معرفی جامع من و برشهایی از متن رمان #بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم اثر زندهیاد #نادر_ابراهیمی را میتوانید در سایت کافهبوک دنبال کنید.☝️☝️☝️☝️☝️
www.kafebook.ir
www.kafebook.ir
#برشی_از_متن_كتاب 📖
میان بیگانگی و یگانگی هزار خانه است. آنکس که غریب نیست شاید که دوست نباشد. کسانی هستند که ما به ایشان سلام میگوییم و یا ایشان به ما. آنها با ما گِرد یک میز مینشینند، چای میخورند، میگویند و میخندند. «شما» را به «تو»، «تو» را به هیچ بدل میکنند. آنها میخواهند که تلقینکنندگانِ صمیمیت باشند. مینشینند تا بنایِ تو فرو بریزد. مینشینند تا روزِ اندوه بزرگ. آنگاه فرارسندهی نجاتبخش هستند. آنچه بخواهی برای تو میآورند، حتی اگر زبانِ تو آن را نخواسته باشد، و سوگند میخورند که در راه مِهر، مرگ چون نوشیدن یک فنجان چای سرد، کمرنج است. تو را نگین میکنند در میان حلقهی گذشتهایشان. جامههایشان را میفروشند تا برای روز تولدت دستهگلی بیاورند - و در دفتر یادبودهایشان خواهند نوشت. زمانی فداکاریها و اندرزهایشان چون زورقی افسانهای، ضربههای تند طوفان را تحمل میکند. آن طوفان که تو را _ پروانههای خشکشده و گلهای لابهلای کتابت را _ در میان گرفته است. آنها به مرگ و روزنامهها میاندیشند. بر فراز گردابی که تو و واپسین لحظهها را در آن احساس میکنی، میچرخند و فریاد میزنند که من! من! من! من!
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۱۹
@baamanbekhaan
میان بیگانگی و یگانگی هزار خانه است. آنکس که غریب نیست شاید که دوست نباشد. کسانی هستند که ما به ایشان سلام میگوییم و یا ایشان به ما. آنها با ما گِرد یک میز مینشینند، چای میخورند، میگویند و میخندند. «شما» را به «تو»، «تو» را به هیچ بدل میکنند. آنها میخواهند که تلقینکنندگانِ صمیمیت باشند. مینشینند تا بنایِ تو فرو بریزد. مینشینند تا روزِ اندوه بزرگ. آنگاه فرارسندهی نجاتبخش هستند. آنچه بخواهی برای تو میآورند، حتی اگر زبانِ تو آن را نخواسته باشد، و سوگند میخورند که در راه مِهر، مرگ چون نوشیدن یک فنجان چای سرد، کمرنج است. تو را نگین میکنند در میان حلقهی گذشتهایشان. جامههایشان را میفروشند تا برای روز تولدت دستهگلی بیاورند - و در دفتر یادبودهایشان خواهند نوشت. زمانی فداکاریها و اندرزهایشان چون زورقی افسانهای، ضربههای تند طوفان را تحمل میکند. آن طوفان که تو را _ پروانههای خشکشده و گلهای لابهلای کتابت را _ در میان گرفته است. آنها به مرگ و روزنامهها میاندیشند. بر فراز گردابی که تو و واپسین لحظهها را در آن احساس میکنی، میچرخند و فریاد میزنند که من! من! من! من!
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۱۹
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
عشق، جمع اعداد و ارقام نیست تا بتوان آن را به آزمایش گذاشت، باز آنها را زیر هم نوشت و باز آنها را جمع کرد. آنچه من میشنیدم آنچه میگفتند نبود. کلمات در فضا دگرگون میشد و آنچه به گوش من میریخت با کُشندهترین زهرها آلوده بود. در برابر من، زنان، مردان، کودکان و ابزارها سخن میگفتند. شهری مرا سنگسار میکرد.
مردمِ یک شهر مرا دشنام میدادند.
شهری که دوست میداشتم.
و مردمی که پیش از این ایشان را بارها ستوده بودم.
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان
ص۲۰
@baamanbekhaan
عشق، جمع اعداد و ارقام نیست تا بتوان آن را به آزمایش گذاشت، باز آنها را زیر هم نوشت و باز آنها را جمع کرد. آنچه من میشنیدم آنچه میگفتند نبود. کلمات در فضا دگرگون میشد و آنچه به گوش من میریخت با کُشندهترین زهرها آلوده بود. در برابر من، زنان، مردان، کودکان و ابزارها سخن میگفتند. شهری مرا سنگسار میکرد.
