بایگانی
8.75K subscribers
517 photos
156 videos
5 files
616 links
Download Telegram
📍
مرگ کسی که
شکنجه زندانیان را لازم می‌دانست!

حسن یوسفی‌ اشکوری

امروز خبر رسید که دکتر عباس شیبانی درگذشته و آقای خامنه‌ای بر پیکر او نماز خوانده است.
با نام عباس شیبانی در دهه پنجاه آشنا شده بودم. اما در جریان انقلاب ۵۷ و پس از آن با شخصیت و تصویرش از طریق مطبوعات آشنایی بیشتری حاصل شد.
در چهار سال مجلس اول همکار شدیم و بدین ترتیب از نزدیک نیز آشنایی و تا حدودی دوستی فیمابین هم شکل گرفت.

در باره شخصیت و افکار و رفتار و کارنامه آن مرحوم بسی سخن هست و طبعا اکنون مجالی برای پرداختن آنها نیست. به اشاره می‌گویم به لحاظ فردی شیبانی آدم بدی نبود و از فضایلی نیز بهره داشت ولی او نیز مانند برخی دیگر در طراز مسئولان جمهوری اسلامی از کسانی بود که می‌توان گفت می‌خواست «جنت مکان» بماند. به شدت به جمهوری اسلامی و دو رهبر آن وفادار بود. دیدگاه مذهبی عامیانه و سنتی داشت. مقلّد بود و پیروی انشاءالله صادق. گزاف نیست گفته شود که او نیز مانند شماری دیگر از این نوع جنت‌ مکان‌ها، وفاداری به ارباب قدرت را بر هر چیز دیگر ترجیح می داد. این که رهبر بلامنازع جمهوری اسلامی آن هم در شرایط کنونی بر پیکر شیبانی نماز می‌گزارد و تصویر و فیلم آن منتشر می‌شود، پاداش این سرسپردگی و وفاداری بی چون و چراست.

خاطره‌ای که در اینجا نقل می‌شود،
گرچه چندان به سود آن مرحوم نیست،
ولی به هر تقدیر "برگی از تاریخ" است، و حداقل می‌تواند تا حدودی راز احترام آشکار بر شیبانی را، به ویژه بر جوانانی که از گذشته‌های دور حتی از عصر انقلاب اطلاعی ندارند، عیان کند.

شکنجه زندانیان یک ضرورت است!
این یادداشت از خاطرات روزنوشت من در مجلس اول است (یادداشت‌هایی که هنوز منتشر نشده است). این یادداشت به تاریخ شنبه ۲۹ / ۸ / ۱۳۶۱ پس از یک گفتگوی دونفره در صحن مجلس تحریر شده و در اینجا عینا و بی کم و کاست نقل می‌شود:

به دکتر شیبانی گفتم: آقای دکتر! تا کی باید وضع زندان‌ها اصلاح شود؟
گفت: خوب شده، دیگر اشکالات وجود ندارد.

گفتم: خیر، هنوز درست نشده است
گفت: مثلا؟!

گفتم: زدن که هست، شکنجه که برطرف نشده . . .
حرفم را برید و گفت: خوب، بله که زدن هست، مگر بنا بود که نباشد؟!

گفتم: زدن زندانی اشکال ندارد؟!
گفت: خیر، تعزیر است.

گفتم: مگر در قانون اساسی نیامده است که هر نوع شکنجه برای گرفتن اقرار ممنوع است؟
گفت: این که شکنجه نیست، تعزیر است!

گفتم: تعزیر تعریف دارد و شرایطی، هدف آن نیز تأدیب است نه گرفتن اعتراف! مگر نه این است که شما این کار را تحت عنوان تعزیر می‌کنید ولی برای گرفتن اقرار و اعتراف بر ضد خود؟
گفت: ضرورت است آقا! ضرورت است!

گفتم: چه ضرورتی؟
گفت: وقتی کسی مسلح است و دستگیرش کرده‌اند و حرف نمی‌زند، ضرورت دارد از او اقرار بگیرند.

گفتم: این که ضرورت نشد، این همان است که گفته می‌شود هدف وسیله را توجیه می‌کند!
گفت: آقا! اگر این کار را نکنند، جمهوری اسلامی می‌رود هوا!

گفتم: در عوض اسلام می‌ماند زمین!
گفت: خیر، نه جمهوری اسلامی می‌ماند و نه اسلام!

گفتم: یادتان هست که در مجلس بررسی قانون اساسی آقای مشکینی با استدلالی مشابه پیشنهاد کرد به صورت استثناء ،«زدن» جایز باشد؟ ولی آیت‌الله منتظری و آقای بهشتی مخالفت کرده و گفتند اولا، این نوع زدن، ولو فایده‌ای هم داشته باشد، خلاف شرع است. و ثانیا، از کجا معلوم که این زدن‌ها در یک حد بماند و به ناخن کشیدن و سوزاندن و . . منجر نشود! (نقل به مضمون).
گفت: خوب! همین فقها اجازه داده‌اند و حتی در شورای انقلاب هم مطرح شد و اجازه داده شد.

گفتم: اولا، تکلیف قانون اساسی چه می‌شود؟ و ثانیا، مگر چند جور اسلام وجود دارد؟ و ثالثا، مگر امام علی و پیغمبر از چنین روش‌هایی استفاده کرده‌اند؟ آن‌ها آیا نمی‌توانستند برای حفظ خود از چنین شیوه‌هایی استفاده کنند؟
گفت: آری، استفاده کرده‌اند.

گفتم: یک مورد را بفرمایید!
با عصبانیت گفت: آقا من با شما بحث ندارم، من می‌گویم ضرورت است و اگر نباشد جمهوری اسلامی از بین می‌رود! اصلا من عقیده دارم این افرادی که دستگیر می‌شوند انسان نیستند و حق حیات هم ندارند و هر جور با آن ها معامله بکنند، اشکال ندارد! تعزیر که چیزی نیست!

گفتم: همین!
گفت: همین!

گفتم: همین!
گفت: همین!
گفتم: خداحافظ
@rahsevom

📍امان از "تعصب مذهبی"...
که از [انسان]، "شیطان" می سازد...!
🅾️
با حمید فرخ‌نژادها چه کنیم؟

بهزاد مهرانی

حمید فرخ‌نژاد از ایران خارج شد و در نوشته‌هایی در ‌اینستاگرامش به خامنه‌ای و جمهوری‌اسلامی حمله و از انقلاب مردم ایران حمایت کرد.

عده‌ای به او می‌تازند که چطور تا کنون سکوت کرده بود و با سینمای رانتی همکاری می‌کرد و‌ دستمزد‌های بالا می‌گرفت؟ مگر جمهوری‌اسلامی تا کنون کم جنایت کرده بود که امروز صدای فرخ‌نژاد درآمده است؟

این‌ها به درستی به نقش‌هایی اشاره می‌کنند که فرخ‌نژاد بازی کرده و ‌در آن‌ها تلاش شده از ماموران امنیتی جمهوری‌اسلامی چهره‌ای رحمانی نشان بدهد. (ظاهراً سریالی که تا آخرین روزهای حضورش در ایران کار کرده هم چنین مضمونی دارد.)

امروز باید با او چه‌گونه رفتار کنیم؟

مگر نمی‌گوییم وقتی اعتراضات مردم گسترده‌تر می‌شود از بدنهٔ حکومت ریزش صورت می‌گیرد و این ریزش‌های یاری‌گر پیروزی انقلاب مردم می‌شود؟ مگر نمی‌گوییم که باید از این ریزش‌ها حمایت کرد؟

بله! انسان‌ها میزان شجاعت و صداقت‌شان متفاوت است. کاری که امروز امثال فرخ‌نژادها انجام می‌دهند رفتاری است که باید سال‌ها و بلکه دهه‌ها پیش صورت می‌گرفت.

این حقیقت است اما برای رسیدن به پیروزی، این تنها حقیقت نیست که به کارمان می‌آید، بلکه باید مصلحت‌ها را هم در نظر گرفت.
اگر امروز با این ریزش‌ها به درشتی و‌ پرخاش برخورد شود، دیگرانی که قصد چنین کاری دارند از اینکه به مردم بپیوندند دچار تردید خواهند شد.

ریزش‌ها فقط قرار نیست که از نیروی سرکوبگری باشد که باتوم به دست دارند و یا دستور سرکوب می‌دهند. وقتی بازوهای فرهنگی سرکوب (در‌ اینجا عالم سینما) دچار ریزش می‌شود، مردم امید بیش‌تری برای سرنگون‌ کردن حکومت می‌یابند.

