میز قراضه و لقلقی است. اهمیت ندارد. مقصود نوشتن است و آفرینش اثر هنری میتواند روی زمین، سرِ درخت، دمَرو، طاقباز، ایستاده روی یک پا، کلهمعلق، در هرجا و هر وضعیتی صورت گیرد. اثری راستین را میگویم که از ته دل و روده میآید، از مرکز روح.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
باغبان پیر با سلامی مردّد وخندهای محتاط، به شیشهی پنجره میزند. سرش زیر است. شرمنده است. دستهایش را بههم میمالد. نگاهی کنجکاو به داخل اتاق میاندازد. میبیند که ارباب بیتفاوت، بدون ذرهای ذوق و شوق و هیجان، با نگاهی خالی از هر نوع اندیشه و تخیل - حتی شعور - رو به دیوار نشسته و به نقطهای نامعلوم در فضا خیره مانده است.
میگوید «ببخشید. حال شما خوب است؟ خیلی ببخشید. اگر ممکن است نگاهی به این درخت گلابی بیاندازید.»
با خودم حساب میکنم که اگر ساعتی یک صفحه بنویسم و روزی ده ساعت کار کنم میشود روزی ده صفحه. هفتهای هفتاد صفحه. یک ماه آخر تابستان و سه ماه پاییز - اگر مثل آدم کار کنم - تا اول زمستان نزدیک به هزار صفحه نوشتهام و دو جلدِ مقوایی زرکوب آماده دارم. جلدی دوکیلو. اگر تا سال آینده کار کنم هزار صفحهی دیگر هم نوشتهام.
باید حرفی تازه برای گفتن پیدا کنم. حرفی که به آن اعتقاد دارم. مثل آنوقتها، مثل زمانی که میخواستم دنیا را عوض کنم. شهرم، کوچهام، خودم را عوض کنم.
«آق... جا...» - زیر لب، مقطع، با ترس و شرم.
نخیر. تا جواب این باغبان را ندهم، آسایش نخواهم داشت. چطور میشود با حضور یک دیگریِ مزاحم فکرهای بزرگ کرد؟ از همانجا که نشستهام، بلند میگویم:
«پدرجان. بله. جناب مشدحسن.»
سرفه میکند. میگوید: «مشدحسین. کوچک شما.»
«جناب مشدحسین (مشداکبر. مشدعلی. مشدغلام. هرکه هستی)، گور پدر درخت گلابی و هرچه نبات و گیاه است (و هرچه باغبان پیرِ مزاحم) و با غیظ و تشر تهماندهی سیگارم را خاموش میکنم. عصبانی شدهام و عصبانیت، کارم را عقب میاندازد. کدام کار؟ نوشتن. مثل نفسکشیدن، نگاهکردن، خواستن، مثل بودن. به همین سادگی. اتفاقی ضروری، طبیعی، ممکن. کاری که از درونم میجوشد یا میجوشید. یکجور نیاز حیاتی، یکجور ویار، مرض، اعتیاد.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
میگوید «ببخشید. حال شما خوب است؟ خیلی ببخشید. اگر ممکن است نگاهی به این درخت گلابی بیاندازید.»
با خودم حساب میکنم که اگر ساعتی یک صفحه بنویسم و روزی ده ساعت کار کنم میشود روزی ده صفحه. هفتهای هفتاد صفحه. یک ماه آخر تابستان و سه ماه پاییز - اگر مثل آدم کار کنم - تا اول زمستان نزدیک به هزار صفحه نوشتهام و دو جلدِ مقوایی زرکوب آماده دارم. جلدی دوکیلو. اگر تا سال آینده کار کنم هزار صفحهی دیگر هم نوشتهام.
باید حرفی تازه برای گفتن پیدا کنم. حرفی که به آن اعتقاد دارم. مثل آنوقتها، مثل زمانی که میخواستم دنیا را عوض کنم. شهرم، کوچهام، خودم را عوض کنم.
«آق... جا...» - زیر لب، مقطع، با ترس و شرم.