مردمِ یک شهر مرا دشنام میدادند.
شهری که دوست میداشتم.
و مردمی که پیش از این ایشان را بارها ستوده بودم.
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان
ص۲۰
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
در هر ضربتی انتظار یک سپاسگزاری نهفته است. سپاسگزاری هلیا! این باید فریبت بدهد. باید روی نوارِ ذهنی حماقتْ قدم گذاشت. باید لبخند زد و زانوها را کمی خم کرد؛ اما نه برای سگها. سگها خوبتر از آدمها نوارِ حماقتشان را دریدهاند. هاری حد تمرّد است، حدِ گسیختنِ نوارهاست...
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۳۱
@baamanbekhaan
در هر ضربتی انتظار یک سپاسگزاری نهفته است. سپاسگزاری هلیا! این باید فریبت بدهد. باید روی نوارِ ذهنی حماقتْ قدم گذاشت. باید لبخند زد و زانوها را کمی خم کرد؛ اما نه برای سگها. سگها خوبتر از آدمها نوارِ حماقتشان را دریدهاند. هاری حد تمرّد است، حدِ گسیختنِ نوارهاست...
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۳۱
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
ما هرگز از آنچه نمیدانستیم و از کسانی که نمیشناختیم ترسی نداشتیم. ترس، سوغاتِ آشناییهاست.
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۲۶
@baamanbekhaan
ما هرگز از آنچه نمیدانستیم و از کسانی که نمیشناختیم ترسی نداشتیم. ترس، سوغاتِ آشناییهاست.
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۲۶
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
هیچچیز خوفناکتر از تکیهگاه نیست. ذلت، رایگانترین هدیهٔ هر پناهیست که میتوان جست.
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۳۴
@baamanbekhaan
هیچچیز خوفناکتر از تکیهگاه نیست. ذلت، رایگانترین هدیهٔ هر پناهیست که میتوان جست.
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۳۴
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
هلیا! برای دوستداشتن هر نَفَسِ زندگی، دوستداشتنِ هر دَمِ مرگ را بیاموز و برای ساختن هر چیزِ نو، خرابکردن هر چیز کهنه را
و برای عاشق عشق بودن، عاشق مرگ بودن را.
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۴۰
@baamanbekhaan
هلیا! برای دوستداشتن هر نَفَسِ زندگی، دوستداشتنِ هر دَمِ مرگ را بیاموز و برای ساختن هر چیزِ نو، خرابکردن هر چیز کهنه را
و برای عاشق عشق بودن، عاشق مرگ بودن را.
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۴۰
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
امکان، فرمانروای نیرومندترین سپاهیانی است که پیروزی را بالای کلاهخودهای خود چون آسمان احساس میکردهاند. هر مغلوبی تنها به امکان میاندیشد و آن را نفرین میکند. هر فاتحی در درونِ خویش ستایشگر بیریای امکان است. امکان میآفریند و خراب میکند. امکاناتِ ناشناس، در طول جادهها و چون زنبوران ولگرد به روی گمنامترین گُلهای وحشی خانه میسازند. دروازههای هر امکانْ انتخاب را محدود کرده است. بسا که «خواستن» از تمامِ امکانات گدایی کند؛ اما من آن را دوست میدارم که به التماس نیالوده باشد.
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۴۱
@baamanbekhaan
امکان، فرمانروای نیرومندترین سپاهیانی است که پیروزی را بالای کلاهخودهای خود چون آسمان احساس میکردهاند. هر مغلوبی تنها به امکان میاندیشد و آن را نفرین میکند. هر فاتحی در درونِ خویش ستایشگر بیریای امکان است. امکان میآفریند و خراب میکند. امکاناتِ ناشناس، در طول جادهها و چون زنبوران ولگرد به روی گمنامترین گُلهای وحشی خانه میسازند. دروازههای هر امکانْ انتخاب را محدود کرده است. بسا که «خواستن» از تمامِ امکانات گدایی کند؛ اما من آن را دوست میدارم که به التماس نیالوده باشد.
