شروع داستان:
۸ آوریل
واروارا آلکسیونای گرانبهای من،
دیروز خوشبخت بودم - بیاندازه و بیش از تصور خوشبخت بودم! چون تو دخترک لجبازم، برای یکبار هم که شده، کاری را کردی که من خواسته بودم. شب، حدود ساعت هشت، بیدار شدم (مامکم، میدانی که بعد از انجامدادن کارهایم چقدر دوست دارم یکی دو ساعتی چرتی بزنم). شمعی پیدا کردم و دسته کاغذی برداشتم، و داشتم قلمم را میتراشیدم که یکدفعه تصادفاً چشم بلند کردم - و راست میگویم دلم از جا کنده شد! پس تو بالاخره فهمیده بودی این دل بیچارهٔ من چه میخواهد! دیدم گوشهٔ پردهٔ پنجرهات را بالا زدهای و به گلدان گل حنا بستهای، دقیقاً، دقیقاً همانطوری که بار آخری که دیدمت گفته بودم؛ فوراً چهرهٔ کوچولویت در برابر پنجره برای لحظهای از نظرم گذشت که از آن اتاق کوچولویت مرا این پایین نگاه میکردی و به فکر من بودی. و آه، کبوترکم، چقدر دلم گرفت که نتوانستم چهرهٔ دوستداشتنیِ کوچولویت را درست ببینم!
ص۸
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
۸ آوریل
واروارا آلکسیونای گرانبهای من،
دیروز خوشبخت بودم - بیاندازه و بیش از تصور خوشبخت بودم! چون تو دخترک لجبازم، برای یکبار هم که شده، کاری را کردی که من خواسته بودم. شب، حدود ساعت هشت، بیدار شدم (مامکم، میدانی که بعد از انجامدادن کارهایم چقدر دوست دارم یکی دو ساعتی چرتی بزنم). شمعی پیدا کردم و دسته کاغذی برداشتم، و داشتم قلمم را میتراشیدم که یکدفعه تصادفاً چشم بلند کردم - و راست میگویم دلم از جا کنده شد! پس تو بالاخره فهمیده بودی این دل بیچارهٔ من چه میخواهد! دیدم گوشهٔ پردهٔ پنجرهات را بالا زدهای و به گلدان گل حنا بستهای، دقیقاً، دقیقاً همانطوری که بار آخری که دیدمت گفته بودم؛ فوراً چهرهٔ کوچولویت در برابر پنجره برای لحظهای از نظرم گذشت که از آن اتاق کوچولویت مرا این پایین نگاه میکردی و به فکر من بودی. و آه، کبوترکم، چقدر دلم گرفت که نتوانستم چهرهٔ دوستداشتنیِ کوچولویت را درست ببینم!
ص۸
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
میدانی، عزیزم، شرمآور است که آدم پول چاییاش را نداشته باشد؛ آدمهایی که اینجا هستند وضعشان خوب است، برای همین آدم خجالت میکشد. وارنکا، آدم چایی را بهخاطر دیگران میخورد، بهخاطر حفظ ظاهر، بهخاطر آبرو. وگرنه من خودم اهمیتی نمیدهم، من آدم سختگیری نیستم. بگذار اینطوری بگویم: آدم باید پولی توی جیبش داشته باشد، پولی برای چکمههایش و پولی برای لباسهایش - فکر میکنی چیزی هم میماند؟
ص۱۲
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
میدانی، عزیزم، شرمآور است که آدم پول چاییاش را نداشته باشد؛ آدمهایی که اینجا هستند وضعشان خوب است، برای همین آدم خجالت میکشد. وارنکا، آدم چایی را بهخاطر دیگران میخورد، بهخاطر حفظ ظاهر، بهخاطر آبرو. وگرنه من خودم اهمیتی نمیدهم، من آدم سختگیری نیستم. بگذار اینطوری بگویم: آدم باید پولی توی جیبش داشته باشد، پولی برای چکمههایش و پولی برای لباسهایش - فکر میکنی چیزی هم میماند؟
ص۱۲
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
آدم بعضی وقتها موجود غریبی است، خیلی غریب. و ای خدای ما! گاهی چیزهایی که آدم میگوید آدم را با خودشان میبرند! و نتیجهاش چه میشود، چهچیزی عاید آدم میشود؟ نه، مطلقاً هیچچیز عاید آدم نمیشود، و نتیجهٔ این کار چنان چیز مزخرفی است که خداوند خودش ما را از آن حفظ کند!
