🦋قرار روزانه #بانوی_تمدن_ساز
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۹ 📗
این دستور باعث تأسف من شد آن هم هنگامی که در انتظار تولد کودکم بودم، اما دلبستگی به میهن و نیز علاقه به مشهور شدن درمیان همکارانم بر احساسات همسری و فرزندی چیره شد؛ و برخلاف خواست همسرم که می گفت: این سفر را به بعد از به دنیا آمدن کودکمان مرکول کن، آن را پذیرفتم. در روز وداع هر دو به تلخی گریستیم. او به من گفت: حتماً برایم نامه بفرست و من نیز با نامه از آشیانه تازه طلایی مان به تو خبر خواهم داد؛ این سخن طوفانی در من به پا کرد تا آنجا که می خواستم از سفر صرف نظر کنم، ولی احساسات خود را کنترل کردم و با او خداحافظی کردم و به وزارت رفتم تا آخرین رهنمودها را بشنوم
شش ماه بعد در بصره بودم، عشایری که در آن دو طایفه اسلامی (شیعه و سنی) زندگی می کنند، چنان که برخی اهالی آن عرب و بعضی دیگر فارس و اندک دیگر مسیحی هستند.
برای نخستین بار در زندگی با شیعیان و فارسی ها دیدار کردم، خوب است که در مورد شیعه و سنی هم چیزی بگویم. شیعیان پیروان علی بن ابی طالب (ع) هستند و او داماد پیامبرشان بوده است. همسر دخترش فاطمه (س) و پسر عموی پیامبر (ص)، شیعیان می گویند پیامبرشان محمد (ص) پس از خود، علی را به خلافت برگزیده و علی و فرزندانش یکی پس از دیگری خلیفه هستند.
به نظر من در مورد خلافت علی، حسن و حسین حق با شیعه است، زیرا بر اساس بررسی های من، علی ویژگی های والایی داشته که او را برای رهبری امتیاز می بخشید و بعید نیست که پیامبر محبت (ص)، حسن و حسین (ع) را نیز به عنوان امام معرفی کرده باشد . این را اهل سنت نیز انکار نمی کنند. امّا در مورد این که پیامبر محمد (ص) نه تن از فرزندان حسین را نیز به جانشینی خود برگزیده باشد تردید دارم. زیرا حضرت محمد (ص) چگونه از آینده خبر داشت؟ هنگامی که او درگذشت حسین کودک بود، او چگونه می دانست که حسین فرزندانی خواهد داشت و آنان نه تن خواهند شد آری مسیح نیز از آینده خبر داده است اما ما مسیحیان در پیامبری محمّد (ص) تردید داریم
مسلمانان می گویند: قرآن نشانه پیامبری (ص) است، اما من قرآن را خواندم و این نشانه را نیافتم. بی تردید قرآن، کتاب بلند مرتبه ای است؛ سطحی فراتر از تورات و انجیل دارد، که شامل قوانین، نظام ها و اخلاقیات و غیره می باشد. آیا ابن به تنهایی برای اثبات پیامبری محمد (ص) کافی است؟
من در کار محمد (ص) بسیار شگفت زده ام او یک مرد بیابانی بود که خواندن و نوشتن را نزد کسی نیاموخته بود، چگونه می توانست چنین کتاب بلند مرتبه ای بیاورد؟! او فردی خوش خلق و تیزهوش بوده و هیج عرب درس خوانده ای همانند او نبوده است، چه برسد به صحرانشینانی که خواندن و نوشتن نمی دانستند. این از یک طرف، امّا از طرف دیگر، آیا این دلیل برای اثبات پیامبری او کافی است؟
همواره در پی آن بودم که این حقیقت را دریابیم. یک بار این موضوع را با یکی از کشیشان در لندن در میان گذاشتم اما او پاسخ قانع کننده ای به من نداد و از سر تعصب و دشمنی سخن گفت.
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۹ 📗
این دستور باعث تأسف من شد آن هم هنگامی که در انتظار تولد کودکم بودم، اما دلبستگی به میهن و نیز علاقه به مشهور شدن درمیان همکارانم بر احساسات همسری و فرزندی چیره شد؛ و برخلاف خواست همسرم که می گفت: این سفر را به بعد از به دنیا آمدن کودکمان مرکول کن، آن را پذیرفتم. در روز وداع هر دو به تلخی گریستیم. او به من گفت: حتماً برایم نامه بفرست و من نیز با نامه از آشیانه تازه طلایی مان به تو خبر خواهم داد؛ این سخن طوفانی در من به پا کرد تا آنجا که می خواستم از سفر صرف نظر کنم، ولی احساسات خود را کنترل کردم و با او خداحافظی کردم و به وزارت رفتم تا آخرین رهنمودها را بشنوم
شش ماه بعد در بصره بودم، عشایری که در آن دو طایفه اسلامی (شیعه و سنی) زندگی می کنند، چنان که برخی اهالی آن عرب و بعضی دیگر فارس و اندک دیگر مسیحی هستند.
برای نخستین بار در زندگی با شیعیان و فارسی ها دیدار کردم، خوب است که در مورد شیعه و سنی هم چیزی بگویم. شیعیان پیروان علی بن ابی طالب (ع) هستند و او داماد پیامبرشان بوده است. همسر دخترش فاطمه (س) و پسر عموی پیامبر (ص)، شیعیان می گویند پیامبرشان محمد (ص) پس از خود، علی را به خلافت برگزیده و علی و فرزندانش یکی پس از دیگری خلیفه هستند.
به نظر من در مورد خلافت علی، حسن و حسین حق با شیعه است، زیرا بر اساس بررسی های من، علی ویژگی های والایی داشته که او را برای رهبری امتیاز می بخشید و بعید نیست که پیامبر محبت (ص)، حسن و حسین (ع) را نیز به عنوان امام معرفی کرده باشد . این را اهل سنت نیز انکار نمی کنند. امّا در مورد این که پیامبر محمد (ص) نه تن از فرزندان حسین را نیز به جانشینی خود برگزیده باشد تردید دارم. زیرا حضرت محمد (ص) چگونه از آینده خبر داشت؟ هنگامی که او درگذشت حسین کودک بود، او چگونه می دانست که حسین فرزندانی خواهد داشت و آنان نه تن خواهند شد آری مسیح نیز از آینده خبر داده است اما ما مسیحیان در پیامبری محمّد (ص) تردید داریم
مسلمانان می گویند: قرآن نشانه پیامبری (ص) است، اما من قرآن را خواندم و این نشانه را نیافتم. بی تردید قرآن، کتاب بلند مرتبه ای است؛ سطحی فراتر از تورات و انجیل دارد، که شامل قوانین، نظام ها و اخلاقیات و غیره می باشد. آیا ابن به تنهایی برای اثبات پیامبری محمد (ص) کافی است؟
من در کار محمد (ص) بسیار شگفت زده ام او یک مرد بیابانی بود که خواندن و نوشتن را نزد کسی نیاموخته بود، چگونه می توانست چنین کتاب بلند مرتبه ای بیاورد؟! او فردی خوش خلق و تیزهوش بوده و هیج عرب درس خوانده ای همانند او نبوده است، چه برسد به صحرانشینانی که خواندن و نوشتن نمی دانستند. این از یک طرف، امّا از طرف دیگر، آیا این دلیل برای اثبات پیامبری او کافی است؟
همواره در پی آن بودم که این حقیقت را دریابیم. یک بار این موضوع را با یکی از کشیشان در لندن در میان گذاشتم اما او پاسخ قانع کننده ای به من نداد و از سر تعصب و دشمنی سخن گفت.
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
🦋قرار روزانه #بانوی_تمدن_ساز 🦋
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۱۰ 📗
در ترکیه با شیخ احمد نیز بارها بحث را گشودم امّا هرگز جواب صحیحی نشنیدم، در حقیقت باید بگوییم که من
نمی توانستم به صراحت با شیخ سخن بگویم زیرا می تر سیدم رازم برملا شود و یا به من مشکوک گردد. به هر حال من به حضرت محمد (ص) بسیار ارج می نهم، بی تردید او در سطح پیامبرانی است که ویژگی هایشان را در کتاب ها می خوانیم؛ امّا تاکنون پیامبری او را نپذیرفته ام. البته به فرض اینکه وی را پیامبر ندانیم فردی که به او احترام میگذارد نمیتواند او را همچون دیگر برجستگان بداند؛ بی تردید برتر از آنان و والا تر از همه هوشمندان بوده است.
اهل تسنن بر این باورند که پس از پیامبر، مسلمانان ابوبکر ، عمر و عثمان را برای خلافت برتر از علی دانستند پس فرمان پیامبر را نادیده گرفتندو آنان را به خلافت برگزیدند.
چنین درگیری هایی در هر آیینی (به ویژه در مسیحیت) وجود دارد ولی من نمی دانم توجیه ادامه این درگیری ها چیست؟
علی و عمر از دنیا رفته اند و اگر مسلمانان خردمند باشند باید به امروز بیندیشند نه به گذشته دور
دبیرکل در یکی از جلساتی که پیش از سفر به عراق با من داشت گفت: همفر بدان که انسان ها از آن هنگام که خدای متعال، هابیل و قابیل را آفرید تا آنگاه که مسیح باز گردد، به طور طبیعی اختلافاتی دارند:
۱. اختلاف به سبب رنگ
۲. اختلافات قبیله ای
۴. اختلاف بر سر زمین
۵ اختلافات دینی
وظیفه تو در این سفر آن است که این اختلاف ها را در میان مسلمانان بازشناسی و کوه های آماده آتشفشان را بیابی و اطلاعات دقیق آن را برای وزارت بفرستی، اگر بتوانی آتشی اختلاف را شعله ور کنی، خدمت بزرگی به بریتانیای کبیر کرده ای،
👈ما بریتانیایی ها نمی توانیم در رفاه زندگی کنیم، مگر آنکه در همه مستعمرات آشوب درگیری ایجاد کنیم، ما تنها از طریق ایجاد آشوب در میان مردم خواهیم توانست سلطان عثمانی را در هم بکوبیم و به جز این چگونه یک ملّت کوچک خواهد توانست بر یک ملّت بزرگ چیره شود. تو با تمام توان بکوش که راه نفودی بیابی و اگر یافتی در آن وارد شو امّا بدان که حکومت های ترک و فارس ناتوان شده اند و تو باید مردم را بر این حکومتها بشورانی مانند تمام انقلابهایی که در طول تاریخ علیه حاکمان انجام شده است ؛ اگر آنها از هم جدا شوند و با یکدیگر به درگیری بپردازند ما به آسانی خواهیم توانست بر آنان چیره شویم.
