Forwarded from عکس نگار
#خاطره 🕯🕯📝
جنت الهی بر شهید والا جناب آقای 🌹🌹🌹عسکری بابا پور🇮🇷🇮🇷
آخرین شبی 🌘 که با این شهید بزرگوار در پایگاه امام سجاد علیه السلام بودم تا نیمه های شب می گفت و می خندید 😀😀
به عنوان اعتراض ☺️ به ایشون گفتم عسکری جان بخواب
با آرامش و اطمینان وصف ناشدنی فرمود عمو......امشب آخرین شبی هست که مزاحم شما میشم 🌺🌷🌹
فردا که برم جبهه ❣ دیگ برنمیگردم ✋✌️
با شنیدن👂 این حرف خشکم زد زبانم توان حرف زدن نداشت.
خدایا ما روسیاهان را روز قیامت مورد شفاعت شهدای عزیزمون قرار بده
خاطره از هم رزم شهید :
حاج #مطلب_محمدعلی_تبار
👉 @baeikola 🌹 🌹
جنت الهی بر شهید والا جناب آقای 🌹🌹🌹عسکری بابا پور🇮🇷🇮🇷
آخرین شبی 🌘 که با این شهید بزرگوار در پایگاه امام سجاد علیه السلام بودم تا نیمه های شب می گفت و می خندید 😀😀
به عنوان اعتراض ☺️ به ایشون گفتم عسکری جان بخواب
با آرامش و اطمینان وصف ناشدنی فرمود عمو......امشب آخرین شبی هست که مزاحم شما میشم 🌺🌷🌹
فردا که برم جبهه ❣ دیگ برنمیگردم ✋✌️
با شنیدن👂 این حرف خشکم زد زبانم توان حرف زدن نداشت.
خدایا ما روسیاهان را روز قیامت مورد شفاعت شهدای عزیزمون قرار بده
خاطره از هم رزم شهید :
حاج #مطلب_محمدعلی_تبار
👉 @baeikola 🌹 🌹
#خاطره_ایی_خواندنی
هفت یا هشت سالم بود.
برای خرید میوه و سبزی با سفارش مادرم به مغازه محل رفتم.
اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنی!
پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش.
میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد ۳۵ زار.
دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادادرای از بقالی جنب میوه فروشی.
و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم.
خانه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو چکار کردی؟
راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم بقیه پولی نبود …
مادر چیزی نگفت و زیر لب غرولندی کرد. منم متوجه اعتراض او نشدم.
داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور میکردم اما اضطراب نهفته ای آزارم می داد.
پس فردا به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم. اضطرابم بیشتر شده بود که یهو مادر پرسید آقای صبوری (رحمت خدا بر او باد …) میوه و سبزی گران شده؟ گفت نه همشیره.
گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟
آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه از جلو چشمش مرور می شد با لبخندی زیبا رو به من کرد گفت: آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه.
دنیا رو سرم چرخ میخورد …
اگه حاجی لب باز می کرد و واقعیت رو می گفت، به خاطر دو گناه مجازات می شدم، یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج صبوری.
مادر از مغازه بیرون رفت. اما من داخل بودم.
حاجی رو به من کرد و گفت: این دفعه مهمان من!
ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه!
به خدا هنوزم بعد ۴۴ سال لبخند و پندش یادم هست!
بارها با خودم می گم این آدما کجان و چرا نیستن ... چرا تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه كتاب های روانشناسی خوندن و نه مال زیادی داشتن که ببخشند …
ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه …
🍀 پرویز پرستویی
@BAEIKOLA
هفت یا هشت سالم بود.
برای خرید میوه و سبزی با سفارش مادرم به مغازه محل رفتم.
اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنی!
پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش.
میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد ۳۵ زار.
دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادادرای از بقالی جنب میوه فروشی.
و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم.
خانه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو چکار کردی؟
راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم بقیه پولی نبود …
مادر چیزی نگفت و زیر لب غرولندی کرد. منم متوجه اعتراض او نشدم.
داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور میکردم اما اضطراب نهفته ای آزارم می داد.
پس فردا به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم. اضطرابم بیشتر شده بود که یهو مادر پرسید آقای صبوری (رحمت خدا بر او باد …) میوه و سبزی گران شده؟ گفت نه همشیره.
گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟
آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه از جلو چشمش مرور می شد با لبخندی زیبا رو به من کرد گفت: آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه.
دنیا رو سرم چرخ میخورد …
اگه حاجی لب باز می کرد و واقعیت رو می گفت، به خاطر دو گناه مجازات می شدم، یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج صبوری.
مادر از مغازه بیرون رفت. اما من داخل بودم.
حاجی رو به من کرد و گفت: این دفعه مهمان من!
ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه!
به خدا هنوزم بعد ۴۴ سال لبخند و پندش یادم هست!
بارها با خودم می گم این آدما کجان و چرا نیستن ... چرا تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه كتاب های روانشناسی خوندن و نه مال زیادی داشتن که ببخشند …
ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه …
🍀 پرویز پرستویی
@BAEIKOLA
#اطلاعیه
#دعای_توسل
و #شب_خاطره با حضور و #خاطره گویی #آزاده_جانباز سرافراز حاج مجید بابایی
#سهشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۲
#ساعت ۷ونیم شب
#حسینیه_شهید_اکبرنژاد
در آستانه برگزاري سی و یکمین یادواره شهدای شهیدآباد، از #تمامی_خواهرانوبرادران جهت حضور در این برنامه و #میثاق_با_شهدای_عزیز ، دعوت به عمل می آید.
ستاد برگزاری یادواره ۳۳ تن از شهدای بسیجی شهیدآباد بابل
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
👉 🆔 @baeikola 🌺🌹
#دعای_توسل
و #شب_خاطره با حضور و #خاطره گویی #آزاده_جانباز سرافراز حاج مجید بابایی
#سهشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۲
#ساعت ۷ونیم شب
#حسینیه_شهید_اکبرنژاد
در آستانه برگزاري سی و یکمین یادواره شهدای شهیدآباد، از #تمامی_خواهرانوبرادران جهت حضور در این برنامه و #میثاق_با_شهدای_عزیز ، دعوت به عمل می آید.
ستاد برگزاری یادواره ۳۳ تن از شهدای بسیجی شهیدآباد بابل
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
👉 🆔 @baeikola 🌺🌹