با من بخوان📚
181 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
#مطالعه‌ی_شخصی

عنوان: #گزینه‌ی_اشعار (جیبی)
شاعر: #احمد_شاملو
ناشر: #نشر_مروارید
چاپ: بیست‌وچهارم
تعداد صفحات: ۳۰۰


@baamanbekhaan
من چنین‌ام. احمق‌ام شاید!
که می‌داند
که من باید
سنگ‌های زندانم را به دوش کشم
بسان فرزند مریم که صلیبش را،
و نه بسان شما
که دسته‌ی شلاق دژخیم‌تان را می‌تراشید
از استخوان برادرتان
و رشته‌ی تازیانه‌ی جلادتان را می‌بافید
از گیسوان خواهرتان
و‌نگین به دسته‌ی شلاق خودکامگان می‌نشانید
از دندان‌های شکسته‌ی پدرتان!


#گزینه‌‌ی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیست‌وچهارم

@baamanbekhaan
چنین‌ام من
زندانی دیوارهای خوش‌آهنگ الفاظ بی‌زبان
چنین‌ام من!
تصویرم را در قابش محبوس کرده‌ام
و نامن را در شعرم
و پایم را در زنجیر زنم
و فردایم را در خویشتن فرزندم
و دلم را در چنگ شما...
در چنگ هم‌تلاشی با شما
که خون گرم‌تان را
به سربازان جوخه‌ی اعدام
می‌نوشانید
که از سرما می‌لرزند
و‌ نگاهشان
انجماد یک حماقت است.


#گزینه‌ی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیست‌وچهارم

@baamanbekhaan
«شبانه»
(۱۳۳۲، زندان موقت شهربانی)

شب که جوی نقره‌ی مهتاب
بیکران دشت را دریاچه می‌سازد،
من شراع زورق اندیشه‌ام را می‌گشایم در مسیر باد

شب که آوایی نمی‌آید
از درون خامش نیزارهای آبگیر ژرف،
من امید روشنم را همچو تیغ آفتابی می‌سرایم شاد.

شب که می‌خواند کسی نومید
من ز راه دور دارم چشم
با لبِ سوزانِ خورشیدی که بام خانه‌ی همسایه‌ام را گرم می‌بوسد.

شب که می‌ماسد غمی در باغ
من ز راه گوش می‌پایم
سرفه‌های مرگ را در ناله‌ی زنجیر دستانم که می‌پوسد.


#گزینه‌ی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیست‌وچهارم

@baamanbekhaan
«شبانه»
(۱۳۳۳، زندان قصر)


یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می‌بره
از توی زندون
مثِ شب‌پره
با خودش بیرون،
می‌بره اونجا
که شب سیاه
تا دم‌سحر
شهیدای شهر
با فانوس خون
جار می‌کشن
تو خیابونا
سرِ میدونا:

«عمو یادگار!
مرد کینه‌دار
مستی یا هشیار؟
خوابی یا بیدار؟»

مستیم و‌ هشیار
شهیدای شهر!
خوابیم و بیدار
شهیدای شهر!
آخرش یه شب
ماه میاد بیرون،
از سر اون کوه
بالای دره
روی این میدون

یه شب ماه میاد
یه شب ماه میاد...

#گزینه‌ی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیست‌وچهارم


@baamanbekhaan
«افق روشن»
(برای کامیار شاپور، ۵/۴/۱۳۳۴)

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

روزی که کمترین سرود بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری‌ست.

روزی که دیگر درهای خانه‌شان را نمی‌بندند
قفل
افسانه‌ای‌ست
و قلب
برای زندگی بس است.

روزی که معنای هر سخن دوست‌داشتن است.
تا تو به‌خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.

روزی که آهنگ هر حرف زندگی‌ست
تا من به‌خاطر آخرین شعر رنج جست‌وجوی قافیه نبرم.

روزی که هر لب ترانه‌ای‌ست
تا کمترین سرود، بوسه باشد.

روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.


روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم...


و من آن روز را انتظار می‌کشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم.


#گزینه‌ی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیست‌وچهارم

@baamanbekhaan
«برای شما که عشق‌تان زندگی‌ست»
(۱۳/۴/۱۳۳۰)

شما که عشق‌تان زندگی‌ست
شما که خشم‌تان مرگ است،

شما که تابانده‌اید در یأس آسمان‌ها
امید ستارگان را

شما که به وجود آورده‌اید سالیان را
قرون را
و مردانی زاده‌اید که نوشته‌اند بر چوبه‌ی دارها
یادگارها
و تاریخ بزرگ آینده را با امید
در بطن کوچک خود پرورده‌اید

و شما که پرورده‌اید فتح را
در زهدانِ شکست،

شما که عشق‌تان زندگی‌ست
شما که خشم‌تان مرگ است!

شما که برق ستاره‌ی عشق‌اید
در ظلمت بی‌حرارت قلب‌ها

شما که سوزانده‌اید جرقه‌ی بوسه را
بر خاکستر تشنه ی لب‌ها

و به ما آموخته‌اید تحمل و قدرت را در شکنجه
و در تعب‌ها

و پاهای آبله‌گون
با کفش‌های گران
در جست‌وجوی عشق شما می‌کند عبور
بر راه‌های دور

و در اندیشه‌ی شماست
مردی که زورقش را می‌راند
بر آب دور دست،

شما که عشق‌تان زندگی‌ست
شما که خشم‌تان مرگ است!

شما که زیبایید تا مردن
زیبایی را بستانید
و هر مرد که به راهی می‌شتابد
جادویی نوشخندی از شماست
و هر مرد در آزادگی خویش
به زنجیر زرین عشقی‌ست پای‌بست،

شما که عشق‌تان زندگی‌ست
شما که خشم‌تان مرگ است!

شما که روح زندگی هستید
و زندگی بی‌شما اجاقی‌ست خاموش،

شما که نغمه‌ی آغوش روح‌تان
در گوشِ جان مرد فرح‌زاست

شما که در سفر پرهراس زندگی، مردان را
در آغوش خویش آرامش بخشیده‌اید
و شما را پرستیده است هر مرد خود‌پرست،

عشق‌تان را به ما بدهید
شما که عشق‌تان زندگی‌ست
و خشم‌تان را به دشمنان ما
شما که خشم‌تان مرگ است!



#گزینه‌ی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیست‌وچهارم‌


@baamanbekhaan
به سایت نشر گمان بروید و امسال به دوستان و آشنایانتان کتاب هدیه دهید.
با بیست درصد تخفیف می‌توانید از سایت سفارش دهید.
#با_هم_کتاب_بخوانیم
#از_ناشر_حمایت_کنیم

@baamanbekhaan
نوبرگ‌های خورشید‌
بر پیچک کنارِ در باغ کهنه رست.

فانوس‌های شوخ ستاره
آویخت بر رواق گذرگاه آفتاب...

من بازگشتم از راه،
جانم همه امید
قلبم همه تپش.

چنگ ز هم گسیسته را زه بستم

پای دریچه بنشستم
وز نغمه‌ای
که خواندم پرشور
جام لبان سرد شهیدان کوچه را
با نوشخند فتح شکستم:

«آهای!
این خون صبحگاه است گویی به سنگفرش
کاین‌گونه می‌تپید دل خورشید
در قطره‌های آن...
از پشت شیشه‌ها به خیابان نظر کنید
خون را به سنگفرش ببینید!
خون را به سنگفرش...»



#گزینه‌ی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیست‌وچهارم

@baamanbekhaan
آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه‌های آینه لغزیده توبه‌تو!
من آبگیر صافی‌ام، اینک! به سحر عشق؛
از برکه‌های آینه راهی به من بجو!


#گزینه‌ی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیست‌وچهارم


@baamanbekhaan
چه سودی اگر خامشی بشکنم
که: «یاران، در این دشت، تنها منم!»