نخیر. تا جواب این باغبان را ندهم، آسایش نخواهم داشت. چطور میشود با حضور یک دیگریِ مزاحم فکرهای بزرگ کرد؟ از همانجا که نشستهام، بلند میگویم:
«پدرجان. بله. جناب مشدحسن.»
سرفه میکند. میگوید: «مشدحسین. کوچک شما.»
«جناب مشدحسین (مشداکبر. مشدعلی. مشدغلام. هرکه هستی)، گور پدر درخت گلابی و هرچه نبات و گیاه است (و هرچه باغبان پیرِ مزاحم) و با غیظ و تشر تهماندهی سیگارم را خاموش میکنم. عصبانی شدهام و عصبانیت، کارم را عقب میاندازد. کدام کار؟ نوشتن. مثل نفسکشیدن، نگاهکردن، خواستن، مثل بودن. به همین سادگی. اتفاقی ضروری، طبیعی، ممکن. کاری که از درونم میجوشد یا میجوشید. یکجور نیاز حیاتی، یکجور ویار، مرض، اعتیاد.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
گذشتهام را مرور میکنم. میبینم که دهها کتاب نوشتهام و صدها مقالهی سیاسی و اجتماعی و فلسفی. یک عمر حرف زدهام. از عقایدم - درست یا نادرست - با صمیمیت و سادگی (ساده در حد بلاهت) دفاع کردهام - سخنرانی پشت سخنرانی - شاید هم زیادی. روی صحنه بودهام، وسط گود، در صفحهی ادبی روزنامهها، رادیوها، سمینارها حضور داشتهام و نوشتن و گفتن بخشی اساسی از حیاتِ فکریم بوده و حالا؟ این خاموشی و فراموشی را چگونه تعبیر و تفسیر کنم؟ این ملال آرام و رخوت مداوم، این تنبلیِ سنگین وبیتفاوتیِ خوابآور، این میل به سکوت و انزوا از کجا آمده و چگونه در جانم رسوب کرده است؟ و لولههای جسمانی و تپشهای عاشقانه، آرزوهای بزرگِ بشردوستانه، آرمانهای سیاسی، تعهدها، باورها، جاهطلبیهای اجتماعی و علمی و فرهنگی، توهمهای فریبنده دربارهی خودم و دیگران و میل به خودنمایی و اثبات وجود، در جان و مغزم فروکش کرده و نیاز به حضور در صدرِ حادثهها از یادم رفته است. روحی سرد و خاموش در من حلول کرده و نگاهم از اتفاقهای روزانه فاصله گرفته است. شاید پیریست و نیاز به تنفس و مکث. شاید خستگیست و افول. شاید یأس.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
صدای حرف میآید. صدای پا روی سنگریزهها. نگاه میکنم. باغ، پشت این پنجرهی کوچکِ نیمهباز، پر از ولوله و جنبش و جوشش است. پر از هیاهو و تپش، پر از منممنمهای نباتی. درخت حرامزادهی گیلاس، سرخ و سبز و ترگلورگل، با قروفر همیشگیاش، لبریز از خودستاییِ جوانی (بهخصوص جوانی) با شاخههای گشودهی مغرور، رودرروی من ایستاده و به دلیلی نامعقول، حرصم میدهد. درخت ابله ازخودراضی! لجم میگیرد. حسادت؟ شاید. مسخره است. میدانم. هرچه هست، چیزی آزار دهنده در عشوهگریِ موذیانه و شکوفاییِ دلربایش است که کلافهام میکند.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
کاش میشد از این بیماری علاجناپذیرِ «کسیبودن» شفا یافت و برای زمانی کوتاه به چشم نیامد. یا نیاز به این رؤیت نداشت، نیاز به انعکاس - به تکثیر - به انتشار - انتشار خود.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
#معرفی_کتاب
@baamanbekhaan
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
#معرفی_کتاب
@baamanbekhaan