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۱۰ 📗
در ترکیه با شیخ احمد نیز بارها بحث را گشودم امّا هرگز جواب صحیحی نشنیدم، در حقیقت باید بگوییم که من
نمی توانستم به صراحت با شیخ سخن بگویم زیرا می تر سیدم رازم برملا شود و یا به من مشکوک گردد. به هر حال من به حضرت محمد (ص) بسیار ارج می نهم، بی تردید او در سطح پیامبرانی است که ویژگی هایشان را در کتاب ها می خوانیم؛ امّا تاکنون پیامبری او را نپذیرفته ام. البته به فرض اینکه وی را پیامبر ندانیم فردی که به او احترام میگذارد نمیتواند او را همچون دیگر برجستگان بداند؛ بی تردید برتر از آنان و والا تر از همه هوشمندان بوده است.
اهل تسنن بر این باورند که پس از پیامبر، مسلمانان ابوبکر ، عمر و عثمان را برای خلافت برتر از علی دانستند پس فرمان پیامبر را نادیده گرفتندو آنان را به خلافت برگزیدند.
چنین درگیری هایی در هر آیینی (به ویژه در مسیحیت) وجود دارد ولی من نمی دانم توجیه ادامه این درگیری ها چیست؟
علی و عمر از دنیا رفته اند و اگر مسلمانان خردمند باشند باید به امروز بیندیشند نه به گذشته دور
دبیرکل در یکی از جلساتی که پیش از سفر به عراق با من داشت گفت: همفر بدان که انسان ها از آن هنگام که خدای متعال، هابیل و قابیل را آفرید تا آنگاه که مسیح باز گردد، به طور طبیعی اختلافاتی دارند:
۱. اختلاف به سبب رنگ
۲. اختلافات قبیله ای
۴. اختلاف بر سر زمین
۵ اختلافات دینی
وظیفه تو در این سفر آن است که این اختلاف ها را در میان مسلمانان بازشناسی و کوه های آماده آتشفشان را بیابی و اطلاعات دقیق آن را برای وزارت بفرستی، اگر بتوانی آتشی اختلاف را شعله ور کنی، خدمت بزرگی به بریتانیای کبیر کرده ای،
👈ما بریتانیایی ها نمی توانیم در رفاه زندگی کنیم، مگر آنکه در همه مستعمرات آشوب درگیری ایجاد کنیم، ما تنها از طریق ایجاد آشوب در میان مردم خواهیم توانست سلطان عثمانی را در هم بکوبیم و به جز این چگونه یک ملّت کوچک خواهد توانست بر یک ملّت بزرگ چیره شود. تو با تمام توان بکوش که راه نفودی بیابی و اگر یافتی در آن وارد شو امّا بدان که حکومت های ترک و فارس ناتوان شده اند و تو باید مردم را بر این حکومتها بشورانی مانند تمام انقلابهایی که در طول تاریخ علیه حاکمان انجام شده است ؛ اگر آنها از هم جدا شوند و با یکدیگر به درگیری بپردازند ما به آسانی خواهیم توانست بر آنان چیره شویم.
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
🦋قرار روزانه #بانوی_تمدن_ساز 🦋
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۱۱📗
بخش چهارم
هنگامی که به بصره رسیدم به مسجدی رفتم که امامت آن را شخصی از نژاد عرب به نام شیخ عمر طایی برعهده داشت. با او آشنا شدم و به او اظهار محبت کردم، امّا او از نخستین دیدار به من شک کرد و جستجو از اصل و نسبم و تمام ویژگی هایم را آغاز نمود، به گمانم رنگ و لهجه ام شیخ را مردد کرده بود امّا توانستم از این تنگنا بگریزم به این صورت که خود را از مردم " اغدیر ترکیه " و شاگرد شیخ احمد در استانبول معرفی کردم و گفتم که در مغازه خالد، نجاری می کردم ... و اطلاعاتی را که از هنگام اقامت در ترکیه داشتم برای او بیان کردم. در ضمن چند جمله به زبان ترکی گفتم شیخ با چشم به یکی از حاضران اشاره کرد تا بداند آیا من ترکی را به درستی می دانم یا نه؟ او نیز با اشاره چشم جواب مثبت داد و من شادمان شدم که توانسته ام توجه شیخ را به خودم جلب نمایم، امّا این گمان من سرابی فریبنده بود زیرا چند روز بعد دریافتم که شیخ همچنان به من بدگمان است و می پندارد که من جاسوسی ترکیه هستیم. این بدان سبب بوده که شیخ با استاندار که از طرف سلطان (عثمانی) منصوب بود، سرناسازگاری داشت. آنها نسبت به هم بدبین بودند و یکدیگر را متهم می کردند.
به هر حال مجبور شدم که مسجد شیخ عمر را ترک کنیم و به کاروانسرایی که جایگاه افراد غریبه و مسافران است، رفتم و اتاقی اجاره کردم.
صاحب کاروانسرا مرد احمقی بود که هر روز سپیده دم آسایش مرا سلب می کرد. او به هنگام فجر درب اطاق مرا به شدت می کوبید و پشت درب می ماند تا من برای نماز صبح برخیزم و من که چاره ای جز همراهی او نداشتم، برمی خواستم و نماز می خواندم آنگاه او از من می خواست تا درآمدن آفتاب قرآن بخوانم. به او گفتم: قرآن خواندن واجب نیست. چرا چنین می کنی؟ می گفت: هر کسی اکنون بخوابد بدبخت است و فقر برای کاروانسرای من می آورد و من چاره ای جز انجام خواسته هایش نداشتم، زیرا تهدید می کرد که مرا از کاروانسرا بیرون می کند و من مجبور بودم در اول وقت نماز به جای آورم و سپس بیش از یک ساعت در روز قرآن بخوانم. این تنها مشکل من نبود، نام صاحب کاروانسرا "مرشد افندم" بود، یک روز به من گفت: از وقتی که تو در این محل اتاق گرفته ای مشکلاتی برای من پدید آمده و به گمان من این ها از توست و به دلیل آن است که تو ازدواج نکرده ای و مرد بی همسر شوم است.
بنابراین یا ازدواج کن یا از این مکان بیرون برو، گفتم: من چیزی ندارم که همسر بگیرم. البته ترسیدم بگویم که من ناتوانم زیرا ممکن بود بخواهد درستی گفته مرا بیازماید، زیرا او کسی بود که با شنیدن این بهانه چنین کاری می کرد. افندم به من گفت: ای سست ایمان سخن خدای بزرگ را نخوانده ای که می گوید: " اگر بی چیز باشند. خدای از کرامتش بی نیازشان خواهد نمود "
ماندم که چه کنم و چه پاسخی بدهم؟ سرانجام گفتم: خوب، من چگونه بدون پول ازدواج کنم؛ آیا تو می توانی به من پول کافی قرض دهی و یا زنی بیابی که مهریه نخواهد؟ افندم کمی فکر کرد و سر بلند کرد و گفت: من سخن تو را نمی فهمیم. تو یا باید تا اول ماه رجب ازدواج کنی و یا کاروانسرای مرا ترک کنی.
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۱۱📗
بخش چهارم
هنگامی که به بصره رسیدم به مسجدی رفتم که امامت آن را شخصی از نژاد عرب به نام شیخ عمر طایی برعهده داشت. با او آشنا شدم و به او اظهار محبت کردم، امّا او از نخستین دیدار به من شک کرد و جستجو از اصل و نسبم و تمام ویژگی هایم را آغاز نمود، به گمانم رنگ و لهجه ام شیخ را مردد کرده بود امّا توانستم از این تنگنا بگریزم به این صورت که خود را از مردم " اغدیر ترکیه " و شاگرد شیخ احمد در استانبول معرفی کردم و گفتم که در مغازه خالد، نجاری می کردم ... و اطلاعاتی را که از هنگام اقامت در ترکیه داشتم برای او بیان کردم. در ضمن چند جمله به زبان ترکی گفتم شیخ با چشم به یکی از حاضران اشاره کرد تا بداند آیا من ترکی را به درستی می دانم یا نه؟ او نیز با اشاره چشم جواب مثبت داد و من شادمان شدم که توانسته ام توجه شیخ را به خودم جلب نمایم، امّا این گمان من سرابی فریبنده بود زیرا چند روز بعد دریافتم که شیخ همچنان به من بدگمان است و می پندارد که من جاسوسی ترکیه هستیم. این بدان سبب بوده که شیخ با استاندار که از طرف سلطان (عثمانی) منصوب بود، سرناسازگاری داشت. آنها نسبت به هم بدبین بودند و یکدیگر را متهم می کردند.
به هر حال مجبور شدم که مسجد شیخ عمر را ترک کنیم و به کاروانسرایی که جایگاه افراد غریبه و مسافران است، رفتم و اتاقی اجاره کردم.
صاحب کاروانسرا مرد احمقی بود که هر روز سپیده دم آسایش مرا سلب می کرد. او به هنگام فجر درب اطاق مرا به شدت می کوبید و پشت درب می ماند تا من برای نماز صبح برخیزم و من که چاره ای جز همراهی او نداشتم، برمی خواستم و نماز می خواندم آنگاه او از من می خواست تا درآمدن آفتاب قرآن بخوانم. به او گفتم: قرآن خواندن واجب نیست. چرا چنین می کنی؟ می گفت: هر کسی اکنون بخوابد بدبخت است و فقر برای کاروانسرای من می آورد و من چاره ای جز انجام خواسته هایش نداشتم، زیرا تهدید می کرد که مرا از کاروانسرا بیرون می کند و من مجبور بودم در اول وقت نماز به جای آورم و سپس بیش از یک ساعت در روز قرآن بخوانم. این تنها مشکل من نبود، نام صاحب کاروانسرا "مرشد افندم" بود، یک روز به من گفت: از وقتی که تو در این محل اتاق گرفته ای مشکلاتی برای من پدید آمده و به گمان من این ها از توست و به دلیل آن است که تو ازدواج نکرده ای و مرد بی همسر شوم است.
