بایگانی
8.75K subscribers
516 photos
156 videos
5 files
615 links
Download Telegram
«پاسخی به درخواست عذرخواهی»

پرسیده اند؛
[[آیا وقت آن نرسیده؛ افرادی که بین مرحله اول و دوم انتخابات تیرماه ریاست‌جمهوری قدماً یا قلماً اقدام به ترغیب تحریمیان جهت حضور در انتخابات کردند عذرخواهی نموده و با قبول خطای شان، حداقل با هشتگ «رأی مان را پس بده» دین خود را اداء نموده و تلنگری به مسعودپزشکیان بزنند تا شاید بخود آمده و دست از این اَعمال ناامید کننده بردارد؟]]

میگویم؛ گرچه ممکن است برای به قضاوت نشستن زود باشد ولی از آنجائیکه مسیر انتخاب شده ختم به مقصد نمیشود و درب بر همان پاشنه ای میچرخد که موجب ناکامی قبلی ها و غلتیدن به شرایط اسفبار موجود شد معتقدم؛ هم وقت إنذارِ جدی رسیده و هم منعی برای عذرخواهی نمی بینم

لذا هر چند عقد اخوت با احدی نبسته ام تا در هر شرایطی حمایتگر و مدافعش باشم و این همان معامله ای است که با کلیت نظام باصطلاح جمهوری اسلامی نیز کردم و نوشتم میثاق ما برای کمک به عملیاتی ساختن وعده هایی بود که با امیدواری به تغییر و ساختن دنیا و آخرتی بهتر، قاطبه مردم را همراه و همگام ساخته بود و اگر بنا بر خلف وعده و دروغ باشد آن نقضِ عهد، عهد ما را هم میشکند!

به صحنه آمدن تیرماه مان نیز عطف به وعده ها و سخنان متفاوتی بود که با تمسک به قرآن و نهج‌البلاغه مطرح میشد و این احساس را قوّت می‌بخشید که گوینده این سخنان صادق است و از جنس دغلکاران حاکم نیست

گرچه همان زمان هم گفتم (مقاله ۲۲خرداد)  قرار نیست بتواند شق القمر کند و ساختار موجود اجازه عرض اندام به احدی از رؤسای رئیس جمهور گذشته نداده و جز گماشته و سرباز صفر نمی‌خواهد و آمدن پزشکیان هم بازی دوسر باختی است که اگر رأی بیاورد تمام مشکلات گذشته را به گردنش می‌اندازند، و تتمه آبروی باقیمانده اصلاح طلبان را نیز می برند مگر اینکه همین ابتدای کار سنگهایش را با رهبری وا کند

دأب ام این بوده که از همان روز اول، رأی ام را پاسبانی نموده و با رصد دائمی امور، هر جا نیاز شده تمام قد انتقاد کرده و اعلان موضع نمایم
در شهریور ماه نیز نامه ای ۵ صفحه ای در یادآوری رسالت و وعده های آقای پزشکیان نوشتم و سعی کردم از طریق یکی از معاونین بدستش برسانم [عنقریب به همراه یادداشتی که بمناسبت صدمین روز ریاست جمهوری اش منتشر میکنم آن نامه را نیز منتشر خواهم کرد]