میایستم پای پنجره. آسمان، آنسوی این اتاق، پشت این دیوارهای قطور گچی، آن سمت کلهی محدود و فکرهای کوتاه من، وسیع و روشن است و رنگی فروتن دارد، بدون لکهای ناجور یا خطی ناهموار، بیوزن، بینیاز، خاموش. انگار پشت خط نازک افق، حیاتی دیگر گسترده است و ذرههایی از جنسی ناشناخته در حال انبساط و ترکیباند. دستکم به گمان من، منِ محصور در این چهاردیواری، ناتوان از نوشتن، از یافتنِ حرفی برای گفتن، از آویختن به عقیدهای استوار، به ایمانی مطلق، یا دستکم به عشقی، عشقکی، رؤیایی.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
آدمهایی را میبینم که توی ایوان، دور سفرهٔ غذا، روی زمین نشستهاند. صورتها غبارگرفته و نامشخصاند. دهانهایی بیصدا باز و بسته میشوند. سری خمشده. دستی تکه نانی را در کاسهٔ ماست فرو برده. مهای غلیظ روی باغ و اجسام نشسته است. مهِ فراموشی. تنها یک چهره است که زنده و واضح و ملموس خودش را به رخِ من میکشد. نگاهم میکند. از انتهای تاریکی، از ته آن ورطهٔ دور، آهسته پیش میآید و در دو قدمی من ثابت میماند. قلبم از حس یک دلتنگیِ غریب به درد میآید. صدایی شیرین ته گوشم زمزمه میکند.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
کاش زودتر بزرگ میشدم. کاش زمان آنقدر لفت نمیداد. آنقدر کُند و فسفسی نبود (چه احمق بودم!) و زودتر بیست سالم میشد یا سی، یا چهل، سنِ مردان مهم و معتبر؛ و «میم» با احترام و ستایش نگاهم میکرد، شعرهایم را میخواند و حرفهای دلم را جدی میگرفت.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
ساعتم را کوک میکنم. به گوشم میچسبانم و با تمام این کارها میخواهم به این دو شخص، و بیشتر از همه به خودم حالی کنم که وقت میگذرد، که زمان فرصت نمیدهد، که زندگی از کنار من در حال عبور است، که من از حادثهها، فکرها، فرصتها عقب افتادهام و مثل لاکپشتی پیر، در حاشیهی تاریخ میپلکم.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
کار. کار. کار. وقت طلاست و مرگ پشتِ در کمین گرفته است. هر نفسی که میکشم برابر با جهشی از زمان است، برابر با صفحهای از کتابم. بداخلاقم و میدانم بلایی سر این ماشین بیشعور آهنی که کمکی به نوشتن من نمیکند، خواهم آورد. هر کاغذی که تویش میگذارم سفید و خالی باقی میماند. اگر هم خطی مینویسم بیفایده است. بیمعنی است. از روی تظاهر و بیاعتقادی ِکامل است. تصمیم میگیرم با مداد بنویسم. شاید تماس انگشتانم با کاغذْ تلنگری به قلب یخزده و کلهی منجمدم بزند و اگر برای مدتی سکوت کنم؟ اگر ننویسم؟ اگر ول کنم و پشت به زمین و زمان بایستم و هیچکار نکنم؟ چه اجباری دارم، به کی بدهکارم؟ اول از همه به خودم - به این خودِ متکثر منتشر بزرگ، که نمیتواند چشم از تصویر رنگین و پرزرق و برقش بردارد، که معتاد به حضور و شکفتن و گفتن، و نیازمندبه جلوهگری و نمایش است. بدهکار به دیگرانی است که دست از سرم بر نمیدارند و با بیصبری منتظر آخرین اثر ادبیام هستند.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
امروز به خریت خودم میخندم اما آن زمان قلب و روحم در اختیار ایمان سیاسیام بود و زندگی با تمام شور و شدتش در رگهایم میدوید و نوشتن کار سهلی بود. کتاب پشت کتاب. مقاله پشت مقاله. حرف، حرف، حرف، کلمهها، کلام، حروف. وسط میدان مبارزه بودم، بالای قلهی فتح و افتخار، در میان خلق و سرنوشتی که توی مشتم بود.
