به یاد شاعر کوچه
✒الف.بانی
اصلا مهم نیست که منتقدان باد آقا و گندِ دماغ از شعر تو چه تحلیلی کنند. اصلا مهم نیست نوجوجههایِ موج نو و خورده روشنفکرهای مجلات خیلی ادبیِ چه بنویسند. بلکه مهم است که تو به عنوان یک شاعر کجای شعر ایستاده باشی و مردم شعر ترا نجوا کنند. مهم است شعر تو در جان و زبان مردم جاری باشد. مردم با شعر تو عاشق بشوند، درد هجر بکشند و مردم با شعر تو عشق کنند. اصلا هنری را که مردم، همین مردم کوچه بازار ندانند و نفهمند به درد همان فستیوالها و گالریها و پوزهای روشنفکرانه میخورد.
هنر مردم هر دیار با مردمش زندگی میکند. صبح با مردمش به ادارهی پست و تلگراف میرود، کارمند میشود و شب در تنهایاش شعر میگوید. هنر مردم نمینشیند هی قهوه بخورد هی سیگار بکشد و هی از غم هجران یار بگوید. هنر مردم خودش را تافتهی جدا بافته نمیداند. خودش از روح و زخم و زبانِ همین مردم بلند میشود.
شعر #فریدون_مشیری همینجوری است. به همین سادگی و به همین روانی.
استاد #عبدالحسین_زرینکوب در بارهٔ شعر مشیری مینویسد:«در طی سالها شاعری، فریدون از میان هزاران فراز و نشیب روز، از میان هزاران شور و هیجان و رنج و درد هرروزینه آنچه را به روز تعلق دارد، به دست روزگاران میسپارد و به قلمرو افسانههای قرون روانه میکند.
چهل سالی – بیش و کم – هست که او با همین زبان بیپیرایهٔ خویش، واژه واژه با همزبانان خویش همدلی دارد… زبانی خوشآهنگ، گرم و دلنواز. خالی از پیچ و خمهای بیان ادیبانهٔ شاعران دانشگاهپرورد و در همان حال خالی از تأثیر ترجمههای شتابآمیز شعرهای آزمایشی نو راهان غرب.»
امروز ۳۰ شهریور اگر فریدون مشیری بود۹۴ ساله میشد.
#یاد
#شعر_نو
#شعر_کوچه
#فریدون_مشیری
#موسسه_بهاران
✒الف.بانی
اصلا مهم نیست که منتقدان باد آقا و گندِ دماغ از شعر تو چه تحلیلی کنند. اصلا مهم نیست نوجوجههایِ موج نو و خورده روشنفکرهای مجلات خیلی ادبیِ چه بنویسند. بلکه مهم است که تو به عنوان یک شاعر کجای شعر ایستاده باشی و مردم شعر ترا نجوا کنند. مهم است شعر تو در جان و زبان مردم جاری باشد. مردم با شعر تو عاشق بشوند، درد هجر بکشند و مردم با شعر تو عشق کنند. اصلا هنری را که مردم، همین مردم کوچه بازار ندانند و نفهمند به درد همان فستیوالها و گالریها و پوزهای روشنفکرانه میخورد.
هنر مردم هر دیار با مردمش زندگی میکند. صبح با مردمش به ادارهی پست و تلگراف میرود، کارمند میشود و شب در تنهایاش شعر میگوید. هنر مردم نمینشیند هی قهوه بخورد هی سیگار بکشد و هی از غم هجران یار بگوید. هنر مردم خودش را تافتهی جدا بافته نمیداند. خودش از روح و زخم و زبانِ همین مردم بلند میشود.
شعر #فریدون_مشیری همینجوری است. به همین سادگی و به همین روانی.
استاد #عبدالحسین_زرینکوب در بارهٔ شعر مشیری مینویسد:«در طی سالها شاعری، فریدون از میان هزاران فراز و نشیب روز، از میان هزاران شور و هیجان و رنج و درد هرروزینه آنچه را به روز تعلق دارد، به دست روزگاران میسپارد و به قلمرو افسانههای قرون روانه میکند.
چهل سالی – بیش و کم – هست که او با همین زبان بیپیرایهٔ خویش، واژه واژه با همزبانان خویش همدلی دارد… زبانی خوشآهنگ، گرم و دلنواز. خالی از پیچ و خمهای بیان ادیبانهٔ شاعران دانشگاهپرورد و در همان حال خالی از تأثیر ترجمههای شتابآمیز شعرهای آزمایشی نو راهان غرب.»
امروز ۳۰ شهریور اگر فریدون مشیری بود۹۴ ساله میشد.
#یاد
#شعر_نو
#شعر_کوچه
#فریدون_مشیری
#موسسه_بهاران
.