بنابراین یا ازدواج کن یا از این مکان بیرون برو، گفتم: من چیزی ندارم که همسر بگیرم. البته ترسیدم بگویم که من ناتوانم زیرا ممکن بود بخواهد درستی گفته مرا بیازماید، زیرا او کسی بود که با شنیدن این بهانه چنین کاری می کرد. افندم به من گفت: ای سست ایمان سخن خدای بزرگ را نخوانده ای که می گوید: " اگر بی چیز باشند. خدای از کرامتش بی نیازشان خواهد نمود "
ماندم که چه کنم و چه پاسخی بدهم؟ سرانجام گفتم: خوب، من چگونه بدون پول ازدواج کنم؛ آیا تو می توانی به من پول کافی قرض دهی و یا زنی بیابی که مهریه نخواهد؟ افندم کمی فکر کرد و سر بلند کرد و گفت: من سخن تو را نمی فهمیم. تو یا باید تا اول ماه رجب ازدواج کنی و یا کاروانسرای مرا ترک کنی.
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
🦋قرار روزانه #بانوی_تمدن_ساز 🦋
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۱۲📗
آن روز پنجم ماه جمادی الثانی و تا اول ماه رجب تنها ۲۵ روز فرصت داشتم. سرانجام مجبور شدم فرمان افندم را بپذیرم و با نجاری قرارداد بستم که در مقابل غذا خواب و دستمزد ناچيز برای او کار کنیم پیش از پایان ماه،
کاروانسرا را ترک کردم و راهی مغازه نجار شدم. او مرد شریف و بزرگواری بود و با من مانند یکی از فرزندانش رفتار می کرد. نامش "عبدالرضا " بود، او یک شیعه ایرانی از مردم خراسان برد. فرصت را غنیمت شمردم تا از او زبان فارسی را بیاموزم شیعیان ایرانی هر روز عصر پیش او گرد هم می آمدند و از هر دری سخن می گفتند، از سیاست گرفته تا اقتصاد به حکومتشان بسیار می تاختند، آن چنان که از خلیفه استانبول دریغ نمی کردند امّا وقتی که مشتری ناشناسی می آمد، آن سخنان را قطع می کردند و به صحبت های خصوصی می پرداختند، نمی دانم چرا به من اعتماد کرده بودند، امّا سرانجام دریافتم که آنها گمان می کنند من از مردم آذربایجانم؛ زیرا فهمیده بودند که زبان ترکی می دانم رنگ من همانند رنگ اکثر مردم آذربایجان سفید بود که این حسن ظن آن ها را تقویت می کرد در آن مغازه با جوانی آشنا شدم. او در آنجا رفت و آمد می کرد؛ سه زبان ترکی، فارسی و عربی را می دانست و لباس طلبه علوم دینی را بر تن داشت، نامش "محمد بن عبدالوهاب" بود. او جوانی بسیار بلندپرواز و تندخو بود و از حکومت عثمانی انتقاد می کرد ولی به حکومت ایران کاری نداشت. شاید دلیل دوستیش با صاحب مغازه عبدالرضا این بود که هر دو از خلیفه عثمانی ناراضی بودند. نمی دانم این جوان سنی مذهب از کجا زبان فارسی را آموخته بود و چگونه با عبدالرضای شیعه آشنا شده بود. گر چه این مسایل شگفت آور نبود زیرا در بصره شیعه و سنی با همدیگر مانند برادر برخورد می کنند؛ بسیاری از مردم بصره به فارسی و عربی سخن می گویند و بسیاری ترکی نیز می دانند
محمد ابن عبدالوهاب جوانی جوان آزاد اندیشی بود تعصب ضد شیعی نداشت در صورتی که بیشتر اهل تسنن تعصب
ضد شیعه دارند؛ حتی برخی از عالمان بزرگ اهل تسنن، شیعیان را کافر می شمرند و آنها را مسلمان نمی دانند همچنین او برای مذاهب چهارگانه اهل تسنن جایگاهی نمی شناخت و می گفت: خدا دستوری در این مورد نداده است. امّا قصه مذاهب چهارگانه بیش از یک قرن پس از درگذشت پیامبر اسلام در میان اهل تسنن چهار عالم پدید آمدند: ابو حنیفه، احمد بن حنبل، مالک و محمد بن ادریس (شافعی) برخی از خلیفه ها به مسلمانان فرمان می دادند که باید یکی از چهار نفر را برای تقلید انتخاب کنند و هیچ کدام از عالمان پس از آنها حق اجتهاد در قرآن و سنت پیامبر را ندارند، این در واقع بستن دروازه اجتهاد بود در واقع عامل جمود فکری مسلمانان همین بسته شدن دروازه اجتهاد است شیعیان از این فرصت استفاده کردند و به تبلیغ گسترده مذهبشان پرداختند به طوری که تعداد شیعیان که یک دهم اهل تسنن بود رو به افزایش نهاد. چنین نتیجه ای طبیعی است زیرا اجتهاد، فقه اسلامی را تحول می بخشد و فهم قرآن و سنت را بر مبنای نیازهای زمان همچون سلاحی پیشرفته، نو می کند امّا اگر مذهب فقط در مسیر خاصی منحصر شود به طوری که راه فهم و شنیدن ندای نیازهای زمان بسته شود، همچون سلاحی کهنه خراهد بود.
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۱۲📗
آن روز پنجم ماه جمادی الثانی و تا اول ماه رجب تنها ۲۵ روز فرصت داشتم. سرانجام مجبور شدم فرمان افندم را بپذیرم و با نجاری قرارداد بستم که در مقابل غذا خواب و دستمزد ناچيز برای او کار کنیم پیش از پایان ماه،
کاروانسرا را ترک کردم و راهی مغازه نجار شدم. او مرد شریف و بزرگواری بود و با من مانند یکی از فرزندانش رفتار می کرد. نامش "عبدالرضا " بود، او یک شیعه ایرانی از مردم خراسان برد. فرصت را غنیمت شمردم تا از او زبان فارسی را بیاموزم شیعیان ایرانی هر روز عصر پیش او گرد هم می آمدند و از هر دری سخن می گفتند، از سیاست گرفته تا اقتصاد به حکومتشان بسیار می تاختند، آن چنان که از خلیفه استانبول دریغ نمی کردند امّا وقتی که مشتری ناشناسی می آمد، آن سخنان را قطع می کردند و به صحبت های خصوصی می پرداختند، نمی دانم چرا به من اعتماد کرده بودند، امّا سرانجام دریافتم که آنها گمان می کنند من از مردم آذربایجانم؛ زیرا فهمیده بودند که زبان ترکی می دانم رنگ من همانند رنگ اکثر مردم آذربایجان سفید بود که این حسن ظن آن ها را تقویت می کرد در آن مغازه با جوانی آشنا شدم. او در آنجا رفت و آمد می کرد؛ سه زبان ترکی، فارسی و عربی را می دانست و لباس طلبه علوم دینی را بر تن داشت، نامش "محمد بن عبدالوهاب" بود. او جوانی بسیار بلندپرواز و تندخو بود و از حکومت عثمانی انتقاد می کرد ولی به حکومت ایران کاری نداشت. شاید دلیل دوستیش با صاحب مغازه عبدالرضا این بود که هر دو از خلیفه عثمانی ناراضی بودند. نمی دانم این جوان سنی مذهب از کجا زبان فارسی را آموخته بود و چگونه با عبدالرضای شیعه آشنا شده بود. گر چه این مسایل شگفت آور نبود زیرا در بصره شیعه و سنی با همدیگر مانند برادر برخورد می کنند؛ بسیاری از مردم بصره به فارسی و عربی سخن می گویند و بسیاری ترکی نیز می دانند
محمد ابن عبدالوهاب جوانی جوان آزاد اندیشی بود تعصب ضد شیعی نداشت در صورتی که بیشتر اهل تسنن تعصب
ضد شیعه دارند؛ حتی برخی از عالمان بزرگ اهل تسنن، شیعیان را کافر می شمرند و آنها را مسلمان نمی دانند همچنین او برای مذاهب چهارگانه اهل تسنن جایگاهی نمی شناخت و می گفت: خدا دستوری در این مورد نداده است. امّا قصه مذاهب چهارگانه بیش از یک قرن پس از درگذشت پیامبر اسلام در میان اهل تسنن چهار عالم پدید آمدند: ابو حنیفه، احمد بن حنبل، مالک و محمد بن ادریس (شافعی) برخی از خلیفه ها به مسلمانان فرمان می دادند که باید یکی از چهار نفر را برای تقلید انتخاب کنند و هیچ کدام از عالمان پس از آنها حق اجتهاد در قرآن و سنت پیامبر را ندارند، این در واقع بستن دروازه اجتهاد بود در واقع عامل جمود فکری مسلمانان همین بسته شدن دروازه اجتهاد است شیعیان از این فرصت استفاده کردند و به تبلیغ گسترده مذهبشان پرداختند به طوری که تعداد شیعیان که یک دهم اهل تسنن بود رو به افزایش نهاد. چنین نتیجه ای طبیعی است زیرا اجتهاد، فقه اسلامی را تحول می بخشد و فهم قرآن و سنت را بر مبنای نیازهای زمان همچون سلاحی پیشرفته، نو می کند امّا اگر مذهب فقط در مسیر خاصی منحصر شود به طوری که راه فهم و شنیدن ندای نیازهای زمان بسته شود، همچون سلاحی کهنه خراهد بود.
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
🦋قرار روزانه #بانوی_تمدن_ساز 🦋
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۱۳📗
اگر تو سلاح کهنه و دشمنت سلاح پیشرفته داشته باشد دیر یا زود شکست خواهی خورد، به نظر من خردمندان أهل تستن به زودی راه اجتهاد را باز خواهند کرد. در غیر این صورت به اهل تسنن اعلام خطر می کنم که چند قرنی نخواهد گذشت مگر آنکه آن ها در اقلیت خواهند بود و شمار شیعیان فزونی خواهد یافت. این جوان بلند پرواز محمد برای فهم قرآن و سنت از اجتهاد خود استفاده می کرد و نظرات بزرگان را، نه تنها بزرگان زمان خود و مذاهب چهارگانه، بلکه نظرات ابوبکر و عمر را به نقد می کشید و اگر نظرش با نظرات آن ها متفاوت بود، گفته های آنان را اهمیت نمی داد.
او میگفت پیغمبر گفته من کتاب و سنت را در میان شما میگذارم اما نگفت کتاب سنت صحابه و مذاهب اربعه را بنابراین پیروی از کتاب و سنت واجب است مذاهب اربعه و صحابه و بزرگان هر نظری می خواهند داشته باشند.
روزی در میهمانی منزل عبدالرضا میان محمد و یکی از علمای ایرانی " شیخ جواد قمی" که میهمان عبدالرضا بود بحثی درگرفت. در این میهمانی من و برخی از دوستان صاحب منزل هم بودیم، آنچه از مباحثه سخت این دو نفر در ذهنم مانده باز می گویم.