علی ایحال تصور چنین وادادگی هایی را نمی‌کردم وعلیرغم تمام تنگناها، حتی به ذهنم نیز خطور نمی‌کرد که مثلاً در سفر به قم تنها به دیدار کسانی برود که در وقت انتخابات غالباً مخالف او بودند و راهش نمی‌دادند و کسانیرا نایده بگیرد که در روزهای تنگِ انتخابات، کنارش بودند و ضمن گذشتن از آبروی خویش، تمام ناسزاهای را نیز بجان خریدند و اگر قرار بر محدودیت های جدی بود، نباید به قم می‌رفت و کل سفر را منتفی میکرد، نه اینکه انسانیت اش را هم زیر پا گذارد [مثل مسئولیت دادن به باج خواهانِ سهم طلبِ مخالفی که به اسم «وفاق!!» دولت و مناصب اجرایی اش نیز را إشغال کردند]
لذا هرچند لحظه ای از رسالتم در رصد مسئولین غفلت نکرده ام ولی اگر بنا بر چنین بی اخلاقی ها و وادادگی هایی باشد که در این مدت ظاهر شده و مسیر نادرستی را نشان میدهد که کم از انحراف اسلافش ندارد {و به نادیده گرفتن وعده ای انجامیده که اگر نگذاشتند مثلاً قدمی در رفع خودتحریمی ها و فیلترینگ بردارد با مردم حرف بزند و هیچ نمی‌گوید] بر این اعتمادی که کردم هزاران بار لعنت میفرستم و بدون هیچ لکنتی از ساحت تمام کسانیکه تشویق به رأی کردم نیز مکرراً عذرخواهی میکنم.
اصفهان اکبر دانش سرارودی ۱۱ آبانماه۱۴۰۳
https://t.me/NegahyDigarNew
.
گزارش از سارا سبزی:
تلفن همراه بعضی از بازماندگان حادثه معدن طبس را اعضای خانواده آنها جواب می‌دهند؛ زنی، مردی آن طرف خط می‌گوید، عزیزشان هوشیاری ندارد و زندگی از همیشه برایشان سخت‌تر شده؛کارگرانی که ساعت‌ها بعد از نشت گاز و انفجار در بلوک‌ «بی» معدن معدنجوی طبس، بدون هوشیاری و با ریه‌های پر شده از گاز پیدا شده بودند. 
۴۰ روز از حادثه نشت گاز در معدن معدنجوی طبس گذشته، معدن کم‌کم کارش را با بخشی از کارگرانش شروع کرده، ولی کسی از وضعیت آسیب‌دیدگان خبری ندارد. چند نفر از کارگرانی که زنده از بلوک‌ «بی» بیرون کشیده شدند و ساعت‌ها، گاز متان و مونوکسیدکربن را نفس کشیده بودند، زندگی را بدون هوشیاری، با آسیب‌های جدی به مغز، ریه‌های خسته، سردردهای مزمن و حافظه‌های کوتاه‌مدت از دست‌رفته می‌گذرانند.
۸ ساعت استنشاق گاز 
علیرضا کده‌ای شهریورماه همین امسال کارش را در معدن معدنجوی طبس شروع کرد و مدت حضورش در معدن به دو هفته هم نرسیده بود؛ کارگر جوان ۳۱ ساله‌ای که دو فرزند داشت و قبل از آن، کارگر ساختمانی بود. علیرضا اهل زهک بود؛ نزدیک مرز میلک، پنج کیلومتری افغانستان. گاز متان که از لابه‌لای زغال‌سنگ‌های معدن نشت کرد و به بلوک «بی» معدن معدنجو رسید، علیرضا و ده‌ها کارگر دیگر را بیهوش کرد. او هشت ساعت بعد از حادثه پیدا شد و حالا تشخیص پزشکان برای او، هیپوکسی مغز (کمبود اکسیژن) است.
آن هشت ساعت درگیری و استنشاق گاز باعث شده حافظه علیرضا از دست برود. حالا همسرش تنها کسی است که از او مراقبت می‌کند: «شرایطش  تغییری نکرده و حتی از نظر روانی بدتر شده. حالا مثل یک بچه کوچک است. شب‌ها به پایم نخ می‌بندم که وقتی بیدار می‌شود، بتوانم او را به سرویس بهداشتی ببرم.»
آسیب استنشاق طولانی‌مدت گاز آنقدر بالا بوده که او دیگر نمی‌تواند کارهای روزمره را به تنهایی انجام دهد؛ حتی کوچک‌ترین و شخصی‌ترین کارها، شست‌وشوی روزانه، رفتن به سرویس بهداشتی و غذا خوردن: «هیچ‌کدام از کارهای شخصی‌اش را نمی‌تواند انجام دهد، کسی را نمی‌شناسد، من را هم اگر می‌شناسد چون بارها دیده و می‌داند همسرش هستم. مجبورم در خانه را قفل کنم و خودم هم به‌دلیل این شرایط نمی‌توانم جایی بروم. حتی نانوایی هم نمی‌توانم بروم. باید از کسی بخواهم که چند دقیقه پیش او بماند تا بتوانم برای خرید از خانه بیرون بروم.»
علیرضا به‌دلیل بی‌قراری با قرص خواب می‌خوابد و آسیب به مغز باعث شده به اطرافیانش بدبین شود؛ او یک‌بار یکی از دندان‌هایش را درآورد و گذاشت توی دست همسرش: «آدم عادی نمی‌تواند این کار را انجام دهد. هشت ساعت گاز تنفس کرده و حافظه‌اش آسیب دیده است.»
