#برشی_از_متن_كتاب 📖
مادرم همیشه میگفت، زن باید عطرش را در خانه بپراکند؛ این عطر آرامش خانه است؛ چیزی است که به افراد آن خانه اطمینان میدهد؛ اگرچه بیشتر مردها فقط عطر قرمهسبزی را میفهمند.
#به_سبکی_پر_به_سنگینی_آه
#مهدی_خطیبی
#نشر_کولهپشتی
@baamanbekhaan
مادرم همیشه میگفت، زن باید عطرش را در خانه بپراکند؛ این عطر آرامش خانه است؛ چیزی است که به افراد آن خانه اطمینان میدهد؛ اگرچه بیشتر مردها فقط عطر قرمهسبزی را میفهمند.
#به_سبکی_پر_به_سنگینی_آه
#مهدی_خطیبی
#نشر_کولهپشتی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
میدانم این طوفان و گردباد چطور از رمق میاندازدت؛ این را فقط کسی میتواند بفهمد که جانِ مادرانهای داشته باشد. جانِ مادرانه به باردارشدن و زاییدن نیست. گاهی عظمت و قدرتی بیش از مادربودن دارد. مادر فقط بچههای خودش را دوست دارد، ولی جان مادرانه هر بچهای را حتی اگر شوهری بزرگتر از خودش باشد و آزارش هم بدهد.
#به_سبکی_پر_به_سنگینی_آه
#مهدی_خطیبی
#نشر_کولهپشتی
@baamanbekhaan
میدانم این طوفان و گردباد چطور از رمق میاندازدت؛ این را فقط کسی میتواند بفهمد که جانِ مادرانهای داشته باشد. جانِ مادرانه به باردارشدن و زاییدن نیست. گاهی عظمت و قدرتی بیش از مادربودن دارد. مادر فقط بچههای خودش را دوست دارد، ولی جان مادرانه هر بچهای را حتی اگر شوهری بزرگتر از خودش باشد و آزارش هم بدهد.
#به_سبکی_پر_به_سنگینی_آه
#مهدی_خطیبی
#نشر_کولهپشتی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
تا قبل از تو مرد برای من شبیه پدرم بود؛ آرام، سربهزیر با عطر بهارنارنج دستهایش. هیچکس جز من بوی این عطر به مشامش نمیخورد. پدرم هیچوقت به چشم کسی زل نمیزد. نگاهش را همیشه میدزدید. ابروهای پرپشتش هم به آن چشمهای ریز کمک میکرد. دوست دارم یک بار هم که شده، دست بکشم روی ابروهای پرپشتش و کنارشان بزنم تا بهتر بتوانم آن چشمهای ریز را تماشا کنم. میدانم حرفهای زیادی در آن چشمهاست. آخ اگر این اتفاق بیفتد، انگار به آسمان رفته و ابرها را کنار زده و خورشید را دیده باشم. برای همین است که همیشه دنبال گوشهای میگردم تا دزدکی نگاهش کنم.
#به_سبکی_پر_به_سنگینی_آه
#مهدی_خطیبی
#نشر_کولهپشتی
@baamanbekhaan
تا قبل از تو مرد برای من شبیه پدرم بود؛ آرام، سربهزیر با عطر بهارنارنج دستهایش. هیچکس جز من بوی این عطر به مشامش نمیخورد. پدرم هیچوقت به چشم کسی زل نمیزد. نگاهش را همیشه میدزدید. ابروهای پرپشتش هم به آن چشمهای ریز کمک میکرد. دوست دارم یک بار هم که شده، دست بکشم روی ابروهای پرپشتش و کنارشان بزنم تا بهتر بتوانم آن چشمهای ریز را تماشا کنم. میدانم حرفهای زیادی در آن چشمهاست. آخ اگر این اتفاق بیفتد، انگار به آسمان رفته و ابرها را کنار زده و خورشید را دیده باشم. برای همین است که همیشه دنبال گوشهای میگردم تا دزدکی نگاهش کنم.