قمی به او گفت: اگر تو چنانچه میگویی از آزاداندیشان و مجتهدی چرا مانند شیعیان سر به فرمان علی (ع) نمی گذاری؟
محمد پاسخ داد: زیرا گفتار علی مانند عمر و دیگران معتبر نیست، تنها کتاب و سنت اعتبار دارند قمی گفت: آیا مگر پیامبر (ص) نفرمرد که: "من شهر علم و علی درب آن است. " پس علی با دیگر أصحاب تفاوت دارد
محمد گفت: اگر گفته علی برهان است چرا پیامبر نگفت کتاب خدا و علی بن ابیطالب
قمی گفت: پیامبر فرموده است کتاب خدا و خاندام و علی بزرگ خاندان است محمد نپذیرفت که این سخن از پیامبر باشد اما قمی دلایل قانع کننده ای آورد که او ساکت شد و پاسخی نداشت
ولی محمد گفت: اگر پیامبر گفته کتاب خدا و اهلبیتم، پس سنت پیامبر چه شد؟ قمی گفت: سنت پیامبر شرح کتاب خداست وقتی بیامبر می گوید کتاب خدا و خاندانم، منظورش کتاب خدا و شرح آن است
محمد گفت: آیا کلام اهلبیت همان شرح کتاب خدا نیست، دیگر چه نیازی به آنها داریم؟
قمی پاسخ داد: چون پیامبر از دنیا رفت، مردم به شرح کتاب خدا متناسب با نیازهای زمان احتیاج داشتند، بنابراین پیامبر امّت خود را به قرآن به عنوان اصل و به عترت به عنوان شرح کنندگان آن، متناسب با نیازهای زمان ارجاع داد. از این مباحثه بسیار شگفت زده شدم، محمد جوان در برابر این شیخ سالخورده قمی همچون گنجشکی در دست صیاد، توان حرکت نداشت.
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۱۳📗
اگر تو سلاح کهنه و دشمنت سلاح پیشرفته داشته باشد دیر یا زود شکست خواهی خورد، به نظر من خردمندان أهل تستن به زودی راه اجتهاد را باز خواهند کرد. در غیر این صورت به اهل تسنن اعلام خطر می کنم که چند قرنی نخواهد گذشت مگر آنکه آن ها در اقلیت خواهند بود و شمار شیعیان فزونی خواهد یافت. این جوان بلند پرواز محمد برای فهم قرآن و سنت از اجتهاد خود استفاده می کرد و نظرات بزرگان را، نه تنها بزرگان زمان خود و مذاهب چهارگانه، بلکه نظرات ابوبکر و عمر را به نقد می کشید و اگر نظرش با نظرات آن ها متفاوت بود، گفته های آنان را اهمیت نمی داد.
او میگفت پیغمبر گفته من کتاب و سنت را در میان شما میگذارم اما نگفت کتاب سنت صحابه و مذاهب اربعه را بنابراین پیروی از کتاب و سنت واجب است مذاهب اربعه و صحابه و بزرگان هر نظری می خواهند داشته باشند.
روزی در میهمانی منزل عبدالرضا میان محمد و یکی از علمای ایرانی " شیخ جواد قمی" که میهمان عبدالرضا بود بحثی درگرفت. در این میهمانی من و برخی از دوستان صاحب منزل هم بودیم، آنچه از مباحثه سخت این دو نفر در ذهنم مانده باز می گویم.
قمی به او گفت: اگر تو چنانچه میگویی از آزاداندیشان و مجتهدی چرا مانند شیعیان سر به فرمان علی (ع) نمی گذاری؟
محمد پاسخ داد: زیرا گفتار علی مانند عمر و دیگران معتبر نیست، تنها کتاب و سنت اعتبار دارند قمی گفت: آیا مگر پیامبر (ص) نفرمرد که: "من شهر علم و علی درب آن است. " پس علی با دیگر أصحاب تفاوت دارد
محمد گفت: اگر گفته علی برهان است چرا پیامبر نگفت کتاب خدا و علی بن ابیطالب
قمی گفت: پیامبر فرموده است کتاب خدا و خاندام و علی بزرگ خاندان است محمد نپذیرفت که این سخن از پیامبر باشد اما قمی دلایل قانع کننده ای آورد که او ساکت شد و پاسخی نداشت
ولی محمد گفت: اگر پیامبر گفته کتاب خدا و اهلبیتم، پس سنت پیامبر چه شد؟ قمی گفت: سنت پیامبر شرح کتاب خداست وقتی بیامبر می گوید کتاب خدا و خاندانم، منظورش کتاب خدا و شرح آن است
محمد گفت: آیا کلام اهلبیت همان شرح کتاب خدا نیست، دیگر چه نیازی به آنها داریم؟
قمی پاسخ داد: چون پیامبر از دنیا رفت، مردم به شرح کتاب خدا متناسب با نیازهای زمان احتیاج داشتند، بنابراین پیامبر امّت خود را به قرآن به عنوان اصل و به عترت به عنوان شرح کنندگان آن، متناسب با نیازهای زمان ارجاع داد. از این مباحثه بسیار شگفت زده شدم، محمد جوان در برابر این شیخ سالخورده قمی همچون گنجشکی در دست صیاد، توان حرکت نداشت.
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
🦋قرار روزانه #بانوی_تمدن_ساز 🦋
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۱۴📗
پس از مدتی آشنایی و مراوده با محمدبن عبدالوهاب بدین نتیجه رسیدم که فرد شایسته برای اجرای مقاصد بریتانیا در منطقه شخص او تواند بود. روح بلندپرواری، غرور، جاه طلبی و دشمنی با علماء و مراجع اسلام خودکامگی تا آن مرحله که حتی خلفای راشدین را هم مورد انتقاد قرار می داد. برداشت او از قرآن و حدیث که تفاوت آشکار با واقعیت داشت بزرگ ترین نقطه ضعف او بود که می توانست مورد استفاده قرار گیرد.
این جوان مغرور کجا و آن عالم پیرمرد ترک ساکن استانبول که ابدا تغییری در افکار و رفتارش نسبت به هزار سال پیش روی نداده بود. پیرمرد حنفی مذهب وقتی می خواست نام ابوحنیفه را بر زبان براند برمی خاست و وضو می گرفت یا مثلا برای او مطالعه کتاب صحیح بخاری که از منابع حدیث اهل سنت است و بدان بسیار ارج می نهند، فریضه ای بود، قبلا وضو می گرفت و سپس کتاب را برمی داشت و مطالعه می کرد.
بالعکس شیخ محمد عبدالرهاب ابوحنیفه را تحقیر می کرد و او را بی اعتبار می پنداشت و ارزشی برایش قائل نبود. محمد می گفت: من از ابوحنیفه بیشتر می دانم و مدعی بود که نصف کتاب صحیح بخاری بیهوده و چرند است.
به هر حال من با محمد گرم گرفتم و تدریجا دوستی پابرجایی میان ما برقرار گردید. من پیوسته در گوش او فرو می خواندم که خداوند تو را از موهبت نبوغ و قریحه ای بهره مند ساخته که به مراتب از علی (علیه السلام) و عمر بیشتر است. به او می گفتم: «اگر تو در زمان پیامبر(ص) می بودی یقینا به جانشینی او انتخاب می شدی» من دائما با لحن آرزومندانه ای او را مخاطب قرار می دادم که: «امیدوارم تحولی که بزودی باید در دین اسلام پدید آید بدست تو صورت گیرد زیرا تو تنها نجات دهنده اسلام از این انحطاط خواهی برد. همه به تو امید بسته اند تا مگر اسلام را از سقوط رهائی بخشی»
با محمد قرار گذاشتیم که در تفسیر قرآن بر پایه اندیشه های جدید نه بر مبنای آراء صحابه و پیشوایان دین و علما و مفسران گفتگویی داشته باشیم. ما قرآن را می خواندیم و در اطراف آیه بحث می کردیم. نقشه من این بود که به هر ترتیبی شده او را در دام وزارت مستعمرات انگلیسی بیاندازم تدریجا توانستم محمد را که دانا بلندپرواز و خود پرست بود زیر تأثیر سخنان خود قرار دهم تا بدانجا که او به پندار خود برای جلب اعتماد بیشتر من خود را از آنچه واقعا بود بی بندوبارتر معرفی می کرد.
یک بار به او گفتم: آیا جهاد واجب است؟
گفت: چگونه واجب نیست که خدا می فرمابد. "با کافران بجنگید".
گفتم: خدا می فرماید با کافران و منافقان بجنگید و اگر جهاد با کافران و منافقان واجب است پس چرا پیامبر با منافقان نجنگیده است؟
محمد گفت: جهاد تنها در میدان جنگ نیست، پیامبر با گفتارش با منافقان نبرد می کرده است. گفتم: پس در این صورت جهاد با کفار هم با گفتار واجب است
پاسخ داد. نه! چون پیامبر با کفار در میدان جنگ جهاد کرده
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۱۴📗
پس از مدتی آشنایی و مراوده با محمدبن عبدالوهاب بدین نتیجه رسیدم که فرد شایسته برای اجرای مقاصد بریتانیا در منطقه شخص او تواند بود. روح بلندپرواری، غرور، جاه طلبی و دشمنی با علماء و مراجع اسلام خودکامگی تا آن مرحله که حتی خلفای راشدین را هم مورد انتقاد قرار می داد. برداشت او از قرآن و حدیث که تفاوت آشکار با واقعیت داشت بزرگ ترین نقطه ضعف او بود که می توانست مورد استفاده قرار گیرد.
این جوان مغرور کجا و آن عالم پیرمرد ترک ساکن استانبول که ابدا تغییری در افکار و رفتارش نسبت به هزار سال پیش روی نداده بود. پیرمرد حنفی مذهب وقتی می خواست نام ابوحنیفه را بر زبان براند برمی خاست و وضو می گرفت یا مثلا برای او مطالعه کتاب صحیح بخاری که از منابع حدیث اهل سنت است و بدان بسیار ارج می نهند، فریضه ای بود، قبلا وضو می گرفت و سپس کتاب را برمی داشت و مطالعه می کرد.
بالعکس شیخ محمد عبدالرهاب ابوحنیفه را تحقیر می کرد و او را بی اعتبار می پنداشت و ارزشی برایش قائل نبود. محمد می گفت: من از ابوحنیفه بیشتر می دانم و مدعی بود که نصف کتاب صحیح بخاری بیهوده و چرند است.