و بعد؟
و بعد ندارد. «بعد» همان کلاه قدیمی بود که به سرم رفته بود. نمیدانستم به کی و به چی متوسل شوم. وسط زمین و آسمان معلق بودم و زیر پایم خالی بود. اگر به نامههای «میم» جواب داده بودم همهچیز عوض میشد، دستکم، سرنوشت من. میخواستم همهی کارهایم را بکنم و سر فرصت به دنبال او بروم. میخواستم اول دنیا را عوض کنم. کتابهایم را بنویسم. اسم و رسم به هم بزنم، برنده شوم و بعد، با دستهای پُر به دنبال «میم» بروم. خبر نداشتم که عشق منتظر آدمها نمیماند و خط بطلان روی آنها که حسابگر و ترسو و جاهطلباند میکشد.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
و بعد؟
و بعد ندارد. «بعد» همان کلاه قدیمی بود که به سرم رفته بود. نمیدانستم به کی و به چی متوسل شوم. وسط زمین و آسمان معلق بودم و زیر پایم خالی بود. اگر به نامههای «میم» جواب داده بودم همهچیز عوض میشد، دستکم، سرنوشت من. میخواستم همهی کارهایم را بکنم و سر فرصت به دنبال او بروم. میخواستم اول دنیا را عوض کنم. کتابهایم را بنویسم. اسم و رسم به هم بزنم، برنده شوم و بعد، با دستهای پُر به دنبال «میم» بروم. خبر نداشتم که عشق منتظر آدمها نمیماند و خط بطلان روی آنها که حسابگر و ترسو و جاهطلباند میکشد.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
یک شب، یک ساعت فراغت، یک فرصتِ موقتی برای بودن و نگریستن، خالی از تبوتاب و ترس و دلهره، خالی از حساب و کتاب و میزان و مقیاس و اندازه برایم کافیست.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
آسمان بسته و افق قیراندود است. ابرهای سنگینِ سیمانی بالای سرم ایستادهاند. هوا ضخیم و زبر است و با نگاهم تصادم میکند. دلم گرفته است و در فکر روزهای پریشانِ آینده هستم که ناگهان، از ته خاکستری افق، از دل روزنهای الهی، صورت خانه، مثل موهبتی بهشتی، شسته و معطر، ظاهر میشود و آرامآرام، پیش میآید. میبینم که آنجاست و نفس بهشتیاش در پسِ چیزها پنهان است و میدانم که از آن پس، گهگاه، بیخبر به سراغم خواهد آمد و میدانم که در غروبهای دمکردهی دلگیر، در روزهای پرهیاهو و دقیقههای مغشوشِ تاریخ، در شبهای تاریک ناامید و در زمان مرگ با من خواهد بود و دلم را قرار خواهد داد. این همیشه آنجا، این کامل، این بزرگبانوی روح من.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
امیرعلی میداند که نصف بیشتر حرفهایش از روی اجبار است، از روی ترس و حساب. به کاری که میکند اعتقاد ندارد ولی خب، بیشتر آدمها از روی اجبار کار میکنند و چارهای ندارند. ملکآذر نصیحتش میکند و حرفهایش قانعکننده است: سیاست، تجارت، حتی رفاقت، مستلزم دروغهای کوچک است، دروغهای مصلحتآمیز. میفهمی عزیزم؟ عزیزم نمیفهمد ولی مخالفت نمیکند. ملکآذر هنگام بحث تندتند حرف میزند و هوش زنانهاش تیز است. میتواند موضوع را بپیچاند و میداند خودش را چگونه تبرئه کند. صدایش را بهموقع بالا و پایین میبرد، بهموقع حمله میکند و بهموقع عقب مینشیند. امیرعلی توان مبارزه یا حوصلهی مخالفت با او را ندارد و تسلیم میشود. ملکآذر زن خوبیست. هزار حسن دارد. میتوان بهش تکیه داد و رویش حساب کرد و امیرعلی به قدرت زنانه و بدن محکم و قابل اعتماد او نیاز دارد. مثل یکجور اعتیاد. با نوشتن چند نامهی تملقآمیز و چند دفعه تعظیم و تکریم، آنهم برای خاطر ملکآذر و اسم و اعتبار شرکت تجارتی او، دنیا به آخر نمیرسد.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
بدترین کار فکرکردن در تاریکیست. امیرعلی آهسته نفس میکشد. تکان نمیخورد. مطمئن است که تا چند ثانیهی دیگر خوابش خواهد برد. دست ملکآذر روی شانهی او افتاده و این دست، برخلاف همیشه سرد و مزاحم است. صداهای آن شب، حرفها، خندهها، جرینگجرینگ لیوانها توی گوشش مانده است. چقدر از این مهمانیهای ملالآور بدش میآید - همان آدمها، همان بحثهای سیاسی، همان غذاها، همان مزههای مکرر، مثل سوزن گرامافونی قدیمی، رسیده به انتهای صفحهای مخدوش، گیرکرده روی آخرین خط، آخرین صدای بیمعنی.
