ای کاش زندگی واقعی هم منطق داستانها را داشت: شخصیتهایی با اعمال آگاهانه، دلایلی پنهان که آشکار میشوند، حرکت همهچیز بهسمت یک نقطهی واحد، پدیدارشدن ثبات بیرحمانهی جهان، منتهیشدن همهچیز به یک تصویر ثابت، تحت کنترل، سفارشی و منطقی.
#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مککان
#ابراهیم_فتوت
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مککان
#ابراهیم_فتوت
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
مراسم تدفین به مثابهی یکی از شاخصههای زندگی است، ملاکی برای تشخیص اینکه یک نفر چطور زندگی کرده است. مقدار اشکهایی که ریخته میشود. پارهکردن لباسها، تعداد عزادارانی که تصمیم میگیرند در مراسم حاضر شوند، مدتی که افراد بعد از مراسم آنجا میمانند. کاراگاهان حتی گاهی اوقات به این نتیجه رسیدهاند که میتوانند تمایلات جنسی مرحوم را فقط با نگریستن به لباسهای عزاداران بفهمند: هرچه لبهی لباسها بالاتر باشد، زندگی جاهطلبانهتر است. نمیشود اسم این را یک فرمول ریاضی گذاشت، اما از طرفی برای خیلی چیزها توضیحی وجود ندارد و درک ما از زندگی دیگران در واقع همان درکی است که از زندگی خودمان داریم واین حقیقتی است که با مرگ اطرافیانمان برجسته میشود.
#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مککان
#ابراهیم_فتوت
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مککان
#ابراهیم_فتوت
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
و چگونه است که گذشتهی دور انباشته از شخصیتهاست، درحالیکه زمان اینقدر متزلزل و بیروح است؟ این گفته متعلق به فاکنر نبود که «گذشته نمرده، و حتی نگذشته است»؟ زمان حال چیز خندهداری است؛ اصولاً نمیتواند وجود داشته باشد. به مجرد اینکه از آن آگاه میشویم، سپری میشود و دیگر حال نیست. اینطوری ما مدام در گذشته بهسر میبریم، حتی هنگامی که در حال رؤیاپردازی دربارهی آینده هستیم. مطمئناً این یکی از مضامین غزلهای شکسپیر یا از شخص دیگری است، هرچند بهسختی آنها را بهخاطر میآورم: امواجی که رو به ساحل میآیند، دقایق شتابان عمرمان، رنج پنهانمان.
#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مککان
#ابراهیم_فتوت
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مککان
#ابراهیم_فتوت
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
ما از لبهی صخرهای به لبهی صخرهای دیگر میپریم. گاهی هم زمین میخوریم؛ بعضی وقتها با یک تصادم شدید، اما این بخشی از معامله با عمر است. خاطرات هنوز به اندازهی کافی چابکاند.
#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مککان
#ابراهیم_فتوت
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مککان
#ابراهیم_فتوت
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
آخرین باری که با یک نفر دعوا کردم کنار کانالِ رویال بود، که بعد از سیلیخوردن از یک پسر کولی کلههویجی، زمین خوردم. یکی از دندانهای پشتی فکم لق شد. مدام زبانم را رویش میکشیدم و دردش را چک میکردم. مثل عیالوارشدن، که آدم سعی میکند دردهای کوچکی را که هر روز پدیدار میشوند، سطحی بگیرد. نوید آرامش بیشتر از مکافات زندگی دوام میآورد.
#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مککان
#ابراهیم_فتوت
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مککان
#ابراهیم_فتوت
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
هرچه نسبت به زمان آگاهتر میشویم، کمتر از آن بهره میبریم. هرچه بیشتر در مضیقهی زمان قرار میگیریم، وقت بیشتری طلب میکنیم. این هم از شاخصهای عدالت است، البته اگر چنین کلمهای اصلاً وجود داشته باشد.
#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مککان
#ابراهیم_فتوت
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مککان
#ابراهیم_فتوت
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
وقتی کتابش به دستش رسید بلافاصله ترجمه را آغاز کرد. داستانی از زوجی میانسال که دو فرزندشان را از دست داده بودند و او به لغت Sh’khol برخورده بود. مدتها به دنبال مابهازای مناسبی برای این لغت در انگلیسی بود. قطعاً موارد مشابهی در انگلیسی وجود داشت: بیوه یا حتی یتیم، اما اسم یا صفتی وجود نداشت که پدر و مادری را توصیف کند که فرزندشان را از دست دادهاند. هیچ مابهازایی در زبان ایرلندی، روسی، فرانسوی یا آلمانی وجود نداشت. در زبان سانسکریت معادل Vilomah، در عربی ثکل یا ثاکله موجود بود، اما باز هم معادلی در انگلیسی نیافت. نبودِ معادل مناسب در انگلیسی برای مدتها روحش را عذاب میداد. میخواست به متن وفادار بماند، معادلهای زیادی به ذهنش رسید و آنها را در متن گذاشت تا در نهایت داغدار را انتخاب کرد؛ داغدیدن باز هم آنچنان دقیق نبود. حکایتی نداشت، آهنگی درونش نبود، Bereaved.