به هر حال من با محمد گرم گرفتم و تدریجا دوستی پابرجایی میان ما برقرار گردید. من پیوسته در گوش او فرو می خواندم که خداوند تو را از موهبت نبوغ و قریحه ای بهره مند ساخته که به مراتب از علی (علیه السلام) و عمر بیشتر است. به او می گفتم: «اگر تو در زمان پیامبر(ص) می بودی یقینا به جانشینی او انتخاب می شدی» من دائما با لحن آرزومندانه ای او را مخاطب قرار می دادم که: «امیدوارم تحولی که بزودی باید در دین اسلام پدید آید بدست تو صورت گیرد زیرا تو تنها نجات دهنده اسلام از این انحطاط خواهی برد. همه به تو امید بسته اند تا مگر اسلام را از سقوط رهائی بخشی»
با محمد قرار گذاشتیم که در تفسیر قرآن بر پایه اندیشه های جدید نه بر مبنای آراء صحابه و پیشوایان دین و علما و مفسران گفتگویی داشته باشیم. ما قرآن را می خواندیم و در اطراف آیه بحث می کردیم. نقشه من این بود که به هر ترتیبی شده او را در دام وزارت مستعمرات انگلیسی بیاندازم تدریجا توانستم محمد را که دانا بلندپرواز و خود پرست بود زیر تأثیر سخنان خود قرار دهم تا بدانجا که او به پندار خود برای جلب اعتماد بیشتر من خود را از آنچه واقعا بود بی بندوبارتر معرفی می کرد.
یک بار به او گفتم: آیا جهاد واجب است؟
گفت: چگونه واجب نیست که خدا می فرمابد. "با کافران بجنگید".
گفتم: خدا می فرماید با کافران و منافقان بجنگید و اگر جهاد با کافران و منافقان واجب است پس چرا پیامبر با منافقان نجنگیده است؟
محمد گفت: جهاد تنها در میدان جنگ نیست، پیامبر با گفتارش با منافقان نبرد می کرده است. گفتم: پس در این صورت جهاد با کفار هم با گفتار واجب است
پاسخ داد. نه! چون پیامبر با کفار در میدان جنگ جهاد کرده
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
🦋قرار روزانه #بانوی_تمدن_ساز 🦋
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۱۶📗
محمد با دقت به سخنان من گوشی می داد، سپس لب به سخن گشود و گفت در خبرها آمده است که عمر شراب را با آب درمی آمیخت تا خاصیت مست کننده آن زائل شود و سپس می نوشید و می گفت مستی شراب حرام است نه خود شراب. شرابی که مستی نیازرد حرام نیست.
شیخ در توجیه نظر خویش برداشت عمر را از مدلول آیه درست می دانست، زیرا خدا می فرمابد: "شیطان بر آنست که میان شما با شراب و قمار، کینه و دشمنی اندازد و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد"
اگر شراب مستی نبخشد، این نتایج ناپسند بر آن مترتب نخواهد بود و بدین ترتیب شرابی که مستی نیاورد حرام نیست.
من جریان گفتگویی را که در باب شراب با محمد داشتم به صفیه گفتم و به او تاکید کردم که فرصت را مغتنم شمرده شیخ را سیاه مست کند و تا می تواند بدو شراب بدهد. صفیه روز بعد به من اطلاع داد که شراب زیادی باهم خورده اند تا آنجا که محمد از پای درآمده و عربده جویی آغاز کرده است. آخر شب نیز چندین دفعه با او نزدیکی کرده و ناتوانی بر او مستولی شده و صبحگاهان آثار رنگ پریدگی درچهرہ اش ظاهر گردیده است. کوتاه ساختن آنکه من و صفيه تسلط کاملی بر شیخ پیدا کرده بودیم در اینجا بود که من بیاد سخن طلایی وزیر مستعمرات افتادم که هنگام وداع بمن می گفت ما اسپانیا را از کفار «مقصود مسلمین است» با شراب و فساد پس گرفتیم، اینک باید سایر سرزمین هایمان را نیز به پایمردی این دو وسیله نیرومند باز پس گیریم.
در ادامه بحث های دینی با شیخ محمد، یک روز مسئله روزه را پیش کشیدم و به او گفتم: قرآن می گوید "اگر روزہ گیرید برای شما بهتر است " و نمی گرید "بر شما واجب است ". بنابراین روزہ در اسلام مستحب است نه واجب.
در اینجا شیخ برآشفت و گفت: تو می خواهی مرا از دین خارج سازی!
بدو گفتم: ای محمد، دین جز صفای دل سلامت جان و تعادل روان چیز دیگری نیست، این حالات آدمی را از تجاوز و تعدی به دیگران باز می دارد مگر پیامبر نفرموده: "دین دوست داشتنی است" و مگر در قرآن نیامده که پروردکارت را پرستش کن تا به یقین دست بابی " . حال اگر آدمی به یقین کامل رسیده باشد و خدا و رستاخیز را باور کند دلی از ایمان لبریز و رفتاری نیکو داشته باشد دیگر چه نیازی به روزه گرفتن دارد؟ او به والاترین مقام انسانی رسیده است
محمد بن عبدالوهاب، این دفعه شدیدا سخنانم را انکار کرد و ناراحتی خود را ابراز داشت.
بار دیگر به او گفتم: نماز واجب نیست. پرسید: چرا؟ گفتم: خدا در قرآن می گوید:"نماز را به خاطر یادآوری نام من برپا دارید " پس مقصود از نماز ذکر نام خداوند متعال است و تو باید بجای نماز به یاد خدا باشی
محمد گفت آری شنیده ام بعضی از عالمان دین موقع نماز نام خدا را تکرار میکنند و دیگر نماز نمی خوانند.
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۱۶📗
محمد با دقت به سخنان من گوشی می داد، سپس لب به سخن گشود و گفت در خبرها آمده است که عمر شراب را با آب درمی آمیخت تا خاصیت مست کننده آن زائل شود و سپس می نوشید و می گفت مستی شراب حرام است نه خود شراب. شرابی که مستی نیازرد حرام نیست.
شیخ در توجیه نظر خویش برداشت عمر را از مدلول آیه درست می دانست، زیرا خدا می فرمابد: "شیطان بر آنست که میان شما با شراب و قمار، کینه و دشمنی اندازد و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد"
اگر شراب مستی نبخشد، این نتایج ناپسند بر آن مترتب نخواهد بود و بدین ترتیب شرابی که مستی نیاورد حرام نیست.
من جریان گفتگویی را که در باب شراب با محمد داشتم به صفیه گفتم و به او تاکید کردم که فرصت را مغتنم شمرده شیخ را سیاه مست کند و تا می تواند بدو شراب بدهد. صفیه روز بعد به من اطلاع داد که شراب زیادی باهم خورده اند تا آنجا که محمد از پای درآمده و عربده جویی آغاز کرده است. آخر شب نیز چندین دفعه با او نزدیکی کرده و ناتوانی بر او مستولی شده و صبحگاهان آثار رنگ پریدگی درچهرہ اش ظاهر گردیده است. کوتاه ساختن آنکه من و صفيه تسلط کاملی بر شیخ پیدا کرده بودیم در اینجا بود که من بیاد سخن طلایی وزیر مستعمرات افتادم که هنگام وداع بمن می گفت ما اسپانیا را از کفار «مقصود مسلمین است» با شراب و فساد پس گرفتیم، اینک باید سایر سرزمین هایمان را نیز به پایمردی این دو وسیله نیرومند باز پس گیریم.
در ادامه بحث های دینی با شیخ محمد، یک روز مسئله روزه را پیش کشیدم و به او گفتم: قرآن می گوید "اگر روزہ گیرید برای شما بهتر است " و نمی گرید "بر شما واجب است ". بنابراین روزہ در اسلام مستحب است نه واجب.
در اینجا شیخ برآشفت و گفت: تو می خواهی مرا از دین خارج سازی!
بدو گفتم: ای محمد، دین جز صفای دل سلامت جان و تعادل روان چیز دیگری نیست، این حالات آدمی را از تجاوز و تعدی به دیگران باز می دارد مگر پیامبر نفرموده: "دین دوست داشتنی است" و مگر در قرآن نیامده که پروردکارت را پرستش کن تا به یقین دست بابی " . حال اگر آدمی به یقین کامل رسیده باشد و خدا و رستاخیز را باور کند دلی از ایمان لبریز و رفتاری نیکو داشته باشد دیگر چه نیازی به روزه گرفتن دارد؟ او به والاترین مقام انسانی رسیده است
محمد بن عبدالوهاب، این دفعه شدیدا سخنانم را انکار کرد و ناراحتی خود را ابراز داشت.
بار دیگر به او گفتم: نماز واجب نیست. پرسید: چرا؟ گفتم: خدا در قرآن می گوید:"نماز را به خاطر یادآوری نام من برپا دارید " پس مقصود از نماز ذکر نام خداوند متعال است و تو باید بجای نماز به یاد خدا باشی
محمد گفت آری شنیده ام بعضی از عالمان دین موقع نماز نام خدا را تکرار میکنند و دیگر نماز نمی خوانند.
