود...
@behnashr
#پیشنهاد_مطالعه_آخر_هفته
#سه_سوت 👈سر برگرداندم. کسی نبود؟! یعنی چه؟! از دوچرخه پیاده شدم واطراف را با دقت نگاه کردم.هیچکس نبود ولی خودم شنیدم؛یعنی کسی بدون منظور،سوت زده؟! آن هم دو تکسوت!
@behnashr
#سه_سوت 👈سر برگرداندم. کسی نبود؟! یعنی چه؟! از دوچرخه پیاده شدم واطراف را با دقت نگاه کردم.هیچکس نبود ولی خودم شنیدم؛یعنی کسی بدون منظور،سوت زده؟! آن هم دو تکسوت!
@behnashr
#پیشنهاد_مطالعه_آخر_هفته
#دلتنگی_آهوهای_بست_بالا 👈روزهای زندگی، میان «تلخ»ها و «شیرین»ها تقسیم میشوند. روزهای تلخ، بیش از روزهای شیرین در یادمان میمانند؛ مانند حفرههایی ترمیمنشده...
@behnashr
#دلتنگی_آهوهای_بست_بالا 👈روزهای زندگی، میان «تلخ»ها و «شیرین»ها تقسیم میشوند. روزهای تلخ، بیش از روزهای شیرین در یادمان میمانند؛ مانند حفرههایی ترمیمنشده...
@behnashr
#پیشنهاد_مطالعه_آخر_هفته
#ترسو 👈با سنگریزهای که به شیشه میخورد، از روی تختم میپرم پایین.آهسته و بیسروصدا پنجره را باز میکنم و نگاهم را میدوانم به کوچه.جلوی در، سایهای وول میخورد...
@behnashr
#ترسو 👈با سنگریزهای که به شیشه میخورد، از روی تختم میپرم پایین.آهسته و بیسروصدا پنجره را باز میکنم و نگاهم را میدوانم به کوچه.جلوی در، سایهای وول میخورد...
@behnashr
Forwarded from 📚 انتشارات بهنشــر 📖
#پیشنهاد_مطالعه_آخر_هفته
#راز_آن_بوی_شگفت 👈تکه ابر گفت: بالاخره به دنیا آمدم. چقدر ابربودن خوب است. میشود هزار بار بمیری و زنده شوی؛ میشود هزار بار بباری و تمام شوی...
@behnashr
#راز_آن_بوی_شگفت 👈تکه ابر گفت: بالاخره به دنیا آمدم. چقدر ابربودن خوب است. میشود هزار بار بمیری و زنده شوی؛ میشود هزار بار بباری و تمام شوی...
@behnashr
#پیشنهاد_مطالعه_آخر_هفته
#مسافر_حکیم_آباد 👈حبیب پا روی سنگی گذاشت که لق بود و از جا کنده شد.حبیب افتاد.فریاد کشید وکمک خواست اما پیش از آنکه کسی بتواند کمکش کند،از شیب صخره به پایین لغزید..
@behnashr
#مسافر_حکیم_آباد 👈حبیب پا روی سنگی گذاشت که لق بود و از جا کنده شد.حبیب افتاد.فریاد کشید وکمک خواست اما پیش از آنکه کسی بتواند کمکش کند،از شیب صخره به پایین لغزید..
@behnashr
#پیشنهاد_مطالعه_آخر_هفته
#قصه_های_آمین👈پشت شیشه مشجّر درِ هال،سایهای میجنبید. انگار داشت با چیزی ور میرفت.کلید تکانی خورد. همزمان صدای خفه خرناسی در فضا پیچید...
@behnashr
#قصه_های_آمین👈پشت شیشه مشجّر درِ هال،سایهای میجنبید. انگار داشت با چیزی ور میرفت.کلید تکانی خورد. همزمان صدای خفه خرناسی در فضا پیچید...
@behnashr
#پیشنهاد_مطالعه_آخر_هفته
#ماه_در_آینه 👈چقدر آینه را دوست داری؟ هر وقت دلت برای خودت تنگ میشود، به آینه نگاه میکنی و آینه چه صادقانه با تو روبهرو میشود. تو او هستی و او مثل تو...
@behnashr
#ماه_در_آینه 👈چقدر آینه را دوست داری؟ هر وقت دلت برای خودت تنگ میشود، به آینه نگاه میکنی و آینه چه صادقانه با تو روبهرو میشود. تو او هستی و او مثل تو...
@behnashr
#پیشنهاد_مطالعه_آخر_هفته
#سفرنامه_آلفونس_گابریل 👈باد هنوزهم بیوقفه میوزید.هیچچیز ازقدرت آن در امان نبود. ما به آن پشت کرده وخود را درعباهای قهوهای رنگِ بافتهشده ازپشم شتر پیچیده بودیم.
@behnashr
#سفرنامه_آلفونس_گابریل 👈باد هنوزهم بیوقفه میوزید.هیچچیز ازقدرت آن در امان نبود. ما به آن پشت کرده وخود را درعباهای قهوهای رنگِ بافتهشده ازپشم شتر پیچیده بودیم.
@behnashr
#پیشنهاد_مطالعه_آخر_هفته
#دریا_و_آتش 👈تولد یکی از زیباترین حوادث هستی است.پس از مدتها انتظار،ناگهان صدای گریه نوزادی آرامش را در قلبها جاری میکند...تولد یک پرنده،یک شکوفه یا یک انسان...
@behnashr
#دریا_و_آتش 👈تولد یکی از زیباترین حوادث هستی است.پس از مدتها انتظار،ناگهان صدای گریه نوزادی آرامش را در قلبها جاری میکند...تولد یک پرنده،یک شکوفه یا یک انسان...
@behnashr
#پیشنهاد_مطالعه_آخر_هفته
#یک_نفر_تو_را_دوست_دارد 👈شده بودم مثل درختی که برگها،میوههاو ریشههایش جدا ازهم بودند.این صحنه برایم ناباورانه بود.چشم باز کردم.دیدم من هستم وقالب یکانسان...
@behnashr
#یک_نفر_تو_را_دوست_دارد 👈شده بودم مثل درختی که برگها،میوههاو ریشههایش جدا ازهم بودند.این صحنه برایم ناباورانه بود.چشم باز کردم.دیدم من هستم وقالب یکانسان...
@behnashr
#پیشنهاد_مطالعه_آخر_هفته
#سقاخانه_و_آهوها 👈بغض گلوی پیرمردرو میگیره.شناسنامهش رو میبنده و میذاره توی جیبش.سالهای رفته رو مرور میکنه.تکیه میکنه به عصاش و میشینه گوشه صحن آزادی حرم...
@behnashr
#سقاخانه_و_آهوها 👈بغض گلوی پیرمردرو میگیره.شناسنامهش رو میبنده و میذاره توی جیبش.سالهای رفته رو مرور میکنه.تکیه میکنه به عصاش و میشینه گوشه صحن آزادی حرم...
@behnashr