⭕️➕فرازهایی از کتاب "در کمال تعجب" به قلم زنده یاد #عمران_صلاحی:
▪️محمد قاضی وقتی زنش فوت کرد، خواهر زنش را گرفت.
از او پرسیدند: چرا این کار را کردی.
گفت: برای صرفه جویی در مادر زن.
▪️حسین توفیق وقتی ریش و پشم پرویز شاپور را دید، گفت: شاپور را باید با "نی" بوسید.
پرویز شاپور میگفت: سلمانی محل درست وسط خیابان با من احوالپرسی میکند. او میخواهد من حواسم پرت شود و زیر ماشین بروم چون چهل سال است سلمانی نرفته ام و بازارش را کساد کرده ام.
▪️روی جلد اکثر کتابهایی که "دهباشی" در می آورد نوشته شده است: به کوشش علی دهباشی.
میگویند "ایرج پزشکزاد" اسم دهباشی را گذاشته است: "کوششعلی"
▪️هادی خان "لب کلفت" میگفت: جوان که بودیم از ترس پدر و مادرمان نمی توانستیم سیگار بکشیم، حالا هم که پا به سن گذاشته ایم از ترس بچه هایمان!
▪️بلندترین شعرهای معاصر را غلامحسین نصیری پور سروده که بعضی از شعرهایش به سیصد الی چهارصد صفحه میرسد.
روزی شخصی از او پرسید: این دیگر چه شعرهایی است؟
نصیری پور جواب داد: اینها شعر خانواده است، درست مانند نوشابه خانواده!
▪️محمد قاضی میگفت: من و "به آذین" و " یونسی" میخواهیم تشکیل ارکستری باهم بدهیم و در این ارکستر قرار است "به آذین" بزند، من بخوانم و "یونسی" برقصد!
قاضی از نظر حنجره و به آذین از نظر دست و یونسی از نظر پا آسیب دیده بودند.
▪️محمد علی فرزانه (ادیب و مترجم و محقق آذربایجانی) زمانی که انتشارات داشت، میگفت: یک روز مامورین امنیتی آمدند و دوره های تاریخ طبری را از کتابفروشی ما جمع کردند و بردند ولی پس از دو ساعت کتابها را پس آوردند و گفتند: میبخشید، ما فکر کردیم کتابهای " احسان طبری" است.
▪️حمید مصدق ناراحتی قلبی داشت و دود سیگار برایش مضر.
همسرش (لاله خانم) نوشته ای به سر در زده بود که: "در بیرون از خانه سیگار بکشید"
مهمانان سیگاری هم رعایت میکردند و میرفتند بیرون و پس از کشیدن سیگار دوباره می آمدند داخل.
یک شب حمید مصدق را دیدیم که خودش هم توصیه را رعایت کرده و رفته بیرون دارد سیگار میکشد!
▪️در مجلس شورای ملی سابق روی دیوار بر تابلویی این عبارت نوشته شده بود:
(و شاورهم فی الامر) یعنی در کارها مشورت کنید.
پرویز شاپور میگفت: بعدها آن تابلو را برداشتند و به جایش این تابلو را گذاشتند: (و شاور هم فی حسب الامر) یعنی در کارها طبق فرموده مشورت کنید.
▪️محمد قاضی بدلیل عمل حنجره با دستگاهی صحبت میکرد که خودش اسمش را گذاشته بود "لسانک" درست مانند سمعک و عینک.
روزی میخواست با کسی تماس بگیرد، شماره را اشتباه گرفت، خانمی از آن سوی تلفن وقتی صدای قاضی را شنید، پرسید: آقا شما غازی؟
قاضی گفت: من قاضی هستم ولی نه آن غازی که شما فکر میکنید.
▪️در دانشگاه صنعت آب و برق مراسم بزرگداشتی برای فروغ فرخزاد گذاشته بودند و ما را هم دعوت کرده بودند.
مجری برنامه به هر کسی که پشت تریبون میرفت میگفت: "استاد"... مرا هم استاد خطاب کرد... به او گفتم: خواهش میکنم دیگر صفت "استاد" را به کار نبر.
بعد نوبت نمایشنامه نویس معاصر محمود استاد محمد شد . مجری برنامه وقتی میخواست او را صدا بزند گفت: از آقای محمد خواهش میکنم تشریف بیاورند پشت تریبون.
▪️عمران صلاحی می گوید:
یک شب با عظیم خلیلی برای دیدن شاملو به منزلش رفتیم.
عظیم هی به شاملو میگفت "استاد".
شاملو گفت: به من استاد نگو، اگر نمیتوانی بگویی احمد، بگو شاملو جان.
عظیم خلیلی گفت: چشم "استاد".
▪️بیژن جلالی میگفت: از وقتی که به من گفته اند "استاد "به ضرر گلها و گربه ها تمام شده است.
چون هم گلها تشنه مانده اند و هم گربه ها گرسنه؛ زیرا با خودم میگویم: استاد که نباید به گلها آب و به گربه ها غذا بدهد!
🌹🌹🌹
🌹🌹 join us 🌹🌹
👇👇👇
♥️به جمع ما بپیوندید و از خدمات #ترجمه #شفاهی، #کتبی و #همزمان به 30 #زبان با تخفیف ویژه اعضای کانال بهره مند شوید. ♥️
♥️ https://telegram.me/bazaretarjomeh ♥️
♥️ www.mehr-vida.com ♥️
▪️محمد قاضی وقتی زنش فوت کرد، خواهر زنش را گرفت.
از او پرسیدند: چرا این کار را کردی.
گفت: برای صرفه جویی در مادر زن.
