موسسهی بهاران خرد و اندیشه
شرمین نادری، معلمِ کارگاه داستان نویسی نوجوانهای بهاران، یک روز بچه های کارگاه را آورد توی پله های ساختمان و بهشان گفت که توی این فضا قصه ای بنویسند، آنها هم قصه های بامزه ای نوشتند که کم کم توی کانال بهاران میگذاریم، حتی یکی از بچه ها که رپ میخواند به جای…
داستان سورنا جوادی
شاگرد کارگاه داستان نویسی
موریانه ها
احساس میکنم پاهایم سنگین شده اند ،روبه روی معلم ایستاده ام، باید می نوشتم اما ذهنم خالی بود، احساس سربازی از جنگ برگشته را دارم دفتر تفنگم است و قلم فشنگ هایش، از خشم معلم می ترسم ، دل و روده ام می پیچد، بعد ایده ای به ذهنم می رسد،در حالی که پاهایم را به نرده های چوبی راه پله تکیه داده ام ،انگارتیر چوبی را از بدنم بیرون میکشم و با تراشه ها یش بازی می کنم .
در حال همین کارم که موریانه ای توجهم را جلب میکنند،موریانه قرمز است ،مانند آتشی کوچک، دندان هایش برق میزند ،میترسم.
از بچگی از آن ها می ترسیدم، بعد موریانه دیگر روی راه پله ول می خورد ،با خشم بر روی آنها میکوبم، دستانم میلرزند تمام نمیشوند، دیوانه وار لگد میزنم و سعی میکنم فرار کنم، اما محاصره ام کرده اند ،فریاد میکشم ،زجه میزنم که رهایم کنند ولم نمی کنند وارد پوستم میشوند ،روی زمین می افتم و احساس میکنم همه جا هستند ،می لرزم ،دارند روحم را می خراشند .
قصد کشتن ندارند شاید، فقط می خواهند روحم را بخورند، شاید هم می خواهند مرا مثل نرده های راه پله به پوکه خالی تبدیل کنند ،اما نه پوچ نیستم ،بعد چیزی جای روحم را می گیرد ،روحم همچون بچه ای معصوم به گوشه ای از بدنم فرار میکند ،چه چیزی جایش را گرفته؟ ،نمیدانم ،شاید موریانه ها، چشمانم را می بندم تنم می لرزد، کوهی از موریانه ها به سمتم می آیند.
نعره میکشم. زجه میزنم . به التماس می افتم.آخه چرا من من چه گناهی کردم. مرا در بر می گیرند، گیر افتاده ام ،تنم را می گیرند وگوشتم را با لذت می خورند. چشمانم را باز میکنم عرق سردی بر پیشانی ام است. تنم هنوز میلرزد.
کسی می گوید :بخون پسرم. به چشمان معلم خیره می شوم وشروع می کنم...
#داستان_نویسی
#داستان_نویسی_نوجوان
@baharanschool1
شاگرد کارگاه داستان نویسی
موریانه ها
احساس میکنم پاهایم سنگین شده اند ،روبه روی معلم ایستاده ام، باید می نوشتم اما ذهنم خالی بود، احساس سربازی از جنگ برگشته را دارم دفتر تفنگم است و قلم فشنگ هایش، از خشم معلم می ترسم ، دل و روده ام می پیچد، بعد ایده ای به ذهنم می رسد،در حالی که پاهایم را به نرده های چوبی راه پله تکیه داده ام ،انگارتیر چوبی را از بدنم بیرون میکشم و با تراشه ها یش بازی می کنم .
در حال همین کارم که موریانه ای توجهم را جلب میکنند،موریانه قرمز است ،مانند آتشی کوچک، دندان هایش برق میزند ،میترسم.
از بچگی از آن ها می ترسیدم، بعد موریانه دیگر روی راه پله ول می خورد ،با خشم بر روی آنها میکوبم، دستانم میلرزند تمام نمیشوند، دیوانه وار لگد میزنم و سعی میکنم فرار کنم، اما محاصره ام کرده اند ،فریاد میکشم ،زجه میزنم که رهایم کنند ولم نمی کنند وارد پوستم میشوند ،روی زمین می افتم و احساس میکنم همه جا هستند ،می لرزم ،دارند روحم را می خراشند .
قصد کشتن ندارند شاید، فقط می خواهند روحم را بخورند، شاید هم می خواهند مرا مثل نرده های راه پله به پوکه خالی تبدیل کنند ،اما نه پوچ نیستم ،بعد چیزی جای روحم را می گیرد ،روحم همچون بچه ای معصوم به گوشه ای از بدنم فرار میکند ،چه چیزی جایش را گرفته؟ ،نمیدانم ،شاید موریانه ها، چشمانم را می بندم تنم می لرزد، کوهی از موریانه ها به سمتم می آیند.
نعره میکشم. زجه میزنم . به التماس می افتم.آخه چرا من من چه گناهی کردم. مرا در بر می گیرند، گیر افتاده ام ،تنم را می گیرند وگوشتم را با لذت می خورند. چشمانم را باز میکنم عرق سردی بر پیشانی ام است. تنم هنوز میلرزد.
کسی می گوید :بخون پسرم. به چشمان معلم خیره می شوم وشروع می کنم...
#داستان_نویسی
#داستان_نویسی_نوجوان
@baharanschool1
دوره جدید کارگاه #داستان_نویسی نوجوان
با #شرمین_نادری
طول دوره ده جلسه
شروع از 11 بهمن
پنج شنبه ها از 4 الی 6 عصر
لینک شرح درس و ثبت نام آنلاین
https://bit.ly/2Rxrocs
@baharanschool1
با #شرمین_نادری
طول دوره ده جلسه
شروع از 11 بهمن
پنج شنبه ها از 4 الی 6 عصر
لینک شرح درس و ثبت نام آنلاین
https://bit.ly/2Rxrocs
@baharanschool1