#به_سبکی_پر_به_سنگینی_آه
#مهدی_خطیبی
#نشر_کولهپشتی
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖
«میبینی بابا... سخته آدم نهال بنشونه، منتظر شکوفهزدنش باشه و بعد که بار داد، دودستی تقدیم یکی بکندش که قدرش رونمیدونه.»
بعد دستش را روی شانههای فاطمه گذاشت.
«هنوز اذیتت میکنه؟»
حالا دیگر فاطمه خود را به آغوش او سپرده بود و همچنان چشماندازش درخت خرمالو بود. اشکی از گونهی چشمش سرازیر شد. صدای پدر را شنید.
«درختایی که بار میدن باید سنگینی بارشونم تحمل کنن. چنار رو ببین همیشه صاف وایستاده، ولی همین درخت چند ماه دیگه زیر بارش خم میشه. زمونه قدرت میوهدادن بهت میده، ولی کمرتم خم میکنه.
#به_سبکی_پر_به_سنگینی_آه
#مهدی_خطیبی
#نشر_کولهپشتی
@baamanbekhaan
«میبینی بابا... سخته آدم نهال بنشونه، منتظر شکوفهزدنش باشه و بعد که بار داد، دودستی تقدیم یکی بکندش که قدرش رونمیدونه.»
بعد دستش را روی شانههای فاطمه گذاشت.
«هنوز اذیتت میکنه؟»
حالا دیگر فاطمه خود را به آغوش او سپرده بود و همچنان چشماندازش درخت خرمالو بود. اشکی از گونهی چشمش سرازیر شد. صدای پدر را شنید.
«درختایی که بار میدن باید سنگینی بارشونم تحمل کنن. چنار رو ببین همیشه صاف وایستاده، ولی همین درخت چند ماه دیگه زیر بارش خم میشه. زمونه قدرت میوهدادن بهت میده، ولی کمرتم خم میکنه.
#به_سبکی_پر_به_سنگینی_آه
#مهدی_خطیبی
#نشر_کولهپشتی
@baamanbekhaan
عنوان: #شیطونی
نویسنده و کارگردان: #مهدی_کوشکی
بازیگران: #حسین_برفینژاد، #الهام_جدی، #شهروز_دلافکار، #مهدی_کوشکى، #دریا_یاسری
مکان: #تئاتر_مستقل_تهران
@baamanbekhaan
نویسنده و کارگردان: #مهدی_کوشکی
بازیگران: #حسین_برفینژاد، #الهام_جدی، #شهروز_دلافکار، #مهدی_کوشکى، #دریا_یاسری
مکان: #تئاتر_مستقل_تهران
@baamanbekhaan
دیدن این نمایش زیبا و حرفهای را به علاقهمندان تئاتر توصیه میکنم.
هفت اجرای دیگر از این نمایش خواهند داشت.
@baamanbekhaan
هفت اجرای دیگر از این نمایش خواهند داشت.
@baamanbekhaan
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نيلوفر
#نظر_شخصی
قبل از هرگونه توضیحی باید متذکر شوم که داستان این کتاب بسیار سخت و گنگ بود و فکر میکنم با خواندن دوبارهٔ کتاب بهتر بتوانم آن را درک کنم. درحالحاضر هرآنچه که برداشت شخصی من از کتاب بوده مینویسم:
📝شازدهاحتجاب یا خسرو، پسر سرهنگاحتجاب، نبیرهٔ جدکبیر است که دودمان خاندانش را بر اثر قمار و فروختن آنچه که از نیاکانش به او به ارث رسیده، به باد میدهد.
داستان مربوط میشود به دوران تغییر حکومت از قاجار به پهلوی و شازده بهمنظور حفظ جلال و جبروت خاندانش دستور سربریدن و تیربارانکردن مردم و شکنجه میدهد.
عاشق همسرش فخرالنساء است، اما زنش از آنهمه ظلم و ستم او و اجدادش بر مردم بهستوه آمده و از شوهرش بیزار است. طوریکه شازده هرچه تلاش میکند، نمیتواند توجه او را بهخودش جلب کند.