قرار نیست همهٔ افرادی که از حکومت و یا سفره‌ای که حکومت پهن کرده رومی‌گردانند رهبر انقلاب مردم بشوند اما شایسته است که به جای تخطئهٔ حرکت آن‌ها، شرایط را برای ریزش‌های بیش‌تر فراهم کنیم.
خروس و ملا
ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﭘﯿﺶ ﭘﺪﺭﺵ آمد ﻭ ﮔﻔﺖ : پدر ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣان بمن ﺑﺪﻩ ميخواهم توپ ﺑﺨﺮﻡ، پدر ﮔﻔﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ. ﺧﺮﻭﺳﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺮﻭ ﺑﻔﺮﻭﺷﺶ! براي خودت يك توپ بخر.
ﭘﺴﺮﻩ ﺧﺮﻭس را به بازار ﺑﺮﺩ تا ﺑﻔﺮﻭﺷد ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ خروس را به قيمت هزار ﺗﻮﻣﺎن هم ﻧﺨﺮﯾﺪ.
پسر ﺩرب خانه اي را ﺯﺩ. زني خوش روي ﺩﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ.
ﭘﺴﺮﻩ گفت: خانم اين خروس را به قيمت هزار ﺗﻮﻣﺎن از من ميخريد؟
— ﺯﻥه دلش سوخت و گفت ﺑﯿﺎ ﺩﺍخل تا از كيفم پول بياورم ! شوهرم بسيار شكاك است. تو را درب منزل ببيند هم براي تو بد مي شود و هم براي من.
ﭘﺴﺮﻩ رفت داخل، همينكه ﺧﻮﺍستند ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺧﺮﻭﺱ ﺻﺤﺒﺖ کنند، ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺯﺩ.
ﺯﻧﻪ ﮔﻔﺖ واي ﺷﻮﻫﺮمه، خیلی بدبینه! ﺑﺮﻭ ﺗﻮ ﺯﯾﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻗﺎﯾﻢ ﺷو!
ﺩﺭﻭ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﮐﺮد ﺩﯾﺪ ﺷﻮﻫﺮﺵ نيست ولي معشوقه اش بود ! زن او را به داخل دعوت كرد و گفت بد موقعي آمدي، الان موقع آمدن شوهرم است
صداي در بلند شد!
ﺯﻧﻪ به دوس پسرش ﮔﻔﺖ ﺷﻮﻫﺮﻣﻪ
ﺑﺮﻭ ﺗﻮ ﺯﯾﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻗﺎﯾﻢ ﺷﻮ!

ﺯﯾﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺑﻮد
معشوقه زن و پسر در زيرزمين با هم آشنا شدند
ﭘﺴﺮﻩ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﺧﺮﻭﺱ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﺨﺮﯼ!
معشوقه زن ﮔﻔﺖ: ﺻﺪﺍﺗﻮ ﺑﯿﺎﺭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺸﻨﻮﻥ!
ﭘﺴﺮﻩ: با همان صدا گفت خروس مرا ميخري؟
معشوقه گفت : نه
پسر گفت ﻫﺮ ﺟﻮﺭ ﺭﺍﺣﺘﯽ. يا ميخري وَيَا ﺍﻻﻥ ﺩﺍﺩﻣﯿﺰﻧﻢ.
ﻣﺮﺩ گفت : باشه ﺑﺎﺷﻪ ﻗﺒﻮﻝ! ﭼﻨﺪ؟
ﭘﺴﺮﻩ: ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﻦ!
ﻣﺮﺩ: ٥٠ هزار ﺗﻮﻣﺎن براي يك خروس ؟ ﻧﻤﯿﺨﺮﻡ ﮔﺮﻭﻧﻪ!
ﭘﺴﺮﻩ: ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻻﻥ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﻧﻢ!
ﻣﺮد: ﺑﺎﺷﻪ! ﺑﮕﯿﺮ ﺍﯾﻨﻢ ﭘﻮﻝ!
😂😂😂
ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ!!!
ﭘﺴﺮﻩ گفت ﺧﺮﻭﺳت را ﻣﯿﻔﺮﻭﺷﯽ!!!؟

معشوقه گفت البته:
ﭘﺴﺮﻩ گفت : ﭘﻨﺞ ﺗﻮمان
ﻣﺮﺩ: همين الان ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻫﺰﺍﺭ ﺑهم ﻓﺮﻭﺧﺘﯽ!
ﭘﺴﺮﻩ: ﻫﺮ ﺟﻮﺭ ﺭﺍﺣﺘﯽ الان ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﻧﻢ!
ﻣﺮﺩ گفت ﺑﺎﺷﻪ ﭘﻮﻟﻮ ﺑﺪﻩ! ميفروشم
ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈه گذشت
ﭘﺴﺮﻩ گفت : خروس من را مي ﺧﺮﯼ؟
ﻣﺮﺩ گفت نه
پسر گفت : داد ميزنم
مرد گفت : چند؟
ﭘﺴﺮﻩ: ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﻦ!!!
ﻣﺮﺩ: ﮔﺮﻭﻧﻪ. ديوانه شده اي؟
ﭘﺴﺮﻩ : ﺻﺪﺍيش را بلند كرد
ﻣﺮﺩ: ﺑﺎﺷﻪ ﺍﯾﻨﻢ صد هزار تومان.
ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ!
ﭘﺴﺮﻩ: ﺧﺮﻭﺳﻮ ﻣﯿﻔﺮﻭﺷﯽ؟
ﻣﺮﺩ: ﺑﮕﯿﺮ برا خودت ﭘﻮﻟﺶ هم ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ! ﻓﻘﻂ ﺩﺍﺩ ﻧﺰﻥ!

ﺑﻌﺪ ﺯﻧﻪ ﺍﻭﻣﺪ گفت بیاین ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺭﻓﺖ.
ﭘﺴﺮﻩ ﺭﻓﺖ ﻫﻢ ﺗﻮﭖ ﺧﺮﯾﺪ ﻫﻢ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ.
ﺧﺮﻭس رو هم ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﺩ ﺧﻮﻧﻪ

باباش بهش گفت چکار کردی که هم پول داری، هم دوچرخه خریدی و هم خروس رو،
پسره هم داستانو تعریف میکنه باباش بهش میگه این پول حرامه، پسر گفت حرام نیست من فقط خرید و فروش کردم.
پدر گفت برو مسجد و از ملّا بپرس اگر گفت حلاله ایراد نداره و گرنه حق نداری با توپ و دوچرخه برگردی خونه. او مرد خداشناس و پاکی هست و حقیقت را به تو خواهد گفت و هر حکمی داد باید قبول کنی.
پسره هم میره مسجد محل میبینه یه آخوند باعمامه گنده اونجا نشسته وبه سوالات مردم جواب میده
صبر میکنه نوبتش که شد میره جلو و میگه حضرت آقا ببخشید مزاحم شدم من یه خروس دارم، ...
هنوز حرفش تموم نشده بود که آخونده میگه اینجا هم دست از سر من بر نمیداری؟ تخم سگ تو هنوز هم اون خروسو داری؟؟؟؟!!!! "
😳😱
پسر ميگه ٢٠٠ هزار ﺗﻮﻣﺎن وگرنه داد ميزنم كه تو با زن شوهر دار رابطه داري. آخوند صدايش را پائين مياورد و ميگويد بگير اين ٢٠٠ هزار ﺗﻮﻣﺎن را ولد زنا، خروس هم مال خودت😂و اینگونه بود که آن پسر هر موقع پول لازم داشت برای نماز به مسجد میرفت و خروسش را هم با خود میبرد و پس از مدتی شد رئیس کل بانک مرکزی و بعد از آن اختلاس کرد و رفت کانادا

بله اسم اون پسر خاوری بود
الان فهمیدین چرا هیشکی کاریش نداره؟ چون داد میزنه
سران آلمان چند ماه بعد از اینکه به روسیه حمله کردند و صد هزار نفر از سربازانشان در برف مردند، می‌دانستند شکست می‌خورند ولی چطور می‌توانستند حتی به خودشان بگویند این صدهزار کشته بی‌فایده و نتیجه اشتباه محاسباتی آنها بوده است، پس جنگ در روسیه را ادامه دادند و با یک میلیون کشته همگی خودکشی کردند.
زنانی هستند که با شوهر معتادی که دستِ بزن دارد و هیچ امیدی به اصلاحش نیست زندگی می کنند، ولی زن بعد از چهل سال باز هم حاضر نیست از او جدا شود، چون اگر طلاق بگیرد با خودش خواهد گفت چرا چهل سال پیش طلاق نگرفتم و تحمل این پشیمانی سخت‌تر از تحمل ادامه زندگی با شوهرش خواهد بود.
وقتی هزار صفحه از یک رمان چرند را خواندید بعید است پانصد صفحه آخرش را نخوانده رها کنید.
اگر وقتی ارزش سهامتان نصف شد آن را نفروختید بعید است که بعد از یک چهارم شدنش آن را بفروشید چون بعد از تحمل اینهمه ضرر، خیلی درد آور است قبول کنید این سهام هیچ سودی برایتان نخواهد داشت.
کسی که سالهای زیادی از عمر خود را بر اساس باورها و اعتقادات غلط سپری نموده و در این راه متحمل هزینه و مشقت فراوان شده، حتی اگر صدها دلیل روشن مبنی بر نادرست بودن اعتقادش برای او بیان کنید، به سختی قادر است از اعتقاد خود دست بکشد و قبول کند که تمام رنجها و زحماتی که در سالهای طلایی عمرش متحمل شده بی دلیل بوده.
هرچه در کاری بیشتر هزینه دهید در ادامه آن کار راسخ تر می‌شوید و ایمانتان به آن کار محکمتر میشود.
تورات میگوید: اگر میخواهید ایمان مردم قویتر شود، کاری کنید که آنها در راه دینشان زجر بکشند.کاهنان از همان قدیم می‌دانستند که اگر مردم را راضی کنند یکی از گاوهای عزیزشان را برای معبد قربانی کنند آنها سال بعد هم گاو دیگری را قربانی خواهند کرد حتی اگر دعایشان مستجاب نشود چون پشیمان شدن از قربانی کردن یعنی قبول این که گاو عزیزشان را بخاطر هیچ و پوچ به فنا داده‌اند.
وقتی بخاطر کاری هزینه می‌دهیم حتی
اگر آن کار احمقانه‌ترین کار هم باشد به سختی می‌توانیم قبول کنیم آن کار اشتباه بوده.
برای مادری که فرزندش را در جنگ از دست داده خیلی سخت است که باور کند هدف آن جنگ فقط فروش اسلحه بوده.
بخاطر همین است که هرچه اوضاع افتضاح‌تر میشود اصرار بر ادامه دادن همان راهِ افتضاح، بیشتر می‌شود.
پس شاید حالا، بتوان آنهایی که سالها بر سیاستهای شکست خورده و اعتقادات دروغین خود اصرار می‌کنند را بهتر درک کرد.

