گزیده سخنان مولانا گرگیج در مراسم نمازجمعه ۱۶ دی گالیکش:
ظلم بر مظلوم هرطور باشد می گذرد اما پرونده ظالم سنگین خواهد بود و باید پاسخگو باشد و عاقبت ظلم خود را می بیند.
حقوق دونوع است یکی حق خداوند و دوم حق مردم است که رعایت شود. تمام مخلوقات الهی حق دارند.نباید حق ملت ضایع شود و کسی که حاکم است حق رعیت را رعایت کند.
وقایع اخیر در کشور همه ما را رنج می دهند کشته شدن افراد چه مردم چه نیروهای نظامی برای ما ضایعه است، حادثه جوانرود دردناک بود در قبرستان حادثه ای رخ داد که دردناک بود برهان الیاسی شهید شد و در همانجا دفن شد و همانجا نمازجنازه داده شد پدر و مادرش در صف اول بودند گریه میکردند و اشک همه ما جاری شد و در سمیرم حادثه ای رخ داد که دل هر انسانی را به درد آورد و نمی تواند ساکت بشیند. این مصیبت را به همه تسلیت می گویم
بازداشت های فله ای در بلوچستان رنج آور بود کسانی که در ایران متولد شده اند اولین حق یک شهروند داشتن شناسنامه است بعد رعایت حقوق شهروندی. برای مردم پرونده سازی نکنید سخت گیری مقطعی است اما همیشه جواب نمیدهد. بازداشت و فشار را متوقف کنید
کسانی که دین ندارند حق زندگی دارند خداوند به همه انسانها روزی می دهد و با عقیده آنها کار ندارند همه شهروندان ایرانی چه دیندار چه بی دین حق مساوی دارند، انسانهای بی دین ودیندار و زن و مرد هیچ فرقی ندارند مگر کسانی که بی دین هستند ایرانی نیستند و سربازی نمی روند و مالیات نمی دهند؟ تمامی ادیان و مذاهب و هر عقیده دارند حق مساوی دارند. رای و حق من مُلا و دیندار با یک بی دین و یک زن مساوی است.
حکام باید باب اول بوستان و گلستان سعدی را بخوانند که وظیفه حاکم را بدانند و بدون رعیت یک حکومت و حاکم معنی ندارد.
وقتی اسم سیستان و بلوچستان اسم شیخ الاسلام در جلوی چشم ما می آید و بلوچستان بدون مولانا عبدالحید معنایی ندارد
حقوق همه بزرگان و اسطوره ها رعایت شود. فوتبال بدون علی دایی و کشتی بدن رسول خادم و هنر بدون هنرمندان معنا ندارد و سرافرازی و مدال بدون مدال آوران معنا ندارد، انسانهایی که مایه افتخار و اسطوره هستند امروز حقشان ضایع می شود. هر انسانی کمالی داشته باشد باید به او افتخار کرد، زمانی کشورهای عربی آرزو داشتند اسطوره ملی ما علی دایی را داشته باشند اما ما چنین افتخارات و اسطوره هایی را مفت از دست میدهیم و طرد میکنیم
افرادی در تلویزیون حرفی می زند که ادم می خندد که علی دایی اسطوره نبود توپ به سرش میخورد گل می شد پس بلانسبت زرافه میگذاشتیم در میدان توپ به سرش بخورد و گل شود مگر در قانون فیفا زدن توپ با سر گل محسوب نمی شود ما شنیدیم بازیکنی با دست توپ را بزند جریمه و اخراج می شود نه با سر، حق چنین انسان هایی که افتخار ملی هستمد ضایع می شود و این ظلم است
اگر ملت نباشد حاکم معنایی ندارد
ظلم بر مظلوم هرطور باشد می گذرد اما پرونده ظالم سنگین خواهد بود و باید پاسخگو باشد و عاقبت ظلم خود را می بیند.
حقوق دونوع است یکی حق خداوند و دوم حق مردم است که رعایت شود. تمام مخلوقات الهی حق دارند.نباید حق ملت ضایع شود و کسی که حاکم است حق رعیت را رعایت کند.
وقایع اخیر در کشور همه ما را رنج می دهند کشته شدن افراد چه مردم چه نیروهای نظامی برای ما ضایعه است، حادثه جوانرود دردناک بود در قبرستان حادثه ای رخ داد که دردناک بود برهان الیاسی شهید شد و در همانجا دفن شد و همانجا نمازجنازه داده شد پدر و مادرش در صف اول بودند گریه میکردند و اشک همه ما جاری شد و در سمیرم حادثه ای رخ داد که دل هر انسانی را به درد آورد و نمی تواند ساکت بشیند. این مصیبت را به همه تسلیت می گویم
بازداشت های فله ای در بلوچستان رنج آور بود کسانی که در ایران متولد شده اند اولین حق یک شهروند داشتن شناسنامه است بعد رعایت حقوق شهروندی. برای مردم پرونده سازی نکنید سخت گیری مقطعی است اما همیشه جواب نمیدهد. بازداشت و فشار را متوقف کنید
کسانی که دین ندارند حق زندگی دارند خداوند به همه انسانها روزی می دهد و با عقیده آنها کار ندارند همه شهروندان ایرانی چه دیندار چه بی دین حق مساوی دارند، انسانهای بی دین ودیندار و زن و مرد هیچ فرقی ندارند مگر کسانی که بی دین هستند ایرانی نیستند و سربازی نمی روند و مالیات نمی دهند؟ تمامی ادیان و مذاهب و هر عقیده دارند حق مساوی دارند. رای و حق من مُلا و دیندار با یک بی دین و یک زن مساوی است.
حکام باید باب اول بوستان و گلستان سعدی را بخوانند که وظیفه حاکم را بدانند و بدون رعیت یک حکومت و حاکم معنی ندارد.
وقتی اسم سیستان و بلوچستان اسم شیخ الاسلام در جلوی چشم ما می آید و بلوچستان بدون مولانا عبدالحید معنایی ندارد
حقوق همه بزرگان و اسطوره ها رعایت شود. فوتبال بدون علی دایی و کشتی بدن رسول خادم و هنر بدون هنرمندان معنا ندارد و سرافرازی و مدال بدون مدال آوران معنا ندارد، انسانهایی که مایه افتخار و اسطوره هستند امروز حقشان ضایع می شود. هر انسانی کمالی داشته باشد باید به او افتخار کرد، زمانی کشورهای عربی آرزو داشتند اسطوره ملی ما علی دایی را داشته باشند اما ما چنین افتخارات و اسطوره هایی را مفت از دست میدهیم و طرد میکنیم
افرادی در تلویزیون حرفی می زند که ادم می خندد که علی دایی اسطوره نبود توپ به سرش میخورد گل می شد پس بلانسبت زرافه میگذاشتیم در میدان توپ به سرش بخورد و گل شود مگر در قانون فیفا زدن توپ با سر گل محسوب نمی شود ما شنیدیم بازیکنی با دست توپ را بزند جریمه و اخراج می شود نه با سر، حق چنین انسان هایی که افتخار ملی هستمد ضایع می شود و این ظلم است
اگر ملت نباشد حاکم معنایی ندارد
📍اعلامیه شیخ فضل الله نوری درباره مشروطه
(افشاگر ماهیت خائن و خبیث مراجع تقلید شیعه):
هرکس به قانونگذاری اعتقاد داشته باشد، مرتد است، و طبق قانون
اسلام خونش حلال است، زنش مصادره میشود، و اموالش نیز همینطور
۱- ﻫﺮﮐﺲ ﺑﻪ ﻗﺎﻧﻮﻧﮕﺬﺍﺭﯼ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻣﺮﺗﺪ ﺍﺳﺖ. ﭼﻮﻥ ﻣﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥﺍﻟﻬﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﻭﺿﻊ ﻗﺎﻧﻮﻥِ ﻧﻮ، ﺍﺑﺪﺍ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ. ﻭ ﻫﺮﮐﺲ ﻣﺮﺗﺪ ﺷﺪ، ﻃﺒﻖ ﻗﺎﻧﻮﻥﺍﺳﻼﻡ ﺧﻮﻧﺶ ﺣﻼﻝ ﺍﺳﺖ، ﺯﻧﺶ مصادره ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﻭ ﺍﻣﻮﺍﻟﺶ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦﻃﻮﺭ.
۲- ﻋﺠﻢﻫﺎﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ (یعنی ایرانیان پیش از اسلام) ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﻣﺪﺣﺸﺎﻥ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ، ﺧﺒﯿﺚﺗﺮﯾﻦ ﻃﻮﺍﯾﻒ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
«ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻗﻠﻢ ﻭ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﺕ ﮐﺜﯿﺮﻩ، ﻣﻨﺎﻓﯽ ﺑﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥﺍﻟﻬﯽ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﻧﻪ، ﺗﻮ ﺑﮕﻮ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﭼﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﻗﺒﯿﺤﻪ ﺭﺍ ﻧﺸﺮ ﻣﯽﺩﻫﯽ، ﻭ ﺑﻨﺎﯼ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻧﺒﺎﺷﺪ. ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺩﺍ ﯾﻬﻮﺩ ﻭ ﻧﺼﺎﺭﯼ ﻭ ﻣﺠﻮﺱ ﻭ ﺑﺎﺑﯿﻪ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﭘﺎﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻭ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﻣﺎ، ﺍﻟﻘﺎﯼ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﻧﺸﺮ ﮐﻠﻤﻪ ﮐﻔﺮﯾﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺷﺒﻬﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻗﻠﻮﺏ ﺻﺎﻓﯿﻪ ﻣﻮﻣﻨﯿﻦ ﺭﺍ ﺗﻀﻠﯿﻞ ﮐﺮﺩﻧﺪ؛ ﺗﻮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﭼﻪ ﮐﻨﯽ؟»
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﺩ ﺁﻥ ﺿﻼﻟﺖﻧﺎﻣﻪ (ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ) ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ «ﺍﻫﺎﻟﯽ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﻣﺘﺴﺎﻭﯼ ﺍﻟﺤﻘﻮﻕ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ»
ﻓﺪﻭﯼ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ:
«ﻓﻌﻠﯽ ﺍﻻﺳﻼﻡ ﺍﻟﺴﻼﻡ» ﻭ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻢ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ:
«ﺣﻀﺮﺍﺕ ﺟﺎﻟﺴﯿﻦ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ، ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺍﺳﻼﻣﯿﻪ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ، ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﮑﻢ ﻣﺴﺎﻭﺍﺕ.
ﺍﯼ ﻣُﻠﺤﺪ، ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺴﺎﻭﺍﺕ، ﻭ ﺍﮔﺮ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ، ﻣُﻨﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭼﻨﺪ ﺳﻄﺮ ﻗﺒﻞ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ ﻗﺎﻧﻮﻧﯿﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ.
ﺍﯼ ﺑﯽﺷﺮﻑ، ﺍﯼ ﺑﯽﻏﯿﺮﺕ، ﺑﺒﯿﻦ ﺻﺎﺣﺐ ﺷﺮﻉ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮ ﻣُﻨﺘﺤﻞ ﺑﻪ ﺍﺳﻼﻣﯽ، ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺷﺮﻑ ﻣﻘﺮﺭ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﻣﺘﯿﺎﺯ ﺩﺍﺩﻩ ﺗﻮ ﺭﺍ، ﻭ ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺳﻠﺐ ﺍﻣﺘﯿﺎﺯ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﯽ؛ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻣﺠﻮﺱ ﻭ ﺍﺭﻣﻨﯽ ﻭ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎﺷﻢ!»
منبع:
ﺭﺳﺎﻟﻪ ﺣﺮﻣﺖ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ
ﺍﺯ ﺷﯿﺦ_ﻓﻀﻞ_ﺍﻟﻠﻪ_ﻧﻮﺭﯼ
ﺻﻔﺤات ١٥١ تا ١٦٧
@mahdavifar2021
(افشاگر ماهیت خائن و خبیث مراجع تقلید شیعه):
هرکس به قانونگذاری اعتقاد داشته باشد، مرتد است، و طبق قانون
اسلام خونش حلال است، زنش مصادره میشود، و اموالش نیز همینطور
۱- ﻫﺮﮐﺲ ﺑﻪ ﻗﺎﻧﻮﻧﮕﺬﺍﺭﯼ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻣﺮﺗﺪ ﺍﺳﺖ. ﭼﻮﻥ ﻣﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥﺍﻟﻬﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﻭﺿﻊ ﻗﺎﻧﻮﻥِ ﻧﻮ، ﺍﺑﺪﺍ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ. ﻭ ﻫﺮﮐﺲ ﻣﺮﺗﺪ ﺷﺪ، ﻃﺒﻖ ﻗﺎﻧﻮﻥﺍﺳﻼﻡ ﺧﻮﻧﺶ ﺣﻼﻝ ﺍﺳﺖ، ﺯﻧﺶ مصادره ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﻭ ﺍﻣﻮﺍﻟﺶ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦﻃﻮﺭ.
۲- ﻋﺠﻢﻫﺎﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ (یعنی ایرانیان پیش از اسلام) ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﻣﺪﺣﺸﺎﻥ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ، ﺧﺒﯿﺚﺗﺮﯾﻦ ﻃﻮﺍﯾﻒ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
«ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻗﻠﻢ ﻭ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﺕ ﮐﺜﯿﺮﻩ، ﻣﻨﺎﻓﯽ ﺑﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥﺍﻟﻬﯽ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﻧﻪ، ﺗﻮ ﺑﮕﻮ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﭼﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﻗﺒﯿﺤﻪ ﺭﺍ ﻧﺸﺮ ﻣﯽﺩﻫﯽ، ﻭ ﺑﻨﺎﯼ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻧﺒﺎﺷﺪ. ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺩﺍ ﯾﻬﻮﺩ ﻭ ﻧﺼﺎﺭﯼ ﻭ ﻣﺠﻮﺱ ﻭ ﺑﺎﺑﯿﻪ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﭘﺎﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻭ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﻣﺎ، ﺍﻟﻘﺎﯼ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﻧﺸﺮ ﮐﻠﻤﻪ ﮐﻔﺮﯾﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺷﺒﻬﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻗﻠﻮﺏ ﺻﺎﻓﯿﻪ ﻣﻮﻣﻨﯿﻦ ﺭﺍ ﺗﻀﻠﯿﻞ ﮐﺮﺩﻧﺪ؛ ﺗﻮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﭼﻪ ﮐﻨﯽ؟»
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﺩ ﺁﻥ ﺿﻼﻟﺖﻧﺎﻣﻪ (ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ) ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ «ﺍﻫﺎﻟﯽ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﻣﺘﺴﺎﻭﯼ ﺍﻟﺤﻘﻮﻕ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ»
ﻓﺪﻭﯼ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ:
«ﻓﻌﻠﯽ ﺍﻻﺳﻼﻡ ﺍﻟﺴﻼﻡ» ﻭ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻢ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ:
«ﺣﻀﺮﺍﺕ ﺟﺎﻟﺴﯿﻦ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ، ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺍﺳﻼﻣﯿﻪ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ، ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﮑﻢ ﻣﺴﺎﻭﺍﺕ.
ﺍﯼ ﻣُﻠﺤﺪ، ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺴﺎﻭﺍﺕ، ﻭ ﺍﮔﺮ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ، ﻣُﻨﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭼﻨﺪ ﺳﻄﺮ ﻗﺒﻞ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ ﻗﺎﻧﻮﻧﯿﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ.