شازده برای خالیکردن خشم و غضبی که دارد، با ندیمهٔ خانه، فخری رابطه دارد و بهشدت اصرار دارد که فخری خودش را شبیه فخرالنساء کند و حتی گاهی او را با نام فخرالنساء صدا میزند!
و اما پیچیدگیهای داستان:
شروع بسیار گنگی دارد. پرشهای زمانی بسیاری دارد، شخصیتهای مرده از قاب عکس بیرون میآمدند و حرف میزدند. اوایل چندین بار در تفکیک شخصیتها گیج شدم، اما کمکم مشکلم حل شد.
داستان کاملاً غیر واقعی است، اما پر است از احساس. و شاید بیشتر از آنکه دلم بهحال زن داستان بسوزد، بهحال شوربختی خود شازده میسوخت.
نکتهٔ جالب زیر سؤال بردن حکومت و اشارهٔ واضح به انواع فساد در دستگاه حکومتی بود.
با خواندن داستان کمی یاد #بوف_كور افتادم و پیچیدگیهای آن.
نمیدانم تا چهحد حدسم درست باشد، اما گویی نویسنده از سبک جریان سیال ذهن استفاده کرده بود و من درکل این نوع داستانها را خیلی دوست دارم، نظیر آنچه که در کتابهای #ویلیام_فاکنر و یا #عباس_معروفی خواندهام.
درمجموع فکر میکنم حتماً باید این کتاب را خواند و بدونشک باید دوبار خواند تا تمام ابهامات برطرف شود.
@baamanbekhaan
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نيلوفر
#نظر_شخصی
قبل از هرگونه توضیحی باید متذکر شوم که داستان این کتاب بسیار سخت و گنگ بود و فکر میکنم با خواندن دوبارهٔ کتاب بهتر بتوانم آن را درک کنم. درحالحاضر هرآنچه که برداشت شخصی من از کتاب بوده مینویسم:
📝شازدهاحتجاب یا خسرو، پسر سرهنگاحتجاب، نبیرهٔ جدکبیر است که دودمان خاندانش را بر اثر قمار و فروختن آنچه که از نیاکانش به او به ارث رسیده، به باد میدهد.
داستان مربوط میشود به دوران تغییر حکومت از قاجار به پهلوی و شازده بهمنظور حفظ جلال و جبروت خاندانش دستور سربریدن و تیربارانکردن مردم و شکنجه میدهد.
عاشق همسرش فخرالنساء است، اما زنش از آنهمه ظلم و ستم او و اجدادش بر مردم بهستوه آمده و از شوهرش بیزار است. طوریکه شازده هرچه تلاش میکند، نمیتواند توجه او را بهخودش جلب کند.
شازده برای خالیکردن خشم و غضبی که دارد، با ندیمهٔ خانه، فخری رابطه دارد و بهشدت اصرار دارد که فخری خودش را شبیه فخرالنساء کند و حتی گاهی او را با نام فخرالنساء صدا میزند!
و اما پیچیدگیهای داستان:
شروع بسیار گنگی دارد. پرشهای زمانی بسیاری دارد، شخصیتهای مرده از قاب عکس بیرون میآمدند و حرف میزدند. اوایل چندین بار در تفکیک شخصیتها گیج شدم، اما کمکم مشکلم حل شد.
داستان کاملاً غیر واقعی است، اما پر است از احساس. و شاید بیشتر از آنکه دلم بهحال زن داستان بسوزد، بهحال شوربختی خود شازده میسوخت.
نکتهٔ جالب زیر سؤال بردن حکومت و اشارهٔ واضح به انواع فساد در دستگاه حکومتی بود.
با خواندن داستان کمی یاد #بوف_كور افتادم و پیچیدگیهای آن.
نمیدانم تا چهحد حدسم درست باشد، اما گویی نویسنده از سبک جریان سیال ذهن استفاده کرده بود و من درکل این نوع داستانها را خیلی دوست دارم، نظیر آنچه که در کتابهای #ویلیام_فاکنر و یا #عباس_معروفی خواندهام.