*برتراند راسل:*
*چگونه به تاول‌های پاهایم بگویم تمام مسیری که آمده‌ایم اشتباه بوده !!؟؟،…*
ساختار جهل و جنون و فساد ما، دکتر دارد!

«دکتر روحانی،..
دکتر قالی باف،..
دکتر احمدی نژاد،..
دکتر ولایتی،..
دکتر محسن رضایی،..
دکتر  دکتر   دکتر...»
میخواهید دلیل این امر را بدانید؟!
👇👇👇
اوایل انقلاب، مسئولان،
خاکی و متواضع  بودند، و به هم خواهر و برادر میگفتند
و عناوین
«دکتر و مهندس»  را متعلّق به طاغوتیها،
یا مذهبیهای لیبرال و غربزده، میدانستند.
یعنی عنوان دکتر،
در رشته های غیر پزشکی، چیزی مثل کت و شلوار و کراوات بود!
مسئولان انقلابی کمی که جا افتادند، شدند حاج آقا و حاج خانم! چون سهمیۀ حج را قرق کرده بودند.
امّا بعد از جنگ،  "حاجی"  کم کم از مد افتاد!
بلطف دانشگاه آزاد و بعضی دانشگاههای وابسته به حکومت، حاج آقاها و حاج خانمهای سابق مدرک گرفتند،
و یکدفعه شدند دکتر!
همزمان، مسئولان اُورکتها را در آوردند، و کت و شلوار پوشیدند و ریشهای انبوه قبلی،
آنکادره و کوتاه شد!
در تحوّلی دیگر، مسئولان از محلّات فقیر نشین و متوسّط نشین شهرها،
به محلّات اعیان نشین، مانند خیابان آفریقا، سعادت آباد، زعفرانیّه، فرمانیه و نیاوران کوچ کردند!
عنوان دکتری،
حالا دیگر جزو لوازم اصلی پیشرفت در هرم سیاسی شد!
یک عدّه با رانتِ سیاسی و بده/بستان، بدون کنکور و حضور در کلاس، و بدون زحمتِ درس خواندن، شدند دکتر!
لذا وقتی صحبت میکنند طرز گویش لبوفروش و باقالی فروش و آب حوضی را میشنویم نه گویش یک دکتر...
ابتذال مدرک از همینجا شروع شد.
آبروی این دانشگاه معتبر را بر باد داد!
یک عدّه زرنگ، رفتند بکمک دلّالها، ازدانشگاههای درِ پیتیِ  آذربایجان، تاجیکستان، بلاروس، هند، و فیلیپین، با چند صد دلار  مدرک اصلی خریدند!
یک عدّه هم  با شعارِ «کی به کیه؟»
همینجا مدرک جعلی از اکسفورد و ...
با دو/سه هزار دلار خریدند و از مزایای مادّی و معنوی آن برخوردار شدند!
فعلاً عضویّت در هیأت علمی دانشگاهها هم بین مسئولان  تبدیل به یک ارزش سیاسی شده است، که لازمۂ آن علاوه بر مدرک دکترا، و استفاده از پارتی  برای ورود،
«مقاله سازی و کتابسازی»
بمنظور ارتقاء رتبه است!
تهیّۂ مقاله و کتابسازی، تبدیل به یک صنعت شده است!
عدّه ای هم با معادلسازیِ مدرکِ حوزوی و شش کلاس آکادمیک، آخوندِ دکتر شدند!!!!!!!!!!!!!!
شما وزیر که باشی یا نمایندۂ مجلس، میتوانی یک عدّه را اجیر کنی تا برایت مقاله بسازند، و کتاب سرهم بندی کنند، و مزدشان را هم از کیسۂ دستگاه خلافت بگیرند!
چقدر رسواست که فردی با مدرک جعلی مهندسی عمران، رئیس سازمان نظام مهندسی، و نیز رئیس کمیسیون عمران مجلس میشود!
معمولاً در دعواهای جناحی برخی از این مسائل عنوان میشوند.
همین حالا اگر مدارک فوق لیسانس و دکترای نمایندگان مجلس
«راستی آزمائی» شوند، باید انتخابات را مجدّد برگزار کرد!!
وضع طوری شده که افراد با سواد و دارای مدرک واقعی، که با کوشش علمی بعنوان دکترا دست یافته اند، از اینکه به آنها
«دکتر» بگویند، خجالت میکشند!
دکترهای قلّابی و رانتی، به
«آلاف و الوف» میرسند، در حالیکه دکترهای واقعی، مخصوصاً در رشته های علوم انسانی، که اهل ریا و تظاهر نیستند، برای پیدا کردن کار به
«این در و آن در» میزنند،
و به نتیجه هم نمیرسند.
و اگر هم کاری پیدا کنند، حقوقشان تناسبی با سواد و تخصّصشان ندارد!
حتّی برخی مجبورند که برای بقاء، خودشان را به خنگی بزنند، و از تخصّصشان استفاده نکنند!
ما با یک طبقۂ حاکم روبرو هستیم که همۂ ارزشهای واقعی، از سواد و مدرک و تحقیق تا استادی دانشگاه و مقاله نویسی و تألیف کتاب  را به گند کشیده اند!..

بر گرفته از نوشتۀ شیرزاد عبدالهی
یاداشتی از رسول بداقی از زندان اوین

ما را سری است با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

ده‌ها سال است که استبداد و خودکامگی خود را زیر نام‌های گوناگون پنهان کرده و مقدس‌ترین داشته‌های مردم، از منافع مادی و معنوی یک ملت کهن گرفته تا جان و مال و آبروی آنان را نوبت به نوبت ویران می‌کند. نفت و آب و گاز و خاک و جنگل و معادن، محیط زیست، اعتماد، باورها و حتی شرف و حیثیت مردم را خاکریز به خاکریز ویران کرده و اینک به طور عریان در روزنامه‌ها، رسانه‌ها، همایش‌ها و به هر شکل ممکن، سرزمین و مردم ایران را تهدید به سوریه‌ای شدن می‌کند و آشکارا به همگان می‌فهماند یا ما یا هیچ کس.

بی گمان تنها چیزی که جلوی خودکامگان خونریز را گرفته تا بار دیگر میلیون‌ها انسان را قربانی هوس‌ها و توهمات و خواب‌های آشفته نکنند، ناتوانی آنهاست.

همکاران و هموطنان ارجمند:
اینجانب و همکارانم ۱۲۰ روز در چنان وضعیتی در بند ۲۰۹ و ۲۴۰ در زندان اوین به سر بردیم که شب و روز را به سختی از هم تشخیص می‌دادیم. پرسیدن ساعت از یک نگهبان توهین استخوان سوزی را در پی داشت. دیدن یک لبخند از یک همنوع، شنیدن صدای یک انسان، حتی یک پرنده برای ما رویایی شده بود.

۱۲۰ روز نمی‌دانستیم در سلول کناری ما چه کسی به بند کشیده شده. گاه گریه‌های التماس آمیز مردی یا نوجوانی بیگناه به قلب زخم خورده‌ی ما نمک می‌پاشید.۱۲۰ روز جوی آمیخته به ترس از تحقیر و تهدید، لحظه لحظه‌های ما را پر کرده بود. حضور ۲۴ ساعته دوربین‌های مداربسته، لامپ‌های روشن، نظارت بر رفتار و کردار ما از دریچه‌ی چشمی درب فولادین سلول ۵ متری، هستی را برای ما تبدیل به تابوتی کرده بود که جای جنبیدن را از ما گرفته بود. جسم ما در یک سلول کوچک و روح و روان ما در یک تابوت اسیر ناجوانمردان وحشی صفت بود. در این تابوت روحی تنها می‌توانستیم لبهای‌مان را تکان بدهیم. گاه تخیلات و توهمات خود را از سلول‌های مغز خود به لب‌های‌مان جاری می‌کردیم.

تمام آزادی ما این بود که در تخیلات، توهمات، ترس‌ها و تهدیدها حرکت کنیم. تهدید همکاران، خانواده، دوستان و زن و فرزند و خویشاوندان کابوسی بود که خواب را از جسم و روح ما ربوده بود.

گاه صدای یک عربده کش به نام بازجو یا مراقبی و زندانبانی عقده‌ای، گاه صدای نرم اما بُرنده‌ی یک مامور، همراه با تهدید زن و فرزند، مرگ را در پیش چشم ما زیباتر از شیرین‌ترین لحظه‌های جلوه‌گر می‌ساخت. بی وجدانی آنان هستی، زندگی و انسانیت را در پیش چشم کابوسی مزخرف می‌نمود. دروغ و فریب و جاه طلبی و ریا و نیرنگ و شیطان صفتی بازجوها و برخی زندانبان‌ها آدمی را به تعظیم در برابر شیطان وا می‌داشت. گاه تهدید به مرگ در سلول‌های انفرادی، خاموش و بی همدم، افسوس آخرین وصیت نامه را برای خانواده در ذهن و جان ما به خاک می‌سپرد.

