باغِ اَنار
#کتاب کوه پنجم رو تموم میکنیم با جملهی مورد علاقهام؛ "آزاد بود، زیرا عشق آزاد میکند" امیدوارم از این کتاب لذت برده باشید🌱 @bagheanar
از امشب فروغ خوانی داریم🌿
خودم فروغ میخونم
و قشنگترین ابیاتش رو
باهاتون به اشتراک میذارم.
-آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست.
#شعر
خودم فروغ میخونم
و قشنگترین ابیاتش رو
باهاتون به اشتراک میذارم.
-آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست.
#شعر
باغِ اَنار
از امشب فروغ خوانی داریم🌿 خودم فروغ میخونم و قشنگترین ابیاتش رو باهاتون به اشتراک میذارم. -آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست. #شعر
-با کدام بال میتوان
از زوال روزها و سوزها گریخت؟
با کدام اشک میتوان
پرده بر نگه خیرهی زمان کشید؟
#شعر
از زوال روزها و سوزها گریخت؟
با کدام اشک میتوان
پرده بر نگه خیرهی زمان کشید؟
#شعر
باغِ اَنار
-با کدام بال میتوان از زوال روزها و سوزها گریخت؟ با کدام اشک میتوان پرده بر نگه خیرهی زمان کشید؟ #شعر
باز لبهای عطش کردهی من
عشق سوزان تو را میجوید
میتپد قلبم و با هر تپشی
قصهی عشق تو را میگوید
بخت اگر از تو جدایم کرده
میگشایم گره از بخت، چه باک
ترسم این عشق سرانجام مرا
بکشد تا به سراپردهی خاک
خلوتِ خالی و خاموش مرا
تو پُر از خاطره کردی، ای مرد
شعر من شعلهی احساس من است
تو مرا شاعره کردی، ای مرد
#شعر
عشق سوزان تو را میجوید
میتپد قلبم و با هر تپشی
قصهی عشق تو را میگوید
بخت اگر از تو جدایم کرده
میگشایم گره از بخت، چه باک
ترسم این عشق سرانجام مرا
بکشد تا به سراپردهی خاک
خلوتِ خالی و خاموش مرا
تو پُر از خاطره کردی، ای مرد
شعر من شعلهی احساس من است
تو مرا شاعره کردی، ای مرد
#شعر
باغِ اَنار
باز لبهای عطش کردهی من عشق سوزان تو را میجوید میتپد قلبم و با هر تپشی قصهی عشق تو را میگوید بخت اگر از تو جدایم کرده میگشایم گره از بخت، چه باک ترسم این عشق سرانجام مرا بکشد تا به سراپردهی خاک خلوتِ خالی و خاموش مرا تو پُر از خاطره کردی، ای…
باز هم در نگاهِ خاموشم
قصههای نگفتهای دارم
باز هم چون به تن کنم جامه
فتنههای نهفتهای دارم
باز هم میتوان به گیسویم
چنگی از روی عشق و مستی زد
باز هم میتوان در آغوشم
پشتِ پا بر جهان هستی زد.
#شعر
قصههای نگفتهای دارم
باز هم چون به تن کنم جامه
فتنههای نهفتهای دارم
باز هم میتوان به گیسویم
چنگی از روی عشق و مستی زد
باز هم میتوان در آغوشم
پشتِ پا بر جهان هستی زد.
#شعر
باغِ اَنار
باز هم در نگاهِ خاموشم قصههای نگفتهای دارم باز هم چون به تن کنم جامه فتنههای نهفتهای دارم باز هم میتوان به گیسویم چنگی از روی عشق و مستی زد باز هم میتوان در آغوشم پشتِ پا بر جهان هستی زد. #شعر
رفتم، که گم شوم چو یکی قطره اشکِ گرم
در لابهلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم، که در سیاهی یک گورِ بینشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگِ زندگی.
#شعر
در لابهلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم، که در سیاهی یک گورِ بینشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگِ زندگی.
#شعر
باغِ اَنار
رفتم، که گم شوم چو یکی قطره اشکِ گرم در لابهلای دامن شبرنگ زندگی رفتم، که در سیاهی یک گورِ بینشان فارغ شوم ز کشمکش و جنگِ زندگی. #شعر
لیک من خستهجان و پریشان
میسپارم ره آرزو را
یار من شعر و دلدار من شعر
میروم تا به دست آرم او را.
#شعر
-چون تولد فروغِ عزیزم بود🌱
میسپارم ره آرزو را
یار من شعر و دلدار من شعر
میروم تا به دست آرم او را.
#شعر
-چون تولد فروغِ عزیزم بود🌱
باغِ اَنار
ظلمتِ زندان مرا میکشت، باز زندانبان خودم بودم. #شعر
از سیاهی چرا حذر کردن
شب پُر از قطرههای الماس است
آنچه از شب به جای میماند
عطر سکرآور گل یاس است
آه، بگذار گم شوم در تو
کس نیابد ز من نشانهی من
روح سوزان آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانهی من
آه بگذار زین دریچهی باز
خفته در پرنیان رویاها
با پر روشنی سفر گیرم
بگذرم از حصار دنیاها ..
#شعر
شب پُر از قطرههای الماس است
آنچه از شب به جای میماند
عطر سکرآور گل یاس است
آه، بگذار گم شوم در تو
کس نیابد ز من نشانهی من
روح سوزان آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانهی من
آه بگذار زین دریچهی باز
خفته در پرنیان رویاها
با پر روشنی سفر گیرم
بگذرم از حصار دنیاها ..
#شعر
باغِ اَنار
از سیاهی چرا حذر کردن شب پُر از قطرههای الماس است آنچه از شب به جای میماند عطر سکرآور گل یاس است آه، بگذار گم شوم در تو کس نیابد ز من نشانهی من روح سوزان آه مرطوبت بوزد بر تن ترانهی من آه بگذار زین دریچهی باز خفته در پرنیان رویاها با پر روشنی سفر گیرم…
در این دیر هنگام
در این دیر هنگام
سرشار واژههای توام
واژههایت
جاودانه چون زمان، چون ماده
برهنه چون چشم
سنگین چون دست
و رخشان چنان ستاره
واژههایت از قلب تو، تن تو،
اندیشهی تو آمدند
و تو را چون
یک مادر
همسر
و دوست
برایم آوردند
واژههای تو غمگین، دردناک،
شاد، امیدوار، گرما بخش
واژههای تو انسانی بودند.
#شعر| ناظم حکمت
@bagheanar
در این دیر هنگام
سرشار واژههای توام
واژههایت
جاودانه چون زمان، چون ماده
برهنه چون چشم
سنگین چون دست
و رخشان چنان ستاره
واژههایت از قلب تو، تن تو،
اندیشهی تو آمدند
و تو را چون
یک مادر
همسر
و دوست
برایم آوردند
واژههای تو غمگین، دردناک،
شاد، امیدوار، گرما بخش
واژههای تو انسانی بودند.
#شعر| ناظم حکمت
@bagheanar