حافظه امید برنگشته  
امید سلطانیان هنوز نمی‌داند خیلی از دوستانش را در معدن طبس از دست داده است. سه سال پیش با لیسانس کامپیوتر، پیکورکار معدن شد و روی دستش تتو کرد: «عشق است معدن زغال‌سنگ طبس.»
بعد از نشت گاز در معدن، مدت کوتاهی در بیمارستان طبس بیهوش بود و بعد از به هوش آمدن دیگر نمی‌توانست چیزی به یاد بیاورد و هنوز هم نمی‌تواند چون اتفاقات کوتاه‌مدت از حافظه‌اش پاک می‌شوند. او هنوز نتوانسته به کار برگردد و تامین اجتماعی استعلاجی‌اش را نپذیرفته است؛ پیگیری بیمه کاری او به نتیجه نرسیده و مسئولان معدن می‌گویند تا زمانی که وضعیت استعلاجی این کارگران مشخص شود، می‌تواند یک مقرری ماهانه واریز کند؛ مادرش می‌گوید شاید الان تامین اجتماعی به آنها بگوید استعلاجی را قبول ندارد و همین رقم هم قطع شود.
امید، اهل ماهدشت کرج است و هنوز حافظه‌کوتاه‌مدتش را به دست نیاورده: «وقتی از گذشته از او سوال می‌کنم، نمی‌تواند به‌یاد بیاورد.»
از طبس و از طریق تامین اجتماعی، به خانواده سلطانیان اعلام شد که پزشک معتمد معدن، استراحت و استعلاج امید را نپذیرفته است: «تعجب می‌کنم چطور پزشک معتمد از این فاصله بدون ویزیت‌کردن فرزند من و استعلاجی از نورولوژیست، استراحت او را تایید نکرده است. پسر من کرج است و چطور می‌توانم او را دوباره به طبس ببرم؟ او هنوز نمی‌داند خیلی از دوستانش را از دست داده است.»
۴۰ روز بی‌حواسی و فراموشی
مهدی راوندی یکی از مصدومان حادثه معدن طبس است، او طی آن حادثه، به‌دلیل مسمومیت شدید، ۱۰ روز در بیمارستان طبس بستری بود که از این ۱۰ روز، سه روز اول در کما به‌سر می‌برد. بعد از مرخص شدن هم به یکی از بیمارستان‌های شهرستان جغتای منتقل شد و در آنجا نزدیک چهار روز بستری‌اش کردند. مهدی راوندی، کارگر چوب‌‌رسان معدن بود، با این حال سه روز در هفته در داخل معدن هم کار می‌کرد.
روز حادثه، داخل معدن بود که این اتفاق افتاد. ۴۰ روز پس از این حادثه مهدی هنوز به شرایط عادی بازنگشته. توانایی صحبت کردن با تلفن ندارد و همسرش خانم کیوان‌لو درحالی‌که در مطب متخصص مغز و اعصاب در سبزوار نشسته، از وضعیت همسرش می‌گوید.
به گفته او، همسر ۴۱ ساله‌اش از روز حادثه تاکنون حواس درستی ندارد، نمی‌داند مشکل اصلی‌اش چیست اما می‌گوید که همه‌چیز یادش می‌رود و تنها کسانی که می‌شناسد خانواده‌اش هستند.
آنها ساکن یکی از روستاهای جغتایی‌اند؛ جایی که نزدیک به ۱۰ ساعت با طبس فاصله دارد، مهدی یک هفته سر کار بود و یک هفته در خانه. اما حالا توانایی کار کردن ندارد: «در این مدت سه‌بار او را به متخصص مغز و اعصاب برده‌ام، هر بار پزشکان دارویی تجویز می‌کنند، اما حالش بهتر نشده است، بعضی روزها از خواب بیدار می‌شود و سرش را به دیوار می‌کوبد. به‌طور مداوم همه‌چیز از یادش می‌رود.
من نظافتچی یک مدرسه هستم، هر روز که از خانه بیرون می‌روم، می‌پرسد که کجا می‌روم. یادش نمی‌ماند. اگر فیلمی می‌بینیم مدام می‌پرسد که چه شد.
در خانه اصلاً حرف نمی‌زند و چیزی هم یادش نمی‌آید. پزشکان گفته‌اند اصلاً نباید درباره حادثه معدن با او صحبت شود. یکی، دو بار که همان اوایل صحبت کردیم، گفت که شما من را جایی فرستادید که بمیرم. یادآوری برخی مسائل برایش بسیار دردناک است. وقتی کسی به عیادتش می‌آید تاکید می‌کنیم که هیچ اشاره‌ای به موضوع نشود.»
مهدی علی‌زاده هوشیاری ندارد، امید سلطانیان حافظه کوتاه‌مدت ندارد، علیرضا کده‌ای با هیپوکسی مغزی روبه‌رو شده، مجتبی حسین‌پور دچار سردردهای مزمن و آسیب ریه شده و مهدی راوندی هنوز با عوارض شدید استنشاق طولانی‌مدت گاز درگیر است. 
https://t.me/sepidehdamTv/3266
Channel photo updated
👁‍🗨 روان-زخم(تروما)