#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مککان
#ابراهیم_فتوت
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مککان
#ابراهیم_فتوت
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖
با ضعفی مفرط پا به سن میگذارد. چیزی که اکنون آزارش میدهد کندیِ برخاستن از خواب صبحگاهی، تحلیلرفتن بیناییاش، یا دردهای سینهاش که روزبهروز بیشتر میشوند نیست؛ بلکه نقصان حافظه است - اینکه چطور گذشته به این راحتی فراموشش میشود، یا اکنون که چگونه سپری میشود، یا اینکه چطور گاهی این دو با هم برخورد میکنند - طوری که وقتی شکنجهگرش را در تلویزیون میبیند مطمئن نیست که آیا قوهی تخیلش دارد فریبش میدهد یا اینکه آن مرد از صافی حافظهاش عبور کرده و از گذرگاهی به درازای سیوهفت سال گذشته است تا با اشتباهی فاحش دستش بیندازد، یا اینکه واقعاً خودش است که اینک با آسودگی وخویشتنداری و ظاهری آراسته د اخبار شبانگاهی ظاهر شده است.
#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مککان
#ابراهیم_فتوت
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
با ضعفی مفرط پا به سن میگذارد. چیزی که اکنون آزارش میدهد کندیِ برخاستن از خواب صبحگاهی، تحلیلرفتن بیناییاش، یا دردهای سینهاش که روزبهروز بیشتر میشوند نیست؛ بلکه نقصان حافظه است - اینکه چطور گذشته به این راحتی فراموشش میشود، یا اکنون که چگونه سپری میشود، یا اینکه چطور گاهی این دو با هم برخورد میکنند - طوری که وقتی شکنجهگرش را در تلویزیون میبیند مطمئن نیست که آیا قوهی تخیلش دارد فریبش میدهد یا اینکه آن مرد از صافی حافظهاش عبور کرده و از گذرگاهی به درازای سیوهفت سال گذشته است تا با اشتباهی فاحش دستش بیندازد، یا اینکه واقعاً خودش است که اینک با آسودگی وخویشتنداری و ظاهری آراسته د اخبار شبانگاهی ظاهر شده است.
#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مککان
#ابراهیم_فتوت
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
#دربارهی_شاعر (مقدمهی مترجم)
آنا آندییو گارینکو به سال ۱۸۸۹ در اودسای اکراین زاده شد. وی بعدها نام خود را به آنا آخماتوا تغییر داد. در سال ۱۹۱۰ با شاعر و نظریهپرداز مهم روس نیکلا گومیلف ازدواج کرد. پس از مدت کوتاهی نشر شعرهایش را آغاز کرد و به همراه گومیلف یکی از چهرههای اصلی در نهضت آکمهایسم به شمار آمد. آکمهایسم - که همانندیهایی با نوشتههای تی.ای.هیوم در انگلیس و مکتب ایماژیسم دارد - بر روشنی بیان و صناعت هنری تأکید میکرد، به مثابهی پادزهری در مقابل سبک به پایان رسیده و بیان گُنگ سمبولیسم در اواخر قرن نوزدهم روسیه.
انقلاب روسیه بر زندگانی آن دو تأثیری هیجانانگیز گذاشت، گرچه خیلی زود دلسرد شدند. آنا آخماتوا با این همه با اعدام دوست و همسر پیشینش گومیلف در ۱۹۲۱ به دست بلشویکها در شگفتی فروماند. کمونیستها مدعی بودند به انقلاب خیانت کرده است. زندانیشدن پسرشان لو گومیلف در ۱۹۳۸ تا اندازهی زیادی او را به سکوت کشاند. وی تا مرگ استالین، در زندان و اردوگاهها باقی ماند و بعده با شکستن یخها در جنگ سرد رهایی یافت. با این همه، آنا آخماتوا بار دیگر ازدواج کرد و سپس بار سوم. همسر سومش در ۱۹۴۹ دستگیر شد و بعدها در ۱۹۵۳ در اردوگاهی در سیبری جان داد. نوشتههایش از سال ۱۹۲۵ تا ۱۹۴۰ تلویحاً تکفیر و آنگاه پس از پایان جنگ جهانی دوم دوباره ممنوع شدند. برخلاف بسیاری از معاصران ادبیاش، هرگز نه مهاجرت کرد و نه تبعید شد.