گاه مانند پرنده‌ای بی پناه که بر شانه‌های شکارچی‌اش بنشیند، عواطف و محبت‌های انسانی خود را به پای دل ماموران گرگ صفت و خونخوار می‌ریختیم. آری خوانندگان شریف، از کدامین درد باید نالید؟

۱۲۰ روز زیر بمباران توهین، تحقیر، تهمت، دروغ، اتهام و پرونده‌سازی، فحاشی، ارعاب و تهدید، تنهایی و بی خبری، روح و روان ما را تبدیل به زباله‌دانی از پس مانده‌های ذهن مزدوران بیماری کرده بود که گرگ صفت شرف را قی کرده بودند. در عین حال آنچه می‌گفتند برای ما فقط یک شوخی یا تهدید برای عقب نشینی از خواسته‌های به حق فرهنگیان و جامعه و دانش آموزان بیش نبود، غافل از اینکه در این ۱۲۰ روز آنان دنبال سناریوسازی بوده و برای بدبین کردن و تفرقه از هیچ دروغی و از هیچ فریبی کوتاهی نکرده بودند. تصاویر گوناگون و بی ربط به هم بافته بودند، اتهامات سراسر دروغ بسته بودند. غافل از اینکه آنان لوله تفنگ تبلیغات فریبکارانه را به سمت خود گرفته‌اند زیرا ذهن مردم جامعه از این دروغ پردازی‌ها اشباع شده است. در این میان اتهام دروغین گرفتن پول از بیگانگان برای خریدن معترضین خیابانی و خرید سلاح جنگی، شرم‌آورترین توهینی بود که آنان در صدا و سیمای اشغال شده، در حق ما، معلمان و مردم معترض روا داشتند. در پایان همواره بر این افتخار می‌کنم که ایرانی، معلم، پاکدل و پاکدست هستیم و بالاتر اینکه هموطنان و همکاران و همراهانی دارم که دروغ و فریب را از راستی و درستی به روشنی آفتاب دلشان تمیز می‌دهند.

رسول بداقی_بند ۴ زندان اوین
دی ۱۴۰۱
👈ایران و نسل صفر
 
✍️ دکتر محسن رنانی

■بسی امید دارم که این نسل بتواند بحران‌های جاری که میان او و حکومت هست را با خردمندی به سلامت از سر بگذارند؛ و البته امیدوارم حکومت هم با تصمیمات خطا و مقابله کور با خواسته‌ها و نیازهای این نسل، ایران را به‌سوی خشونت فراگیر و درهم‌ریزی نبرد. در این صورت می‌توان امیدوار بود که در نیمه دوم قرن بیست‌ویکم، «سالِ صفرِ توسعه» در ایران آ‌غاز شود؛ که اگر چنین شود، آنگاه می‌توان گفت ایران جزء ملت‌های بختیار جهان بوده است که دوره گذار تاریخی خود به مُدرنیَّت را چنین سریع و کم هزینه می‌‌پیماید.

□به‌گمان من حکومت، با تمرکز بلندمدت بر دغدغه «جهان‌گیری»، لوازم «جهان‌داری» (قدرت اثرگذاری بر جامعه) و لوازم «جهان‌پذیری» (قدرت تحول در خویش) را از دست داده است. سه شرط اصلی جهان‌داری و جهان‌پذیری این‌ها هستند: مهارت نرم (عقلانیت حکمرانی یا عقل جهانداری یا همان انرژی خرد جمعی)، مهارت سخت (انعطاف‌پذیری ساختاری و سیستمی) و ذخیره انرژی (منابع مادی، سرمایه اجتماعی، و قدرت روانشناختی برای تغییر).

●البته حکومت احتمالا به زودی دست به تغییرات صوری خواهد زد اما قدرت تغییرات واقعی را از دست داده است. در عین حال دو دهه است که منحنی اقتدار حکومت، نزولی و منحنی اقتدار جامعه، صعودی شده است و شکاف اقتدار سالهاست که به سود جامعه در حال افزایش است (این نکته را در مقاله «تناسب در اقتدار» در سال ۱۳۸۱ باز کرده‌ام). پس پیشاپیش سرنوشت این تعارض میان حکومت و جامعه روشن است. تنها هزینه‌های آن است که بسته به رفتار دو طرف، می‌تواند برای ایران کم یا خسارتبار باشد.

○این نسل، «نسل صفر» است و اگر عجله نکند، بازی را بدون خون و خشونت خواهد برد. چون عقبه این نسل تا دبستان‌ها ادامه دارد و فناوری هم روزاروز او را تقویت می‌کند و انرژی خود را نیز از شوق روزافزون به تغییر می‌گیرد. اما حکومت همه منابع خود را خرج کرده یا از دست داده است، از منابع طبیعی گرفته تا منابع مشروعیت دینی و سرمایه اجتماعی و منابع اندیشگی. تنها منبع باقی مانده حکومت، اقتدار کاریزما است؛ پس فرصت حکومت محدود به اکنون است تا زمانی که عصر کاریزما پایان یابد.

■نسل صفر یعنی نسلی که هیچ باور غیرقابل نقد و هیچ انگاره مقدسی ندارد. «خدا، شاه، میهن» یا «خدا، امام، حکومت»، پرچم نسل‌های پیشاتوسعه و نشانه مرحله کودکیِ یک جامعه است. این‌ها سرانگاره‌های مقدسی است که نشانه تعهد یا سرسپردگی یک جامعه به آسمان، به حکومت، به جغرافیا یا به شخص است. یعنی نسبت عاطفی میان یک جامعه با آسمان با حکومت با قومیت و با فرد است. وقتی مناسبات و قواعد کلان یک جامعه بر نسبت عاطفی و رابطه احساسی چیده شد، جامعه خلع‌سلاح و بی‌دفاع می‌شود و امکان برقراری یک رابطه عقلانی از جنس گفت‌وگو، نقد، خردورزی و اصلاح، پایان می‌یابد.

□نسل صفر ممکن است در صورت لزوم و وقتی همه راه‌ها را بر خود بسته ببیند و به‌طورکامل ناامید شود، دست به خشونت ببرد، اما این خشونت، ایدئولوژیک نیست بلکه خشونتِ روانشناختی است که حاصل تنفرِ ناشی از احساس فریب، باخت و تبعیض است. خشونت روانشناختی از نسلی به نسل دیگر منتقل نمی‌شود چون هیجان روانشناختی به محض محو شدنِ عللِ آن، فرو می‌نشیند. اما خشونت ایدئولوژیک، ماندگار است و از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود. خشونت روانشناختی یک احساس زودگذر هیجانی است اما خشونت ایدئولوژیک در بادامه مغزی (آمیگدال) خانه می‌کند و ماندگار است و از طریق هنجارهای فرهنگی به نسل‌های بعد منتقل می‌شود.

●در همین جنبش مهسا، خشونت معترضان، روانشناختی بود و پس از یک برون‌ریزی، فروکش کرد؛ اما خشونت حکومت ایدئولوژیک بود و به همین علت همچنان ادامه دارد و خواهد داشت. پس نسل صفر ذاتا خشن نیست چون هیچ ایدئولوژی یا انگاره مقدسی ندارد. و همه چیز را از دریچه عقل و به اقتضای واقعیت و مصلحت می‌نگرد. این همان عصاره مُدرنیَّت (نوگرایی یا مدرنیته) است که اگر این نسل بپاید، این جامعه را وارد دوره «رواداری» می‌کند.

○رواداری یعنی پذیرش این که تک‌تک انسان‌ها خلقت ویژه و منحصربه فرد خود را دارند و هر کدام دریچه‌ای به سوی آگاهی‌های این هستی بی‌کرانه‌اند. بنابراین رواداری یعنی پذیرش دگراندیشی و دگرباشی. رواداری یعنی فرد، حقیقت را در انحصار خود یا گروه خود یا قوم خود یا دین خود نداند و حقیقت را موهبتی بداند که در میان مردمان پراکنده است و از طریق تعامل، گفت‌وگو و هم‌شنوی، تنها می‌توان به آن نزدیک شد. بنابراین فردِ روادار همواره آماده است تا در برخورد افکار، انگاره‌هایش را بازبینی و بازتعریف کند.
■رواداری نطفه ذهنی و فرهنگی و درونی هر تحول مدرن است. قانون‌گرایی، عقلانیت، تفکیک‌قوا، مردم‌سالاری، دیوان‌سالاری و سایر مولفه‌های کلانِ عصر توسعه، هیچکدام بدون رواداری تحقق کامل و طبیعی و کارآمد پیدا نمی‌کنند.
آنان که گمان می‌کنند با یک دولت امنیتی و نظامی می‌توانند بحران‌های موجود یا قدرت این نسل را مهار کنند، هنوز با انگاره‌های جنگ سرد می‌اندیشند.

□کیم‌ جونگ‌اون می‌تواند برای چند دهه دیگر بر کره شمالی حکومت کند، چون کره شمالی نسل صفر ندارد. و چین تا زمانی می‌تواند زیر سلطه شی جین‌پینگ بماند که نسل صفر چینی پدیدار نشده است. و البته تا نسل صفر پدیدار نشود، چین پیشرفت می‌کند اما توسعه‌یافته نخواهد شد. پس پیدایش نسل صفر، ایران را در برابر یک گزینه خطرناک بیمه کرد: ما کره شمالی یا چین نخواهیم شد. گرچه ممکن است اگر مراقبت نکنیم به جای تجربه شیلی یا آفریقای جنوبی یا جمهوری چک به تجربه لیبی یا سوریه گرفتار شویم.

●اگر این برداشت من درست باشد که این نسل همان «نسل صفر توسعه» است می‌توان امیدوار بود که در دوره این نسل و نسل بعدی جامعه ما وارد «سال صفر توسعه» شود. سال صفر یک سال نیست یک دوره است، حتی ممکن است چند دهه طول بکشد. یعنی دوره‌ای که نسل‌های پیشاصفر با بازنشستگی و مرگ از عرصه‌های مختلف خارج می‌شوند و حضور نسل صفر در همه عرصه‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه فراگیر می‌شود. در واقع سال صفر توسعه، همان دوره‌ای است که با فراگیری حضور نسل صفر، نیروهای عصر سنت، برتری و اقتدار خود را در همه حوزه‌ها از دست می‌دهند و «عصر توسعه» آغاز می‌شود. یعنی ما از عصر صنعتی شدن و عصر پیشرفت (مدرنیزاسیون)، گذر می‌کنیم و عصر توسعه «آغاز» می‌شود؛ ولی تکامل آن ده‌ها و شاید صدها سال زمان می‌برد. بدون گذار طبیعی از عصر توسعه، سخن از عصرپساتوسعه بی‌معنی است.

