|بانوی شیــ°•ـک پوش 👗💕|
3.28K subscribers
17K photos
9.45K videos
8 files
27.1K links
Download Telegram
#بانوی_شیک‌پوش👗💕

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
#قسمت_927
#رئیـس‌_کارمندمغرور

از قسمت اول بخونید❤️👇
https://t.me/Banooye_shike/217



اصلا حواسم به عرشیا نبود
سپرده بودمش دست ندا
اینقدر استرس داشتم که به کل فراموش کرده بودم بچه ای هم دارم
بنده خدا ندا خیلی اذیت شده بود لابد
از جام بلند شدم
متتظر ایستادم تا سمتم بیاد
با لبخند جلو اومد
کنارم ایستاد و اروم زمزمه کرد

_ بهتر شدی؟؟

نگاهم خیره روی عرشیا بود
ساکت توی بغل سینا مونده بود
حتی کوجکترین تکونی نمیخورد
حتی اردم تر از وقتی توی بغل من بود

_ اره عزبزم بهتر شدم
میخوای بدیش به من؟؟

سینا نگاهی بهم انداخت

_ میترسی نتونم نگهش دارم

سری به نشونه نفی تکون دادم

_ نمیخوام اذیتت کنه همین
#بانوی_شیک‌پوش👗💕

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
#قسمت_928
#رئیـس‌_کارمندمغرور

از قسمت اول بخونید❤️👇
https://t.me/Banooye_shike/217


سینا با ارامش نگاهش خیره شد بهم

_ اذیت چیه ؟؟
عرشیا از این به بعد پسر منم هست خانوم

لبختدی به روش زدم

_ هر طور راحتی اقای پدر

تا اخر مراسم لحظه ای عرشیا رو از خودش جدا نکرد
حتی توی رقص هم عرشیا بود
جای رقص دو نفره عروس و داماد شده بود رقص سه نفره
با این حال هیچ کس مشکلی نداشت
عرشیا هم کوجکترین اذیتی نکرد
انگار‌ میدونست توی چه مجلسی اومده
باید ساکت و اروم‌باشه
دورش بگردم که اینقدر فهمیده بود بچه ام
با تموم شدن مراسم به محض نشستن توی ماشین کفشام رو دراوردم
نفس راحتی کشیدم که سینا خندید

_ چیه خانوم ؟؟

پاهام از درد ذوق ذوق میزد
نمیتونستم بیشتر از این تحمل کنم
عادت به پوشیدن این کفش نداشتم

_ پاهام از درد داره نصف میشه
الان راحت شدم
#بانوی_شیک‌پوش👗💕

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
#قسمت_929
#رئیـس‌_کارمندمغرور

از قسمت اول بخونید❤️👇
https://t.me/Banooye_shike/217



دستم سمتش دراز کردم

_ سیر نشدی از دیدنش ؟؟

ابرویی بالا انداخت و گفت

_ سیر که نشدم

نگاهی به فرمون کرد و گفت

_ اما چون باید رانندگی کنم مجبورم

عرشیا رو توی بغلم گذاشت
با اینکه پسر خودش نبود
اما علاقه عجیب بینشون واسم شیرین بود
انگار عرشیا ام سینا رو دوست داشت
وقتی توی بغلش بود هیج اذیتی نمیکرد
توی اروم ترین حالتش قرار داشت
با اومدن توی بغلم زد زیر گریه

_ منو میبینه یاد غر غراش میفته پدر صلواتی

سینا تک خنده ای کرد و گفت

_ میدونه کحا باید شروع کنه غر زدن

با بدجنسی نگاهم کرد
تک خنده ای کردم و گفتم

_ باشه اقا سینا
خوشحالی هاش واسه شما غرغراش واسه من
با این حال شکایتی نیست
#بانوی_شیک‌پوش👗💕

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
#قسمت_930
#رئیـس‌_کارمندمغرور

از قسمت اول بخونید❤️👇
https://t.me/Banooye_shike/217



سینا خنده ی شیطونی کرد

_ باشه هم وارد نیست خانوم
شکایت چی ؟؟
من اگر شیر داشتم دریغ نمیکردم
ولی میبنی خود خدا هم صلاح ندونسته

لبم زیر دندون کشیدم
شرم زیر گونه هام دوید
سرخی گونه هام به وضوح مشخص بود
معنرض لب زدم

_ سینااا...

