🍁🌿🍁🌿🍁
✅حکایت نی
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند
سخن را از نی باید شنید، از آن کس که نیست؛ آن کس که هست از هواهای خود میگوید و حدیث نفس میکند و حکایت او شکایت از محرومیتها و ناکامیهای خاکی اوست. یا حکایت توفیقات وهمی و خیالی که او را معجب و مغرور میکند و به جور و ستم وامیدارد.
اما آن کس که بندبند وجودش را از هواهای خویش خالی کرده و چون نی لب خود بر لب معشوق نهاده و دل به هوای او و نفس او سپرده است، حکایتی دیگر و شکایتی دیگر دارد.
گر نبودی با لبش نی را سمر
نی جهان را پر نکردی از شکر
انبیا از جنس نی بودند. چون به هوای دل خویش سخن نمیگفتند، چنان که در قرآن در صفت رسول اکرم آمده است:
«و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی»
او از هوای دل خویش سخن نمیگوید
و این (قرآن) نیست مگر آنچه به او وحی شده است.
بدین بیان، نی مقام انسان کامل یا کمال مرتبه انسانی است که در آن مرتبه شخص هرچه گوید همان است که معشوق در او دمیده و هرچه کند همان است که فرمانش از معشوق رسیده است.
از وجود خود چو نی گشتم تهی/ نیست از غیر خدایم آگهی
چونکه من من نیستم، این دم ز هوست/ پیش این دم هر که دم زد کافر اوست
گرچه قرآن از لب پیغمبر است/ هر که گوید حق نگفته، کافر است
دو دهان داریم گویا، همچو نی/ یک دهان پنهانست در لبهای وی
یک دهان نالان شده سوی شما/های و هویی برفکنده در سما
لیک داند هر که او را منظر است/ کاین زبان این سری هم زان سر است
دمدم این نای از دمهای اوست/های و هوی روح از هیهای اوست
انبیا و اولیا و قدیسان عالم که این همه سخنان شکربار از ایشان در بازار عالم پخش شده است همه در اثر پیوند با لبهای شکرین آن شاهد یکتا به مقام شکرفروشی رسیدهاند.
شکر فروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخا را (حافظ)
و این تمثیل نی شدن برای رسیدن به درک حقایق اشیا در همه فرهنگهای باستانی با تصویرهای گوناگون به چشم میخورد. چینیان معتقدند که تا کسی نی نشود نمیتواند نی را بکشد. و این بخصوص در کار هنر همه جا مصداق دارد که تا کسی از خودبینی و خودرایی و نفسپرستی رها نشده باشد و بوی خوش عشق به مشام جان او نرسیده باشد و خلقش چون نفس صبا لطیف و عطرآگین نشده باشد، در هیچ هنری بخصوص شعر به کمال نمیرسد. به عبارت دیگر آفرینش هنری در گرو مستی است که بیان دیگری از همان نی شده است.
عزلم به هوشیاری نمکی نداردای جان/ قدحی دو موهبت کن چون ز من غزل ستانی
(دیوان شمس)
شر و شور دوران فکنند مستان
سر هوشمندان، هنری ندارد
(الهی قمشهای)
در این مستی و رفع حجاب خودپرستی است که شاهد زیبایی به هنرمند رخ مینماید و بازتاب آن مشاهده بهصورت هنر ظاهر میگردد.
غزال خویش به من ده غزل ز من بستان
نمای چهره شعری و شعر تازه ببین
(دیوان شمس)
بنابراین، معنای دیگر بشنو از نی این است که سخن مست را بشنو که گفتهاند مستی و راستی:
چو رازها طلبی در میان مستان رو
که راز را سر سرمست بیحیا گوید
(دیوان شمس)
#دکتر_الهی_قمشه_ای
✅حکایت نی
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند
سخن را از نی باید شنید، از آن کس که نیست؛ آن کس که هست از هواهای خود میگوید و حدیث نفس میکند و حکایت او شکایت از محرومیتها و ناکامیهای خاکی اوست. یا حکایت توفیقات وهمی و خیالی که او را معجب و مغرور میکند و به جور و ستم وامیدارد.
اما آن کس که بندبند وجودش را از هواهای خویش خالی کرده و چون نی لب خود بر لب معشوق نهاده و دل به هوای او و نفس او سپرده است، حکایتی دیگر و شکایتی دیگر دارد.
گر نبودی با لبش نی را سمر
نی جهان را پر نکردی از شکر
انبیا از جنس نی بودند. چون به هوای دل خویش سخن نمیگفتند، چنان که در قرآن در صفت رسول اکرم آمده است:
«و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی»
او از هوای دل خویش سخن نمیگوید
و این (قرآن) نیست مگر آنچه به او وحی شده است.
بدین بیان، نی مقام انسان کامل یا کمال مرتبه انسانی است که در آن مرتبه شخص هرچه گوید همان است که معشوق در او دمیده و هرچه کند همان است که فرمانش از معشوق رسیده است.
از وجود خود چو نی گشتم تهی/ نیست از غیر خدایم آگهی
چونکه من من نیستم، این دم ز هوست/ پیش این دم هر که دم زد کافر اوست
گرچه قرآن از لب پیغمبر است/ هر که گوید حق نگفته، کافر است
دو دهان داریم گویا، همچو نی/ یک دهان پنهانست در لبهای وی
یک دهان نالان شده سوی شما/های و هویی برفکنده در سما
لیک داند هر که او را منظر است/ کاین زبان این سری هم زان سر است
دمدم این نای از دمهای اوست/های و هوی روح از هیهای اوست
انبیا و اولیا و قدیسان عالم که این همه سخنان شکربار از ایشان در بازار عالم پخش شده است همه در اثر پیوند با لبهای شکرین آن شاهد یکتا به مقام شکرفروشی رسیدهاند.
شکر فروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخا را (حافظ)
و این تمثیل نی شدن برای رسیدن به درک حقایق اشیا در همه فرهنگهای باستانی با تصویرهای گوناگون به چشم میخورد. چینیان معتقدند که تا کسی نی نشود نمیتواند نی را بکشد. و این بخصوص در کار هنر همه جا مصداق دارد که تا کسی از خودبینی و خودرایی و نفسپرستی رها نشده باشد و بوی خوش عشق به مشام جان او نرسیده باشد و خلقش چون نفس صبا لطیف و عطرآگین نشده باشد، در هیچ هنری بخصوص شعر به کمال نمیرسد. به عبارت دیگر آفرینش هنری در گرو مستی است که بیان دیگری از همان نی شده است.
عزلم به هوشیاری نمکی نداردای جان/ قدحی دو موهبت کن چون ز من غزل ستانی
(دیوان شمس)
شر و شور دوران فکنند مستان
سر هوشمندان، هنری ندارد
(الهی قمشهای)
در این مستی و رفع حجاب خودپرستی است که شاهد زیبایی به هنرمند رخ مینماید و بازتاب آن مشاهده بهصورت هنر ظاهر میگردد.
غزال خویش به من ده غزل ز من بستان
نمای چهره شعری و شعر تازه ببین
(دیوان شمس)
بنابراین، معنای دیگر بشنو از نی این است که سخن مست را بشنو که گفتهاند مستی و راستی:
چو رازها طلبی در میان مستان رو
که راز را سر سرمست بیحیا گوید
(دیوان شمس)
#دکتر_الهی_قمشه_ای