◽️مدتی پیش همراه خانم بسیار جوانی سوار تاکسی شدم که پوشش سر نداشت. راننده زیرلب غرولندی کرد و راه افتادیم. نزدیک غروب بود و مقصدمان میدان فاطمی. آن روز خاص دورتا دور میدان پر از نیروهای یگان ویژه  موتورسوار سیاهپوشی بود که صورتهایشان را هم پوشانده بودند. مردان جوان بلند قد مسلح. من و دخترک هردو به سمت ایستگاه مترو می‌رفتیم  و من هراسان دنبال دخترک به راه افتادم که اگر هنگام عبور از میان مردان بلند قامت مسلح در آن گرگ و میش اتفاقی برایش افتاد و می‌توانستم، کمک کنم! دست چپم شروع به لرزیدن کرد و برای اینکه مانع لرزش دستم شوم آن را در جیب مانتو فرو بردم. «یا ابوالفضل» گویان پشت سر دخترک راه افتادم. سیاهپوشان جوان از پشت نقابها چیزهایی گفتند، ولی کسی واکنشی نشان نداد و ما به مترو رسیدیم. حجاب‌بان‌هام تذکری دادند و دخترک نشنیده گرفت و در جهت خلاف من به مسیر خودش رفت. لرزش دست من هم متوقف شد.
 