○روشنفکران، مصلحان، منتقدان، مخالفان، براندازان و حاکمان! آیندگان میزان تعهد شما به منافع ملی ایران را بر اساس میزان تعهد شما به حفظ «امید» و «امنیت» این نسل ارزیابی می‌کنند. کاری نکنیم که این نسل یا کاملا ناامید، افسرده و منفعل شود و یا دست به انتحار جمعی بزند، که در هر دو حالت همه ما باخته‌ایم. چون بعید است که در این جهان شتابان و پرتعارض، دیگر فرصتی برای بازسازی بین نسلی فراهم شود. در مراقبت از امید و امنیتِ نسل صفر بکوشیم، که منجی ایران ما همین نسل باشیم
*با این مردم چه کردید؟ شما که از " جنگ " بدترید...*

*عادل فردوسی پور*

▪️دربی بود، اما خیلی‌ها نمی‌دانستند، خیلی‌ها ندیدند و خیلی از آنهایی هم که دیدند، جوش و خروش سابق را نداشتند. قبلا از یک هفته پیش از دربی تب و تاب و هیجان شروع می‌شد، اما این بار هیچ خبری نبود. حتی کوچ عجیب یورگن لوکادیا، بهترین بازیکن پرسپولیس از ایران هم کسی را تکان نداد، همانطور که فریادهای مصنوعی جواد خیابانی شور چندانی بر نینگیخت. خدا نگذرد از کسانی که این بلا را سر ملت آوردند؛‌ از آنهایی که باعث شدند مردم حتی از همان دلخوشی‌های کوچک سابق هم لذت نبرند.

▪️این طرف دلار چهل هزار تومانی و سکه بیست میلیونی و مرگ تدریجی در هوای کثافت شهرها و آن طرف هم جولان دادن مدیران بی‌لیافت و متوهم؛ در چنین برزخی جای دربی کجاست؟ دل خوش سیری چند؟ قرمز و آبی نه؛ ما امروز یک ملت سیاهپوشیم. تمام داستان دربی سه‌شنبه، سکوت سنگین و معنادار ورزشگاه آزادی بود و البته شادی گل نکردن ارسلان مطهری که  تلویزیون بزدل سانسورش کرد. آزادی بیان که هیچ، این جماعت ترسو حتی «آزادی سکوت» را هم تاب نمی‌آورند.

▪️شهرداری تهران بیلبورد غول‌آسای تبلیغاتی زده و نوشته: «یلدا؛ شبی که در آن غصه‌ها فراموش می‌شود.» غصه شمایید، شام تار شمایید، آنچه باید فراموش شود شمایید. دست از گلوی این مردم بردارید. روح‌شان را کشتید، ساده‌ترین خوشبختی‌های‌شان را از بین بردید و حالا دنبال عادی‌نمایی شرایط با جام‌جهانی و دربی و یلدا هستید. مردم سال‌ها به صورت خودجوش هر کدام از اینها را گرامی می‌داشتند، شما اما با هنر بی‌بدیل‌‎تان همه چیز را خراب کردید. کاش یک بار برای همیشه بفهمید احساس خوشی کردن «زورکی» نیست. یک روز در اوج جنگ با دشمن خارجی، صد و بیست هزار نفر به تماشای دربی رفتند و تا لب خط کنار هم نشستند. شما از تیره کدام تاریکی بودید که حتی همین چراغ کهنه را هم خاموش کردید؟ شما که از جنگ بدترید...

✔️
*عادل فردوسی پور:*

*شما که از جنگ بدترید*
آقای رییسی، وقت آن رسیده تا بصورت جهادی و انقلابی درب پاکت سوم را باز کنید!

یاداشتی از مجید بهمن زاده، حقوقدان

مردم در دولت ریسی ،شاهد افزایش سرسام آور قیمت  تمامی اجناس که  بصورت جهادی و انقلابی هر روز بالا می رود ، هستند ...

بویژه که در افزایش قیمت کالاهای اساسی، ارز، طلا، خودرو، و دارو و فرافکنی رئیس و وزرای دولت جوان و انقلابی ،  تورم های ویرانگر ناشی از سوءمدیریت های گسترده خود را به مردم و اعتراضات نسبت می دهند...

جناب آقای رییسی الحق و انصاف که شما واقعا یک انقلاب در قیمت ها ایجاد کردید و بصورت جهادی و انقلابی کاری کردید که سرنوشت امروز ملت ایران به اینجا ختم شود ..

پس بقول نخست وزیر سابق ترکیه « سلیمان دمیرل »
""  وقت آن رسیده که شما هم پاکت سوم را باز کنید.""

جمله ساده نخست وزیر سابق ترکیه «  سلیمان دمیرل »، در اصل به تاریخ حیات یکی از سلاطین چین اشاره داشت که در تلاش بود تا به ملت خود خدمت کند...
اما به جهت اشتباهاتش، شکست های مکرری را در جنگهای بی حاصل متقبل شد ونسل جوان، عقلا وخردمندان کشورش، جملگی کشته و یا منزوی شدند....

تا اینکه یکی از افراد سودجو و فرصت طلب، با فریب افکار عمومی و برشمردن مشکلات جامعه، برعلیه شاه مغول قیام می کند و او را به اسارت می گیرد و از وی میخواهد تا شاه برای بخشش جان خود وخانواده اش، هدیه ای ارزشمند به او بدهد...

شاه مغول، سه پاکت با درب های بسته به حاکم جدید می دهد
و به وی می گوید که چون حکومتش بر اساس تزویر و فریب مردم و با اتکای بر قوه قهریه وبدون شایستگی وی آغاز شده !!
هریک از این سه پاکت متضمن تداوم حاکمیت سلطان جدید است و باید صرفا  در زمان بروز مشکلات باز شوند.

بعد ازگذشت مدتی از برتخت نشستن حاکم جدید و عدم وفای به عهد او با مردم، شورشهای پراکنده ای در کشور آغاز می شود سلطان جدید به سراغ پاکت اول می رود و برگه داخل آنرا می خواند:

""  در گام اول تمامی تقصیر ها را به گردن نظام  قبلی بيانداز و برای گشایش امور خود زمان بخر""

سلطان جدید چنین می کند و با همین خدعه، برای مدتی از دامنه اعتراضات و انتظارات کشورش کاسته می شود، اما رفته رفته زبانه های آتش از دل خاکستر خشم عمومی، سر برمی آورد و جای جای کشور را آتش خشم مردم فریب خورده فرا می گیرد.

با سخت تر شدن شرایط، سلطان به سراغ پاکت دوم می رود و برگه داخل آنرا می خواند:

"" در گام دوم، حالا که کارها کماکان بر وفق مراد نیست و به سامان نرسیده، گناه و مسوليت تمام مشکلات و نادانی ها را به گردن کارگزاران و اطرافیان و خود مردم بيانداز، به آنها پرخاش کن و برای گشایش امور خود زمان بخر""

سلطان چنین می کند، اما بعد از گذشت مدتی، این نیرنگ سلطان هم رنگ می بازد و صدای مهیب معترضین و منتقدین از تمامی شهرها شنیده می شود.

شاه به ناچار به سراغ پاکت سوم می رود و برگه داخل آنرا می خواند:

"" راه به پایان رسید و دیگر فرصتی نداری فرزندم، تو هم سه پاکت به همین شکل درست کن و آن را برای تقدیم به حاکم جدید که بزودی در صف اول مردم معترض از راه خواهد رسید، تقدیم کن، شاید او نیز زندگی تو و خانواده ات را ببخشد.

تاریخ_معاصرایران
🔵 مدیری که عاشق شهادت بود.

https://t.me/mahdavifar2021/50698
درود بر آقای مهدوی‌فر عزیز و تک‌تک هموطنان مهربانم

این روزها سرتاسر کشور عزیزمان ایران، یکپارچه، صحنه‌ی مبارزه با حکومت غاصب و فاسد جمهوری اسلامی است.
اتحاد و همبستگی مردم عزیزمان باعث برهم خوردن معادلات رژیمی شده که در بیش از چهار دهه‌ی گذشته، با صرف زمان و هزینه‌های بسیار، سعی در محکم کردن پایه‌های قدرت خود با افکندن آتش اختلاف در خرمن اقوام و قبایل مختلف ایرانی بوده، به این امید که بیشتر بماند و مردم و منابع کشور را بیشتر چپاول کند، ولی مردم مبارز ایران، در این سالها، آنقدر فریب خورده‌اند که دیگر به راحتی اسیر ترفندهای آخوندی نمی‌شوند!

باتوجه به عاطفی بودن مردم ما و اینکه آدم‌های احساساتی، ساده‌تر تحت تأثیر و کنترل قرار می‌گیرند، یکی از انواع ترفندهایی که هر از گاهی از آستین آخوندهای حیله‌گر بیرون می‌آید، مراسمی بنام تشیع پیکرهای تازه تفحص شده‌ی شهدای جنگ تحمیلی هشت ساله با عراق است!

اگر  روزهای بعد از تظاهرات و حوادث ناگوار را که سالیان گذشته، روی داده، مرور کنیم، خواهیم دید که رژیم، بارها از این روش برای تحت تأثیر قرار دادن مردم و فروکش کردن خشم و عصبانیت معترضین و کنترل شرایط بهره برده است!