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۴۱
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
تحمل تنهایی از گداییِ دوستداشتن آسانتر است. تحمل اندوه از گدایی همهٔ شادیها آسانتر است. سهل است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدی حیات برخیزد. چهچیز مگر هراسی کودکانه در قلب تاریکی، آتش طلب میکند؟ مگر پوزش، فرزندِ فروتنِ انحراف نیست؟
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۴۲
@baamanbekhaan
تحمل تنهایی از گداییِ دوستداشتن آسانتر است. تحمل اندوه از گدایی همهٔ شادیها آسانتر است. سهل است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدی حیات برخیزد. چهچیز مگر هراسی کودکانه در قلب تاریکی، آتش طلب میکند؟ مگر پوزش، فرزندِ فروتنِ انحراف نیست؟
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۴۲
@baamanbekhaan
به یاد داشته باش
که روزها و لحظهها هیچگاه باز نمیگردند.
به زمان بیندیش و شبیخونِ ظالمانهٔ زمان.
صبح که ماهیگیران با قایقهایشان به دریا میرفتند به من سلام کردند و گفتند که سلامشان را به تو که هنوز خفتهای برسانم.
بیدار شو هلیا.
بیدار شو و سلام سادهٔ ماهیگیران را بیجواب مگذار.
من لبریز از گفتنم نه از نوشتن.
باید که اینجا روبهروی من بنشینی و گوش کنی.
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۵۶
@baamanbekhaan
که روزها و لحظهها هیچگاه باز نمیگردند.
به زمان بیندیش و شبیخونِ ظالمانهٔ زمان.
صبح که ماهیگیران با قایقهایشان به دریا میرفتند به من سلام کردند و گفتند که سلامشان را به تو که هنوز خفتهای برسانم.
بیدار شو هلیا.
بیدار شو و سلام سادهٔ ماهیگیران را بیجواب مگذار.
من لبریز از گفتنم نه از نوشتن.
باید که اینجا روبهروی من بنشینی و گوش کنی.
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۵۶
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
هلیا! فراموشی را بستاییم؛ چرا که ما را پس از مرگِ نزدیکترین دوستْ زنده نگه میدارد و فراموشی را با دردناکترینِ نفرتها بیامیزیم؛ زیرا انسان دوستانش را فراموش میکند، کتابهایی را خوانده است فراموش میکند، و رنگ مهربان نگاه یک رهگذر را... آن را هم فراموش میکند. لیکن چگونه از یاد خواهی برد - سگها پارس میکردند - آن غروبهای نارنجی را که خورشیدِ آن غروبها بر نگاهِ من مینشست و نگاهِ من به روی قصر و تمام شیشههای قصر سایه میانداخت؟
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۸۱
@baamanbekhaan
هلیا! فراموشی را بستاییم؛ چرا که ما را پس از مرگِ نزدیکترین دوستْ زنده نگه میدارد و فراموشی را با دردناکترینِ نفرتها بیامیزیم؛ زیرا انسان دوستانش را فراموش میکند، کتابهایی را خوانده است فراموش میکند، و رنگ مهربان نگاه یک رهگذر را... آن را هم فراموش میکند. لیکن چگونه از یاد خواهی برد - سگها پارس میکردند - آن غروبهای نارنجی را که خورشیدِ آن غروبها بر نگاهِ من مینشست و نگاهِ من به روی قصر و تمام شیشههای قصر سایه میانداخت؟
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۸۱
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
هلیا! احساس رقابت، احساس حقارت است. بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازد. من از آنکه دو انگشت بر او باشد انگشت بر میدارم. رقیب، یک آزمایشگرِ حقیر بیش نیست.
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۸۸
@baamanbekhaan
هلیا! احساس رقابت، احساس حقارت است. بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازد. من از آنکه دو انگشت بر او باشد انگشت بر میدارم. رقیب، یک آزمایشگرِ حقیر بیش نیست.
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۸۸
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
آهنگها تنهایی را تسکین میدهند؛ اما تسکینِ تنهایی تسکینِ درد نیست. در کنار بیگانهها زیستن در میان بیرنگی و صدا زیستن است. اینک اصوات، بیدلیلترینِ جاریشدگانِ در فضا هستند. وقتی همه میگویند، هیچکس نمیشنود. بهخاطر داشته باش! سکوت، اثباتِ تهیبودن نمیکند. اینک آنکه میگوید تهیست - و رُفتگران بیدلیل نیست که شب را انتخاب کردهاند.
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۸۹
@baamanbekhaan
آهنگها تنهایی را تسکین میدهند؛ اما تسکینِ تنهایی تسکینِ درد نیست. در کنار بیگانهها زیستن در میان بیرنگی و صدا زیستن است. اینک اصوات، بیدلیلترینِ جاریشدگانِ در فضا هستند. وقتی همه میگویند، هیچکس نمیشنود. بهخاطر داشته باش! سکوت، اثباتِ تهیبودن نمیکند. اینک آنکه میگوید تهیست - و رُفتگران بیدلیل نیست که شب را انتخاب کردهاند.
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۸۹
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
برای چه پشیمان باید بود؟
برای همهٔ آنچه از دست رفته است؟
یا برای آنچه به دست آمدنی نبود؟
یا برای قصهای که در پایانش رسیدیم و هیچکس دربارهٔ آغازش سخنی نگفت؟
برای روزها و صدای جوشیدن آب؟
برای تو - هلیا؟
در تالار بزرگِ هر ندامت، ازدسترفتهها و بهدستنیامدهها در کنار هم میرقصند.
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۹۱
@baamanbekhaan
برای چه پشیمان باید بود؟
برای همهٔ آنچه از دست رفته است؟
یا برای آنچه به دست آمدنی نبود؟
یا برای قصهای که در پایانش رسیدیم و هیچکس دربارهٔ آغازش سخنی نگفت؟
برای روزها و صدای جوشیدن آب؟
برای تو - هلیا؟
در تالار بزرگِ هر ندامت، ازدسترفتهها و بهدستنیامدهها در کنار هم میرقصند.
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۹۱
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖
هلیا! قماربازها ورقهای نشاندار را دوست نمیدارند؛ ورقهایی که همه از نشاندار بودن آن باخبر باشند. گوشهٔ شکستهٔ یک ورق، بازی را بیرنگ میکند. این رجعت ما به کودکی در بندِ دستهای سنگینیست که شوکتِ بازگشت را از میان میبرد. شاید ما نیز عروسکهای کوکی یک تقدیر بودهایم که میتوانستیم ایمان به تقدیر را مغلوبِ ایمان به خویش کنیم. حالیا ایمان شعریست، و مرد از کنار من میگذرد. به پیرمرد پول میدهم. او نمیخواهد. خسته است هلیا، فقیر نیست. خستگی، قدمها را کوتاه میکند، کوتاهتر میکند.
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۹۸
@baamanbekhaan
هلیا! قماربازها ورقهای نشاندار را دوست نمیدارند؛ ورقهایی که همه از نشاندار بودن آن باخبر باشند. گوشهٔ شکستهٔ یک ورق، بازی را بیرنگ میکند. این رجعت ما به کودکی در بندِ دستهای سنگینیست که شوکتِ بازگشت را از میان میبرد. شاید ما نیز عروسکهای کوکی یک تقدیر بودهایم که میتوانستیم ایمان به تقدیر را مغلوبِ ایمان به خویش کنیم. حالیا ایمان شعریست، و مرد از کنار من میگذرد. به پیرمرد پول میدهم. او نمیخواهد. خسته است هلیا، فقیر نیست. خستگی، قدمها را کوتاه میکند، کوتاهتر میکند.
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۹۸
@baamanbekhaan
Forwarded from اتچ بات
📚📚📚
کتاب #بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم از زندهیاد #نادر_ابراهیمی که توسط #نشر_روزبهان منتشر شده است، در این کانال معرفی شد. با زدن بر روی هشتگ #فهرست_کتابهای_معرفیشده میتوانید نظر شخصی من و حدود ۱۰ گزیدهٔ منتخب از این کتاب را مطالعه کنید.
📓با من در لذت خواندن کتاب همراه شوید.
@baamanbekhaan
کتاب #بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم از زندهیاد #نادر_ابراهیمی که توسط #نشر_روزبهان منتشر شده است، در این کانال معرفی شد. با زدن بر روی هشتگ #فهرست_کتابهای_معرفیشده میتوانید نظر شخصی من و حدود ۱۰ گزیدهٔ منتخب از این کتاب را مطالعه کنید.
📓با من در لذت خواندن کتاب همراه شوید.
@baamanbekhaan
Telegram
attach 📎