◽️از آن روز هربار جایی تجمعی از نیروهای یگان ویژه می‌بینم از درون می‌لرزم. از خودم سوال می‌کنم آیا در جهت مصلحت عمومی است که حاکمان و مجریان قانون برای برقراری «قانون» درمیان شهروندان خود، در زمانه صلح، از روش ایجاد ترس و تروما استفاده کنند؟ جامعه ترومازده چطور جامعه‌ای خواهد بود؟ آیا ما اخلاقاً مجاز به استفاده از چنین روش‌هایی هستیم؟ چون تروما یا روان‌زخم پیدا نیست و خونی از آن جاری نمی‌شود و دیه و پیگرد ندارد، پس به لحاظ اخلاقی و وجدانی مسئولیتی در قبال آن نداریم؟ سیاستمداران ما متوجه عواقب چنین رفتارهای بر انسجام ملی هستند؟
 
◽️هفته گذشته زنان در توییتر از «حس کثافتی» نوشتند که پیدا می‌کنند از یادآوری خاطراتی از مواجهه دیگران با بدنشان، از محدودیت‌های افراطی پوشش در خانه و بیرون از خانه، از بازرسی ناخن و ابرو و کیف در مدرسه، از درهای «ورودی خواهران» در دانشگاه‌ها، اماکن زیارتی/دیدنی، و فرودگاه‌ها-از لمس‌ها و نگاه‌ها و حرف‌های ناخوشایندی که پشت پرده «ورودی خواهران» تجربه کرده بودند‌. از ترس از اسید، از ترس از مسمومیت، از ترس از  گشت ارشاد، از ترس از حراست دانشگاه یا محل کار- از نگاه‌های مردانی که روی تن‌شان بالا پایین می‌رود تا ارتفاع مانتو را اندازه بزند، از موتورسوارها، از عابران پیاده، از لمس غریبه‌ها، از متلک‌ها،... در خانه، مدرسه، دانشگاه، محل کار، خیابان، مترو... آسان نیست وزنِ این هستیِ زنانه و همه روان-زخم‌های رسمی و غیررسمی را به دوش بکشی و هضم و جذب کنی. (به دلایلی بخش بزرگی از جامعه ترومازده‌اند و اصرار می‌شود که حالا که مطابق میل ما فکر نمی‌کنند و ون‌ها و پارکینگ‌ها  برای همه‌شان جا ندارد، پس جور دیگری...پس به عادت مألوف روان‌زخم تازه ایجاد کنیم)

◽️تروماها بیش از هرچیز اعتماد انسان‌ها به جهان و دیگران را نابود می‌کنند. «اعتماد آن هوایی است که هر چیز باارزشی در آن رشد می‌کند.». اعتماد زمانی ایجاد می‌شود که حس کنی دیگری درمورد تو حسن نیت دارد؛ یا دست کم سوءنیتی ندارد. در جامعه‌ای که بسیاری از زنانش نه فقط در حضور اجتماعی روزانه که حتی در خانه، و نه فقط در بیداری که حتی در خواب هم نمی‌توانند چنین اطمینانی به جهان بیرون از خودشان داشته باشند، چه رخ خواهد داد؟ اصرار بر ارعاب برای چیست؟ اینکه باور کنند کسی به خوبی و سلامت روان آنها اهمیت نمی‌دهد، بلکه وجود و هستی‌شان برای دیگری و منافع او «تحمل» شده.