من نمی‌دانم که چند تن از شهدای جنگ تحمیلی، مفقودالجسد یا مفقودالاثر هستند، اما یافتن آمار و مشخصات آنها، کار شاقی نیست! مطمئناً بنیاد شهید، لیست تمامی آنها را در اختیار دارد، آمار دقیق شهدا را می‌داند، می‌داند چند تن از رزمندگان آن دوران، مفقودالاثر یا مفقودالجسد هستند و همچنین می‌داند تا حالا چند جسد را یافته‌اند و تکلیف بسیاری از آنها نیز مشخص شده است. اما آن چه مورد سؤال است اینکه چرا بنیاد شهید آمار دقیق آنها را اعلام نمی‌کند؟ چرا نمی‌گوید تا کنون، چند جسد را یافته‌اند؟ چند جسد مانده است؟
به نظر می‌رسد آمار شهدای جنگ هشت ساله، چه آنهایی که قبلاً اجساد آنها را به خاک سپرده‌اند و چه آنهایی که بقول خودشان، تفحص کرده و اجساد یا تکه‌ای از استخوان‌هایشان را بعد از پایان جنگ، پیدا کرده‌اند، خیلی بیشتر از آمار واقعی شهدا باشد ! فراموش نکنیم که در هر شهر و روستایی و حتی در بعضی از دانشگاه‌های کشور، چند نفر را هم بعنوان شهدای گمنام دفن کرده‌اند! حساب و کتاب کنیم آمار شهدا حتی از تعداد کل رزمندگان جنگ هشت‌ساله، بیشتر می‌زند!

بس کنید این بازی‌ها را؟
چرا این قصه را تمام نمی‌کنید؟
تا کی می‌خواهید از نام شهدا، سوءاستفاده کنید؟ چرا پی‌درپی، هم استخوان شهدا را ، در هر جایی که آرمیده‌اند و هم استخوان خانواده‌هایشان را در گورستان جمهوری اسلامی می‌لرزانید؟ آنها چه گناهی کرده‌اند؟
این آب گل‌آلود، دیگر ماهی ندارد!
بخاطر سیاست‌های غلط‌تان و بخاطر حکومت فاسدتان، حتی خانواده‌های شهدا از شما بریده‌اند! شما را لعنت می‌کنند!
از سالها پیش، دم خروس شهیدسازی‌تان، با قصه‌ی ساختگی شهید حسین فهمیده بیرون زده! آن که این افسانه را درباره‌ی نوجوانی که با اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید، ساخت، خودش پشیمان شد و پته‌ی شما را روی آب ریخت! افسانه‌هایتان، مثل این قصه و تمام قصه‌های ساختگی‌تان، روزی برملا خواهند شد، پس، بس کنید این شهیدسازی و شهیدبازی‌ها را! شهدا حرمت دارتد، آنها جان‌شان را در کف دستشان گرفتند، به جبهه رفتند و قطره‌قطره‌ی خون خود را برای حفاظت از مرزهای ایران و ناموس ایرانیان نثار کردند، همان چیزهایی که در نظر شما، بی‌ارزش است! خوب می‌دانم که اگر شهدا، زنده بودند، در صف اول مخالفت با شما می‌ایستادند، درست مثل خانواده‌هایشان و مانند دیگر همرزمان خودشان و همچون جانبازان عزیز و آزادگان سرافراز که اینک در صف اول مبارزه با حکومت فاسد و ستمگر آخوندی قرار دارند.
دیگر حنایتان برای مردم رنگی دارد! بس کنید سوءاستفاده از نام شهدا را...
بار و بنه‌ی خود را جمع کرده و نکرده، زودتر بردارید و گورتان را گم کنید و اگر گیرتان آمد، سوراخ موشی بخرید و درون آن بخزید...!

با سپاس، عباس‌زاده
#اختصاصی
☑️مادر رهام کوهستانی از جوانان بازداشتی در اعتراضات اخیر در گفتگو با امتداد: پانصد میلیون تومان به عنوان وثیقه برای رهام تعیین شده که به هیچ وجه امکان تهیه و تامین آن را ندارم/ با تداوم بازداشت پسرم از محل کارش تماس گرفتند و خبر اخراجش را به من دادند/ حتی به داخل دادگاه راهم نمی‌دهند/ در نبود پسرم، بخدا بر سر تامین مایحتاج اولیه خودمان در فشار هستیم

✍️امتداد-گروه خبر: گل‌حرم کوهستانی، مادر رهام کوهستانی از جوانان بازداشتی در اعتراضات اخیر که نزدیک به سه ماه است که در زندان قزلحصار محبوس بوده در گفتگویی با امتداد، ضمن اشاره به وضعیت پرونده فرزند خود، اظهار داشت: پسرم از حدود سه ماه قبل در بازداشت به سر برده و از همان هفته اول به ما گفته شد که سند بیاورید و پسرتان را آزاد کنید. من داغ دو جوان دیدم و هیچ درآمدی ندارم.

✔️رهام، تنها نان‌آور خانواده بود و الان در نبود پسرم، بخدا که ما سر تامین مایحتاج اولیه خودمان در فشار هستیم. بیماری‌هایی که به آن مبتلا هستم هم رمق هر فعالیت ساده‌ای را از من گرفته و در حال حاضر، حتی به سختی برای ملاقات با رهام به زندان رفت و آمد می‌کنم. البته، وضعیت جسمی پسرم خوب بود اما نگرانی او وضعیت من است که برای انجام امورات روزانه با مشکل مواجه هستم.

🔘پانصد میلیون تومان به عنوان وثیقه برای رهام تعیین شده که به هیچ وجه امکان تهیه و تامین آن را ندارم

✔️من همان هفته اول وقتی به دادگاه مراجعه کردم، گفتند که برو برای آزادی پسرت سند بیاور و از همان موقع ما برای تامین وثیقه به هر دری که می‌شد، زدیم اما تلاش ما به جایی نرسید. من، هیچ کس را ندارم و حتی یک مرتبه، شخصی سند خود را برای رهام آورد و فردای آن روز، دوباره سند را پس گرفت.

✔️در حال حاضر، پانصد میلیون تومان به عنوان وثیقه برای رهام تعیین شده که به هیچ وجه امکان تهیه و تامین آن را ندارم. هیچکس هم به داد ما نمی‌رسد و من مانده‌ام و این بچه و خدا. از همان اول گفتند که شما نمی‌توانید وکیل بگیرید و پسرم حتی بدون داشتن وکیل، روند پرونده خود را پشت سر گذاشته است.

🔘با تداوم بازداشت پسرم از محل کارش تماس گرفتند و خبر اخراجش را به من دادند

✔️رهام، همانطور که گفتم تنها نان‌آور خانه بود و تا پیش از بازداشت در یک شرکت بزرگ کار می‌کرد. ما مشکلی از بابت مالی نداشتیم و پسرم در شغل خودش موفق بود اما، متاسفانه با بازداشت او و تداوم این وضعیت همین اواخر با ما تماس گرفتند و گفتند که جایگزین او پیدا شده و دیگر لازم نیست به سر کار بیاید. به همین سادگی، پسرم کار خودش را از دست داد.

🔘حتی به داخل دادگاه راهم نمی‌دهند

✔️اوایل برای پیگیری وضعیت رهام، وقتی پایم به دلیل شکستگی در گچ بود به هر سختی به دادگاه راهم می‌دادند اما از وقتی گچ پایم باز شده و مدتی از آن زمان گذشته، حتی اجازه ورودم به داخل دادگاه را هم نمی‌دهند. هر بار که می‌روم، می‌گویند که تا وثیقه را ندهی، پسرت آزاد نمی‌شود و این آمدن‌ها هیچ فایده‌ای ندارد. با چه کسی می‌خواهی صحبت کنی؟

#امتداد

@emtedadnet
🔵 💠قرن نوین خورشیدی و تفکرات نوین تابنده

دکتر نیما بهرامی

آنچه این قرن را از قرون گذشته بر ایران مان متمایز می سازد، به شماره و اعداد آن نیست. قرن جدید به راستی که سرآغازی طوفانی دارد.

در تاریخ ایران آنچه کم نبوده و کم رخداد نبوده، انقلاب بوده و دگرگونی.

اما در سال ۱۴۰۱ ، ما ایرانیان به راستی که در لولای سترگی از برگهای تاریخ خود قرار گرفته ایم.

اینبار نقش کاوه شاهنامه مان را زنان عهده دار شده اند. گوئی مادران داغدار و زنان آزادیخواه، برگهای حماسی این شاهنامه را به تصویر می کشند.

درفش کاویانی، حجاب از سر برگرفته زنان  ایران زمین گشت. درفشی که هدف نبود. بلکه نمادی ست از ظلم و از همت پاکان روزگار در جهت دفع آن.

و اینبار، رهبری قیام بر عهده جوانان است و نه پیران. این نسل نو که همچون گذشتگان خود طاقت ظلم و خفقان نداشته و مسلح به واقع گرائی ست و بنای شورش از وضع موجود  دارد.
این پیش گامی نسل جوان و رهبری ایشان در صحنه قیام ملی ایرانیان نیز، در جای خود، سنت شکنی نوینی در تاریخ ایران زمین است.

این بار فریدون داستان ایرانیان، فرد نیست. بلکه اراده ملتی ست از ظلم خسته و به ستوه آمده.
جمهور ایرانیان است که رهبری و‌پیشگامی ملی مان را در این قیام بر عهده دارد.

ضحاک این بار فقیهی ست مار دوش که در مقابل همت نسلی نو، با پایمردان دیو اش صف آرایی نموده، تا شاید بتواند کماکان عقل و خرد را خوراک ماران بدسگال و بد اندیش کند.