ﺍﯼ ﺑﯽﺷﺮﻑ، ﺍﯼ ﺑﯽﻏﯿﺮﺕ، ﺑﺒﯿﻦ ﺻﺎﺣﺐ ﺷﺮﻉ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮ ﻣُﻨﺘﺤﻞ ﺑﻪ ﺍﺳﻼﻣﯽ، ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺷﺮﻑ ﻣﻘﺮﺭ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﻣﺘﯿﺎﺯ ﺩﺍﺩﻩ ﺗﻮ ﺭﺍ، ﻭ ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺳﻠﺐ ﺍﻣﺘﯿﺎﺯ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﯽ؛ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻣﺠﻮﺱ ﻭ ﺍﺭﻣﻨﯽ ﻭ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎﺷﻢ!»
منبع:
ﺭﺳﺎﻟﻪ ﺣﺮﻣﺖ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ
ﺍﺯ ﺷﯿﺦ_ﻓﻀﻞ_ﺍﻟﻠﻪ_ﻧﻮﺭﯼ
ﺻﻔﺤات ١٥١ تا ١٦٧
@mahdavifar2021
.
⁉️چرا اعدام؟ چرا اعدام جوانها!
✍رحیم قمیشی (آزاده جنگ هشت ساله)
حالم خوب نیست!
در تاریخ خوانده بودم وقتی در جنگ جمل طلحه و زبیر که بر علیه امام علی شمشیر کشیده و خون ریخته بودند، کشته میشوند، امام به جنازه یک کدامشان که میرسد از فرط ناراحتی اشک میریزد و قاتل او را که از سپاهیان خودش بوده، نفرین میکند!!
خوانده بودم علی میدانست آن دو فریب خورده و شمشیر کشیده بودند و آرزو میکرد شاید راهی برای نجاتشان بود.
خوانده بودم او هم دلش سوخته بود...
من به عنوان کسی که برای کشته شدن مرحوم عجمیان و بسیجیان، طلبهها یا ماموران انتظامی، دلش سوخته و اشک ریخته، به جوانیشان، به زندگی از دست رفتهشان، به اینکه ناخواسته وارد جریانی شدند برابر هموطنشان ایستادند...
همانطور که برای تکتک کشته شدگان فراوان مردم بیدفاع فریاد زدهام، و دلمآتش گرفته، و از اینکه حتی یک دادگاه برای قاتلان مردم بیگناه تشکیل نشده به خود پیچیدهام، شک ندارم "اعدام" وسیلهای است تنها برای کشتن انسانیت، برای کشتن ارادۀ مردم، برای بهرخ کشیدن قدرت، برای کاشتن نفرت، برای ایجاد جنگ داخلی، برای کشاندن کشور به عمق پرتگاه، برای جنگ با مردم بیدفاع
سید محمد حسینی و محمدمهدی کرمی را اعدام کردید؟ وکیل رسمی و تعیینی آنها که بود؟ دفاعیاتشان در دادگاه (نه در بازجوییهای خاص) را میتوانید پخش کنید؟
پدر و مادرشان حق داشتند در دادگاه حاضر شوند؟ تقاضاهای وکلای شریف برای دفاع از آنها پذیرفته شد؟ جزییات پروندهشان چیست؟
قبول میکنید اساتید حقوق بیطرف جزییات پرونده را بررسی کنند و به مردم گزارش بدهند؟
تا ما مطمئن شویم اعدامها جنایت نیست!
و پرسش آخر؛
چرا در این مقطع؟
چرا با این سرعت!
ترسیدید این دو جوان رعنا در زندان هم جنایت کنند! آنها که در دستتان بودند.
ترسیدید روزی مردم چوبههای دارتان را جمع کنند؟ ترسیدید فرصت برای اعدامها را از دست بدهید؟ ترسیدید دل یک قاضی با شرف به رحم آید و حکم را نقض کند؟ ترسیدید مامور اجرای حکم بگوید آخر اینها که سنی ندارند... ترسیدید خانواده مظلومِ کشته شده رضایت بدهند (که ظاهرا دادهاند)!
آخر چرا اعدام کردید؟ چرا با عجله؟
چرا تنها میخواهید خون بریزید...
چرا میخواهید حد خشم مردم را آزمایش کنید؟
چرا میخواهید کشور یک روز آرامش نبیند.
چرا دل ندارید، چرا رحم ندارید، چرا به جوانها رحم نمیکنید، چرا وجدان ندارید، چرا این همه سیاه شده قلبتان...
شنیدم پدر یکیشان دستفروش بوده
شنیدم یکشان پدر و مادر ندارد...
خدایا میبینی!
خدایا دینت را میبینی!
مگر مردم چه میخواهند...
دادگاهی عادلانه، عادی، ساده
مثل همه کشورهای دنیا
مثل همه مردم دنیا
خدایا ما نمیخواهیم به چرخه خشونت بیفتیم.
ما را میبینی!
صبحهایمان را
چوبههای دار را
اعدام چندین نفر را
برای یک خون!
میبینی چقدر ما بدبخت شدهایم
میبینی ما صدایمان به هیچجا نمیرسد
آه ما را میشنوی...
چرا عرش تو تکان نمیخورد!
چرا گریههای ما تمام نمیشود؟
چرا حسرت ما برای داشتن روزهایی خوش
باید به دلمان بماند...
لعنت بر قوم ظالمین
لعنت بر او که گفت اعدام کنید
و گفت زودتر اعدام کنید
و گفت بیشتر اعدام کنید
لعنت بر او که گفت راه حل کشتن است...
@tahlilvarasad
@mahdavifar2021
⁉️چرا اعدام؟ چرا اعدام جوانها!
✍رحیم قمیشی (آزاده جنگ هشت ساله)
حالم خوب نیست!
در تاریخ خوانده بودم وقتی در جنگ جمل طلحه و زبیر که بر علیه امام علی شمشیر کشیده و خون ریخته بودند، کشته میشوند، امام به جنازه یک کدامشان که میرسد از فرط ناراحتی اشک میریزد و قاتل او را که از سپاهیان خودش بوده، نفرین میکند!!
خوانده بودم علی میدانست آن دو فریب خورده و شمشیر کشیده بودند و آرزو میکرد شاید راهی برای نجاتشان بود.
خوانده بودم او هم دلش سوخته بود...
من به عنوان کسی که برای کشته شدن مرحوم عجمیان و بسیجیان، طلبهها یا ماموران انتظامی، دلش سوخته و اشک ریخته، به جوانیشان، به زندگی از دست رفتهشان، به اینکه ناخواسته وارد جریانی شدند برابر هموطنشان ایستادند...
همانطور که برای تکتک کشته شدگان فراوان مردم بیدفاع فریاد زدهام، و دلمآتش گرفته، و از اینکه حتی یک دادگاه برای قاتلان مردم بیگناه تشکیل نشده به خود پیچیدهام، شک ندارم "اعدام" وسیلهای است تنها برای کشتن انسانیت، برای کشتن ارادۀ مردم، برای بهرخ کشیدن قدرت، برای کاشتن نفرت، برای ایجاد جنگ داخلی، برای کشاندن کشور به عمق پرتگاه، برای جنگ با مردم بیدفاع
سید محمد حسینی و محمدمهدی کرمی را اعدام کردید؟ وکیل رسمی و تعیینی آنها که بود؟ دفاعیاتشان در دادگاه (نه در بازجوییهای خاص) را میتوانید پخش کنید؟
پدر و مادرشان حق داشتند در دادگاه حاضر شوند؟ تقاضاهای وکلای شریف برای دفاع از آنها پذیرفته شد؟ جزییات پروندهشان چیست؟
قبول میکنید اساتید حقوق بیطرف جزییات پرونده را بررسی کنند و به مردم گزارش بدهند؟
تا ما مطمئن شویم اعدامها جنایت نیست!
و پرسش آخر؛
چرا در این مقطع؟
چرا با این سرعت!
ترسیدید این دو جوان رعنا در زندان هم جنایت کنند! آنها که در دستتان بودند.