▪️حسین توفیق وقتی ریش و پشم پرویز شاپور را دید، گفت: شاپور را باید با "نی" بوسید.
پرویز شاپور میگفت: سلمانی محل درست وسط خیابان با من احوالپرسی میکند. او میخواهد من حواسم پرت شود و زیر ماشین بروم چون چهل سال است سلمانی نرفته ام و بازارش را کساد کرده ام.
▪️روی جلد اکثر کتابهایی که "دهباشی" در می آورد نوشته شده است: به کوشش علی دهباشی.
میگویند "ایرج پزشکزاد" اسم دهباشی را گذاشته است: "کوششعلی"
▪️هادی خان "لب کلفت" میگفت: جوان که بودیم از ترس پدر و مادرمان نمی توانستیم سیگار بکشیم، حالا هم که پا به سن گذاشته ایم از ترس بچه هایمان!
▪️بلندترین شعرهای معاصر را غلامحسین نصیری پور سروده که بعضی از شعرهایش به سیصد الی چهارصد صفحه میرسد.
روزی شخصی از او پرسید: این دیگر چه شعرهایی است؟
نصیری پور جواب داد: اینها شعر خانواده است، درست مانند نوشابه خانواده!
▪️محمد قاضی میگفت: من و "به آذین" و " یونسی" میخواهیم تشکیل ارکستری باهم بدهیم و در این ارکستر قرار است "به آذین" بزند، من بخوانم و "یونسی" برقصد!
قاضی از نظر حنجره و به آذین از نظر دست و یونسی از نظر پا آسیب دیده بودند.
▪️محمد علی فرزانه (ادیب و مترجم و محقق آذربایجانی) زمانی که انتشارات داشت، میگفت: یک روز مامورین امنیتی آمدند و دوره های تاریخ طبری را از کتابفروشی ما جمع کردند و بردند ولی پس از دو ساعت کتابها را پس آوردند و گفتند: میبخشید، ما فکر کردیم کتابهای " احسان طبری" است.
▪️حمید مصدق ناراحتی قلبی داشت و دود سیگار برایش مضر.
همسرش (لاله خانم) نوشته ای به سر در زده بود که: "در بیرون از خانه سیگار بکشید"
مهمانان سیگاری هم رعایت میکردند و میرفتند بیرون و پس از کشیدن سیگار دوباره می آمدند داخل.
یک شب حمید مصدق را دیدیم که خودش هم توصیه را رعایت کرده و رفته بیرون دارد سیگار میکشد!
▪️در مجلس شورای ملی سابق روی دیوار بر تابلویی این عبارت نوشته شده بود:
(و شاورهم فی الامر) یعنی در کارها مشورت کنید.
پرویز شاپور میگفت: بعدها آن تابلو را برداشتند و به جایش این تابلو را گذاشتند: (و شاور هم فی حسب الامر) یعنی در کارها طبق فرموده مشورت کنید.
▪️محمد قاضی بدلیل عمل حنجره با دستگاهی صحبت میکرد که خودش اسمش را گذاشته بود "لسانک" درست مانند سمعک و عینک.
روزی میخواست با کسی تماس بگیرد، شماره را اشتباه گرفت، خانمی از آن سوی تلفن وقتی صدای قاضی را شنید، پرسید: آقا شما غازی؟
قاضی گفت: من قاضی هستم ولی نه آن غازی که شما فکر میکنید.
▪️در دانشگاه صنعت آب و برق مراسم بزرگداشتی برای فروغ فرخزاد گذاشته بودند و ما را هم دعوت کرده بودند.
مجری برنامه به هر کسی که پشت تریبون میرفت میگفت: "استاد"... مرا هم استاد خطاب کرد... به او گفتم: خواهش میکنم دیگر صفت "استاد" را به کار نبر.
بعد نوبت نمایشنامه نویس معاصر محمود استاد محمد شد . مجری برنامه وقتی میخواست او را صدا بزند گفت: از آقای محمد خواهش میکنم تشریف بیاورند پشت تریبون.
▪️عمران صلاحی می گوید:
یک شب با عظیم خلیلی برای دیدن شاملو به منزلش رفتیم.
عظیم هی به شاملو میگفت "استاد".
شاملو گفت: به من استاد نگو، اگر نمیتوانی بگویی احمد، بگو شاملو جان.
عظیم خلیلی گفت: چشم "استاد".
▪️بیژن جلالی میگفت: از وقتی که به من گفته اند "استاد "به ضرر گلها و گربه ها تمام شده است.
چون هم گلها تشنه مانده اند و هم گربه ها گرسنه؛ زیرا با خودم میگویم: استاد که نباید به گلها آب و به گربه ها غذا بدهد!
🌹🌹🌹
🌹🌹 join us 🌹🌹
👇👇👇
♥️به جمع ما بپیوندید و از خدمات #ترجمه #شفاهی، #کتبی و #همزمان به 30 #زبان با تخفیف ویژه اعضای کانال بهره مند شوید. ♥️
♥️ https://telegram.me/bazaretarjomeh ♥️
♥️ www.mehr-vida.com ♥️
Telegram
بازار ترجمه
به میمنت روز ترجمه (نهم مهر)، کانال بازار ترجمه به منظور اطلاع رسانی در زمینه اخبار، رویدادها، مقالات، کتاب ها و.. مربوط به ترجمه در ایران و جهان راه اندازی شد.
تماس با ادمین: @Azadi20
موسسه ترجمه مهر ویدا
www.mehr-vida.com
تماس با ادمین: @Azadi20
موسسه ترجمه مهر ویدا
www.mehr-vida.com