◽️آنت بایر اشاره می‌کند وقتی یکی از طرفین اعتماد، برای به کرسی نشاندن حرفش از زور یا امتیازات قهری خود استفاده کند به این معناست که آن ارتباط ارتباطی پوسیده است و اگر فکری برای ترمیم آن نشود گسیخته خواهد شد.

#مریم_نصر
#نه_به_حجاب_اجباری
#زن_زندگی_آزادی
#تروما
#روان‌شناسی
#مسأله_زنان
از صفحه critic

جوش دریا
✅️ نقش اسرائیل در جنگ ایران_عراق
✍️ عباس_اسلامی

⬅️ عملیات صدف
با ظهور انقلاب اسلامی در ایران روابط سیاسی بین ایران و اسرائیل قطع شد. هجده ماه بعد از انقلاب‌، ایران با لشکرکشی صدام مواجه شد، کشورهای دنیا نه تنها تجاوز عراق را محکوم نکردند، بعضا از عراق حمایت کردند. اسرائیل گزینه‌های متناقضی پیش روی خود داشت و انتخاب سختی کرد. با وجود این‌که، سردمداران انقلاب، از اسرائیل با عنوان رژیم صهیونیستی نام می‌بردند، اما اسرائیل در این موضع از دشمن آشکار «عراق» حمایت نکرد. و پشت دشمن بالقوه «ایران» قرار گرفت. و برای ارتباط با تهران، شخصی یهودی به‌نام «یعقوب نیمرودی» که نماینده نظامی اسرائیل در سال‌های ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۹ در ایران بود. و با بسیاری از بزرگان نیروی هوایی آشنایی داشت، و از معدود اسرائیلی‌هایی بود که بعد از انقلاب هم مرتب به ایران سفر می‌کرد. انتخاب شد. وی پیامی به یکی از رابطه‌هایش در تهران فرستاد، پرسید: «چه کاری از دست ما ساخته است» و پس از چند روز لیستی بلند بالا از قطعات یدکی فانتوم، تانک و هلی‌کوپتر به اسرائیل رفت. اسرائیل فوری کانالی برای این کار بر قرار کرد. و نام این عملیات را «صدف» نهادند. و در شش سال اول جنگ «اسرائیل» بین یک تا دو میلیارد دلار از فروش تسلیحات و قطعات یدکی به ایران در آمد داشت و از لحاظ بزرگی چهارمین تامین کننده تسلیحات برای ایران بود. و این اقدامات با هماهنگی آمریکا بوده است، چون آمریکا به‌علت ساختار نطامی ارتش ایران، که بر اساس آموزه‌های ارتش آمریکا بنا شده بود، دنبال کشور ثالثی بود که به ارتش ایران، در مقابل ارتش تمام روسی عراق کمک کند. و اسرائیل با واسطه‌گری بین ایران و آمریکا پانصد فروند موشک تاو و سیصد موشک زمین به هوای هاوک را به ایران ارسال کرد.
جک‌استراو وزیر خارجه اسبق انگلیس در کتاب «کار، کار انگلیس‌هاست» می‌گوید: اسحاق رابین(وزیر امورخارجه وقت اسرائیل) و ماموران موساد در پیامی به مقامات آمریکا گفته بودند: «با ایران خوش رفتار باشید، و طرف ایران را بگیرید.» و در همان زمان صادرات تسلیحاتی آمریکا به ایران در حدود ششصدو پنجاه میلیون دلار بود. که از طریق اسرائیل وارد ایران می‌شد. این تسلیحات در اسرائیل بار هواپیما می‌شد و به قبرس می‌رفت و از فراز کوه‌های آناتولی در ترکیه می‌گذشت و در تبریز فرود می‌آمد. شاید این معاملات پنهانی هرگز افشا نمی‌شد اگر هواپیمای باربری سی‌ال ۴۴ که از قبرس به تبریز می‌رفت در هوا گم نمی‌شد و سر از شوروی در نمی‌آورد و توسط سوخوها در آسمان ارمنستان در سال ۱۹۸۱ از پای در نمی‌آمد. این حادثه توجه زیادی برانگیخت، اما فوری اسراییل و آمریکا سر و ته داستان را هم آوردند و جلوی سر و صدای زیاد را گرفتند.
اسراییل به‌جزء ارسال سلاح و تجهیزات نظامی به ایران در دو حمله هوایی بزرگ به عراق با ایران همکاری لازم را به‌عمل آورده‌بود. ۱۵ فرودین ۱۳۶۰ نیروی هوایی ایران یکی از عملیات‌های بی‌نظیر جهان را در عمق خاک عراق انجام داد.
حمله به پایگاه الولید «اچ۳» در مرز اردون بود. نیروی هوایی با استفاده از عکس‌ها و اطلاعاتی که اسرائیل از این پایگاه در اختیار ایران قرار داد، در حمله متهورانه ۵۰ فروند هواپیمای عراقی از نوع میراژ اف۳ فرانسوی و هلی‌کوپترها را نابود کرد. یعنی ۸۰ درصد توان هوایی عراق از بین برد.
و در روز ۱۷ خرداد ۱۳۶۰ اسرائیل جنگنده‌ بمب افکن‌های «اف۱۶» شان را برای نابودی نیروگاه اتمی عراق «اسیراک» به پرواز در آوردند. شش‌ماه قبل(۱۳۵۹)  خلبانان ایران به این نیروگاه حمله کردند متاسفانه موفقیتی بدست نیاوردند. و همان زمان اسرائیل به ایران اعلام می‌کند این را به ما واگذار کنید. و نتیجه اطلاعات و تصاویر مبادله شده و هم‌چنین هماهنگی‌های مداوم میان تهران و تل‌آویو، نیروی هوایی اسرائیل بسیار زیرکانه و خلاقانه با مهارت فوق‌العاده، از مرز عربستان وارد خاک عراق شدند. ابتدا به حریم هوایی اردن رسیدند به زبان عربی با لهجه‌ی سعودی اعلام کردند سعودی هستند و از مسیر خارج شدند، وقتی هم وارد عربستان سعودی شدند، همین ترفند را با لهجه‌ی اردونی سوار کردند. و بدون هیچ مقاومتی و خطری وارد بغداد شدند و نیروگاه اتمی عراق را با خاک یکسان و به کل، نابود کردند. و خطر حمله شیمیایی و اتمی را از ایران و اسرائیل به صفر رساندند. و ریسک این‌کار برای اسرائیل بسیار بالا و خطرناک بود و کم مانده بود همه کشورها اقدام اسرائیل را محکوم کنند و آن را «تروریسم با حمایت حکومت» توصیف کردند. و شورای امنیت قطعنامه شماره ۴۸۷ را در محکومیت اسرائیل صادر کرد. بعدا طارق عزیز گفت:«اگر نیروگاه هسته‌ای ما از بین نرفته بود، یقینا بر علیه ایران استفاده می‌کردیم»
بنابراین اسرائیل این‌طور نتیجه گیری کرد، با قرار دادن تسلیحات نظامی در اختیار ایران، اولا؛ جنگ را به مساوی می‌کشاند. و هر چه بیشتر طول بکشد یعنی ویرانی دو کشور مسلمان به نفع اسرائیل است. ثانیا؛ اگر نیازهای ایران تامین شود شاید با ایران به توافقاتی برسند و همین امر باعث شد بین سال‌های ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۷ «پنجاه و پنج» هزار یهودی با امنیت کامل بی هیچ مانعی از ایران خارج و به اسرائیل بروند. ثالثا؛ اقتصاد اسرائیل در آن مقطع زمانی، اصلا خوب نبود با ارسال سلاح و دریافت نفت ایران اقتصاد کشورش رونق گرفت. و خصومتی که امروزه بین ایران و اسرائیل وجود دارد، رویکرد آن دوره‌ی این دو کشور عجیب است.
👈بدون تردید جنگ ایران_عراق، زیانبارترین کار برای دو کشور در گیر بود. و برای بسیاری از کشورها منافع و سود فراوان داشت. و بدون تردید ترکیه برنده بی سر و صدای جنگ دو همسایه «ایران_عراق» بود!
"""""""""""""""""""""""""""""""
کتاب  "پول خون" ، به‌ ارتباطات پشت پرده ایران و اسرائیل در زمان جنگ و  "فروش اسلحه" به ايران
البته‌  ده برابر قیمت واقعی به‌ صورت‌ دقیق پرداخته‌ است.
🔴 از خوزستان تا یزد
معلمان در راهروهای دادگاه انقلاب


