باغ بهشت و سایه طوبی
1.18K subscribers
21.4K photos
367 videos
26 files
122 links
گروه کوچه باغ
https://t.me/+GFNpufrx90A2ODQ0
در این کانال ببینید👇
تصاویر زیبا از طبیعت استان گلستان
همراه با اشعار و پست های عرفانی

https://t.me/+pULF8jRPtKM3ZGI0
Download Telegram
نقل است که وقتی جُنَیْد و شبلی به هم بیمار شدند. طبیبی ترسا پیشِ شبلی رفت. گفت: «تو را چه رنج است؟» گفت: «هیچ.» گفت: «آخر.» گفت: «مرا هیچ رنج نیست.» برخاست و برِ جُنَیْد آمد. گفت: «تو را چه رنج است؟» جُنَیْد از سر درگرفت تا قدم و یک‌یک رنجِ خویش برگفت. ترسا معالجه فرمود و برفت. به آخر چون با هم رسیدند شبلی جُنَیْد را گفت: «چرا رنجِ خویش با ترسا همه در میان نهادی؟» گفت: «از بهرِ آن‌که تا بداند که چون با جُنَیْد دوست این می‌کند، با ترسای دشمن چه خواهد کرد؟» پس جُنَیْد گفت: «تو چرا شرحِ رنجِ خویش ندادی؟» گفت: «من شرم داشتم که با دشمن از دوست شکایت کنم.»

(#عطار_نیشابوری. تذکرة الأَولیاء. «ذکر ابوبکر شبلی رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِ». مقدمه، تصحیح و تعلیقات #محمدرضا_شفیعی_کدکنی. تهران: سخن. ١٣٩٨. چاپ ١. جلد ١. صفحه‌ی ۶٧٨.)

ـــــــــــــــ

غیرتم آید شکایت از تو به هرکس
دردِ احبّا نمی‌برم به اطبّا

#سعدی
و از او می‌آید که یک روز یکی را دید که زار می‌گریست. گفت: «چرا می‌گریی؟» گفت: «دوستی داشتم بمُرد.» گفت: «ای نادان! دوستی چرا گیری که بمیرد؟»

(#عطار_نیشابوری. تذکرة الأَولیاء. «ذکر ابوبکر شبلی رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِ». مقدمه، تصحیح و تعلیقات #محمدرضا_شفیعی_کدکنی. تهران: سخن. ١٣٩٨. چاپ ١. جلد ١. صفحه‌ی ۶٧٩.)
و نقل است که جریری مجلس می‌گفت. برنایی برخاست و گفت: «دلم گم شده است. دعا کن تا بازدهد.» گفت: «ما همه در این مصيبت‌ایم.»

(#عطار_نیشابوری. تذکرة الأَولیاء. «ذکر ابومحمد جریری رَضِیَ اللّهُ عَنه». مقدمه، تصحیح و تعلیقات #محمدرضا_شفیعی_کدکنی. تهران: سخن. ١٣٩٨. چاپ ١. جلد ١. صفحه‌ی ۶٣٢.)
پیوسته درِ خانقاه بسته داشتی. چون مسافری به درِ خانقاه رسیدی، او از پسِ در شدی و گفتی: «مسافری یا مقیم؟ اگر مقیمی درآی و اگر مسافری خانقاه جای تو نیست که روزی چند بباشی و ما با [تو] خوی کنیم، آن‌گاه بروی و ما را طاقت فراق نَبُود.»

(#عطار_نیشابوری. تذکرة الأَولیاء. «ذکر شیخ ممشاد دینَوَری رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِ». مقدمه، تصحیح و تعلیقات #محمدرضا_شفیعی_کدکنی. تهران: سخن. ١٣٩٨. چاپ ١. جلد ١. صفحه‌ی ۶۶٣.)
و گفت: محبت آن بُوَد که خویش را.
جمله به محبوب خویش بخشی
و تو را هیچ بازنماند از تو.

تذکرة الأولیاء
#عطار_‌نیشابوری
نقل است که جُنَید پیوسته روزه داشتی. چون یارانش درآمدندی با ایشان روزه بگشادی و گفتی: "فضلِ مساعدتی با برادران کم از فضلِ روزه نبود."

#عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
شبلی گفت: از یوسف اسباط پرسیدند که: غایت تواضع چیست؟

گفت: آنکه از خانه بیرون آئی، هر که را بینی، چنان دانی که بهتر از توست.

(#تذکره_الاولیاء /
#عطار_نیشابوری /
ذکر #یوسف_اسباط/
بررسی،تصحیح متن ،توضیحات و فهارس : دکتر #محمد_استعلامی
چاپ پنجم ۱۳۳۶)
و گفت عبادت دَه جزء است؛

نُه جزء گریختن از خلق است
و یک جزء خاموشی.

#عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
.

‏حق تعالی با بایزید گفت
که یا بایزید چه خواهی ؟
گفت خواهم که نخواهم !
زیرا همه‌ی رنج‌ها از آن می‌خیزد
که چیزی خواهی و آن میسّر نشود
چون نخواهی رنج نماند

#عطار_نیشابوری
یک زمان این پرده‌ها را برگسل
این خیال جسم و صورت را بهل
کز تو بستاند به آخر داد خویش
پیشتر از وی تو بستان داد خویش
تو چه دانی تا کجایی مانده باز
سالها گردیده در شیب و فراز
چرخ کرده صورت تو بند بند
بازمانده در چنین جای گزند
تو چه دانی تا ترا صورت که کرد
اندرین میدان خاکی از چه کرد

#عطار_نیشابوری
عاقبت استاد صورتها شکست
پرده‌ها از یکدگرشان برگسست
تا که راز او نداند هر کسی
کرد مزدوران بهر جانب بسی
ترک آن صورتگری یکسر بکرد
دیگر آن صورت بهر جایی نکرد
فرد بنشست از همه خلق جهان
دیگرش هرگز نیامد یاد آن

#عطار_نیشابوری
اگر حال خود از شما پنهان دارم،
زبان ملامت دراز می‌کنید
و اگر مکشوف می‌گردانم
طاقت آن نمی‌آورید.
با شما چه می‌باید کرد؟!

#عطار_نیشابوری
ذکر بایزید بسطامی
دور باشید از کسی که مدام
کفر دارد نهفته، ایمان فاش...


#عطار_نیشابوری