هنوز عروسی تموم نشده شروع شده بود
چه بی حیا شده بود یهویی

_ اقا من که چیزی نگفتم هنوز
تازه مونده هنوز تا سرخ و سفید بشی

بیحیایی نثارش کردم و خندیدم

_ حیاش واسه قبل اینا بود
دیگه امشب حیا نداریم که
البته اگه اقا عرشیا لطف کنه بخوابه که به کارمون برسیم
#بانوی_شیک‌پوش👗💕

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
#قسمت_931
#رئیـس‌_کارمندمغرور

از قسمت اول بخونید❤️👇
https://t.me/Banooye_shike/217



نگاهی به عرشیا که دستهای کوچولوش رو بند لباسم گرد انداختم
با دیتهاش به لباسم چنگ انداخته بود
انگار قصد نداشت ولم کنه
با شیطانت بدون اینکه نگاهش کنم گفتم

_ بخوابه ؟؟ چرا بخوابه؟؟
قراره به چه کاری برسیم؟؟

سنگینی نگاهش برای لحظه ای روی خودم حس کردم
اما برگشتم چون خجالت میکشیدم
مطمئن بودم نگاهش کنم لال میشم

_ زرنگ شدی شیرین خانوم...

نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم
تک خنده ای کردم
سینا ای جان ریزی گفت

_ من که میگم...
اگر فکر کردی من رو گذاشتی توی مضیغه
کامل در اشتباهی خانوم خانومااا

سمتش چرخیدم
متعحب نگاهش کردم

_ چیو میگی ؟؟
#بانوی_شیک‌پوش👗💕

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
#قسمت_932
#رئیـس‌_کارمندمغرور

از قسمت اول بخونید❤️👇
https://t.me/Banooye_shike/217



سمتم چرخید و نیم نگاهی بهم انداخت

_ خودت چی فکر میکنی؟؟

مکثی کرد
دستش روی صورتش کشید

_ همونی که میخوای بشنوی

سعی داشت لبخندش رو پنهون کنه
خواستم حوابش رو بدم
اما با گریه ناگهانی عرشیا ساکت شدم
کلافه شده بود
شیر میخواست و نمبتونست به هدفش برسه
نگران سینا رو نگاه کردم

_ شیر میخواد...

سینا نگاهی به لباسم انداخت

_ نمیتونی درش بیاری ؟؟

اگر میخواستم همچین کاری کنم باید کامل درش میوردم
جوری نبود بتونم بالاش رو باز کنم
سدی به نشونه نه تکون دادم

_ باید کامل درش بیارم

سینا سری به نشونه تایید تکون داد

_ باشه پس سریع تر میرم

با این حرفش سرعت ماشین رو بیشتر کرد
#بانوی_شیک‌پوش👗💕

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
#قسمت_933
#رئیـس‌_کارمندمغرور

از قسمت اول بخونید❤️👇
https://t.me/Banooye_shike/217



عرشیا رو محکم توی بغلم گرفتم
با رسیدن به خونه در ماشین رو باز کردم
خواستم پیاده بشم
سینا سریع تر از من پیاده شد
عرشیا رو از بغلم گرفت
داشتم پیاده میشدم که با چشمای گرد شده نگاهش کردم
عرشیا توی بغلش اروم تر شده بود
دستم رو سمتش گرفتم

_ چطوری که میاد بغل تو ارومه؟؟
خب بگو شیرتم بابات بده
زحمات هات واسه منه فقط؟؟

داشتم با لحن شوخی میگفتم
نمیخواستم بهش برخوره
سینام متوجه شده بود و خندید

_ بیا پایین خانوم
اذیت نکن پسرمو حالا...