ترسیدید روزی مردم چوبههای دارتان را جمع کنند؟ ترسیدید فرصت برای اعدامها را از دست بدهید؟ ترسیدید دل یک قاضی با شرف به رحم آید و حکم را نقض کند؟ ترسیدید مامور اجرای حکم بگوید آخر اینها که سنی ندارند... ترسیدید خانواده مظلومِ کشته شده رضایت بدهند (که ظاهرا دادهاند)!
آخر چرا اعدام کردید؟ چرا با عجله؟
چرا تنها میخواهید خون بریزید...
چرا میخواهید حد خشم مردم را آزمایش کنید؟
چرا میخواهید کشور یک روز آرامش نبیند.
چرا دل ندارید، چرا رحم ندارید، چرا به جوانها رحم نمیکنید، چرا وجدان ندارید، چرا این همه سیاه شده قلبتان...
شنیدم پدر یکیشان دستفروش بوده
شنیدم یکشان پدر و مادر ندارد...
خدایا میبینی!
خدایا دینت را میبینی!
مگر مردم چه میخواهند...
دادگاهی عادلانه، عادی، ساده
مثل همه کشورهای دنیا
مثل همه مردم دنیا
خدایا ما نمیخواهیم به چرخه خشونت بیفتیم.
ما را میبینی!
صبحهایمان را
چوبههای دار را
اعدام چندین نفر را
برای یک خون!
میبینی چقدر ما بدبخت شدهایم
میبینی ما صدایمان به هیچجا نمیرسد
آه ما را میشنوی...
چرا عرش تو تکان نمیخورد!
چرا گریههای ما تمام نمیشود؟
چرا حسرت ما برای داشتن روزهایی خوش
باید به دلمان بماند...
لعنت بر قوم ظالمین
لعنت بر او که گفت اعدام کنید
و گفت زودتر اعدام کنید
و گفت بیشتر اعدام کنید
لعنت بر او که گفت راه حل کشتن است...
@tahlilvarasad
@mahdavifar2021
باز نشر پیام میرحسین موسوی از حصر
چوبههای دار جنبش مردم را متوقف نخواهد کرد
•اینگونه حکمرانی به کشتار و ویرانی و از دست دادن همهی سرمایه ملی میانجامد و لاجرم مردم نیز در مقابل آن یکپارچه مقاومت خواهند کرد
▫️بسم الله الرحمن الرحیم
به اینگونه اعدامهای پشت پرده و سیاستزده خاتمه دهید. حقوق ملت را پاس بدارید و تلاش برای خوارکردن شهروندان و جوانان را متوقف کنید. وظیفهی شما حفظ جان آحاد ملت بود نه گرفتن جان شهروندان. مطمئن باشید با این روشهای ظالمانه و خونآلود، طول عمر حکومت شما تضمین نخواهد شد.
نه تیربارها و مسلسلها و نه چوبههای دار، جنبش مردم برای آزادی و حاکمیت بر سرنوشت خویش را متوقف نخواهد کرد. انقلاب ۵۷ برای خالی کردن زندانها بود و نه پر کردن و آتش زدن آنها. برای استقلال کشور از یوغ ابرقدرتها بود، نه قبول این یکی و طرد آن دیگری. برای وحدت بود و نه تفرقهی خانمانسوز بین خودی و ناخودی. و برای حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش بود نه تضمین حاکمیت ظالمانهی یک عدهی معدود بر مردم.
اینگونه حکمرانی به کشتار و ویرانی و از دست دادن همه سرمایه ملی میانجامد و لاجرم مردم نیز در مقابل آن یکپارچه مقاومت خواهند کرد.
میرحسین موسوی
۱۷ آذرماه ۱۴۰۱
چوبههای دار جنبش مردم را متوقف نخواهد کرد
•اینگونه حکمرانی به کشتار و ویرانی و از دست دادن همهی سرمایه ملی میانجامد و لاجرم مردم نیز در مقابل آن یکپارچه مقاومت خواهند کرد
▫️بسم الله الرحمن الرحیم
به اینگونه اعدامهای پشت پرده و سیاستزده خاتمه دهید. حقوق ملت را پاس بدارید و تلاش برای خوارکردن شهروندان و جوانان را متوقف کنید. وظیفهی شما حفظ جان آحاد ملت بود نه گرفتن جان شهروندان. مطمئن باشید با این روشهای ظالمانه و خونآلود، طول عمر حکومت شما تضمین نخواهد شد.
نه تیربارها و مسلسلها و نه چوبههای دار، جنبش مردم برای آزادی و حاکمیت بر سرنوشت خویش را متوقف نخواهد کرد. انقلاب ۵۷ برای خالی کردن زندانها بود و نه پر کردن و آتش زدن آنها. برای استقلال کشور از یوغ ابرقدرتها بود، نه قبول این یکی و طرد آن دیگری. برای وحدت بود و نه تفرقهی خانمانسوز بین خودی و ناخودی. و برای حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش بود نه تضمین حاکمیت ظالمانهی یک عدهی معدود بر مردم.
اینگونه حکمرانی به کشتار و ویرانی و از دست دادن همه سرمایه ملی میانجامد و لاجرم مردم نیز در مقابل آن یکپارچه مقاومت خواهند کرد.
میرحسین موسوی
۱۷ آذرماه ۱۴۰۱
🔴 برخورد با علی دایی ها و میلیاردها دلار سرمایه ای که از ایران پرید!
با کلی کیف و حال، و غرور و سرمستی، زن و بچه ی علی دایی را از هواپیمای توی هوا پیاده کردید، مغازه هایش را هم پلمب کردید ولی میلیاردها دلار سرمایه بخش خصوصی را از ایران پرواز دادید!!
می پرسید چطور؟ فهمش برای شما سخت است چون از اقتصاد چیزی سر در نمی آورید ولی من به شما می گویم چه اتفاقی را رقم زده اید:
از چند هفته پیش که ناباورانه خواندم مغازه های علی دایی را – و بسیار مغازه های دیگر – را بسته اید، یا به عبارت دقیق تر پلمب کرده اید و نگذاشتید دوباره باز کنند، من عمیقا به فکر فرو رفته ام. وقتی به اقتضای محل کارم، از جلوی نشر چشمه ی پل کریمخان رد شدم و دیدم آن هم پلمب شده و یک برادر محترمی هم با اسپری روی شیشه و دیوار به استهزا و تمسخر نوشته که «دفعه دیگه وسط ماه انبارگردانی نکنید»، یاد فرمایش آن برادر محترم دیگر افتادم که از سر توانمندی و قدرت، و البته به استهزا و تمسخر فرمودند «بستن مغازه های تان با خودتان است؛ ولی باز کردنش با ماست». خوب، پیام کاملا روشن است و هر کسی هم که مثل من اندک بهره ای از یک هوش متوسط و معمولی دارد پیام شفاف و روشن شما را کاملا می فهمد: دارید می فرمایید «اینجا کلّش واس ماست».
من، و هزاران مدیرعامل و مالک شرکت های خصوصی یک نتیجه گیری خیلی ساده می کنیم: اگر شما اراده کنید، به چشم بر هم زدنی تمام اموال من را می توانید در اختیار بگیرید، شرکت یا فروشگاه من را پلمب کنید و حتی زن و بچه ی من را از هواپیما پیاده کنید. به حکم دادگاه و محاکمه هم نیاز ندارید، یا اگر هم دارید به چشم بر هم زدنی آن هم فراهم خواهد شد. ما حتی حق نداریم فروشگاه یا شرکت خود را در وقت نامناسب (که آن را هم شما تشخیص می دهید) تعطیل کنیم چون دیگر باز کردنش با ما نخواهد بود. کلا مالکیت ما بر اموال مان عاریتی و موقت است و به میل و اراده ی شما بستگی دارد و هر لحظه می تواند متوقف یا حتی توقیف شود.