هیچ تفاوتی ندارد رئیس جمهور چه کسی باشد سرکوب معلمان همیشه در دستور کار قرار دارد…

📍فعالان صنفی احضار شده #یزد برای برگزاری دادگاه تجدیدنظر در ۱۶ آبان ۱۴۰۳

#حمیده_زارع‌
#احمد_چنگیزی
#منصور_میرزایی
#سیدمحمد_فخرحسینی
#مهدی_کلانتری

📍فعالان صنفی احضار شده #خوزستان برای دادگاه بدوی در ۱۶ آبان ۱۴۰۳

#کوکب_بداغی_پگاه
#پیروز_نامی
#عل_کروشات
#سیامک_صادقی_چهرازی


رسانه، شمایید. لطفاً با دوستان خود به اشتراک بگذارید.

کانال چالش صنفی معلمان ایران

🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
https://t.me/kchaleshFI
🔴 اطلاعیه

اتحاد معلمان #یزد
همان طور که می دانید برای ۵ تن از همکاران پرتلاش و زحمتکشمان که برای احقاق حقوق از دست رفتۀ ما فرهنگیان و بازنشستگان، همۀ زندگی، خانواده و آسایش خود را گذاشته اند و بی ادعا و بدون منت برای حقوق ما تلاش می کنند، احکامی بسیار ناعادلانه و غیر انسانی صادر شده.
این عزیزان هم طبق معمول به این احکام اعتراض نموده اند و دادگاه تجدید نظر روز چهارشنبه ساعت ۹ صبح تشکیل خواهد شد.

📍ما فرهنگیان ضمن غیر قانونی دانستن این احکام ناعادلانه، جهت #حمایت از همکاران عزیزمان و تبرئۀ ایشان #تجمعی را در صبح روز چهارشنبه ۱۶ آبان راس ساعت ۸ صبح مقابل دادگاه تجدید نظر واقع در بلوار مدرس انجام خواهیم داد.
لطفاً به صورت گسترده در این تجمع شرکت نمایید.

📌
#کانال_چالش_صنفی_معلمان_ایران ضمن محکوم نمودن احکام زندان، احضار و پرونده سازی ها بر علیه فعالان صنفی و مدنی، خواستار مختومه شدن پرونده کلیه فعالان صنفی می باشد.
در ضمن هرگونه دفاع در چهارچوب قوانین رایج از فعالین صنفی را وظیفه و حق قانونی خود میدانیم.

«ما صدای رسای شما هستیم
»

#معلمان_متحد_شکست_نمی‌خورند
#ما_همه_با_هم_هستیم

🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
https://t.me/kchaleshFI
اعتیاد به پست و مقام!

✍️ گودرز صادقی
من دو دوره ریاست دانشگاه‌های دولتی را جمعا به مدت ۸ سال به عهده داشته‌ام. هیچ امتیاز مادی به معنای واقعی از محل ریاست عایدم نشد. حتی موقعی که در اردبیل مأمور بودم، حق مدیریتم صرف اجاره‌ی خانه و هزینه‌ی رفت و آمد به تهران می‌شد. با این حال، بخواهی نخواهی از دو امتیاز برخوردار بودم: داشتن راننده‌ی اختصاصی و نیز یک دفتر کار بزرگ با سرویس بهداشتی مستقل!

در هر دو بار، وقتی که دوره‌ام با استعفا به سر آمد، از بعضی نظرها دچار مشکل جدی شدم. اگر چه از اتومبیل دولتی برای مقاصد شخصی استفاده نمی‌کردم، لیکن راننده‌ها برای من نه یک کارمند بلکه دوست و برادر بودند و بعضی کارهای شخصی مرا برای این که بتوانم به کارهای دانشگاه برسم انجام می‌دادند که از جمله‌ی آن‌ها این موارد را می‌توانم نام ببرم:
خرید نان و بعضی ملزومات دیگر، گرفتن وقت از دکتر، انجام کارهای اداری و بانکی، برداشتن و گذاشتن من درست در مقابل جایی که کار داشتم (بدون این که نگران جای پارک باشم!)، رسیدگی به ماشین خودم (مانند کارواش و تعویض روغن)، پیدا کردن واحدهای صنفی مورد نیاز (مانند خرازی و تعمیرگاه و اینجور جاها) و … (چیز دیگری یادم نمی‌آید). ضمنا همه با من مهربان بودند و تقریبا تمام کارکنان و اساتید دانشگاه را افرادی کار راه‌انداز و مؤدب و وظیفه‌شناس می‌دیدم، چرا که هیچکدام از کارهای خود من به تأخیر نمی‌افتاد و همه چیز رو به راه بود.

وقتی که از ریاست کنار رفتم، زندگی برایم بسیار سخت شد. چند سال تنبلی باعث شده بود از انجام کارهای ساده‌ی شخصی و اداری و خرید نان و اینجور چیزها عاجز بشوم. بعلاوه، جسته گریخته متوجه شدم که برخورد کارکنان و همکاران با من بسیار با برخوردشان با سایر افراد و ارباب رجوع متفاوت بوده است. کسی که برایم مظهر مدارا و احساس مسئولیت بود، به زعم دیگران آدمی عصبی و تندمزاج و بدخواه به شمار می‌آمد. تازه فهمیدم که بدترین همکاران هم به من که می‌رسیدند جور دیگری رفتار می‌کردند.