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
🦋قرار روزانه #بانوی_تمدن_ساز 🦋
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۱۶📗
من از این اعتراف او سخت شادمان شدم ولی برای احتیاط تا مدتی خواندن نماز را به او تلقین می کردم، او گاهی نماز می خواند و گاهی نمی خواند و مخصوصا نماز صبح را بجا نمی آورد، شب ها تا دیر وقت هر دو بیدار می ماندیم، بدین سبب صبحگاهان توانایی برخاستن و وضو گرفتن نداشت. کوتاه سخن، موفق شدم اندک اندک، جامه ایمان را از تن شیخ به درآورم. هر روز به بحث و گفتگوی شیرین خود ادامه می دادیم. سرانجام یکبار دامنه بحث را به پیامبر کشاندم. ناگهان چهره درهم کشید و بی میلی خود را از ورود در بحث مربوط به پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلام) ابراز داشت و مرا گفت: اگر به رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) بی احترامی کنی علاقه ام را از تو خواهم گرفت. من از بیم آنکه هرچه رشته ام دوباره پنبه نشود ناگزیر موضوع گفتگو را تغییر دادم و از پیامبر سخنی با او به میان نیاوردم از این تاریخ هدف من القاء فکر رهبری و پیشوایی در شخصیت محمد بن عبدالوهاب بود. بر آن شدم تا در روح او رسوخ کنم و راه سومی را جز شیعه و سنت برای اداره امور مسلمین بدو پیشنهاد نمایم. برای حصول این مقصود لازم بود قبلا ذهن او را از تمامی آنچه بدان مهر می ورزد و تعصب کورکورانه دارد پاک سازم و در نتیجه حس آزاد اندیشی و بلندپروازی او را تقریت کنم. صفیه نیز مرا در این مورد یاری می کرد زیرا محمد دیوانه عشق او بود و هر هفته مدت صیغه را مرتبا تجدید می کرد. خلاصه صفیه اختیار و شکیبایی را از شیخ گرفته برد در یکی از دیدارها به شیخ گفتم: آیا درست است که پیامبر(ص) با اصحاب خود رفیق بود؟ گفت: آری پرسیدم: آیا احکام اسلام دایمی است یا موقتی؟ گفت: البته دایمی است، زیرا پیامبر می فرماید: " حلال محمد تا رستاخیز حلال و حرام او تا رستاخیز حرام است "
بلافاصله گفتم: پس ما هم باید به سنت او پابند باشیم و با یکدیگر دوست و برادر شویم او پیشنهادم را پذیرفت و از آن پس در سفر و حضر با هم بودیم. من پیوسته کوشش می کردم تا میوه نهالی را که کاشته ام و در سرسبزی و رشد آن عزیزترین روزهای جوانی را صرف کرده ام زودتر بچینیم مانند گذشته، هر ماه گزارش کار خود را به وزارت مستعمرات به انگلیسی می فرستادم، این عادتی بود که از همان آغاز در کلیه مأموریت ها بدان خو گرفته بودم و از لحظه حرکت تا مراجعت به لندن از ارسال گزارش کوتاهی نمی کردم پاسخ هایی که از آنجا می رسید همه تشویق آمیز و امیدوار کننده بود و مرا در انجام وظایفی که بر عهده داشتم بیشتر دلگرم می داشت. من و محمد راهی را که در پیش داشتیم با سرعت می پیمودیم. هرگز او را در سفر و حضر رها نمی کردم و در صدد آن بودم که روح آزادگی را در اندیشه اش و تردید در عقاید دینی اش را تقویت کنیم. همیشه بدو امیدواری می دادم که آینده درخشانی در انتظار اوست و قریحه تابناک و استعداد بی چون و چرای
او را در مسائل دینی می ستردم
یک بار نیر به دروغ خوابی را که گفتم دیده بودم برایش تعریف کردم.
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۱۶📗
من از این اعتراف او سخت شادمان شدم ولی برای احتیاط تا مدتی خواندن نماز را به او تلقین می کردم، او گاهی نماز می خواند و گاهی نمی خواند و مخصوصا نماز صبح را بجا نمی آورد، شب ها تا دیر وقت هر دو بیدار می ماندیم، بدین سبب صبحگاهان توانایی برخاستن و وضو گرفتن نداشت. کوتاه سخن، موفق شدم اندک اندک، جامه ایمان را از تن شیخ به درآورم. هر روز به بحث و گفتگوی شیرین خود ادامه می دادیم. سرانجام یکبار دامنه بحث را به پیامبر کشاندم. ناگهان چهره درهم کشید و بی میلی خود را از ورود در بحث مربوط به پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلام) ابراز داشت و مرا گفت: اگر به رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) بی احترامی کنی علاقه ام را از تو خواهم گرفت. من از بیم آنکه هرچه رشته ام دوباره پنبه نشود ناگزیر موضوع گفتگو را تغییر دادم و از پیامبر سخنی با او به میان نیاوردم از این تاریخ هدف من القاء فکر رهبری و پیشوایی در شخصیت محمد بن عبدالوهاب بود. بر آن شدم تا در روح او رسوخ کنم و راه سومی را جز شیعه و سنت برای اداره امور مسلمین بدو پیشنهاد نمایم. برای حصول این مقصود لازم بود قبلا ذهن او را از تمامی آنچه بدان مهر می ورزد و تعصب کورکورانه دارد پاک سازم و در نتیجه حس آزاد اندیشی و بلندپروازی او را تقریت کنم. صفیه نیز مرا در این مورد یاری می کرد زیرا محمد دیوانه عشق او بود و هر هفته مدت صیغه را مرتبا تجدید می کرد. خلاصه صفیه اختیار و شکیبایی را از شیخ گرفته برد در یکی از دیدارها به شیخ گفتم: آیا درست است که پیامبر(ص) با اصحاب خود رفیق بود؟ گفت: آری پرسیدم: آیا احکام اسلام دایمی است یا موقتی؟ گفت: البته دایمی است، زیرا پیامبر می فرماید: " حلال محمد تا رستاخیز حلال و حرام او تا رستاخیز حرام است "
بلافاصله گفتم: پس ما هم باید به سنت او پابند باشیم و با یکدیگر دوست و برادر شویم او پیشنهادم را پذیرفت و از آن پس در سفر و حضر با هم بودیم. من پیوسته کوشش می کردم تا میوه نهالی را که کاشته ام و در سرسبزی و رشد آن عزیزترین روزهای جوانی را صرف کرده ام زودتر بچینیم مانند گذشته، هر ماه گزارش کار خود را به وزارت مستعمرات به انگلیسی می فرستادم، این عادتی بود که از همان آغاز در کلیه مأموریت ها بدان خو گرفته بودم و از لحظه حرکت تا مراجعت به لندن از ارسال گزارش کوتاهی نمی کردم پاسخ هایی که از آنجا می رسید همه تشویق آمیز و امیدوار کننده بود و مرا در انجام وظایفی که بر عهده داشتم بیشتر دلگرم می داشت. من و محمد راهی را که در پیش داشتیم با سرعت می پیمودیم. هرگز او را در سفر و حضر رها نمی کردم و در صدد آن بودم که روح آزادگی را در اندیشه اش و تردید در عقاید دینی اش را تقویت کنیم. همیشه بدو امیدواری می دادم که آینده درخشانی در انتظار اوست و قریحه تابناک و استعداد بی چون و چرای
او را در مسائل دینی می ستردم
یک بار نیر به دروغ خوابی را که گفتم دیده بودم برایش تعریف کردم.
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
🦋قرار روزانه #بانوی_تمدن_ساز 🦋
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۱۷📗
شب در خواب دیدم که پیامبر(ص) با همان هیأتی که خطیبان بر منبرها او را توصیف می کنند بر کرسی نشسته بود و گرداگردش را عالمان و بزرگانی که من هیچیک را نمی شناختم گرفته بودند. ناگهان تو وارد مجلس شدی و تو محمد عبدالوهاب، از چهره ات نوری می درخشید. وقتی به پیامبر رسیدی او به احترام تو از جایگاه خود برخاست و پیشانیت را بوسید و به تو گفت: "ای هم نام من! تو وارث عام و جانشین من در اداره شئون دین و دنیای مسلمینی" تو گفتی یا رسول الله می ترسم علم خود را به مردمان آشکار کنم
پیغمبر فرمود: "بیم به دل راه مده که تو برتر از آنی که خود می پنداری"
وقتی محمد عبدالوهاب افسانه خواب دروغینم را شنید، نزدیک بود از خوشحالی به پرواز درآید. دائما می پرسید آیا تو در رویاهایت صادقی؟ و من مکرر به او می گفتم مطمئن باش و احساس کردم از همان لحظه بازگو کردن خواب، تصمیم جدی به اظهار دعوت خود و اعلام مذهب تازه اش اتخاذ کرده است.
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۱۷📗
شب در خواب دیدم که پیامبر(ص) با همان هیأتی که خطیبان بر منبرها او را توصیف می کنند بر کرسی نشسته بود و گرداگردش را عالمان و بزرگانی که من هیچیک را نمی شناختم گرفته بودند. ناگهان تو وارد مجلس شدی و تو محمد عبدالوهاب، از چهره ات نوری می درخشید. وقتی به پیامبر رسیدی او به احترام تو از جایگاه خود برخاست و پیشانیت را بوسید و به تو گفت: "ای هم نام من! تو وارث عام و جانشین من در اداره شئون دین و دنیای مسلمینی" تو گفتی یا رسول الله می ترسم علم خود را به مردمان آشکار کنم
پیغمبر فرمود: "بیم به دل راه مده که تو برتر از آنی که خود می پنداری"
وقتی محمد عبدالوهاب افسانه خواب دروغینم را شنید، نزدیک بود از خوشحالی به پرواز درآید. دائما می پرسید آیا تو در رویاهایت صادقی؟ و من مکرر به او می گفتم مطمئن باش و احساس کردم از همان لحظه بازگو کردن خواب، تصمیم جدی به اظهار دعوت خود و اعلام مذهب تازه اش اتخاذ کرده است.
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
🦋قرار روزانه #بانوی_تمدن_ساز 🦋
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۱۷📗
در این روزها از لندن دستوراتی رسید که من راهی کربلا و نجف شوم، این دو شهر، کعبه آرزوهای شیعیان و مرکز علم و معنویت آنهاست که داستان درازی دارد. امّا داستان نجف از روز دفن علی (ع) آغاز شد او برای اهل تسنن چهارمین خلیفه و برای شیعیان نخستین امام است در یک فرسنگی نجف شهری است موسوم به کوفه که با یک ساعت پیاده روی می توان به آن رسید. این شهر مرکز خلافت علی (ع) بوده است. پس از آن که علی (ع) کشته شد، فرزندانش، حسن و حسبن (ع) او را در خارج از کوفه دفن کردند، در همین مکانی که اکنون به نجف مشهور است . پس از آن نجف رو به آبادانی گذاشت و کوفه رو به ویرانی نهاد. گروهی از عالمان شیعه در نجف جمع شدند در آنجا خانه ها، بازارها و مدارسی ساخته شد و اکنون مرکز عالمان شیعه است و خلیفه در استانبول آن ها را گرامی می دارد، به چند دلیل:
۱_ حکومت شیعه ایران پشتیبان آن ها است و اگر خلیفه به آنان بی حرمتی کند روابط دو دولت تیره خواهد شد و حتی ممکن است جنگی درگیرد.
۲_ عشایر حومه نجف از این عالمان پشتیبانی می کنند آنها مسلّح هستند، اگر چه سلاح های پیشرفته ای در اختیار ندارند و سازماندهی آن ها نیز عشایری است ولی درگیری خلیفه با عالمان به جنگ های خونینی با این عشایر خواهد انجامید. حکومت دلیلی نمی بیند که بخواهد در برابر عالمان صف آرایی کند. بنابراین آن ها را به حال خود رها کرده است.