ملکآذر برخلاف شوهرش، عاشق مهمانی است. تحمل تنهایی و ماندن در خانه را ندارد. وزن دلهرهانگیز دقیقهها و حضور ملموس زمان آزارش میدهد. به آینده فکر میکند و دلش میگیرد. پیری بیشتر از مرگ او را به وحشت میاندازد. دوست دارد خودش را بیاراید و صورت واقعیاش را پنهان کند. دوست دارد دیگران نگاهش کنند و زیبایی ابدی و تهماندهی جوانیاش را بستایند. دروغهایشان به او قوت قلب میدهد. واقعیتِ بودنش وابسته به نگاه و تأیید دیگران است.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
ملکآذر برخلاف شوهرش، عاشق مهمانی است. تحمل تنهایی و ماندن در خانه را ندارد. وزن دلهرهانگیز دقیقهها و حضور ملموس زمان آزارش میدهد. به آینده فکر میکند و دلش میگیرد. پیری بیشتر از مرگ او را به وحشت میاندازد. دوست دارد خودش را بیاراید و صورت واقعیاش را پنهان کند. دوست دارد دیگران نگاهش کنند و زیبایی ابدی و تهماندهی جوانیاش را بستایند. دروغهایشان به او قوت قلب میدهد. واقعیتِ بودنش وابسته به نگاه و تأیید دیگران است.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
پدرش چهارتا، شش تا، ده تا صورت داشت. صورتهایی مقوایی. هیچکدام از آنها متعلق به مادرش نبود. به مادرش که میرسید صورت نداشت. یک دایرهی خالی بود با دو تا گوش برجسته در دو سمت آن - شبیه به آدمکی مسطح که بچهها نقاشی میکنند. به کلفتِ خانه که میرسید چهار تا چشم پیدا میکرد، با دهانی بزرگ و پُرآب و لبهایی متحرک. گاهی وقتها این صورتْ باریک و دراز میشد، ابروهایش در هم میرفت و از چشمهایش جرقه میپرید. این زشتترین صورت او بود، صورت بدجنس، صورت حسود و خطرناک. با همین صورت بود که برای پسر بزرگش هفتتیر کشیده بود.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
تخیلاتش جلوتر از منطق حادثهها میرفت. دلش میخواست مچ امیرعلی را بگیرد. درست سرِ بزنگاه، وقتی کنار معشوقهاش لمیده بود درِ اتاق را باز کند (درِ کدام اتاق را؟) و توی چشمهای وحشتزدهی او زل بزند. و بعد؟ بعدی در کار نبود. زمان، در ذهنِ آشفتهی ملکآذر در آن دقیقه به پایان میرسید و دنیا از حرکت باز میایستاد. باقی آن را نمیتوانست مجسم کند. به عقب برمیگشت. از سر شروع میکرد. سناریو را تغییر میداد. صحنهها، زمان و مکانِ خیانت را عوض میکرد. میرسید به لحظهای که درِ اتاق را باز کرده است. اتاق خواب خودشان؟ اتاقی در یک هتل؟ مهم نبود. دوربین ذهنیِ او دری را نشان میداد. دری بسته. دستگیره را میچرخاند. در آهسته روی پاشنه میچرخید. باز میشد و روی صورت امیرعلی و معشوقهاش مکث میکرد. به اینجا که میرسید قدرتِ تخیلش جلوتر نمیرفت. فیلم توی دوربین نمیچرخید و روی آن آخرین تصویر ثابت میایستاد. بعد از آن تاریکی مطلق بود. سکوتِ محض. پردهای سیاه. پایان.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