امشب دعوت شدهایم به تماشای یک شروع!
قاصدکی را تصور کنید، پر از خبر، پر از حرف و کلمه که باد آنرا میچرخاند و میپیچاند و در هر پیچوتابش، گاه، میماند لای شاخههای پایینی یک درخت چنار، گاه، میپیچد لای شال پشمی دختر جوانی که بهتازگی عاشق شده و "جای راهرفتن، پرواز میکند!" گاه روی زمین میلغزد و در آن سفر طولانیاش، مأمنی را میجوید، شاید گودی دستان کسی که رو به باد ایستاده و بهتازگیِ یک فاصله از زمستان تا پاییز، تمام آن حرفها، کلمهها، آغوشها و آن طعم بینظیر کیک آلبالویی، رنگ آن نارنجها و پرتقالهای توی سبد چوبی را، بیرحمانه فراموش کرده است؛ و قاصدک از همهجا بیخبر را از لابلای آن شاخوبرگهای سرد، از توی پیچهای گرم آن شال عنابیرنگِ دخترِ تازه عاشقشده، میکشاند و میدواند تا برسد به گودی دستها، درحالیکه بالهایش کمی خم شده و افتاده به نفسنفس.
قاصدک را تصور کنید که لب میگشاید و حرفهایش را دانهدانه پخش میکند!
امشب دعوت شدهایم به شروع قاصدک؛ قاصدک بیحنجرهای که از آن زمستان تا این پاییز، لبانش را دوخته و صدایش را سپرده به حنجرهی قدیمیترین دلخوشیاش!
امشب، وسط همان خیابان پهلوی اول، درست زیر دیوار همان ساختمان که اولبار دستهایشان را گشودند و قاصدک را پرواز دادند، مینشینیم که برایمان بخواند:
"#قاصدک! هان! چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟"
نه انگار که صدایش آرام شده و نمیخواند و جان ناآرام ما را نمینوازد!
فردا یادمان آغاز اوست و "این دل ناماندگار بیدرمان"، #فریاد میخواهد، که: "جهان، پیر است و بیبنیاد"...
تولدت مبارک #شجریان_همیشه❤️ #شجریان
#حافظ
#اخوان
#فریدون_مشیری
#علی_صالحی
____________
https://www.instagram.com/p/CUIuLwHqlhb/?utm_medium=share_sheet
امشب دعوت شدهایم به تماشای یک شروع!
قاصدکی را تصور کنید، پر از خبر، پر از حرف و کلمه که باد آنرا میچرخاند و میپیچاند و در هر پیچوتابش، گاه، میماند لای شاخههای پایینی یک درخت چنار، گاه، میپیچد لای شال پشمی دختر جوانی که بهتازگی عاشق شده و "جای راهرفتن، پرواز میکند!" گاه روی زمین میلغزد و در آن سفر طولانیاش، مأمنی را میجوید، شاید گودی دستان کسی که رو به باد ایستاده و بهتازگیِ یک فاصله از زمستان تا پاییز، تمام آن حرفها، کلمهها، آغوشها و آن طعم بینظیر کیک آلبالویی، رنگ آن نارنجها و پرتقالهای توی سبد چوبی را، بیرحمانه فراموش کرده است؛ و قاصدک از همهجا بیخبر را از لابلای آن شاخوبرگهای سرد، از توی پیچهای گرم آن شال عنابیرنگِ دخترِ تازه عاشقشده، میکشاند و میدواند تا برسد به گودی دستها، درحالیکه بالهایش کمی خم شده و افتاده به نفسنفس.
قاصدک را تصور کنید که لب میگشاید و حرفهایش را دانهدانه پخش میکند!
امشب دعوت شدهایم به شروع قاصدک؛ قاصدک بیحنجرهای که از آن زمستان تا این پاییز، لبانش را دوخته و صدایش را سپرده به حنجرهی قدیمیترین دلخوشیاش!
امشب، وسط همان خیابان پهلوی اول، درست زیر دیوار همان ساختمان که اولبار دستهایشان را گشودند و قاصدک را پرواز دادند، مینشینیم که برایمان بخواند:
"#قاصدک! هان! چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟"
نه انگار که صدایش آرام شده و نمیخواند و جان ناآرام ما را نمینوازد!
فردا یادمان آغاز اوست و "این دل ناماندگار بیدرمان"، #فریاد میخواهد، که: "جهان، پیر است و بیبنیاد"...
تولدت مبارک #شجریان_همیشه❤️ #شجریان
#حافظ
#اخوان
#فریدون_مشیری
#علی_صالحی
____________
https://www.instagram.com/p/CUIuLwHqlhb/?utm_medium=share_sheet