من عصبانی نیستم، مامکم؛ فقط یادش، یاد همهٔ آن چیزهای پر از خیالی که نوشتم، آن حرفهای احمقانهای که برای تو نوشتم، آزارم میدهد. و امروز چه خرامان و با چه افادهای به راه رفتم، با چه گرما و نوری در دلم. بیهیچ دلیلی احساس روزهای تعطیلی را داشتم؛ چه شاد بودم! با شور و شوق نشستم بر سر کارم و کاغذها را پیش کشیدم. اما چه فایده. وقتی کمی بعد دوروبر را نگاه کردم، دیدم همهچیز مثل سابق است - خاکستری و دلگیر. همان لکههای جوهر، همان میزها و همان کاغذها، ومن خودم چی؟ همان آدم، دقیقاً همان آدمی که بودم.
ص۱۷
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
آدم بعضی وقتها موجود غریبی است، خیلی غریب. و ای خدای ما! گاهی چیزهایی که آدم میگوید آدم را با خودشان میبرند! و نتیجهاش چه میشود، چهچیزی عاید آدم میشود؟ نه، مطلقاً هیچچیز عاید آدم نمیشود، و نتیجهٔ این کار چنان چیز مزخرفی است که خداوند خودش ما را از آن حفظ کند!
من عصبانی نیستم، مامکم؛ فقط یادش، یاد همهٔ آن چیزهای پر از خیالی که نوشتم، آن حرفهای احمقانهای که برای تو نوشتم، آزارم میدهد. و امروز چه خرامان و با چه افادهای به راه رفتم، با چه گرما و نوری در دلم. بیهیچ دلیلی احساس روزهای تعطیلی را داشتم؛ چه شاد بودم! با شور و شوق نشستم بر سر کارم و کاغذها را پیش کشیدم. اما چه فایده. وقتی کمی بعد دوروبر را نگاه کردم، دیدم همهچیز مثل سابق است - خاکستری و دلگیر. همان لکههای جوهر، همان میزها و همان کاغذها، ومن خودم چی؟ همان آدم، دقیقاً همان آدمی که بودم.
ص۱۷
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
چقدر خوب میبود اگر الان در خانه بودم! در اتاق کوچکمان مینشستم، کنار سماور، همراه اعضای خانوادهام؛ محیطمان چقدر گرم میبود، چقدر خوب. چقدر آشنا. با خودم فکر میکردم چه تنگ مادرم را در آغوش میگرفتم. فکر میکردم و فکر میکردم، و آهسته از فرط دلشکستگی گریه میکردم، اشکهایم را فرومیخوردم، و همهٔ لغاتی که یاد گرفته بودم از یاد میبردم.
ص۳۶
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
چقدر خوب میبود اگر الان در خانه بودم! در اتاق کوچکمان مینشستم، کنار سماور، همراه اعضای خانوادهام؛ محیطمان چقدر گرم میبود، چقدر خوب. چقدر آشنا. با خودم فکر میکردم چه تنگ مادرم را در آغوش میگرفتم. فکر میکردم و فکر میکردم، و آهسته از فرط دلشکستگی گریه میکردم، اشکهایم را فرومیخوردم، و همهٔ لغاتی که یاد گرفته بودم از یاد میبردم.