از ماشین پیاده شدم
نیم نگاهی بهش انداختم و لب برچیدم

_ اون اذیت کنه اشکاا نداره؟

سینا ابرویی بالا انداخت

_ نچچ اون بچه است خانوم...
#بانوی_شیک‌پوش👗💕

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
#قسمت_934
#رئیـس‌_کارمندمغرور

از قسمت اول بخونید❤️👇
https://t.me/Banooye_shike/217



بحث نکردم تا بیشتر از این عرشیا اذیت نشه
بالا رفتم و سریع داخل اتاق رفتم

_ یه دقیقه پیشش میمونی الان میام

در رو بستم
لباسم رو با هر سختی بود در اوردم
اما زیپش کامل باز نمیشه تا بتونم پایین بکشمش
کلافه داشتم باهاش ور میرفتم
با تقه ای که به در خورد صاف ایستادم

_ تموم نشد شیرین ؟؟
عرشیا گشنه است بیتابی میکنه

پوف کلافه ای کشیدم

_ این یه تیکه گیر کرده
الان میام...

با باز شدن در هینی کشیدم
سریع با دست جلوی سینه ام رو پوشوندم
عرشیا روی تخت گذاشت
بدون اینکه نگاهی به بدنم بندازه سمتم اومد
زیپ رو پایین کشید و گفت

_ من میرم‌بیرون راحت باشی

عرشیا رو برداشت و بیرون رفت
به محض عوض کردن لباسم عرشیا رو گرفتم
بعد از اینکه شیرش رو کامل خورد خوابوندمش
#بانوی_شیک‌پوش👗💕

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
#قسمت_935
#رئیـس‌_کارمندمغرور

از قسمت اول بخونید❤️👇
https://t.me/Banooye_shike/217



سینه ام توی دهنش بود
داشت مک میزد و چشماش بسته بود
توی دلم قربون صدقه اش میرفتم
با باز شدن در و داخل اومدن سینا هول شدم
سینه ام پیدا بود
اینطور جلوش راحت نبودم
اما اون کنارم نشست
اروم دستش روی سر عرشیا کشید

_ چقدر میخوابی ناز و ارومه
انگار بیشتر از همیشه معصومه

با این حرفش حواسم سمت عرشیا رفت
نگاهی به عرشیا انداختم
لبخندی زدم
با سر حرفش تایید کردم

_ اره واقعا...
دلم میخواد تا صبح نگاهش کنم

نوک سینه ام از دهنش ول شد
این یعنی کامل خوابیده بود
روی تخت گذاشتمش
سمت سینا برگشتم تا چیزی بگم
که با نشستن لبش روی لبام ساکت شدم
#بانوی_شیک‌پوش👗💕

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
#قسمت_936
#رئیـس‌_کارمندمغرور

از قسمت اول بخونید❤️👇
https://t.me/Banooye_shike/217




تواتایی عقب کشیدن نداشتم
نمیتونستم تکونی به بدنم بدم
خودم رو عقب بکشم
دستش پشت سرم گذاشت و عمو بر بدن عرشیا روی تخت خوابوندم
بدون اینکه لحظه ای لبش رو از لبم حدا کنه
روی بدنم خیمه زد
سرش رو عقب برد
نیم نگاهی بهم انداخت و لب زد

_ میدونی چند وقته منتظر این شبم
لبتم مثل اسمت...

با دست صورتم‌رو از خجالت پوشوندم
لبخندی زد و ادامه نداد
اروم دستامو از روی صورتم کنار زد

_ دیگه صورتت رو از من نپوشون

لبم زیر دندون کشیدم
اما بهم مهلت نداد
دستش زیر چونم گذاشت
لبم رو با فشاری که بهش اورد از زیر دندونم بیرون کشید
دوباره گرمای لبش روی لبای سردم حس کردم
هیچ وقت به خوابم نمیدیدم دوباره ازدواج کنم
اونم با همچین مرد کاملی...
دلم‌میخواست تک تک لحظات عمرم رو کنار سینا ثبت کنم
تموم خاطراتم از این به بعد همراه اون باشه
سینا نه تنها مرد کاملی برای من بود
بلکه پدر مهربونی هم برای عرشیا بود
کسی که حتی بچه خودش نبود
به این باورم رسیده بودم که سینا بهترین انتخاب زندگیم بود





#پایان❤️