شما من را نمی شناسید، چون یک آدم معمولی هستم با چند صد نفر پرسنل که در کارخانه و دفتر شرکتم کار می کنند، نه فعالیتی در اینستاگرام داشته ام و نه در – به قول شما – اغتشاشات و آشوب های خیابانی شرکت کرده ام و نه حتی از پنجره خانه ام چیزی فریاد کرده ام. ولی من، و بسیاری از کسان دیگری مثل من -داریم خیلی جدی و بی صدا و آرام کارخانه هایمان را جمع می کنیم، اموال شرکت ها را می فروشیم و بدون این که برای شما کوچک ترین مزاحمتی ایجاد کنیم داریم کشور مقصدمان را انتخاب می کنیم که اموال مان را آنجا ببریم و سرمایه گذاری کنیم. مدیران و سرمایه گذاران با هم مشورت می کنند و خود را به تصمیم نهایی نزدیک می کنند. این یک تصمیم فردی نیست، این یک موج عظیم است. در همین دو هفته بیشتر از ده مدیرعامل با من تماس گرفته اند که با همدیگر مشورت کنیم و کشور مقصد را بهتر و دقیق تر انتخاب کنیم.
من و هزاران مدیرعامل و مالک و هیات مدیره شرکت های خصوصی که شبیه من هستند رفتار شما را با علی دایی دیدیم و پیام شفاف شما را شنیدیم: «اینجا کلّش واسه شماست»!
با کلی کیف و حال، و غرور و سرمستی، زن و بچه ی علی دایی را از هواپیمای توی هوا پیاده کردید، مغازه هایش را هم پلمب کردید ولی میلیاردها دلار سرمایه بخش خصوصی را از ایران پرواز دادید!!
می پرسید چطور؟ فهمش برای شما سخت است چون از اقتصاد چیزی سر در نمی آورید ولی من به شما می گویم چه اتفاقی را رقم زده اید:
از چند هفته پیش که ناباورانه خواندم مغازه های علی دایی را – و بسیار مغازه های دیگر – را بسته اید، یا به عبارت دقیق تر پلمب کرده اید و نگذاشتید دوباره باز کنند، من عمیقا به فکر فرو رفته ام. وقتی به اقتضای محل کارم، از جلوی نشر چشمه ی پل کریمخان رد شدم و دیدم آن هم پلمب شده و یک برادر محترمی هم با اسپری روی شیشه و دیوار به استهزا و تمسخر نوشته که «دفعه دیگه وسط ماه انبارگردانی نکنید»، یاد فرمایش آن برادر محترم دیگر افتادم که از سر توانمندی و قدرت، و البته به استهزا و تمسخر فرمودند «بستن مغازه های تان با خودتان است؛ ولی باز کردنش با ماست». خوب، پیام کاملا روشن است و هر کسی هم که مثل من اندک بهره ای از یک هوش متوسط و معمولی دارد پیام شفاف و روشن شما را کاملا می فهمد: دارید می فرمایید «اینجا کلّش واس ماست».
من، و هزاران مدیرعامل و مالک شرکت های خصوصی یک نتیجه گیری خیلی ساده می کنیم: اگر شما اراده کنید، به چشم بر هم زدنی تمام اموال من را می توانید در اختیار بگیرید، شرکت یا فروشگاه من را پلمب کنید و حتی زن و بچه ی من را از هواپیما پیاده کنید. به حکم دادگاه و محاکمه هم نیاز ندارید، یا اگر هم دارید به چشم بر هم زدنی آن هم فراهم خواهد شد. ما حتی حق نداریم فروشگاه یا شرکت خود را در وقت نامناسب (که آن را هم شما تشخیص می دهید) تعطیل کنیم چون دیگر باز کردنش با ما نخواهد بود. کلا مالکیت ما بر اموال مان عاریتی و موقت است و به میل و اراده ی شما بستگی دارد و هر لحظه می تواند متوقف یا حتی توقیف شود.
شما من را نمی شناسید، چون یک آدم معمولی هستم با چند صد نفر پرسنل که در کارخانه و دفتر شرکتم کار می کنند، نه فعالیتی در اینستاگرام داشته ام و نه در – به قول شما – اغتشاشات و آشوب های خیابانی شرکت کرده ام و نه حتی از پنجره خانه ام چیزی فریاد کرده ام. ولی من، و بسیاری از کسان دیگری مثل من -داریم خیلی جدی و بی صدا و آرام کارخانه هایمان را جمع می کنیم، اموال شرکت ها را می فروشیم و بدون این که برای شما کوچک ترین مزاحمتی ایجاد کنیم داریم کشور مقصدمان را انتخاب می کنیم که اموال مان را آنجا ببریم و سرمایه گذاری کنیم. مدیران و سرمایه گذاران با هم مشورت می کنند و خود را به تصمیم نهایی نزدیک می کنند. این یک تصمیم فردی نیست، این یک موج عظیم است. در همین دو هفته بیشتر از ده مدیرعامل با من تماس گرفته اند که با همدیگر مشورت کنیم و کشور مقصد را بهتر و دقیق تر انتخاب کنیم.
من و هزاران مدیرعامل و مالک و هیات مدیره شرکت های خصوصی که شبیه من هستند رفتار شما را با علی دایی دیدیم و پیام شفاف شما را شنیدیم: «اینجا کلّش واسه شماست»!
🔺 من خطا کردم، معذرت میخواهم
✍🏻دکتر سرگلزایی
چندوقت پیش سهیل از من پرسید:
"شما واقعا اون زمان نمیدونستین این اتفاقها داره میافته؟!"
ما واقعا نمیدانستیم!
ما دنیای کوچک و بستهای داشتیم.
سوم دبستان بودم که انقلاب شد. جدا از این که اسم دبستانم از پهلوی به خمینی تغییر کرد، ملموسترین تجلی تغییر رژیم برای من در شهر کوچک قاین، تغییر در محتوای تلویزیون سیاه و سفیدمان بود. ما تلویزیونی داشتیم که روزی ۳تا۴ساعت برنامه داشت، یک ساعتش اخباری که حکومت به خوردمان میداد و بقیهاش هم پروپاگاندا بود، حتی برنامهی کودک. شاید از معدود استثناءهای تلویزیون که از تبلیغات حکومتی مصون ماند برنامه "راز بقاء" بود!
ما به قصد بیخبرنبودن از دنیا، مشترک روزنامه خراسان بودیم که اخبار کشور و استان خراسان را داشت، به روایت مقامات رسمی و صفحه حوادث و صفحه ترحیم و تسلیت و یک جدول کلمات متقاطع که پرکردن آن سرگرمی مشترک من و پدرم بود!
ما ساعتها در مدرسه، در مراسم صبحگاهی، مراسم دهه فجر، مراسم محرم و صفر، در اردوهای مدرسه، سر کلاسهای دینی، عربی، تاریخ، ادبیات و حتی علوم(!) از معلمانمان همان حرفهای صداوسیمای حکومت را میشنیدیم!
بهعنوان جایزه شاگرد اولشدن، به اردوهای امور تربیتی فرستاده میشدیم که یک هفته شبانه روز [درباره] اسلام و امام و انقلاب اسلامی در گوش ما صحبت میکردند!
کتابخانه مدرسه ما پر از کتابهای مذهبی بود و نیز قفسهی کتاب در خانهی ما!
در خانه ما طبق روال هفتگی یا ماهیانه، دوره قرآن و روضه امامحسین و افطاری برگزار میشد و پدر من از پیش از انقلاب ۵۷، مشترک مجله مکتب اسلام ناصر مکارم بود.
از نوجوانی تصمیم گرفتم دینم را با تحقیق انتخاب کنم. کلی کتاب [درباره] ادیان و مذاهب تهیه کردم و خواندم و گمان کردم که محققانه اسلام و تشیع را انتخاب کردهام و دینم فقط میراث نیاکانم نیست، بیخبر از این که [همه] کتابهای [درباره] ادیان که در دسترس من بودند توسط مسلمانان متعصب نوشته شده بودند. بنابراین این روزها وقتی میشنوم که برخی دختران متدین میگویند من خودم حجاب را "انتخاب" کردهام، به آنچه آنان "انتخاب" میدانند پوزخند میزنم.