ص۳۶
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
از دیدن قیافهٔ مادرم دلم میگرفت و میشکست: گونههایش گود افتاده بود، چشمهایش گود افتاده بودند، و رنگ صورتش رنگ صورت آدمهای مسلول بود. من بیش از همه سرزنش میشدم و مسئول قلمداد میشدم. اولش با چیزهای پیشپاافتاده شروع میشد و بعد خدا میداند به چه چیزهایی ختم میشد؛ بعضی وقتها اصلاً نمیفهمیدم چه ربطی دارند. چه چیزی بود که تقصیر من نبود؟ من نمیتوانستم فرانسه حرف بزنم، کلهام پوک بود و خانم مدیر مدرسهٔ ما احمق بود و زنی سربههوا که هیچ توجهی به اخلاق ما نداشت؛ که پدر هنوز هم نمیتوانست کاری پیدا کند و کتاب دستور زبان لوموند کتاب بیخودی بود وکتاب زاپوسکی کتاب بهتری بود؛ و کلی پول بیخود خرج من کرده بودند وچیزی عاید نشده بود؛ و معلوم بود که من احساسات ندارم و مثل سنگ هستم - به عبارت دیگر، من، این دختر بیچاره، با همهٔ وجودم تلاش میکردم درسهایم و لغتهایم را یاد بگیرم، اما تقصیرها هم همه از من بود، و مسئولیت همهچیز به گردن من! و اینها هیچکدام به این دلیل نبود که پدر مرا دوست نداشت: او هم مادر و هم مرا عمیقاً دوست داشت. مسئله فقط بلایی بود که بر سر شخصیتش آمده بود.
ص۳۸
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
از دیدن قیافهٔ مادرم دلم میگرفت و میشکست: گونههایش گود افتاده بود، چشمهایش گود افتاده بودند، و رنگ صورتش رنگ صورت آدمهای مسلول بود. من بیش از همه سرزنش میشدم و مسئول قلمداد میشدم. اولش با چیزهای پیشپاافتاده شروع میشد و بعد خدا میداند به چه چیزهایی ختم میشد؛ بعضی وقتها اصلاً نمیفهمیدم چه ربطی دارند. چه چیزی بود که تقصیر من نبود؟ من نمیتوانستم فرانسه حرف بزنم، کلهام پوک بود و خانم مدیر مدرسهٔ ما احمق بود و زنی سربههوا که هیچ توجهی به اخلاق ما نداشت؛ که پدر هنوز هم نمیتوانست کاری پیدا کند و کتاب دستور زبان لوموند کتاب بیخودی بود وکتاب زاپوسکی کتاب بهتری بود؛ و کلی پول بیخود خرج من کرده بودند وچیزی عاید نشده بود؛ و معلوم بود که من احساسات ندارم و مثل سنگ هستم - به عبارت دیگر، من، این دختر بیچاره، با همهٔ وجودم تلاش میکردم درسهایم و لغتهایم را یاد بگیرم، اما تقصیرها هم همه از من بود، و مسئولیت همهچیز به گردن من! و اینها هیچکدام به این دلیل نبود که پدر مرا دوست نداشت: او هم مادر و هم مرا عمیقاً دوست داشت. مسئله فقط بلایی بود که بر سر شخصیتش آمده بود.
ص۳۸
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
خاطرات، چه شیرین چه تلخ، همیشه منبع عذاب هستند؛ دستکم برای من که چنین است؛ اما حتی این عذاب هم شیرین است. و وقتهایی که دل آدم پُر است، بیمار است، در رنج است و غصهدار، آن وقت خاطرات تروتازهاش میکنند، انگار که یک قطرهٔ شبنم شبانگاهی که پس از روزی گرم از فرط رطوبت میافتد و گل بیچارهٔ پژمرده را که آفتاب تند بعدازظهر تفتهاش کرده شاداب میکند.