الان چند سالی است که دوباره به زندگی عادی خو کرده‌ام. نه تنها از انجام کارهای شخصی‌ام طفره نمی‌روم، بلکه از دست و پا چلفتی بودنم رها شده‌ام. از پیاده رفتن و سوار اتوبوس و مترو شدن لذت هم می‌برم و از این که با آدم‌های متفاوت و معمولی معاشرت می‌کنم بسیار خوشحالم. تصور این که یک بار دیگر به پست مشابه یا بالاتری گمارده شوم برایم نه تنها لذت‌بخش نیست بلکه دلهره‌آور است. دیدن بعضی چهره‌های عبوس، تندرو و کج‌فهم و اجبار به جلیس شدن با آن‌ها و قانع کردن‌شان در امور بدیهی شکنجه‌ی بزرگی است. احاطه شدن توسط آدم‌هایی که بدون اینکه ته دلشان با تو باشد اظهار ارادت می‌کنند، چندش‌آور است. این که نفهمم زندگی واقعی چیست احساس خنگی و نفهمی به من می‌دهد.

در این مملکت آدم‌هایی هستند که ده‌ها سال در مسند کارهایی به مراتب مهم‌تر از مسئولیت‌های من هستند. آن‌ها نمی‌فهمند دور و برشان چه خبر است. آنها هرگز سوار اتوبوس شهری یا مترو نشده‌اند. هیچگاه کارمندی مدارکشان را به سمتشان پرت نکرده است. در صف بنزین نبوده‌اند. آن‌ها نمی‌فهمند صف نان چیست. هرگز مهمان یا میزبان کارگر یک کوره‌پزخانه نبوده‌اند. در مطب پزشک در حالی که گفته‌اند ساعت ۴ آنجا باشند تا ساعت ۱۱ شب معطل نشده‌اند. این آدم‌ها اصلا نمی‌فهمند رانندگی در ترافیک بزرگراه همت یعنی، چون راننده دارند. آن‌ها فکر می‌کنند همه‌ی مردم پشتیبان‌شان هستند و مرتب برای موفقیت‌شان دعا می‌کنند. تا حالا کسی به خاطر مالیدن ماشین با قفل فرمان به آن‌ها حمله نکرده است و هرگز احدی عمه‌ی محترم‌شان را مورد تفقد قرار نداده است! آن‌ها معتاد ریاست هستند و اگر پس از این همه سال، مثل من و تو به یک آدم عادی تبدیل بشوند درجا سکته می‌کنند!

اگر بخواهید زمین زراعی از باروری نیفتد آن را هر از گاهی به آیش(۱) می‌گذارید. دو سال می‌کارید و یک سال نمی‌کارید. مدیرها هم نیازمند آیش هستند. هر از گاهی باید به زیر بیایند و بفهمند که مردم چگونه زندگی می‌کنند، چگونه فکر می‌کنند، چه می‌خواهند و چه نمی‌خواهند. آنهایی که ۴۰ سال در برج عاج نشسته‌اند آدم‌هایی هستند که نمی‌توانند مثل آدم زندگی کنند.

🔻پ ن: حالا تصور کنید یه شخصی ۴۵ سال در این کشور مسول بوده که ۳۵ سال آن را حاکم مطلق بوده و هیچ درک و فهمی از رنج و بدبختی مردم ندارد

@Sahamnewsorg
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اختصاصی هانا

بر اساس گزارشات رسیدە بە سازمان حقوق بشری هانا: صبح امروز چهارشنبە "١٦ آبان ماە ١٤٠٣" خانوادە "شیرکو معروفی" زندانی محکوم بە اعدام و بە همراە جمعی از مردم جهت جلوگیری از حکم اعدام آقای معروفی، مقابل در زندان مرکزی سنندج، تجمع کردند.


روز سەشنبە "١٥ آبان ماە ١٤٠٣" شیرکو معروفی، اهل روستای "شوی" از توابع بخش مرکزی شهرستان بانە، کە هفت سال پیش بە اتهام "قتل عمد" بازداشت و از سوی دستگاە قضایی جمهوری اسلامی بە اعدام محکوم شدە بود جهت اجرای حکم اعدام بە سلول انفرادی زندان مرکزی سنندج منتقل شدە است.
 
هانا مطلع شدە است کە مسئولین زندان سنندج بە  خانوادە این زندانی اعلام کردەاند کە روز پنجشنبە ١٧ آبان ماە ١٤٠٣، حکم اعدام اجرا خواهد شد.

لازم بە ذکر است روز دوشنبە ١٤ آبان ماە ١٤٠٣، خانوادە شیرکو معروفی آخرین ملاقات را با فرزندشان انجام دادەاند.


تلگرام 🔗 یوتیوب 🔗 اینستاگرام 🔗 فیسبوک 🔗 تویتر



https://t.me/hana_farsi
#JinaAmini
#Hanahumanrights
#womanlifefreedom
#everyone
#followers