نسل ما اینترنت و ماهواره نداشت.
من تا سال ۲۰۰۰ اینترنت را نمیشناختم و تا سال ۲۰۰۲ [دو سال بعد از گرفتن بورد تخصصی روانپزشکی!] عملا با اینترنت کار نکردم. تا ۳۰سالگی سفر خارج از کشور نداشتم(!) تا زمان اصلاحات که روزنامههای جامعه و شرق و توس و نشاط در آمدند و سپس یکی یکی تعطیل شدند، من فقط "یک روایت" از جامعهام داشتم! تا وقتی وزارت اطلاعات دولت خاتمی بیانیه داد و قتلهای زنجیرهای را به گردن گرفت. من اصلا خبردار نشده بودم که حکومتیها به شکل سیستماتیزه، نویسندهها و دگراندیشان را به قتل رساندهاند!
ما از سال ۱۳۸۸ صاحب ماهواره شدیم و تازه آنموقع، از فاجعه اعدامهای دهه شصت با خبر شدیم!
ما از دبستان فکر میکردیم باید شبانهروز درس بخوانیم تا شاگرد اول بشویم و نمره انضباط بیست بیاوریم تا پدرمادرمان به ما افتخار کنند. بعد هم بهعنوان یک پزشک باسواد ایثارگر به مردم خدمت کنیم. این همه دنیای من بود.
[همه] عصیان و ساختارشکنی نوجوانی من این بود که فکر میکردم اینها کافی نیستند، من باید مثل یاران امام حسین شهید بشوم!
مشکل اینجا بود که اولا فرق اسطوره و تاریخ را نمیدانستم و ثانیا گمان میکردم بازی جنگ نفتی خاورمیانه، صحنه کربلاست و اکنون یوم عاشوراست؛ بنابراین در نوجوانی به جبهه رفتم و دعا میکردم که "توفیق شهادت" نصیبم شود!
تصور این که ما چقدر دنیای کوچک و بستهای داشتیم برای بچههای من سخت است!
من حتی از گوش کردن به موسیقی سنتی هم احساس گناه میکردم و فقط قرآن و نوحه گوش میکردم. ما راه سختی را طی کردیم برای فهمیدن حداقلهایی از زندگی و بار سنگینی را بهدوش کشیدیم برای این که فرزندانمان را در زندان عقاید و عادتهای نیاکانمان اسیر نکنیم.
تفکر نقاد، تفکر علمی، کار گروهی و خلاقیت را نه در خانواده یادمان میدادند، نه در مدرسه، نه در تلویزیون، نه حتی در دانشگاه! ما با آزمون و خطا یاد میگرفتیم، همهچيز را! فکرش را بکنید که در هفتسال دانشکده پزشکی کمترین چیزی [درباره] سکس به ما یاد ندادند و من از دیدن رویای جنسی در خواب، احساس گناه و شرم میکردم و در بیستسالگی ازدواج کردم با این هدف که در محیط مختلط دانشگاه به گناه نیفتم! وقتی هم که من عضو هیأت علمی گروه روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی مشهد شدم اختلالات جنسی به دانشجویان پزشکی تدریس نمیشد!
اما همه اینها دلیل نمیشود که نگویم "من چنددهه از زندگیام غلط کردم". من از هرکس که در آن دوره از زندگیام تحت تأثیر آن باورها با او تعامل داشتهام معذرت میخواهم و بسیار متأسفم از اینکه آن نظام فکری بسته را به کسانی انتقال دادهام.
✍🏻دکتر سرگلزایی
چندوقت پیش سهیل از من پرسید:
"شما واقعا اون زمان نمیدونستین این اتفاقها داره میافته؟!"
ما واقعا نمیدانستیم!
ما دنیای کوچک و بستهای داشتیم.
سوم دبستان بودم که انقلاب شد. جدا از این که اسم دبستانم از پهلوی به خمینی تغییر کرد، ملموسترین تجلی تغییر رژیم برای من در شهر کوچک قاین، تغییر در محتوای تلویزیون سیاه و سفیدمان بود. ما تلویزیونی داشتیم که روزی ۳تا۴ساعت برنامه داشت، یک ساعتش اخباری که حکومت به خوردمان میداد و بقیهاش هم پروپاگاندا بود، حتی برنامهی کودک. شاید از معدود استثناءهای تلویزیون که از تبلیغات حکومتی مصون ماند برنامه "راز بقاء" بود!
ما به قصد بیخبرنبودن از دنیا، مشترک روزنامه خراسان بودیم که اخبار کشور و استان خراسان را داشت، به روایت مقامات رسمی و صفحه حوادث و صفحه ترحیم و تسلیت و یک جدول کلمات متقاطع که پرکردن آن سرگرمی مشترک من و پدرم بود!
ما ساعتها در مدرسه، در مراسم صبحگاهی، مراسم دهه فجر، مراسم محرم و صفر، در اردوهای مدرسه، سر کلاسهای دینی، عربی، تاریخ، ادبیات و حتی علوم(!) از معلمانمان همان حرفهای صداوسیمای حکومت را میشنیدیم!
بهعنوان جایزه شاگرد اولشدن، به اردوهای امور تربیتی فرستاده میشدیم که یک هفته شبانه روز [درباره] اسلام و امام و انقلاب اسلامی در گوش ما صحبت میکردند!
کتابخانه مدرسه ما پر از کتابهای مذهبی بود و نیز قفسهی کتاب در خانهی ما!
در خانه ما طبق روال هفتگی یا ماهیانه، دوره قرآن و روضه امامحسین و افطاری برگزار میشد و پدر من از پیش از انقلاب ۵۷، مشترک مجله مکتب اسلام ناصر مکارم بود.
از نوجوانی تصمیم گرفتم دینم را با تحقیق انتخاب کنم. کلی کتاب [درباره] ادیان و مذاهب تهیه کردم و خواندم و گمان کردم که محققانه اسلام و تشیع را انتخاب کردهام و دینم فقط میراث نیاکانم نیست، بیخبر از این که [همه] کتابهای [درباره] ادیان که در دسترس من بودند توسط مسلمانان متعصب نوشته شده بودند. بنابراین این روزها وقتی میشنوم که برخی دختران متدین میگویند من خودم حجاب را "انتخاب" کردهام، به آنچه آنان "انتخاب" میدانند پوزخند میزنم.
نسل ما اینترنت و ماهواره نداشت.
من تا سال ۲۰۰۰ اینترنت را نمیشناختم و تا سال ۲۰۰۲ [دو سال بعد از گرفتن بورد تخصصی روانپزشکی!] عملا با اینترنت کار نکردم. تا ۳۰سالگی سفر خارج از کشور نداشتم(!) تا زمان اصلاحات که روزنامههای جامعه و شرق و توس و نشاط در آمدند و سپس یکی یکی تعطیل شدند، من فقط "یک روایت" از جامعهام داشتم! تا وقتی وزارت اطلاعات دولت خاتمی بیانیه داد و قتلهای زنجیرهای را به گردن گرفت. من اصلا خبردار نشده بودم که حکومتیها به شکل سیستماتیزه، نویسندهها و دگراندیشان را به قتل رساندهاند!
ما از سال ۱۳۸۸ صاحب ماهواره شدیم و تازه آنموقع، از فاجعه اعدامهای دهه شصت با خبر شدیم!
ما از دبستان فکر میکردیم باید شبانهروز درس بخوانیم تا شاگرد اول بشویم و نمره انضباط بیست بیاوریم تا پدرمادرمان به ما افتخار کنند. بعد هم بهعنوان یک پزشک باسواد ایثارگر به مردم خدمت کنیم. این همه دنیای من بود.
[همه] عصیان و ساختارشکنی نوجوانی من این بود که فکر میکردم اینها کافی نیستند، من باید مثل یاران امام حسین شهید بشوم!