اما آنچه از این میان میمون و فرخنده می نماید، تفکرات نوین رخ داده در ذهن مردم ایران است. چرا که دو عامل مذهب و سنت را به کناری نهاده و با پنداری خردمندانه قدم به قرن جدید گذاشته اند. گوئی پند تاریخ را آویزه گوش کرده و از سه عامل تاریخی بد ادباری ایران زمین (روحانیت، سنت و استعمار), دو عامل اصلی را در حال زدودن از خویش است.

ایران آنچه تا کنون کم به خود ندیده، مبارزه بوده است. با عرب، با مغول ، با ترک و اینبار از همه مهمتر با خودمان !!!
گمان میکردیم که قیام ملی مان از خارج رهبری خواهد شد، اما تغییرات اساسی همیشه از درون پدیدار میگردد. نسل نوین به دنبال اعمال تغییر از خارج نبود. نه تمنا گونه نگاه به دست اجنبی داشت که رهایی اش دهد و نه منتظر حرکت اپوزوسیون ساکن و متفرق ماند.

براستی که «نسل جدید» ، «من» ما ایرانیان را «ما» ساخت. اپوزوسیون را متحد نمود و نسل های پیشین خموده را به تکاپو انداخت .

وه !!! که چه مبارک نسلی است!

مبارزه نیک و شر را در فلسفه و در آئین زرتشت به روشنی میتوان یافت. پس نبرد با اهرمن در نهاد و ذهن تاریخی ایرانیان است و ایشان را از آن باکی نیست.

درمانده و مفلوک فقیه ماردوشی که در قرن جدید، با افکاری کهنه، ابزاری پوسیده و سن و سالی فرتوت، خود را به نبرد با جوانانی با تفکرات نوین در انداخته است.
کانال رسمی استاد کاک حسن امینی:
بیانیەی جمعی از علما و دعوتگرانِ
اهل سنت کورد در مورد بی اعتباری "اعتراف گیری اجباری و مصاحبه ی تلویزیونی" از بازداشت شدگان و زندانیان و درخواستِ پایان دادن بە این پروژەی غیردینی و غیر قانونی

بسم‌الله الرحمن الرحیم

در طول و عرض تاریخ بشر و در همه‌ی جوامع انسانی، اقرار متهم از جمله‌ی مهمترین ادله‌ی اثبات جرم به شمار آمده است. بنا بر اهمیتِ اقرار و نقش آن در مقبولیت حکم، دائما در محاکم قضایی سعی شده که متهم به جرمش اقرار نماید، که مع‌الاسف جهت حصولِ این هدف، انواع و اقسام شکنجه‌های روحی و جسمی، به رغم غیر دینی و غیر قانونی بودن، رواج یافته است.

قرآن کریم نمونه‌‌های زیادی از این روش غیر دینی را که مورد استفاده‌ی حکام ظالم بوده، جهت آگاهی مردم نقل فرموده است.

برای مثال، فرعون موسی را به زندان تهدید می‌کند.
در برابر ساحرانی که به توحید و یگانگی الله ایمان آوردند، ابتدا آنان را به توطئه و دسیسه‌چینی برای براندازی متهم نمود، و سپس به شکنجه و زندان و اعدام تهدید کرد.

چه بسیار انسانهای بی‌گناهی که زیر شکنجه‌های روحی و جسمیِ فراتر از تحمل، تاب نیاورده و به جرم‌های متعددِ ناکرده اقرار نموده و می‌کنند‌.

در مقررات دین اسلام و البته در قوانین قضایی جوامع مختلف بشری، اقراری که تحت شکنجه‌ی جسمی و یا فشارهای روحی و روانیِ ناشی از بازداشت‌های طولانی مدت و بی‌خبری از دنیای بیرون رخ می‌دهد، فاقد ارزش قضایی و دینی است.
به همین دلیل در اصل ۳۸ قانون اساسی ایران مصوب گردید که: هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار ممنوع است.
مردم ایران در طول ۴۴ سال گذشته، شاهد پخش‌ تلویزیونی اعترافات بی‌شماری بوده‌اند. اعترافاتی که حداقل در شرایط غیر عادی و بعد از نگهداری طولانی مدتِ افراد در سلول انفرادی و بی‌خبری از خانواده و دنیای بیرون و ایجاد فشارهای جسمی و روحی، رخ داده و با نهایت تاسف، مبنای صدور احکام اعدام و حبس و تبعید، برای شخص اقرار کننده و افراد دیگری شده است. این فشارها گاهی به حدی بوده که برخی از بازداشت‌شدگان، بعد از رهایی از زندان، جلای وطن نموده و بعضا هم خودکشی کرده‌اند. اکنون وضعیت بگونه‌ای شده که افکار عمومی، نه تنها با این نوع اعترافات اجباری، قانع نمی‌شود، بلکه فورا ضمن همدلی با اقرارکننده، اعلام میدارند: زیر شکتجه اقرار کرده است.

در این شرایط که چهار ماه از اعتراضات شرعی و قانونی ملت ایران می‌گذرد، به نظر می‌رسد، پروژ‌ه‌ی نخ‌نمای اعتراف‌گیری اجباری، همچنان مورد استفاده‌ی حکومت است که موارد زیادی از آن‌ را شاهد بوده‌ایم..

ما امضاکنندکان این بیانیه، اعلام میکنیم که هر گونه اعتراف‌گیری اجباری و یا پخش مصاحبه‌های تلویزیونی زندانیان، فاقد وجاهت قانونی و دینی و اخلاقی بوده و طبق اصل ۳۸ قانون اساسی کشور ممنوع است.

همه می‌دانند که در جریان اعتراضاتِ مردمیِ اخیر، هزاران نفر، به شمول برخی ماموستایانِ دینیِ خوشنام و مردمی،  بازداشت و مدت طولانی در زندان نگهداری شده‌اند و از وضعیت‌شان خبری در دست نیست. لذا ضمن درخواست آزادی بی‌قید و شرط همه‌ی آنان، و پایان دادن به بازداشتها، خواستار توقف اعتراف‌گیری اجباری و پخش عمومی و تلویزیونی آن هستیم.
ما اعلام می‌داریم، پروژه‌ی اعتراف‌گیری اجباری و مصاحبه‌ی تلویزیونی، پروژه‌ای شکست‌خورده است و نه تنها موجب اقناع ملت نخواهد شد، بلکه باعث همدلی و همراهیِ بیشتر مردم با این زندانیان اسیر و در بند می‌شود.

امضاکنندگان:

۱- ماموستا کاک حسن امینی مدیر و مدرس مدرسه علوم دینی امام بخاری سنندج
۲- حاج ماموستا لقمان امینی مدرس علوم دینی و امام جمعه مسجد چهاریار نبی سنندج.
۳- ماموستا رزگار مرادی مدرس علوم دینی سنندج
۴- حاج ماموستا عبدالله ایرانی مدرس و امام جماعت مسجد فاروق اعظم شهرک ماموستا هه‌ژار(پنج آذر) سنندج.
۵- ماموستا توفیق منبری مدیر و مدرس مدرسه‌ی اصحاب سنندج.
۶- ماموستا محمد آرمان صادقی امام جمعه وجماعت ومدیر و مدرس دارالعلوم محمد رسول الله روستای حسینی دهگلان.
۷- ماموستا صید مراد فتحی امام جمعه‌ی سنجرآباد کامیاران.
۸- ماموستا محمد علیزاده امام جماعت سابق مسجد سروآباد و‌ مدرس علوم دینی سنندج.
۹- ماموستا ابراهیم کریمی مدرس و امام جمعه وجماعت مسجد جامع ننله سنندج
۱۰- ماموستا حسین علیمرادی امام جماعت مسجد ابراهیم خلیل الله کانی کوزله سنندج.
۱۱- ماموستا عبدالجبار لطفی مدرس و امام جمعه وجماعت مسجد جامع ارشاد سنندج.
۱۲- ماموستا برزان ملکی مدرس و امام جمعه وجماعت مسجد جامع شیخین سنندج.
۱۳- ماموستا حمدی کرمی مدرس و امام جمعه وجماعت مسجد جامع امام شافعی نایسر سنندج.