گرفتم به بانگی گلو بر درم
که دردم بسوزد چو خاکسترم؛
گرفتم که تندر فشاندم؛ چه سود
کز این هیمه، نی شعله خیزد نه دود

گرفتم که فریاد برداشتم
یکی تیغ در جان شب کاشتم
مرا تیغ فریاد برنده نیست
در آن مرده‌آباد که‌ش زنده نیست...



#گزینه‌ی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیست‌وچهارم

@baamanbekhaan
میان ماندن و رفتن حکایتی کردیم
که آشکارا در پرده‌ی کنایت رفت
مجال ما همه این تنگمایه بود و دریغ
که مایه خود همه در وجه این حکایت رفت

۱۳۳۹/۳/۲۸


#گزینه‌ی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیست‌وچهارم

@baamanbekhaan
غزل ناتمام...

به هر تار جانم صد آواز هست
دریغا که دستی به مضراب نیست.
چو رؤیا به حسرت گذشتم، که شب
فرو‌خفت و با کس سر خواب نیست.


#گزینه‌ی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیست‌وچهارم

@baamanbekhaan
ما را در اینستاگرام دنبال کنید☝️☝️☝️☝️
«شبانه»
... وان را که خبر شد، خبری باز نیامد...
(سعدی)


آنکه دانست، زبان بست
وانکه می‌گفت، ندانست...

چه غم‌آلوده‌ شبی بود!
وان مسافر که در آن ظلمت خاموش گذشت‌
و برانگیخت سگان را به صدای سم اسبش بر سنگ
بی‌که یک‌دم به خیالش گذرد
که فرود آید شب را،
گویی
همه رؤیای تبی بود.
چه غم‌آلوده شبی بود!




#گزینه‌ی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیست‌وچهارم


@baamanbekhaan
از مجموعه شعر «آیدا در آینه»

میان خورشید‌های همیشه
زیبایی تو
لنگری‌ست
خورشیدی که از سپیده‌دم همه‌ی ستارگان
بی‌نیازم می‌کند.

نگاهت
شکست ستمگری‌ست.

نگاهی که عریانی روح مرا از مهر
جامه‌ای کرد

بدان‌سان که کنونم
شب بی‌روزن «هرگز»
چنان نماید
که کنایتی طنزآلود بوده است.

و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری‌ست.



#گزینه‌ی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیست‌وچهارم

@baamanbekhaan
میان آفتاب‌های همیشه
زیبایی تو
لنگری‌ست.
نگاهت
شکست ستمگری‌ست.
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری‌ست.




#گزینه‌ی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیست‌وچهارم

@baamanbekhaan
از مجموعه‌ی شعر «آیدا در آینه»

دو پرنده‌ی بی‌طاقت در سینه‌ات آواز می‌خوانند.
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب‌ها را گواراتر کند؟

تا در آیینه پدیدار آیی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکه‌ها و دریاها را گریستم
ای پری‌وار در قالبِ آدمی
که پیکرت جز در خُلواره‌*‌ی ناراستی نمی‌سوزد!
حضورت بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می‌کند؛
دریایی که مرا در خود غرق می‌کند
تا از همه‌ی گناهان و دروغ
شسته شوم.
و سپیده‌دم با دست‌هایت بیدار می‌شود.



*خلواره: در قصه‌های ایرانی، پیکره یا قالبی که پریان برای ظاهر‌شدن بر آدمیان در آن فرو می‌روند تنها در خلواره‌ی پوست سیر و پیاز می سوزد و خلواره به معنای خاکستر داغ است.





#گزینه‌ی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیست‌وچهارم

@baamanbekhaan
کوه با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانیِ ستمگری بود
که به آوازِ زنجیرش خو نمی‌کرد
من با نخستین نگاهِ تو آغاز شدم.




#گزینه‌ی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیست‌وچهارم

@baamanbekhaan