۲_ این عالمان، مراجع دینی شیعیان جهان از جمله هند و آفریقا هستند و اگر حکومت به آن ها بی احترامی کند خشم همه شیعیان را در بر خواهد داشت
اما داستان کربلا، از هنگامی آغاز شد که نواده رسول الله(ص) حسین (ع) پسر علی و فاطمه دختر پبامبر خدا (ع) در أنجا به قتل رسید مردم عراق از حسین خواستند که از مدینه به بسوی آنها برود و خلیفه آنان شود امّا چون او و خانواده اش در کربلا به دوازده فرسنگی کوفه رسیدند، مردم عراق با او به طرز دیگری برخورد کردند و به فرمان یزید برای جنگ با حسین آماده شدند. حسین بن علی شجاعانه با لشکر انبوه اموی جنگید تا خود و خاندانش کشته شدند. لشکریان اموی در این نبرد همه نوع، پستی و فرومایگی از خود نشان دادند. از آن هنگام شیعیان این محل را یک مرز معنوی برای خود می دانند که از هر کجا روی بدان می آورند و آنچنان زیاد می شوند که ما در مراکز دینی مسیحی نظیر آن را نداریم کربلا یک شهر شیعی است و عالمان شیعه و مدارس شان در آن وجود دارند، کربلا و نجف تکیه گاه یکدیگرند هنگامی که دستور رسید راهی این دو شهر شوم، از بصره به سمت بغداد حرکت کردم.
بغداد مرکز حکومت استاندار منصوب خلیفه عثمانی است و از آنجا به حله رفتم. دجله و فرات دو رود بزرگی هستند که از ترکیه سرچشمه می گیرند عراق را می پیمایند و به دریا می ریزند،
کشاورزی و رفاه در عراق مدیون این دو رود است.
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۱۷📗
در این روزها از لندن دستوراتی رسید که من راهی کربلا و نجف شوم، این دو شهر، کعبه آرزوهای شیعیان و مرکز علم و معنویت آنهاست که داستان درازی دارد. امّا داستان نجف از روز دفن علی (ع) آغاز شد او برای اهل تسنن چهارمین خلیفه و برای شیعیان نخستین امام است در یک فرسنگی نجف شهری است موسوم به کوفه که با یک ساعت پیاده روی می توان به آن رسید. این شهر مرکز خلافت علی (ع) بوده است. پس از آن که علی (ع) کشته شد، فرزندانش، حسن و حسبن (ع) او را در خارج از کوفه دفن کردند، در همین مکانی که اکنون به نجف مشهور است . پس از آن نجف رو به آبادانی گذاشت و کوفه رو به ویرانی نهاد. گروهی از عالمان شیعه در نجف جمع شدند در آنجا خانه ها، بازارها و مدارسی ساخته شد و اکنون مرکز عالمان شیعه است و خلیفه در استانبول آن ها را گرامی می دارد، به چند دلیل:
۱_ حکومت شیعه ایران پشتیبان آن ها است و اگر خلیفه به آنان بی حرمتی کند روابط دو دولت تیره خواهد شد و حتی ممکن است جنگی درگیرد.
۲_ عشایر حومه نجف از این عالمان پشتیبانی می کنند آنها مسلّح هستند، اگر چه سلاح های پیشرفته ای در اختیار ندارند و سازماندهی آن ها نیز عشایری است ولی درگیری خلیفه با عالمان به جنگ های خونینی با این عشایر خواهد انجامید. حکومت دلیلی نمی بیند که بخواهد در برابر عالمان صف آرایی کند. بنابراین آن ها را به حال خود رها کرده است.
۲_ این عالمان، مراجع دینی شیعیان جهان از جمله هند و آفریقا هستند و اگر حکومت به آن ها بی احترامی کند خشم همه شیعیان را در بر خواهد داشت
اما داستان کربلا، از هنگامی آغاز شد که نواده رسول الله(ص) حسین (ع) پسر علی و فاطمه دختر پبامبر خدا (ع) در أنجا به قتل رسید مردم عراق از حسین خواستند که از مدینه به بسوی آنها برود و خلیفه آنان شود امّا چون او و خانواده اش در کربلا به دوازده فرسنگی کوفه رسیدند، مردم عراق با او به طرز دیگری برخورد کردند و به فرمان یزید برای جنگ با حسین آماده شدند. حسین بن علی شجاعانه با لشکر انبوه اموی جنگید تا خود و خاندانش کشته شدند. لشکریان اموی در این نبرد همه نوع، پستی و فرومایگی از خود نشان دادند. از آن هنگام شیعیان این محل را یک مرز معنوی برای خود می دانند که از هر کجا روی بدان می آورند و آنچنان زیاد می شوند که ما در مراکز دینی مسیحی نظیر آن را نداریم کربلا یک شهر شیعی است و عالمان شیعه و مدارس شان در آن وجود دارند، کربلا و نجف تکیه گاه یکدیگرند هنگامی که دستور رسید راهی این دو شهر شوم، از بصره به سمت بغداد حرکت کردم.
بغداد مرکز حکومت استاندار منصوب خلیفه عثمانی است و از آنجا به حله رفتم. دجله و فرات دو رود بزرگی هستند که از ترکیه سرچشمه می گیرند عراق را می پیمایند و به دریا می ریزند،
کشاورزی و رفاه در عراق مدیون این دو رود است.
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
🦋قرار روزانه #بانوی_تمدن_ساز 🦋
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۱۸📗
پس از بازگشت به لندن به وزارت مستعمرات پیشنهاد کردم که بکوشند که این دو رود را به چنگ آورند تا در هنگام ضرورت بتوانند عراق را فرمانبر نگاه دارند زیرا اگر آب بسته شود، عراقیان مطیع خواهند شد. از حلّه در جامه بازرگانی از بازرگانان آذربایجان راهی نجف شدم، با مردان دینی مخلوط شدم و به سر کلاس درسشان رفتم؛ با آنها رفت و آمد نمودم و از پاکی جانشان و از توان علمی آنها بسیار شگفت زده شدم، اما زمانی طولانی بر آن ها گذشته بود بدون اینکه به نوسازی اوضاع خود بی اندیشند:
۱_ با حکومت ترکیه بسیار دشمن بودند نه از آن جهت که اینان شیعه و آنها سنی بودند بلکه به دلیل فشار زیادی که حکومت بر آنها می آورد و آنان به مقابله با حکومت و رهایی از آن نمی اندیشیدند. ۲_ چون کشیشان ما در دوره جمود خود را در علوم دینی محدود کرده بودند و علوم دنیا را جز اندکی که بی فایده بود کنار نهاده بودند.
۳_ به رویدادهای پیرامون خود در جهان نمی اندیشیدند.
با خود گفتیم: این بیچاره ها در خواب و دنیا بیدار است روزی فرا می رسد که سیل آنها را ببرد. بارها کوشیدم
آنها را به برخاستن در برابر حکومت مجبور کنم، امّا گوش شنوایی نیافتم، برخی مرا دست می انداختند؛ گویی که من گفته بودم دنیا را زیر و زبر کنید!
آنها خلافت را گردنکشی می دانستند که جز با ظهور ولی عصر "عجل الله
تعالی فرجه الشریف " سر فرود نخواهد آورد. و این ولی امر، امام دوازدهم آنان است که ۲۵۵ سال بعد از هجرت پیامبرشان از دیده ها ناپدید شده و اکنون زنده است و روزی ظهور خواهد کرد تا جهان را در زمانی که از ستم پر شده است آکنده از عدل کند.
من در شگفتم که چگونه انسان های دانشمند چنین باور خرافی دارند
این به مثال عقیده خرافی بعضی مسیحیان است که می گویند مسیح از آسمان باز می گردد تا دنیا را پر از عدل کند. به یکی از آنان گفتم: آیا نباید ستم را برافکنید چنانچه پیامبر اسلام کرد؟
گفت: پیامبر با پشتیبانی خدا چنین کرد.
گفتم: در قرآن آمده است "اگر خدای را یاری کنید او یاریتان خواهد کرد"شما هم اگر با شمشید برابر ستم خلیفه برخیزید، خدا از شما حمایت خواهد کرد.
گفت ، تو بازرگانی و نمی توانی چنین مسائل علمی را دریابی
اما مرقد امام امیرالمؤمنین علیه السلام چنانچه آنان نام می برند بسیار زیبا و آراسته به زیورهاست، حرم زیبایی دارد برفراز آن گنبد طلایی بزرگی است
نان خواهد کرد " (۵) شما هم اگر باو دو گلدسته ستبر زرین دارد.
هر روز شیعیان گروه گروه در آن می روند و به جماعت نماز می گذارند، به ضریحش که بر مزار او نهاده شده بوسه می زنند، خم میشوند و آستانه او را می بوستد و بر او درود می فرستند و برای ورود، اجازه و اذن دخول می گیرند. گرداگرد حرم، صحن بزرگی است و در آن اتاق های بسیاری وجود دارد که جایگاه مردان دینی و دیدار کنندگان است.
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۱۸📗
پس از بازگشت به لندن به وزارت مستعمرات پیشنهاد کردم که بکوشند که این دو رود را به چنگ آورند تا در هنگام ضرورت بتوانند عراق را فرمانبر نگاه دارند زیرا اگر آب بسته شود، عراقیان مطیع خواهند شد. از حلّه در جامه بازرگانی از بازرگانان آذربایجان راهی نجف شدم، با مردان دینی مخلوط شدم و به سر کلاس درسشان رفتم؛ با آنها رفت و آمد نمودم و از پاکی جانشان و از توان علمی آنها بسیار شگفت زده شدم، اما زمانی طولانی بر آن ها گذشته بود بدون اینکه به نوسازی اوضاع خود بی اندیشند:
۱_ با حکومت ترکیه بسیار دشمن بودند نه از آن جهت که اینان شیعه و آنها سنی بودند بلکه به دلیل فشار زیادی که حکومت بر آنها می آورد و آنان به مقابله با حکومت و رهایی از آن نمی اندیشیدند. ۲_ چون کشیشان ما در دوره جمود خود را در علوم دینی محدود کرده بودند و علوم دنیا را جز اندکی که بی فایده بود کنار نهاده بودند.
۳_ به رویدادهای پیرامون خود در جهان نمی اندیشیدند.
با خود گفتیم: این بیچاره ها در خواب و دنیا بیدار است روزی فرا می رسد که سیل آنها را ببرد. بارها کوشیدم
آنها را به برخاستن در برابر حکومت مجبور کنم، امّا گوش شنوایی نیافتم، برخی مرا دست می انداختند؛ گویی که من گفته بودم دنیا را زیر و زبر کنید!