مشکل اینجا بود که اولا فرق اسطوره و تاریخ را نمیدانستم و ثانیا گمان میکردم بازی جنگ نفتی خاورمیانه، صحنه کربلاست و اکنون یوم عاشوراست؛ بنابراین در نوجوانی به جبهه رفتم و دعا میکردم که "توفیق شهادت" نصیبم شود!
تصور این که ما چقدر دنیای کوچک و بستهای داشتیم برای بچههای من سخت است!
من حتی از گوش کردن به موسیقی سنتی هم احساس گناه میکردم و فقط قرآن و نوحه گوش میکردم. ما راه سختی را طی کردیم برای فهمیدن حداقلهایی از زندگی و بار سنگینی را بهدوش کشیدیم برای این که فرزندانمان را در زندان عقاید و عادتهای نیاکانمان اسیر نکنیم.
تفکر نقاد، تفکر علمی، کار گروهی و خلاقیت را نه در خانواده یادمان میدادند، نه در مدرسه، نه در تلویزیون، نه حتی در دانشگاه! ما با آزمون و خطا یاد میگرفتیم، همهچيز را! فکرش را بکنید که در هفتسال دانشکده پزشکی کمترین چیزی [درباره] سکس به ما یاد ندادند و من از دیدن رویای جنسی در خواب، احساس گناه و شرم میکردم و در بیستسالگی ازدواج کردم با این هدف که در محیط مختلط دانشگاه به گناه نیفتم! وقتی هم که من عضو هیأت علمی گروه روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی مشهد شدم اختلالات جنسی به دانشجویان پزشکی تدریس نمیشد!
اما همه اینها دلیل نمیشود که نگویم "من چنددهه از زندگیام غلط کردم". من از هرکس که در آن دوره از زندگیام تحت تأثیر آن باورها با او تعامل داشتهام معذرت میخواهم و بسیار متأسفم از اینکه آن نظام فکری بسته را به کسانی انتقال دادهام.
01
@bankema کانال بایگانی
@bankema کانال بایگانی
02
@bankema کانال بایگانی
@bankema کانال بایگانی
03
@bankema کانال بایگانی
@bankema کانال بایگانی
04
@bankema کانال بایگانی
@bankema کانال بایگانی
05
@bankema کانال بایگانی
@bankema کانال بایگانی
06
@bankema کانال بایگانی
@bankema کانال بایگانی
07
@bankema کانال بایگانی
@bankema کانال بایگانی
08
@bankema کانال بایگانی
@bankema کانال بایگانی
👆👆👆
سلام آقای مهدویفر نازنین، اگر صلاح دونستید ممنون میشم این فایلها که گفتگوی شاهپور بختیار در دهه ۶۰ هست را در کانال به اشتراک بگذارید.
این روزها به شدت در حال مطالعه تاریخ معاصر هستم، امیدوارم اگر ائتلافی انجام میشه در آن ترکیبی از افرادی چون دکترمصدق، دکتر بختیار و دکتر فاطمی نیز باشد.
گاهی فکر میکنم مردم اون زمان چه فکری کردند که به این آزاد اندیشانِ آگاه و وطندوست، خیانت و با عمامه خمینی خود را خفه کردند.
سلام آقای مهدویفر نازنین، اگر صلاح دونستید ممنون میشم این فایلها که گفتگوی شاهپور بختیار در دهه ۶۰ هست را در کانال به اشتراک بگذارید.
این روزها به شدت در حال مطالعه تاریخ معاصر هستم، امیدوارم اگر ائتلافی انجام میشه در آن ترکیبی از افرادی چون دکترمصدق، دکتر بختیار و دکتر فاطمی نیز باشد.
گاهی فکر میکنم مردم اون زمان چه فکری کردند که به این آزاد اندیشانِ آگاه و وطندوست، خیانت و با عمامه خمینی خود را خفه کردند.
برای اخراج محمدعلیشاه هیئتی تعیین شد که من هم جزء آنها بودم. روزی که ترتیب اخراج وی را دادیم، دارای قیافهای تکیده و شکسته بود. با آنکه در مورد اخراج محمدعلیشاه خبری منتشر نشده بود، ولی عدهای زیاد در مقابل سفارت انگلیس در زرگنده آمده بودند و بعضی هم با خود اسلحه داشتند و میخواستند انتقام خود را از آن مرد بگیرند. هیئت متوجه شد و از شهر درخواست کرد که عدهای قزاق بفرستند. قزاقها آمدند و در دو طرف مستقر شدند. قیافۀ جمعیت بینهایت غضبناک و عصبانی بود. هیئت انتظار داشت که واقعهای روی بدهد. ازاینرو من جلو جمعیت رفته و آنها را به آرامش دعوت کردم. ولی جمعیت همچنان عصبانی بود. تصمیم گرفته شد شاه مخلوع را از درِ پنهانی سفارت خارج کنیم. شاه مخلوع وقتی مرا دید با قیافۀ بغضگرفته جلو آمده و به ترکی شروع به احوالپرسی کرد. گریه به شاه امان نمیداد. من به او گفتم چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟ بغض شاه ترکید. گفت: «خدا ذلیل کند شاپشال و امیربهادر جنگ را، آنها مرا اغفال کردند تا روبهروی ملتم بایستم.» گفتم: «عذر بدتر از گناه.» به او گفتم: «بههرحال الان چارهای نیست و خودکرده را تدبیر نیست. باید هرچهزودتر خاک ایران را ترک کنی. تا چه وقت میخواهی به این زندگی ذلتبار ادامه بدهی و زیر بیرق خارجی بمانی.» شاه در این موقع با صدای بلند میگریست بهطوریکه همه هیئت و سفرای روس و انگلیس از این حالت روحی شاه متأثر شدند.
محمدعلیشاه دیگر آن شاهی نبود که روبهروی ملت خود ایستاده بود. مثل بچه مطیعی شده بود که پناهگاهی میجست. چون شایع بود که محمدعلیشاه قصد خروج مقداری از جواهرات سلطنتی را دارد، ستارخان به ترکی با فریاد گفت: «جیبها و اثاثهاش را بگردید.» من نزد ستارخان رفته و باز به ترکی به او گفتم رعایت این مردک بیچاره را بکنید. این در وضع روحی بدی است. ستارخان گفت: «مَن بیلمیرم» یعنی من نمیدانم. من پیشنهاد کردم برای آنکه بهانهای به دست کسی داده نشود، اثاثیه شاه و حتی جیبهایش را به شکل زنندهای بازرسی کردند. چند قطعه جواهر پیدا کردند که بلافاصله صورتمجلس شد و اعضای هیئت زیر آن را امضا کردند. ستارخان پا از این فراتر گذاشت و گفت اثاثۀ ملکهجهان خانمش را هم بگردید. من گفتم: «این کار زننده است.» ستارخان چند زن را از بین کسانی که بیرون سفارت منتظر خروج محمدعلیشاه بودند صدا کرد و گفت اثاثیۀ خانم و خدمه را هم بگردید. زنها حتی سینهبند خانم را هم گشتند و در آنجا چند قطعه الماس یافتند. شاه خواست مانع شود، ستارخان به ترکی گفت: «هرچه جنایت کردی بس نبود، حالا میخواهی داراییهای "رعیت" را به تاراج ببری؟» ناسزایی هم نثار شاه کرد. من هرچه خواستم ستارخان را دعوت به آرامش کنم میسر نمیشد و او مرتب مثل شیر میغرید و اسلحهاش را تکان میداد. در آخر محمدعلیشاه به اعضای هیئت دست داد و از بعضی حلالیت طلبید، ولی چه سود؟ محمدعلی شاه لکهای را که بر دامن تاریخ گذاشت هیچوقت پاک نخواهد شد. او ملتی را که آزادی میخواست کشت. مجلس را به توپ بست و ملکالمتکلمین و صوراسرافیل را در باغ شاه خفه کرد... بههرحال صحنهای بود دردناک و ناراحتکننده. در دل گفتم: یک پایان رقت بار...