درمجموع فکر میکنم حتماً باید این کتاب را خواند و بدونشک باید دوبار خواند تا تمام ابهامات برطرف شود.
@baamanbekhaan
شروع کتاب:
شازدهاحتجاب توی همان صندلی راحتیاش فرورفته بود و پیشانیاش را روی دو ستون دستش گذاشته بود و سرفه میکرد. یک بار کلفتش و یک بار زنش آمدند بالا. فخری در را تا نیمه باز کرد، اما تا خواست کلید برق را بزند، صدای پاکوبیدن شازده را شنید و دوید پایین. فخرالنساء هم آمد و باز شازده پا به زمین کوبید.
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نيلوفر
@baamanbekhaan
شازدهاحتجاب توی همان صندلی راحتیاش فرورفته بود و پیشانیاش را روی دو ستون دستش گذاشته بود و سرفه میکرد. یک بار کلفتش و یک بار زنش آمدند بالا. فخری در را تا نیمه باز کرد، اما تا خواست کلید برق را بزند، صدای پاکوبیدن شازده را شنید و دوید پایین. فخرالنساء هم آمد و باز شازده پا به زمین کوبید.
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نيلوفر
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
شازده احتجاب میدانست که فایدهای ندارد، که نمیتواند، که پدربزرگ همیشه، مثل همان عکس سیاهوسفیدش خواهد ماند: مثل پوستی که توی آن کاه کرده باشند؛ سطحی که دور از او و در آنهمه کتاب و عکس و روایتهای متناقض به زندگیاش ادامه خواهد داد. اما میخواست بداند، بهخاطر خودش و فخرالنساء هم که شده بود میخواست بفهمد که پشت آن پوست، پشت آن سایهروشن عکس و یا لابهلای سطور آنهمه کتاب... و بلند گفت:
-باید کاری بکنم.
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نيلوفر
@baamanbekhaan
شازده احتجاب میدانست که فایدهای ندارد، که نمیتواند، که پدربزرگ همیشه، مثل همان عکس سیاهوسفیدش خواهد ماند: مثل پوستی که توی آن کاه کرده باشند؛ سطحی که دور از او و در آنهمه کتاب و عکس و روایتهای متناقض به زندگیاش ادامه خواهد داد. اما میخواست بداند، بهخاطر خودش و فخرالنساء هم که شده بود میخواست بفهمد که پشت آن پوست، پشت آن سایهروشن عکس و یا لابهلای سطور آنهمه کتاب... و بلند گفت:
-باید کاری بکنم.
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نيلوفر
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
-زمین دیگه فایدهای ندارد؟ آنوقت که یک ده را دادم تا جان تو ناخلف را بخرم فایده داشت. اما حالا که من رفتنیام و تو باید به اینها برسی، باید ستون خانواده باشی، دیگر فایده ندارد، هان؟
-اجازه بفرمائید، پدرجان، من که نمیخوام...
و پدربزرگ داد زد:
-برو گمشو. پسر من، پسر شازدهٔ بزرگ، نباید نوکر این تازهبهدورانرسیدهها بشود که نشان به سینهاش بزنند، تف!
شازده احتجاب میدانست که حالا مادرش گریه میکند. و دید که مادر بلند شد و رفت توی قاب عکسش نشست و اشکش را پاک کرد. دور عکس مادر سفید سفید بود. پدربزرگ باز سرفه کرد و جامهای رنگی باز لرزیدند. مادربزرگ سرفه نمیکرد. بوی جوشانده تمام اتاق و سرسرا و حتی خیابان ریگریزی شده را پُر کرده بود.
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نيلوفر
@baamanbekhaan
-زمین دیگه فایدهای ندارد؟ آنوقت که یک ده را دادم تا جان تو ناخلف را بخرم فایده داشت. اما حالا که من رفتنیام و تو باید به اینها برسی، باید ستون خانواده باشی، دیگر فایده ندارد، هان؟
-اجازه بفرمائید، پدرجان، من که نمیخوام...
