#سنگ_چخماق_نباشیم !!!
نوشتاری از #بهمردهرمزدیار
منصوررضاییسرونوی
روزی از قضای روزگار ، خاری خشکیده ، از ریشه گسسته و دوان پیش باد در کوه ، شاخهایش به گَوَنی برخورد کرد و هر دو از درد تیغ ؛ این از آن و آن از این
صدایشان درآمد :
گَوَن گفت : ای بی ریشه چرا بر سرم فرود آمدی و تیغ در جانم نشاندی؟
خار پاسخ داد : مرا اختیار در کف نبود و
باد مرا بدین سو آورد و اما تو چرا سد راه من شدی و خار در جسمم فرو نمودی ؟
بعد از مختصر گفتگویی ؛ بحث در حال تمام شدن بود و کار به مرحله عذرخواهی
رسید که :
ناگهان سنگ چخماقی که در سایهی گَوَن سکون بود قهقهای سر زد و گفت :
ای گوَن شک نکن که خار از کوری تو را
اینگونه لگدمال کرد و مطمعن باش از
این بابت که سد راهش قرار گرفتهای خار
در تنت نشاند !!
گَوَن برآشفت "
باز چخماق به سخن ادامه داد که :
ای خار نادان حسادتت را به ریشه دار بودن دوستم فهمیدم و براستی که همانا
بی ریشه ای !!
... و اینگونه بر آشوب میان خار و گَون افزود و گوَن تکانی خورد تا خار را بیازارد
و خار نیز از شدت غضب به سوی گَون حرکت نمود و در این حین سنگ چخماق
لیز خورد و به سنگی دیگر برخورد کرد و آتشی به جان اهالی دعوا انداخت که دودشان بر آسمان رفت و هر دو سوختند و خاکستر شدند ...
و اما سنگ چخماق ماند و
ادامه زندگی ، بدون وجود خار و سایهی گَوَن ...
تک و تنها زیر ستیغ آفتاب
بله ؛ درد تنهایی را به جان خرید !!!
در میانهی دعوا ، سنگ چخماق مباش
عاقبتِ سوختنِ کسان ، تنهایی است !!
بدرود /.
#بهمـــــــــ🔥ـــــــــرد
@behmard_h
▶ @Behmard60042
▶ @BHormozdyar
نوشتاری از #بهمردهرمزدیار
منصوررضاییسرونوی
روزی از قضای روزگار ، خاری خشکیده ، از ریشه گسسته و دوان پیش باد در کوه ، شاخهایش به گَوَنی برخورد کرد و هر دو از درد تیغ ؛ این از آن و آن از این
صدایشان درآمد :
گَوَن گفت : ای بی ریشه چرا بر سرم فرود آمدی و تیغ در جانم نشاندی؟
خار پاسخ داد : مرا اختیار در کف نبود و
باد مرا بدین سو آورد و اما تو چرا سد راه من شدی و خار در جسمم فرو نمودی ؟
بعد از مختصر گفتگویی ؛ بحث در حال تمام شدن بود و کار به مرحله عذرخواهی
رسید که :
ناگهان سنگ چخماقی که در سایهی گَوَن سکون بود قهقهای سر زد و گفت :
ای گوَن شک نکن که خار از کوری تو را
اینگونه لگدمال کرد و مطمعن باش از
این بابت که سد راهش قرار گرفتهای خار
در تنت نشاند !!
گَوَن برآشفت "
باز چخماق به سخن ادامه داد که :
ای خار نادان حسادتت را به ریشه دار بودن دوستم فهمیدم و براستی که همانا
بی ریشه ای !!
... و اینگونه بر آشوب میان خار و گَون افزود و گوَن تکانی خورد تا خار را بیازارد
و خار نیز از شدت غضب به سوی گَون حرکت نمود و در این حین سنگ چخماق
لیز خورد و به سنگی دیگر برخورد کرد و آتشی به جان اهالی دعوا انداخت که دودشان بر آسمان رفت و هر دو سوختند و خاکستر شدند ...
و اما سنگ چخماق ماند و
ادامه زندگی ، بدون وجود خار و سایهی گَوَن ...
تک و تنها زیر ستیغ آفتاب
بله ؛ درد تنهایی را به جان خرید !!!
در میانهی دعوا ، سنگ چخماق مباش
عاقبتِ سوختنِ کسان ، تنهایی است !!
بدرود /.
#بهمـــــــــ🔥ـــــــــرد
@behmard_h
▶ @Behmard60042
▶ @BHormozdyar