                                          ۱
ادامه‌ی امضاها در صفحه‌ی دوم👇👇👇
۱۴- ماموستا دکتر علی‌آقا صالحی نویسنده و مترجم و مدرس علوم اسلامی در کرمانشاه.
۱۵- ماموستا محمد محمودزاده مدرس و امام جمعه و جماعت مسجد روستای رشید قلعه‌ی بانه.
۱۶- ماموستا عمر محمد امینی ( عمر ریش ) از شهرستان بانه.
۱۷- ماموستا فیض الله معدومی مدرس مدرسه‌‌ی امام بخاری سنندج.
۱۸- ماموستا عظیم باتمانی امام جمعه‌ی مسجد فاتح خیبر روستای تپه اسماعیل کامیاران.
۱۹- ماموستا محی‌الدین ویسی امام جماعت مسجد خلفای راشدین روانسر.
۲۰ - ماموستا سید محمد موسویان نویسنده و مترجم و مدرس علوم دینی از شهرستان بوکان
۲۱- ماموستا دکتر سید زکریا حسینی مدیر ومدرس مدرسه امام شافعی و امام جمعه وجماعت مسجد جامع قبای سنندج.
۲۲- ماموستا هاشم حسین پناهی مدرس مدرسه‌ی امام بخاری سنندج.
۲۳- ماموستا سید عبدالقدوس حسینی مدرس مدرسه‌ی امام بخاری سنندح و امام جماعت مسجد سرهنگ.
۲۴- ماموستا سید محمد محمدی میراولی
امام جمعه و جماعت مسجد عمر بن خطاب (رض) تازه‌آباد سریاس پاوه.
۲۵- ماموستا عبدالواحد رحمت اللە شاعر ونویسندە و امام جمعەی سابق روستای کلیجە مهاباد.
۲۶- ماموستا رفیق ملایی امام جمعه جماعت روستای توارملا سنندح.
۲۷- ماموستا سید عطاءالله صمدی مدرس مدرسه‌ی امام بخاری سنندج.
۲۸- ماموستا صباح خاطری امام جمعه و جماعت روستای چروسانه‌ی کامیاران.
۲۹- ماموستا ایوب نظری امام جماعت مسجد النبی شهرک پست سنندج.
۳۰- ماموستا مسعود کرمی امام جمعه و جماعت مسجد روستای میره‌کی دهگلان.
۳۱- ماموستا یونس کرمی امام جماعت مسجدصلاح الدین ایوبی شهرک گلشن دیواندره.
۳۲- ماموستا عبدالله عباسی امام جماعت مسجد ملا مومن و مدرس مدرسه امام بخاری سنندح.
۳۳- ماموستا علی محمدیان امام جمعه و جماعت مسجد عایشه ام‌المومنین داشبند بوکان.
۳۴- ماموستا محمد سعید محمدی امام جمعه و جماعت سابق قشلاق سنندج.
۳۵- ماموستا جلال نگلی امام جماعت مسجد ابوبکر صدیق شریف آباد سنندج.
۳۶- ماموستا رفیق رستمی مدرس علوم دینی در سنندج‌.
۳۷- ماموستا حمدی نیک اختر مدرس علوم دینی در سنندج.
۳۸- ماموستا حمید مهدوی استاد دانشگاه، نویسنده و مدرس علوم اسلامی.
۳۹- ماموستا سید مهدی چوری امام جماعت و مدرس مسجد صلاح الدین ایوبی و عضو سابق شورای افتای مریوان.
۴۰- ناصر روحانی امام جمعه و جماعت مسجد جامع شهر حسین آباد سنندج.
۴۱- ماموستا هادی دست گشاده امام جمعه و جماعت روستای باقرآباد بخش حسین آباد.
۴۲- ماموستا ایوب احدی امام جماعت مسجد عرفات شهر حسین آباد سنندج.
۴۳- ماموستا حامد محمودی امام جمعه و جماعت روستای تازه آباد بزنقران بخش حسین آباد.
۴۴- ماموستا عبدالله (کاروان) احدی امام جمعه و جماعت روستای ماچکه علیا بخش حسین آباد سنندج.
۴۵- ماموستا فواد علی ویسی امام جمعه و جماعت روستای کلهر آباد بخش حسین آباد سنندج.
۴۶- ماموستا هیوا محمودی امام جمعه و جماعت روستای امروله بخش حسین آباد سنندج.
۴۷- ماموستا شاهد زندی امام جمعه و جماعت روستای ماچکه سفلی بخش حسین آباد سنندج.
۴۸- ماموستا صدیق فتحی امام جمعه و جماعت روستای غیبی سور دیواندره.
۴۹- ماموستا محمد حسینی ایناخی مدرس علوم اسلامی در سنندج.
۵۰- حاج ماموستا صابر خدامرادی مدرس علوم دینی و امام جمعه و جماعت مسجد قه‌وخ شهرستان سقز.
۵۱- ماموستا سید صهیب حسینی امام جمعه وجماعت کرگ اباد دهگلان.
۵۲- ماموستا عبدالقادر جعفری کلکان امام جماعت مسجد شیخ محمد صادق سنندج.
۵۳- ماموستا عابد بهرامی امام جمعه و جماعت روستای حصار شهرستان شاهین‌دژ.
۵۴- ماموستا علی خالدی امام جمعە و مدیر مدرسەی مسجد پاکنهاد شهرک مهاباد.
۵۵- ماموستا محمود خالدی زادە امام جماعت مسجد خاتم الانبیاء مهاباد.
۵۶- ماموستا شریف محمودپورثانی امام جمعه و جماعت کانی زنجیر چی پسوە پیرانشهر.
۵۷- ماموستا امید سلیمانی امام جماعت مسجد جامع بانە.
۵۸- ماموستا عمر عبداللهی امام جمعه وجماعت روستاى اوچ‌تپه بوکان.
۵۹- ماموستا محمد رحمانی‌مقدم امام جمعه وجماعت روستای میرآباد مریوان.
۶۰- ماموستا محمد سعید محمدی امام جماعت مسجد گلە خان سنندج.
۶۱- ماموستا هادی ابراهیمی مدرس علوم دینی درسنندج.
۶۲- ماموستا آرمان بهرامی امام جماعت و مدرس مسجد سلمان فارسی شهرستان سقز.
۶۳- ماموستا عبداللە رشی مقدم امام جمعەی  مسجد حضرت ابوبکر صدیق شهرک مهاباد.

🆔https://telegram.me/KakHasanAmini

🌐https://www.hasanamini.com
🅾️
پایان دوزدوزانی ها ؛اولی فرمانده سپاه و دومی اعدامی سپاه

عباس دوزدوزانی، اولین فرمانده کل سپاه پاسداران عصر دیروز (یک‌شنبه) دار فانی را وداع گفت.

به گزارش #ایران_بریفینگ عباس دوزدوزانی اولین فرمانده کل سپاه پاسداران  بود. وی متولد ۱۳۲۱ در تبریز بود که در فاصله سال‌های ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹ به‌عنوان اولین فرمانده سپاه پاسداران فعالیت می‌کرد. وی از سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۰ در کابینه محمدعلی رجایی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بود.

دوزدوزانی در دوره نخست مجلس شورای اسلامی نماینده تبریز بود و در ادوار ۲ و ۳ مجلس شورای اسلامی نیز به‌عنوان نماینده تهران در مجلس حضور داشت.

عباس دوزدوزانی در دهه‌های اخیر فعالیت سیاسی و یا نظامی محسوسی نداشت.

نام خانواده دوزدوزانی در دهه ۸۰ خورشیدی یک‌بار دیگر نیز مشهور شد، برادر کوچک وی محمدمهدی دوزدوزانی که تا اواخر دهه ۷۰ یکی از فرماندهان میانی سپاه پاسداران بود اما سرنوشت متفاوتی با برادر پیدا کرد.

او از فرماندهان تیپ مستقل الغدیر در ۸ سال جنگ ایران و عراق و معاون مالی نیروی زمینی سپاه پاسداران پس از جنگ بود.

#سردار_دوزدوزانی از مقلدان آیت‌الله منتظری و هواداران سرسخت وی بود که در سال ۱۳۸۰ به همراه جمعی از رزمندگان و جانبازان پاسدار معترض به روند سپاه پاسداران پس از جنگ دست به تشکیل گروهی در دل سپاه پاسداران زدند که در نوع خود بی‌سابقه بود.

دامنه انتقادات سردار محمدمهدی دوزدوزانی  هنگامی علنی شد که وی در مراسم سالگرد شهادت سردار قاسم دهقان در نیمه سال ۱۳۷۹ با سخنانی انتقادی فاش ساخت که فقط در نیروی زمینی سپاه ۱۴۷ شرکت اقتصادی وجود دارد که در ایران و دوبی و اروپا فعالیت می‌کند و ضمن تلاش برای تقویت سیاست‌های مخرب (که بی‌شک منظور او تجارت مافیائی مواد مخدر و قاچاق دختران ایران بود) هدفشان کسب درآمدهای نامشروع برای نهادهای موازی سپاه همچون حفاظت اطلاعات _ معاونت اطلاعات و حوزه نمایندگی ولی‌فقیه در سپاه هست.

به دنبال این سخنرانی سپاه پاسداران مصمم به بازداشت وی در محل کارش می‌شود که منجر به تحصن و درگیری‌های نظامی به مدت ۲ روز در مقر مرکزی #سپاه_پاسداران پادگان قصر فیروزه می شود.

آن‌ها خواستار ملاقات با رهبر جمهوری اسلامی شدند اما موحدی کرمانی نماینده وقت رهبری در سپاه، به میان آن‌ها آمد و خواستار آرامش آن‌ها شد و قول رساندن حرفشان را به رهبری را داد، در اواسط گفتگوی موحدی کرمانی با معترضین گروه مسلح دیگری به سرپرستی حسین الله‌کرم معاون تحقیق و بازرسی وقت نیروی زمینی و از رهبران انصار حزب‌الله با پرتاب گاز اشک‌آور داخل حسینیه ثارالله و یورش با باطوم و شلیک تیر هوایی به معترضین حمله‌ور شدند و سرتیپ دوزدوزانی و جمعی از متحصنین را بازداشت کردند.

از سرنوشت بسیاری از معترضین هیچ اطلاعی در دست نیست، اما در مرداد ۱۳۸۲ دادسرای نظامی تهران با صدور اطلاعیه‌ای با ذکر نام دوزدوزانی خبر از کشف باندی در نیروهای مسلح داد که قصدش اخلال در نظام اقتصادی کشور بوده است.

اما باگذشت ۵ ماه از آن اطلاعیه و با حکم شعبه هفت دادسرای نظامی تهران، محمدمهدی دوزدوزانی به اتهام تلاش مسلحانه برای براندازی نظام و توهین به مقامات عالی جمهوری اسلامی محارب شناخته‌شده و در صبح روز چهارشنبه ۲۴ دی‌ماه ۱۳۸۲ در زندان حشمتیه تهران اعدام شد.

گفته می‌شود به همراه وی تعداد دیگری نیز از معترضین اعدام‌شده‌اند که البته اطلاعی از آن در دست نیست.

@irbriefing

@rahsevom