و پدربزرگ داد زد:
-برو گمشو. پسر من، پسر شازدهٔ بزرگ، نباید نوکر این تازهبهدورانرسیدهها بشود که نشان به سینهاش بزنند، تف!
شازده احتجاب میدانست که حالا مادرش گریه میکند. و دید که مادر بلند شد و رفت توی قاب عکسش نشست و اشکش را پاک کرد. دور عکس مادر سفید سفید بود. پدربزرگ باز سرفه کرد و جامهای رنگی باز لرزیدند. مادربزرگ سرفه نمیکرد. بوی جوشانده تمام اتاق و سرسرا و حتی خیابان ریگریزی شده را پُر کرده بود.
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نيلوفر
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
میدانم، اما این خودش مشکلی است که چرا این نیاکان همهاش بهفکر مزاج مبارک، سردل مبارک، بواسیر مبارک هستند. و یا اگر از اینها خبری نباشد، اگر یکی را پیدا نکنند که سرش را؛ مثلاً لب همان باغچهٔ خانهٔ شما، گوشتاگوش ببرند، چرا سوار میشوند و با آنهمه میرشکارباشی، ملاباشی، حکیمباشی، میزنند به کوه و صحرا و میافتند به جان مارال و پازن و دراج و خرگوش و چه و چه. تازه وقتی خسته و کوفته برمیگردند چرا یکی دیگر را صیغه میکنند؟ و صبح چرا باز یکی را خلعت میدهند، یکی را سر میبرند و اموالش را مصادره میکنند؟
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نيلوفر
@baamanbekhaan
میدانم، اما این خودش مشکلی است که چرا این نیاکان همهاش بهفکر مزاج مبارک، سردل مبارک، بواسیر مبارک هستند. و یا اگر از اینها خبری نباشد، اگر یکی را پیدا نکنند که سرش را؛ مثلاً لب همان باغچهٔ خانهٔ شما، گوشتاگوش ببرند، چرا سوار میشوند و با آنهمه میرشکارباشی، ملاباشی، حکیمباشی، میزنند به کوه و صحرا و میافتند به جان مارال و پازن و دراج و خرگوش و چه و چه. تازه وقتی خسته و کوفته برمیگردند چرا یکی دیگر را صیغه میکنند؟ و صبح چرا باز یکی را خلعت میدهند، یکی را سر میبرند و اموالش را مصادره میکنند؟
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نيلوفر
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
-شراب خوبی است.
-از بیکاری نبوده؟
-بیکاری؟ نه. برای اینکه این وجود مبارک از صبح تا شب حتی یک دقیقه استراحت نداشته است. چند کرور آدم را باید راه ببرد و پای آنهمه عریضه دستخط کند، شلاق بزند، سر ببرد، میراث نوکرها را مصادره کند، با اینهمه آدمهای دستبهسینه و بلهبلهگو و لفتولیسچی سروکله بزند و سرکیسهشان کند و تازه خودش هم نم پس ندهد. اینها همه کار نیست؟ کلنجاررفتن با آخوندها و آن طلاب چماقبهدست که گوش خواباندهاند تا «آقا» یکی را مهدورالدم کند؟ راهبردن و راضینگهداشتن آنهمه عترت و عصمت که توی اندرونی میلولند و گوشبهزنگاند تا یک خواجه، یک غلامبچه چیزی از مردی داشته باشد، اینها کار نیست؟ فکرش را بکنید یک آدم و اینهمه دختر بکر، اینهمه زنهای چشموابرومشکی، اینهمه نوخطهایی که پیشکش حضور انور شدهاند!
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نيلوفر
@baamanbekhaan
-شراب خوبی است.