آنها خلافت را گردنکشی می دانستند که جز با ظهور ولی عصر "عجل الله
تعالی فرجه الشریف " سر فرود نخواهد آورد. و این ولی امر، امام دوازدهم آنان است که ۲۵۵ سال بعد از هجرت پیامبرشان از دیده ها ناپدید شده و اکنون زنده است و روزی ظهور خواهد کرد تا جهان را در زمانی که از ستم پر شده است آکنده از عدل کند.
من در شگفتم که چگونه انسان های دانشمند چنین باور خرافی دارند
این به مثال عقیده خرافی بعضی مسیحیان است که می گویند مسیح از آسمان باز می گردد تا دنیا را پر از عدل کند. به یکی از آنان گفتم: آیا نباید ستم را برافکنید چنانچه پیامبر اسلام کرد؟
گفت: پیامبر با پشتیبانی خدا چنین کرد.
گفتم: در قرآن آمده است "اگر خدای را یاری کنید او یاریتان خواهد کرد"شما هم اگر با شمشید برابر ستم خلیفه برخیزید، خدا از شما حمایت خواهد کرد.
گفت ، تو بازرگانی و نمی توانی چنین مسائل علمی را دریابی
اما مرقد امام امیرالمؤمنین علیه السلام چنانچه آنان نام می برند بسیار زیبا و آراسته به زیورهاست، حرم زیبایی دارد برفراز آن گنبد طلایی بزرگی است
نان خواهد کرد " (۵) شما هم اگر باو دو گلدسته ستبر زرین دارد.
هر روز شیعیان گروه گروه در آن می روند و به جماعت نماز می گذارند، به ضریحش که بر مزار او نهاده شده بوسه می زنند، خم میشوند و آستانه او را می بوستد و بر او درود می فرستند و برای ورود، اجازه و اذن دخول می گیرند. گرداگرد حرم، صحن بزرگی است و در آن اتاق های بسیاری وجود دارد که جایگاه مردان دینی و دیدار کنندگان است.
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
🦋قرار روزانه #بانوی_تمدن_ساز 🦋
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۱۹📗
در کربلا دو حرم مانند حرم حضرت علی (ع) وجود دارد، حرم حسین (ع) و حرم عباسی (ع) برادر حسین که با او، شهید شد. شیعیان در کربلا همانند نجف اعمال زیارت را انجام می دهند. آب و هوای کربلا بهتر از آب و هوای نجف است زیرا گرداگرد آن را کمربند بررگ و تعداد زیادی از باغ ها فرا گرفته و رودهایی از آن می گذرند در سفر به عراق خیالم آسوده شد. اوضاع و احوال نشانگر آن بود که حکومت به پایان راه رسیده است، استاندار فرستاده استانبول فرد نادان و خودسری است که هر چه می خواهد می کند، گویی مردم بردگان او هستند. ملّت همگی از او ناخوشنودند. به خصوص شیعیان، به دلیل آنکه آزادیشان را سلب کرده و به آنها اهمیت نمی دهد. اهل سنت از آن جهت که بزرگان و نوادگان پیامبر را نزدیک خود دارند و خود را سزاوارتر از یک حاکم ترک از برای خلافت می دانند، کشور ویران است و مردم در تباهی و درماندگی به سر می برند.
راه ها ناامن است و دزدان در کمین کاروان ها هستند تا اگر مأموران با آن ها نباشند دارایی هایشان را بربایند، از آن طرف تا حکومت مأموران مسلح نفرستد، کاروان ها حرکت نمی کنند. عشایر سخت درگیر جنگ و ستیز با یکدیگر هستند. هر روز عشیره ای بر عشیره دیگر می تازد و کشت و کشتار به راه می افتد. بی سوادی و نادانی به طور شگفت آوری فراگیر است و مرا به یاد روزهای تسلّط کلیسا بر کشورمان می اندازد، به جز مردان دینی در کربلا و نجف و افراد مرتبط با آنان از هر هزار نفر یکی خواندن و نوشتن می داند. اقتصاد از هم پاشیده است و مردم در فقر و بدبختی به سرمی برند. نظام ناپایدار است و هرج و مرج همه چیر را فرا گرفته است. اعتماد بین حکومت و مردم سلب شده است و هیچ همکاری بین آنان وجود ندارد. عالمان دین در امور مذهبی غوطه ور و از زندگی دنیا دورند و دشت ها و بیشتر بیابان بدون کشت و کار است، دو رود دجله و فرات از سرزمین هایشان می گذرد و گویی نزد آنان میهمان است تا به دریا بریزد و اوضاع از هم پاشیده دیگر به همین ترتیب است و در انتظار نجات به بسر می برد.
چهار ماه در کربلا و نجف ماندم و به بیماری شدیدی نیز مبتلا شد، چنانچه از ادامه زندگی مأیوس گشتم. سه هفته بیمار بودم به پزشکی مراجعه کردم، داروهایی به من داد که پس از استفاده بهبود یافتم. تابستان به شدت گرم بود و من در هنگام بیماری در زیرزمین، جایی موسوم به سرداب به سر می بردم. این سرداب از آن صاحبخانه ای بود که اتاقی از او اجاره کرده بودم و او غذا و دارو را لطفی اندک در برابر نعمت های خدا می دانست چرا که مرا راز امیرالمؤمنین علیه السلام می پنداشت.
در روزهای نخست بیماری غذایم آب پرنده ای موسوم به ماکیان بود، سپس پزشک اجاره داد گوشت آن را هم بخورم و در هفته سوم برنج نیز به آن افزوده شد. پس از بهبودی رهسپار بغداد شدم و در آنجا گزارش طولانی مشاهداتم را در نجف، کربلا، بغداد، حله و در مسیر این شهرها نوشتم، یک گزارش بلند صد صفحه ای شد، آن را به
نماینده وزارت در بغداد سپردم و در انتظار دستور وزارت بودم که به لندن باز گردم و یا در عراق باقی بمانیم. بسیار دوست داشتم که به لندن برگردم زیرا دوری به طول کشیده بود و شوق دیدار کشور و خانواده زیاد شده
بود، به ویژه برای دیدار فرزندم (راسپرتین) که اندکی پس از سفر من دیده به جهان گشوده بود، روزشماری می کردم.
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw
⏳سیر مطالعاتی روزانه⌛️
📕 #خاطرات_مستر_همفر ۱۹📗
در کربلا دو حرم مانند حرم حضرت علی (ع) وجود دارد، حرم حسین (ع) و حرم عباسی (ع) برادر حسین که با او، شهید شد. شیعیان در کربلا همانند نجف اعمال زیارت را انجام می دهند. آب و هوای کربلا بهتر از آب و هوای نجف است زیرا گرداگرد آن را کمربند بررگ و تعداد زیادی از باغ ها فرا گرفته و رودهایی از آن می گذرند در سفر به عراق خیالم آسوده شد. اوضاع و احوال نشانگر آن بود که حکومت به پایان راه رسیده است، استاندار فرستاده استانبول فرد نادان و خودسری است که هر چه می خواهد می کند، گویی مردم بردگان او هستند. ملّت همگی از او ناخوشنودند. به خصوص شیعیان، به دلیل آنکه آزادیشان را سلب کرده و به آنها اهمیت نمی دهد. اهل سنت از آن جهت که بزرگان و نوادگان پیامبر را نزدیک خود دارند و خود را سزاوارتر از یک حاکم ترک از برای خلافت می دانند، کشور ویران است و مردم در تباهی و درماندگی به سر می برند.
راه ها ناامن است و دزدان در کمین کاروان ها هستند تا اگر مأموران با آن ها نباشند دارایی هایشان را بربایند، از آن طرف تا حکومت مأموران مسلح نفرستد، کاروان ها حرکت نمی کنند. عشایر سخت درگیر جنگ و ستیز با یکدیگر هستند. هر روز عشیره ای بر عشیره دیگر می تازد و کشت و کشتار به راه می افتد. بی سوادی و نادانی به طور شگفت آوری فراگیر است و مرا به یاد روزهای تسلّط کلیسا بر کشورمان می اندازد، به جز مردان دینی در کربلا و نجف و افراد مرتبط با آنان از هر هزار نفر یکی خواندن و نوشتن می داند. اقتصاد از هم پاشیده است و مردم در فقر و بدبختی به سرمی برند. نظام ناپایدار است و هرج و مرج همه چیر را فرا گرفته است. اعتماد بین حکومت و مردم سلب شده است و هیچ همکاری بین آنان وجود ندارد. عالمان دین در امور مذهبی غوطه ور و از زندگی دنیا دورند و دشت ها و بیشتر بیابان بدون کشت و کار است، دو رود دجله و فرات از سرزمین هایشان می گذرد و گویی نزد آنان میهمان است تا به دریا بریزد و اوضاع از هم پاشیده دیگر به همین ترتیب است و در انتظار نجات به بسر می برد.
چهار ماه در کربلا و نجف ماندم و به بیماری شدیدی نیز مبتلا شد، چنانچه از ادامه زندگی مأیوس گشتم. سه هفته بیمار بودم به پزشکی مراجعه کردم، داروهایی به من داد که پس از استفاده بهبود یافتم. تابستان به شدت گرم بود و من در هنگام بیماری در زیرزمین، جایی موسوم به سرداب به سر می بردم. این سرداب از آن صاحبخانه ای بود که اتاقی از او اجاره کرده بودم و او غذا و دارو را لطفی اندک در برابر نعمت های خدا می دانست چرا که مرا راز امیرالمؤمنین علیه السلام می پنداشت.
در روزهای نخست بیماری غذایم آب پرنده ای موسوم به ماکیان بود، سپس پزشک اجاره داد گوشت آن را هم بخورم و در هفته سوم برنج نیز به آن افزوده شد. پس از بهبودی رهسپار بغداد شدم و در آنجا گزارش طولانی مشاهداتم را در نجف، کربلا، بغداد، حله و در مسیر این شهرها نوشتم، یک گزارش بلند صد صفحه ای شد، آن را به
نماینده وزارت در بغداد سپردم و در انتظار دستور وزارت بودم که به لندن باز گردم و یا در عراق باقی بمانیم. بسیار دوست داشتم که به لندن برگردم زیرا دوری به طول کشیده بود و شوق دیدار کشور و خانواده زیاد شده
بود، به ویژه برای دیدار فرزندم (راسپرتین) که اندکی پس از سفر من دیده به جهان گشوده بود، روزشماری می کردم.
✳️ @banooyetamadonsaz
https://t.me/joinchat/AAAAAEZeui4XqwrHk5vJmw