ص۵۸
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
خاطرات، چه شیرین چه تلخ، همیشه منبع عذاب هستند؛ دستکم برای من که چنین است؛ اما حتی این عذاب هم شیرین است. و وقتهایی که دل آدم پُر است، بیمار است، در رنج است و غصهدار، آن وقت خاطرات تروتازهاش میکنند، انگار که یک قطرهٔ شبنم شبانگاهی که پس از روزی گرم از فرط رطوبت میافتد و گل بیچارهٔ پژمرده را که آفتاب تند بعدازظهر تفتهاش کرده شاداب میکند.
ص۵۸
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
آدمِ بیچاره دلش نمیخواهد آدمها به خلوتش سرک بکشند و ببینند زندگی شخصی او چه شکلی است.
ص۱۲۳
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
آدمِ بیچاره دلش نمیخواهد آدمها به خلوتش سرک بکشند و ببینند زندگی شخصی او چه شکلی است.
ص۱۲۳
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
آه، ادبیات چیز شگفتی است، وارنکا، یک چیز خیلی شگفت. من این را پریروز در کنار این آدمها کشف کردم. ادبیات چیز عمیقی است! ادبیات دل آدمها را قوی میکند و به آنها خیلی چیزها یاد میدهد - و در هر کتاب کوچکی که اینها دارند چیزهای شگفت زیادی هست. چه عالی نوشته شدهاند! ادبیات یک تصویر است، یا به تعبیری هم یک تصویر است هم یک آینه؛ بیان احساسات است، شکل ظریفی از انتقاد است، یک درس پندآموز و یک سند است. من در کنار آنها این چیزها را فهمیدم.
ص۸۴
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
آه، ادبیات چیز شگفتی است، وارنکا، یک چیز خیلی شگفت. من این را پریروز در کنار این آدمها کشف کردم. ادبیات چیز عمیقی است! ادبیات دل آدمها را قوی میکند و به آنها خیلی چیزها یاد میدهد - و در هر کتاب کوچکی که اینها دارند چیزهای شگفت زیادی هست. چه عالی نوشته شدهاند! ادبیات یک تصویر است، یا به تعبیری هم یک تصویر است هم یک آینه؛ بیان احساسات است، شکل ظریفی از انتقاد است، یک درس پندآموز و یک سند است. من در کنار آنها این چیزها را فهمیدم.
ص۸۴
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
ماندن در گوشهای که به آن عادت کردهای یکجورهایی بهتر است، حتی اگر نیمی از اوقات به غم و غصهخوردن بگذرد.
ص۹۲
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
ماندن در گوشهای که به آن عادت کردهای یکجورهایی بهتر است، حتی اگر نیمی از اوقات به غم و غصهخوردن بگذرد.
ص۹۲
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
Forwarded from اتچ بات
#برشی_از_متن_كتاب 📖
ممکن است آدم یک عمر زندگی کند و نفهمد که کنار دستش یک کتاب هست که کل زندگیاش را به سادگی یک ترانه بیان میکند. و وقتی آدم شروع به خواندن چنین داستانی میکند کمکم خیلی چیزها یادش میافتد، حدس میزند، و آنچه تابهحال برایش مبهم و گنگ بوده روشن میشود.
ص۱۰۱
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
ممکن است آدم یک عمر زندگی کند و نفهمد که کنار دستش یک کتاب هست که کل زندگیاش را به سادگی یک ترانه بیان میکند. و وقتی آدم شروع به خواندن چنین داستانی میکند کمکم خیلی چیزها یادش میافتد، حدس میزند، و آنچه تابهحال برایش مبهم و گنگ بوده روشن میشود.
ص۱۰۱
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
Telegram
attach 📎
#برشی_از_متن_كتاب 📖
کتابت را دوباره بخوان، و اینبار با دقت بیشتر: خیلی چیزها از آن یاد خواهی گرفت.
ص۱۰۳
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
کتابت را دوباره بخوان، و اینبار با دقت بیشتر: خیلی چیزها از آن یاد خواهی گرفت.
ص۱۰۳
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan