موسسه‌ی بهاران خرد و اندیشه
1.03K subscribers
1.13K photos
86 videos
3 files
234 links
ادمین: @baharan_school
Download Telegram
هم درد "خالد" در عشق " سیه چشم"
برای چهارم دی‌ماه زاد روز خالق #همسایه_ها
#نویسنده بزرگ ما #احمد_محمود

ادامه در لینک زیر


https://bit.ly/2GGm9lE

@baharanschool1
قابل توجه هنرجویان کارگاه نویسندگی با استاد شرمین نادری
این کارگاه ها از این هفته برگزار میشوند


#نویسندگی #ادبیات #نویسنده #شرمین_نادری

@baharanschool1
.
آشنایی با گامهاي نخستین #نویسندگی_خلاق
ویژه نوجوانان
با فرهاد بابایی
شروع از دهم شهريور
روزهای یکشنبه ساعت ١٨ الی ٢٠

لینک شرح درس و ثبت نام آنلاین
https://bit.ly/31ZnOII
تماس جهت اطلاعات بيشتر ٨٨٨٠٣٦٦٨

#نویسندگی #داستان_کوتاه #نویسنده #فرهاد_بابایی #ادبیات #ایده_پردازی
.
📚#معرفی_کتاب

کتاب هـ هـ ـحـ هـ با عنوان اصلی HHhH اولین رمان #لوران_بینه، نویسنده‌ی فرانسوی است که در سال ۲۰۱۰ منتشر و موفق به کسب #جایزه‌ی_رمان_اول_گنکور شد.
کتابی متفاوت که در آن ماجرای عملیات آنتروپوید در جنگ جهانی دوم روایت می‌شود. عملیاتی که در آن یکی از تاریک‌ترین و مخوف‌ترین فرماندهان نازی، #راینهارد_هایدریش، کشته شد.
کتابی که اگر از وسواسِ گاه خسته‌کننده‌ی نویسنده‌اش در بیان بی‌کم‌وکاست ماجرای واقعی چشم‌پوشی کنیم، می‌توانیم آن‌را یک مرجع درست از یک برش تاریخی از هولناک‌ترین فاجعه‌ی بشری، نام ببریم.
وقتی کتاب را می‌خوانیم شهر پراگ با همه‌ی زیبایی‌های اسطوره‌ای‌اش که زیر چهره‌ی هولناک‌اش در دهه‌های سی و چهل میلادی پنهان گشته، جلوی چشمان‌مان، گسترده می‌شود.
همزمان که از جنایات هایدریش به‌ستوه آمده‌ایم و تند تند کتاب را می‌خوانیم تا به‌لحظه‌ی مرگش  نزدیک شویم، اما لحظه‌ی مرگ روی تخت بیمارستان دل‌مان برایش می‌سوزد و فکر می‌کنیم کاش او هم چون بهتوون، موتسارت و حتی پدرش، موسیقی‌دان می‌شد.
و باز دل‌مان می‌سوزد، برای لینا و صورت رنگ‌پریده‌اش!
طوری‌که برمی‌گردیم فصل‌های گذشته‌ی کتاب را دوباره می‌خوانیم تا به‌خودمان یادآوری کنیم هایدریش همان قصاب پراگ است و هم اوست که دستور کشتار ميليون‌ها انسان بی‌گناه را در آنی صادر کرده است و خود به‌نظاره‌ی کشتار اعضای آیزاتس گروپن نشسته است و وقتی زن جوان و نوزادش مقابل چشمان او به رگبار مسلسل بسته شدند، تنها کاری که کرد این بود که اندیشناک دست به قمقمه‌اش برد و به‌قدر یک لیوان از یک نوشیدنی مخصوص کشور چک را در حلقش ریخت!
و البته همچنان در برزخ می‌مانیم!
در این کتاب شما با قهرمانانش همراه می‌شوید، با آن‌ها در خیابان راه می‌روید، پنهان می‌شوید، روی تخت دراز می‌کشید و از پنجره آینده‌ی مبهم خود را می‌بینید!
نویسنده تلاش کرده است با زیر و رو کردن تاریخ، عملیات آنتروپوید را به‌شکل دقیقی بازآفرینی کند. بهتر است بگوییم شما در این کتاب بیشتر با یک ناداستان روبرو هستید تا یک رمان تاریخی.
در بخش‌هایی از کتاب، نویسنده را چون شاهدی نامرئی در کنار شخصیت‌ها و اتفاقات می‌بینیم، درواقع بهتر است بگوییم بعد از خواندن کتاب وسوسه می‌شویم یک ناداستان بنویسیم.
اگر به موضوعات جنگ جهانی دوم علاقه‌مند هستید این کتاب را بخوانید.
این کتاب با ترجمه‌ی روان #احمد_پرهیزکاری توسط #نشر_ماهی منتشر شده است.
....
#کتاب
#معرفی_کتاب
#لوران_بینه
#نویسنده
#ناداستان
#تاریخ
#موسسه_بهاران_خردواندیشه
#موسسه_بهاران
#باشگاه_بهارانی‌ها
https://www.instagram.com/p/CM9_Rc1hSGF/?igshid=ibvbg0578mf3
.
🔷 #در_حوالی_داستان، رویداد تازه‌ای است که در بهاران شروع کرده‌ایم.
تصميم داریم برای شروع این قصه از #داستان هایی که هنرجویان دوره‌های داستان‌نویسی بهاران نوشته‌اند یا می‌نویسند، در همین صفحه و سایت بهاران با ذکر نام نویسنده منتشر کنیم.
برای شروع از هنرجویان دوره‌های مختلف #نویسندگی_خلاق استاد #دکتر_علیرضا_زمانی خواسته‌ایم داستان‌های‌شان را برای‌مان بفرستند.
در روزهای آینده می‌توانید از همین صفحه داستان‌ها را بخوانید.

☑️این قصه تا زمانی که داستانی بنویسید ادامه خواهد داشت.
پ. ن؛
عکاس تصویر مینیمال Peechaya-Burrough، عکاس تایلندی است.
.
#در_حوالی_داستان
#داستان‌نویسی
#داستان
#داستان_کوتاه
#نویسندگی
#نویسنده
#نویسندگی_خلاق
#دکتر_علیرضا_زمانی
#موسسه_بهاران_خردواندیشه #باشگاه_بهارانی‌ها
https://www.instagram.com/p/CgO8jORKW_3/?igshid=MDJmNzVkMjY=
.
#در_حوالی_داستان
نویسنده: فریدون حاجیلویی
_____
اگر عدنان مطوری و سگهایش دیر برسند

گفت:رسول دلت بسوزه مادرم رو فرستادم خواستگاریش ،تو که عرضه نداشتی مهسا رو بگیری ولی من دارم مریم رو میگیرم ،هرچند باجناق تنی نمیشدیم ولی مریم و مهسا کمتر از خواهر برای هم نیستن تو ارزشش رو داشتی که باجناق ناتنی بشیم ،حالا کجایی ترسو فراری؟
گفت:با مریم لب کارون قرار مدار کردیم بعد از عروسیمون یک کافه راه بیندازیم توی امیری ساختمان متروپل ،اسمش رو هم میزاریم کافه کارون ،نه از این کافه دوزاریا ها ،یک کافه ای فراتر از کافه های پاریس و پراگ شیک و لاته و کوکتل بدیم دست جوونهای ابادان که توی شانزه لیزه هم گیر جوونای اروپایی نمیاد.
ایشالا یک روز برگردی ابادان برات امریکانو سرو کنم با طرح فِیسِ خودت که پرات بریزه رسولی .
به رامین نگفتم ولی چشام اشکی شد توی غربت غریب خیابانهای خیس و چرک و پوک لندن وقتی که از کارون و امیری و عروسی و مهسا گفت .
مریم اخرین کسی بود که قبل از رفتنم از ایران بهم زنگ زد ،فرودگاه شیراز بودم به مقصد دوحه و بعدشم لندن ،گفت رسول هنوزم اگر مهسا رو میخای میتونی داشته باشی نترس از این هارت و پورتای نابرادرا و نابزرگتراش !گُه میخورن که سرش رو میبریم زر میزنن که سرت رو میبرن ،مهسا هم گناه داره ترسیده ،شکسته ،تنگ گرفتن براش،هیچی نگفتم خداحافظی کردم و چشمام اشکی شدن.
من اونور دنیا بودم که متروپل اومد پایین که کافه کارون اومد پایین با لیوانهاش با گیلاسهاش با قهوه جوش هاش با اسپرسوسازش با رامین و مریم و صندلیهاش با زیر سیگاریهاش،و شکلاتهاش.
مریم چی خونده بود توی گوش رامین دقیقه های اخر زیر اوار خروارها خاک و سنگ سنگ و اهن و فولاد ،نکنه خونده باشه من ارگ بمم خشت به خشتم متلاشی تو نقش جهان هر قدمت ترمه و کاشی ،نکنه رامین برای مریم خونده باشه :دلت تهران چشات شیراز لبت ساوه هوات بندر تو خونم جنگ تحمیلی تو خونت ملک اجدادی.
نکنه مریم پرسیده باشه :رامین امدادگرا میان و نجاتمون میدن مگه نه ؟رامین یاد پلاسکو افتاده باشه که امدادگرا هم توی آتیش،و اوار موندن و دلش،لرزیده باشه.
کاش رامین بهش،گفته باشه :نترس مریم هیچکس هم که نیاد عدنان مطوری و سگهاش میان و پیدامون میکنن.
______
#داستان_کوتاه
#نویسندگی
#نویسنده
#نویسندگی_خلاق
#داستان
#متروپل
#کافه_مری
#موسسه_بهاران_خردواندیشه #باشگاه_بهارانی‌ها #موسسه_بهاران
https://www.instagram.com/p/Cg2CYUCq8zk/?igshid=MDJmNzVkMjY=