شب در دهکدهای کوچک، سر راه میخوابد و به ستارهها و آسمان نگاه میکند و باز آن وسعت بزرگ توی تنش رسوب میکند و او را به درون خود میکشد. گربهای لاغر کنارش مینشیند. دستش پر از مهربانیست. شام سبکی خورده و سر حال و شنگول است. به انتهای آسمان نگاه میکند، به هلال روشن ماه، به کهکشانهای پراکنده در آن سپهر لاجوردی، به جایی پشت دورترین اقمار فلکی فکر میکند، به جهانی در موازات جهانی دیگر و گذشتههایی که از نو تکرار میشوند و زمانی که در راه است و به ابتدای خود بازمیگردد. یکآن، بهنظرش میرسد که بادبادک کودکیاش بر فراز ابرها میچرخد و خودش را میبیند که در میان آنهمه کهکشان، در آن کیهان فنی، تبدیل به نقطهای کوچک شده و در فضا شناور است. تنش از شدت کیف کشوقوس میآید و لذتی ناگفتنی در دانهدانه سلولهای بدنش مینشیند. یکآن فکر میکند که نیست، که محو شده و به راه شیری پیوسته است. بادبادکش با او در پرواز است و دنبالهی رنگینش آهسته تاب میخورد. شاید خواب میبیند. هرچه هست، خواب یا بیدار، خوشبخت است. نه از نوع خوشبختی یک آدم مرفه یا موفق. از نوع خوشبختی نقطهای شناور در فضاست. فهمیدنش آسان نیست و بهنظر حرفی چرند میآید. چرند یا ناچرند، این حالِ امیرعلی است و با زبان دیگری نمیتوان آن را بیان کرد.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖
عموجان در جایی خوانده بود که تمام اتفاقات عالم به هم مربوط است. خواسته بود در این باره اظهار فضل کند اما بهش مجال حرفزدن نداده بودند. ولیکن، برای یک بار در زندگی حرفش درست بود و آنها که سرِ میز شام گرم خوردن بودند نفهمیدند که چه نخهای نازکی از هر کلمه، از هر برخوردِ آنی، از هر حادثهای جزئی، آویزان است و چهگونه این رشتهها، مثل الیافِ رنگین فرشی کیهانی، درهم تنیدهاند. اگر آن پشهی ناچیز، در آن شب کذایی، پای امیرعلی را نگزیده بود، احتمالاً آب از آب تکان نمیخورد و مسیر سرنوشت امیرعلی و ملکآذر و مادرش و عموجان و شرکت واردات نخ و قرقرهسازی عوض نمیشد. همچنین مسیر سرنوشت من.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan
عموجان در جایی خوانده بود که تمام اتفاقات عالم به هم مربوط است. خواسته بود در این باره اظهار فضل کند اما بهش مجال حرفزدن نداده بودند. ولیکن، برای یک بار در زندگی حرفش درست بود و آنها که سرِ میز شام گرم خوردن بودند نفهمیدند که چه نخهای نازکی از هر کلمه، از هر برخوردِ آنی، از هر حادثهای جزئی، آویزان است و چهگونه این رشتهها، مثل الیافِ رنگین فرشی کیهانی، درهم تنیدهاند. اگر آن پشهی ناچیز، در آن شب کذایی، پای امیرعلی را نگزیده بود، احتمالاً آب از آب تکان نمیخورد و مسیر سرنوشت امیرعلی و ملکآذر و مادرش و عموجان و شرکت واردات نخ و قرقرهسازی عوض نمیشد. همچنین مسیر سرنوشت من.
#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
@baamanbekhaan