-از بیکاری نبوده؟
-بیکاری؟ نه. برای اینکه این وجود مبارک از صبح تا شب حتی یک دقیقه استراحت نداشته است. چند کرور آدم را باید راه ببرد و پای آنهمه عریضه دستخط کند، شلاق بزند، سر ببرد، میراث نوکرها را مصادره کند، با اینهمه آدمهای دستبهسینه و بلهبلهگو و لفتولیسچی سروکله بزند و سرکیسهشان کند و تازه خودش هم نم پس ندهد. اینها همه کار نیست؟ کلنجاررفتن با آخوندها و آن طلاب چماقبهدست که گوش خواباندهاند تا «آقا» یکی را مهدورالدم کند؟ راهبردن و راضینگهداشتن آنهمه عترت و عصمت که توی اندرونی میلولند و گوشبهزنگاند تا یک خواجه، یک غلامبچه چیزی از مردی داشته باشد، اینها کار نیست؟ فکرش را بکنید یک آدم و اینهمه دختر بکر، اینهمه زنهای چشموابرومشکی، اینهمه نوخطهایی که پیشکش حضور انور شدهاند!
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نيلوفر
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
-گفتم «خانمجون، این تو چی نوشته؟»
-گفت «میخوای برات بخونم؟»
-گفتم «آره.»
قصهٔ قلعهٔ سنگبارو خوند.
-گفتم «خانم، اینا که دروغه.»
-گفت «میدونم، اما میخوام ببینم این اجداد والاتبار با این چیزا چطور خوابشان میبرده.»
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نيلوفر
@baamanbekhaan
-گفتم «خانمجون، این تو چی نوشته؟»
-گفت «میخوای برات بخونم؟»
-گفتم «آره.»
قصهٔ قلعهٔ سنگبارو خوند.
-گفتم «خانم، اینا که دروغه.»
-گفت «میدونم، اما میخوام ببینم این اجداد والاتبار با این چیزا چطور خوابشان میبرده.»
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نيلوفر
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
من زیرورو میکردم. کاغذها سرخ میشدند، خودشان را جمع میکردند، سیاه میشدند و گر میکشیدند. گرمم شده بود. هی میگفت: «زیروروش کن، فخرالنساء.» خاطرات جد کبیر بود. جلد چرمیاش اصلاً نمیسوخت. شازده گفت: «حتماً یادش رفته بنویسد که چطور آنهمه آدم را فرموده زندهزنده، گچ بگیرند. حتماً یادش رفته بنویسد که چطور سرِ آن پسره را گوشتاگوش بریده. راستی فخرالنساء، تو نمیدانی چرا پدربزرگ مادرش را کشت، آنهم توی خانهٔ آقا؟»
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نيلوفر
@baamanbekhaan
من زیرورو میکردم. کاغذها سرخ میشدند، خودشان را جمع میکردند، سیاه میشدند و گر میکشیدند. گرمم شده بود. هی میگفت: «زیروروش کن، فخرالنساء.» خاطرات جد کبیر بود. جلد چرمیاش اصلاً نمیسوخت. شازده گفت: «حتماً یادش رفته بنویسد که چطور آنهمه آدم را فرموده زندهزنده، گچ بگیرند. حتماً یادش رفته بنویسد که چطور سرِ آن پسره را گوشتاگوش بریده. راستی فخرالنساء، تو نمیدانی چرا پدربزرگ مادرش را کشت، آنهم توی خانهٔ آقا؟»
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نيلوفر
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
انتخاب طرف هرچه بیدلیلتر باشد بهتر است. کسی که برای کشتن یک آدم دنبال بهانه میگردد هم قاتل است و هم دروغگو، تازه دروغگویی که میخواهد سر خودش کلاه بگذارد. اگر خواستی بکشی دلیل نمیخواهد. باید سر طرف، سینهٔ طرف را هدف بگیری و ماشه را بچکانی، همین. ببین، از اجداد والاتبار یاد بگیر. وقتی شکار پیدا نمیکردند، آدم میزدند، بچهها را حتی. میایستادند و نگاه میکردند، به دستها و پاهایشان که جمع میشد و تکان میخورد و به آن چشمها که خیره به آدم نگاه میکرد.
