بهاردل
119 subscribers
1.72K photos
531 videos
26 files
791 links
دارالقرآن موسسه فرهنگی پیام غدیر

ارتباط با ادمین:
@Mahdi_moghaddaspour

🌐 وب سایت:
http://www.baharedel.ir

🔷 ️کانال آپارات:
https://www.aparat.com/baharedel

🔶 پیج اینستاگرام:
https://instagram.com/baharedel_ir
Download Telegram
#شعر_نوشت

« موسی » که دید حال و هوایت، دادت به دست‌های «رضا»یت
اشکی نشست گوشه‌ی چشمش، تا «فاطمه» زدند صدایت

از جنس آسمانی و نوری، از چشم باز پنجره دوری
بین برادران غیوری، خورشید هم ندیده ردایت

رنج سفر برای تو آسان، شب از قبیله‌ی تو هراسان
شد قبله‌ی دل تو خراسان، ای عطر دوست قبله نمایت!

من تشنه‌ای رسیده به دریا، با آرزوی دیدن «زهرا »
دربان! بگو ملیکه‌ی قم را: از راه آمده ‌ست گدایت

کنج ضریح سر بگذارد، بال و پری اگر چه ندارد
دل را به دست تو بسپارد، تا پر دهی به سمت خدایت

لبخندِ شهر تو نمکین است، قم قلب مهربان زمین است
ما هر چه داشتیم همین است: جان‌های ما، «کریمه»! فدایت

ای دختر یگانه‌ی مادر! ای جویباری از دل کوثر!
مثل «علی» نیامده دیگر، کو همسری به شأن سرایت؟

می‌بارد از ضریح تو رحمت، از آسمان اسم تو عصمت،
از «اشفعی لنا»ی تو «جنت»، وا شد به‌ روی ما، به دعایت

این شاعرت دلش شده آهو، آهو اسیر شهر و هیاهو
اذن زیارتی بده بانو! این شعر را نخوانده برایت

#قاسم_صرافان
#شعر_نوشت

به مقامی كه نبردند سلاطین راهی
من مسكین به خدا رفتم و راهم دادند

تا شدم معتكف كوی تو ای شمس شموس
مژده ی روشنی شام سیاهم دادند

گرمی و شور طلب كردم از اینجا چون شمع
چشمه ی اشك غم و آتش آهم دادند

خواستم با تو بگویم كه خجالت زده ام
عرق شرم به عنوان گواهم دادند

در حریم تو خدا را به تو دادم سوگند
نامه ی عفو گنه بهر گناهم دادند

چه غم از تابش خورشید قیامت دارم
تا كه در سایه ی مهر تو پناهم دادند

سید هاشم وفایی

🆔@baharedel_ir
#شعر_نوشت

اُفتاده است رویِ زمین و برابرش
لبخند می زند به تقلاش همسرش

اُفتاده است رویِ زمین دید مثلِ او
اُفتاده است در وسطِ کوچه مادرش

جُرعه به جُرعه آب زمین ریختند و او
از بس که آب گفت تَرَک خورد حنجرش

قسمت نبود آب بنوشد بجای آن
خاکی شده است حیف لبانِ مطهرش

باب‌الحوائج است ولی می‌توان شنید
از بینِ حُجره ناله‌یِ موسی بن جعفرش

این دفعه می‌زدند به دَف تا که جان دهد
کَف می‌زدند وقتِ نفسهای آخرش

از پا گرفته و بدنش می‌کشند...وای
تا پشتِ بام ریخته گُلهایِ پرپرش

خون گریه می‌کند لبه‌یِ تخته سنگ‌ها
از بَس که خورد بر لبه‌یِ پله‌ها سرش

این پشت بام گودی گودال نیست شُکر
با پا نیامده است کسی رویِ پیکرش

سخت است فکر این غم و سخت است باورش
مردی که قاتلش بشود زهرِ همسرش

📝حسن لطفی

🆔 @baharedel_ir