مشروطیت ایران
محمود ستایش ، ص ۱۰۴ تا ۱۰۷
محمدعلیشاه دیگر آن شاهی نبود که روبهروی ملت خود ایستاده بود. مثل بچه مطیعی شده بود که پناهگاهی میجست. چون شایع بود که محمدعلیشاه قصد خروج مقداری از جواهرات سلطنتی را دارد، ستارخان به ترکی با فریاد گفت: «جیبها و اثاثهاش را بگردید.» من نزد ستارخان رفته و باز به ترکی به او گفتم رعایت این مردک بیچاره را بکنید. این در وضع روحی بدی است. ستارخان گفت: «مَن بیلمیرم» یعنی من نمیدانم. من پیشنهاد کردم برای آنکه بهانهای به دست کسی داده نشود، اثاثیه شاه و حتی جیبهایش را به شکل زنندهای بازرسی کردند. چند قطعه جواهر پیدا کردند که بلافاصله صورتمجلس شد و اعضای هیئت زیر آن را امضا کردند. ستارخان پا از این فراتر گذاشت و گفت اثاثۀ ملکهجهان خانمش را هم بگردید. من گفتم: «این کار زننده است.» ستارخان چند زن را از بین کسانی که بیرون سفارت منتظر خروج محمدعلیشاه بودند صدا کرد و گفت اثاثیۀ خانم و خدمه را هم بگردید. زنها حتی سینهبند خانم را هم گشتند و در آنجا چند قطعه الماس یافتند. شاه خواست مانع شود، ستارخان به ترکی گفت: «هرچه جنایت کردی بس نبود، حالا میخواهی داراییهای "رعیت" را به تاراج ببری؟» ناسزایی هم نثار شاه کرد. من هرچه خواستم ستارخان را دعوت به آرامش کنم میسر نمیشد و او مرتب مثل شیر میغرید و اسلحهاش را تکان میداد. در آخر محمدعلیشاه به اعضای هیئت دست داد و از بعضی حلالیت طلبید، ولی چه سود؟ محمدعلی شاه لکهای را که بر دامن تاریخ گذاشت هیچوقت پاک نخواهد شد. او ملتی را که آزادی میخواست کشت. مجلس را به توپ بست و ملکالمتکلمین و صوراسرافیل را در باغ شاه خفه کرد... بههرحال صحنهای بود دردناک و ناراحتکننده. در دل گفتم: یک پایان رقت بار...
مشروطیت ایران
محمود ستایش ، ص ۱۰۴ تا ۱۰۷
Forwarded from کانال محمد مهدویفر
🔵 محمد مهدویفر:
قابل توجه مردم شریف کرج و تهران
توجه فرمایید
توجه فرمایید
خواهش میکنم همین الان خواب را بر چشمان خود حرام کنید و دوستان خود را اگر خوابیدهاند، بیدار کنید و با هر وسیله ممکن خودتان را به زندان رجاییشهر برسانید.
جان دو تن از فرزندان نازنین ما "محمد بروغنی" و "محمد قبادلو" در خطر است.
لحظهای درنگ نکنید.
اگر شده امشب تا صبح، تهران و کرج را به آتش خشم خود شعلهور کنیم نباید اجازه بدهیم جان عزیزان ما را بگیرند.
سریعا بشتابید.
تمام خیابانهای تهران را مملو جمعیت کنید.
همین الان زنگ بزنید دوستان و اقوام خود را از خواب بیدار کنید.
ساعت این پیام دو بامداد دوشنبه ۱۹ دی
سریعا این پیام را برای هرکس که میتوانید ارسال کنید حتی اگر خواب باشد.
@mahdavifar2021
قابل توجه مردم شریف کرج و تهران
توجه فرمایید
توجه فرمایید
خواهش میکنم همین الان خواب را بر چشمان خود حرام کنید و دوستان خود را اگر خوابیدهاند، بیدار کنید و با هر وسیله ممکن خودتان را به زندان رجاییشهر برسانید.
جان دو تن از فرزندان نازنین ما "محمد بروغنی" و "محمد قبادلو" در خطر است.
لحظهای درنگ نکنید.
اگر شده امشب تا صبح، تهران و کرج را به آتش خشم خود شعلهور کنیم نباید اجازه بدهیم جان عزیزان ما را بگیرند.
سریعا بشتابید.
تمام خیابانهای تهران را مملو جمعیت کنید.
همین الان زنگ بزنید دوستان و اقوام خود را از خواب بیدار کنید.
ساعت این پیام دو بامداد دوشنبه ۱۹ دی
سریعا این پیام را برای هرکس که میتوانید ارسال کنید حتی اگر خواب باشد.
@mahdavifar2021
محتویات یخچال خبرگزاری ایرنا : قرص ویاگرا و ردبول
خبرگزاری جمهوری اسلامی که جلوی در ورودی آن نگهبانی وجود داشت و ماموران حراست اگر یک تار موی ما بیرون بود جنجال به پا می کردند ماجراهای جنسی جالبی داشت .
خبرنگاران ایرنا که بخشی از آنها به جاهایی وصل بودند و از مزایای جاسوسی برای جمهوری اسلامی بهره می بردند معلوم نیست شبها در شیفت شب تحریریه چه می کردند که وقتی ما شیفت صبح کارمان را آغاز می کردیم فیلم های پورن و صدای آه و اوه در تحریریه می پیچید .
آن موقع ها اینترنت هنوز مثل الان نبود و کامپیوترها هم همینطور. سردبیران برای ماست مالی کردن به ما می گفتند که کامپیوترها ویروس گرفته اند و با دستپاچگی به بخش فنی زنگ می زدند و کسی می آمد و آنها را نجات می داد. گویا قبل از اینکه من در ایرنا کار کنم تحریریه به دوربین مداربسته مجهز بود که به دلیل اعتراض کارمندان دوربین ها برداشته شده بودند. یخچالی هم در گوشه ای از تحریریه وجود داشت که یکبار وقتی می خواستم درون آن غذا بگذارم محتویات آنرا بررسی کردم و درون آن قرص ویاگرا و ردبول وجود داشت. زنان در ایرنا شیفت شب کار نمی کردند و حالا قرص ویاگرا و نوشابه انرژی زا به چه کاری می آمد خدا داند .
فرزانه سید سعیدی
خبرنگار
خبرگزاری جمهوری اسلامی که جلوی در ورودی آن نگهبانی وجود داشت و ماموران حراست اگر یک تار موی ما بیرون بود جنجال به پا می کردند ماجراهای جنسی جالبی داشت .
خبرنگاران ایرنا که بخشی از آنها به جاهایی وصل بودند و از مزایای جاسوسی برای جمهوری اسلامی بهره می بردند معلوم نیست شبها در شیفت شب تحریریه چه می کردند که وقتی ما شیفت صبح کارمان را آغاز می کردیم فیلم های پورن و صدای آه و اوه در تحریریه می پیچید .
آن موقع ها اینترنت هنوز مثل الان نبود و کامپیوترها هم همینطور. سردبیران برای ماست مالی کردن به ما می گفتند که کامپیوترها ویروس گرفته اند و با دستپاچگی به بخش فنی زنگ می زدند و کسی می آمد و آنها را نجات می داد. گویا قبل از اینکه من در ایرنا کار کنم تحریریه به دوربین مداربسته مجهز بود که به دلیل اعتراض کارمندان دوربین ها برداشته شده بودند. یخچالی هم در گوشه ای از تحریریه وجود داشت که یکبار وقتی می خواستم درون آن غذا بگذارم محتویات آنرا بررسی کردم و درون آن قرص ویاگرا و ردبول وجود داشت. زنان در ایرنا شیفت شب کار نمی کردند و حالا قرص ویاگرا و نوشابه انرژی زا به چه کاری می آمد خدا داند .
فرزانه سید سعیدی
خبرنگار