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نيلوفر
@baamanbekhaan
انتخاب طرف هرچه بیدلیلتر باشد بهتر است. کسی که برای کشتن یک آدم دنبال بهانه میگردد هم قاتل است و هم دروغگو، تازه دروغگویی که میخواهد سر خودش کلاه بگذارد. اگر خواستی بکشی دلیل نمیخواهد. باید سر طرف، سینهٔ طرف را هدف بگیری و ماشه را بچکانی، همین. ببین، از اجداد والاتبار یاد بگیر. وقتی شکار پیدا نمیکردند، آدم میزدند، بچهها را حتی. میایستادند و نگاه میکردند، به دستها و پاهایشان که جمع میشد و تکان میخورد و به آن چشمها که خیره به آدم نگاه میکرد.
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نيلوفر
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖
اگر محکوم به حرف بیفتد و وراجی کند، خفیهنویس چطور میتواند آنهمه را به ذهن بسپارد یا بنویسد و به عرض برساند؟ کدام حرکت وکدام جمله را بهیاد خواهد داشت و کدام را از یاد خواهد برد؟ با گردآوردن این جملههای نامربوط و گسسته و آن حرکاتی که تنها در لحظهٔ وقوع دارای ارزش است چطور میتوان به عمق گوشت و پوست و رگ و عصب یک آدم رسید؟ یا کسی را از نو ساخت؟ نکند باید محکوم و خفیهنویس آزاد باشند؟ دو آزاد در میان دیوارهای بلند و سرگرم با باغچهای و حوضی و بیدی و چندصد جلد کتاب؟ و من؟ من...
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نيلوفر
@baamanbekhaan
اگر محکوم به حرف بیفتد و وراجی کند، خفیهنویس چطور میتواند آنهمه را به ذهن بسپارد یا بنویسد و به عرض برساند؟ کدام حرکت وکدام جمله را بهیاد خواهد داشت و کدام را از یاد خواهد برد؟ با گردآوردن این جملههای نامربوط و گسسته و آن حرکاتی که تنها در لحظهٔ وقوع دارای ارزش است چطور میتوان به عمق گوشت و پوست و رگ و عصب یک آدم رسید؟ یا کسی را از نو ساخت؟ نکند باید محکوم و خفیهنویس آزاد باشند؟ دو آزاد در میان دیوارهای بلند و سرگرم با باغچهای و حوضی و بیدی و چندصد جلد کتاب؟ و من؟ من...
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نيلوفر
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖
وقتی آدم به تاریکی نگاه میکند، به آنجا، میداند که چه چیزها ممکن است باشد، اما نمیداند چهها میگذرد. برای همین است که در تاریکی خیلی خبرهاست. شبهایی که دیروقت میآمدم میدانستم که کنار پنجره نشسته است، توی تاریکی... به تاریکی نگاه میکرده و... و شاید اصلاً در تمام آن مدت فخرالنساء چشمهایش را بسته بوده، و یا خواب بوده و... و توی خواب؟
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نيلوفر
@baamanbekhaan
وقتی آدم به تاریکی نگاه میکند، به آنجا، میداند که چه چیزها ممکن است باشد، اما نمیداند چهها میگذرد. برای همین است که در تاریکی خیلی خبرهاست. شبهایی که دیروقت میآمدم میدانستم که کنار پنجره نشسته است، توی تاریکی... به تاریکی نگاه میکرده و... و شاید اصلاً در تمام آن مدت فخرالنساء چشمهایش را بسته بوده، و یا خواب بوده و... و توی خواب؟
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نيلوفر
@baamanbekhaan
#معرفی_کتاب
عنوان: #زوربای_یونانی
نویسنده: #نیکوس_کازانتزاکیس
ترجمهٔ: #محمد_قاضی
ناشر: #نشر_خوارزمی
چاپ سوم: ۱۳۸۹
۴۳۸صفحه
@baamanbekhaan
عنوان: #زوربای_یونانی
نویسنده: #نیکوس_کازانتزاکیس
ترجمهٔ: #محمد_قاضی
ناشر: #نشر_خوارزمی
چاپ سوم: ۱۳۸۹
۴۳۸صفحه
@baamanbekhaan