حکومت استالینی بر او جفا میکرد. نشر کتابهایش را باز میداشت و او را دشمنی خطرناک بهشمار میآورد، اما در همانحال که بهخاطر شعرهای آغازینش مورد توجه مردم بود و حتی استالین چندان آشکارا بر او نمیتاخت، زندگی آخماتوا سخت میگذشت. بزرگترین شعرش «رکوییم» (آمرزشخوانی) رنج مردم روسیه را در یوغ استالین بیان میکند - بهویژه غذاب زنانی که با آخماتوا در بیرون زندانها به صف میایستادند، زنانی که مانند او صبورانه انتظار میکشیدند، با حسی از اندوهی عظیم و ناتوانی، تا بخت آورند و قرص نان یا پیامی کوتاه به شوهران و پسران و دلدادگان خود بفرستند.
شاعر در سال ۱۹۶۵ از طرف دانشگاه اکسفورد دکترای افتخاری دریافت کرد. آخماتوا در ۱۹۶۶ در لینگراد درگذشت.
@baamanbekhaan
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
#دربارهی_شاعر (مقدمهی مترجم)
آنا آندییو گارینکو به سال ۱۸۸۹ در اودسای اکراین زاده شد. وی بعدها نام خود را به آنا آخماتوا تغییر داد. در سال ۱۹۱۰ با شاعر و نظریهپرداز مهم روس نیکلا گومیلف ازدواج کرد. پس از مدت کوتاهی نشر شعرهایش را آغاز کرد و به همراه گومیلف یکی از چهرههای اصلی در نهضت آکمهایسم به شمار آمد. آکمهایسم - که همانندیهایی با نوشتههای تی.ای.هیوم در انگلیس و مکتب ایماژیسم دارد - بر روشنی بیان و صناعت هنری تأکید میکرد، به مثابهی پادزهری در مقابل سبک به پایان رسیده و بیان گُنگ سمبولیسم در اواخر قرن نوزدهم روسیه.
انقلاب روسیه بر زندگانی آن دو تأثیری هیجانانگیز گذاشت، گرچه خیلی زود دلسرد شدند. آنا آخماتوا با این همه با اعدام دوست و همسر پیشینش گومیلف در ۱۹۲۱ به دست بلشویکها در شگفتی فروماند. کمونیستها مدعی بودند به انقلاب خیانت کرده است. زندانیشدن پسرشان لو گومیلف در ۱۹۳۸ تا اندازهی زیادی او را به سکوت کشاند. وی تا مرگ استالین، در زندان و اردوگاهها باقی ماند و بعده با شکستن یخها در جنگ سرد رهایی یافت. با این همه، آنا آخماتوا بار دیگر ازدواج کرد و سپس بار سوم. همسر سومش در ۱۹۴۹ دستگیر شد و بعدها در ۱۹۵۳ در اردوگاهی در سیبری جان داد. نوشتههایش از سال ۱۹۲۵ تا ۱۹۴۰ تلویحاً تکفیر و آنگاه پس از پایان جنگ جهانی دوم دوباره ممنوع شدند. برخلاف بسیاری از معاصران ادبیاش، هرگز نه مهاجرت کرد و نه تبعید شد.
حکومت استالینی بر او جفا میکرد. نشر کتابهایش را باز میداشت و او را دشمنی خطرناک بهشمار میآورد، اما در همانحال که بهخاطر شعرهای آغازینش مورد توجه مردم بود و حتی استالین چندان آشکارا بر او نمیتاخت، زندگی آخماتوا سخت میگذشت. بزرگترین شعرش «رکوییم» (آمرزشخوانی) رنج مردم روسیه را در یوغ استالین بیان میکند - بهویژه غذاب زنانی که با آخماتوا در بیرون زندانها به صف میایستادند، زنانی که مانند او صبورانه انتظار میکشیدند، با حسی از اندوهی عظیم و ناتوانی، تا بخت آورند و قرص نان یا پیامی کوتاه به شوهران و پسران و دلدادگان خود بفرستند.
شاعر در سال ۱۹۶۵ از طرف دانشگاه اکسفورد دکترای افتخاری دریافت کرد. آخماتوا در ۱۹۶۶ در لینگراد درگذشت.
@baamanbekhaan
اکنون بالش
از هر دو روی گرم است
شمع دیگری
میمیرد، کلاغها فریاد میکشند
آنجا، بیسرانجام.
همه شب هیچ نخوابیدم،
خیلی دیر است به خواب بیندیشم...
چه سفیدی بیتابانهای
در ژرفای سفید پرده.
سلام، بامدادان خوش!
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
از هر دو روی گرم است
شمع دیگری
میمیرد، کلاغها فریاد میکشند
آنجا، بیسرانجام.
همه شب هیچ نخوابیدم،
خیلی دیر است به خواب بیندیشم...
چه سفیدی بیتابانهای
در ژرفای سفید پرده.
سلام، بامدادان خوش!
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
@baamanbekhaan