با من بخوان📚
180 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
#برشی_از_متن_كتاب 📖


چنین است که آدم خودش را خلاص می‌کند. از من بشنو، ارباب، و بدان که راه دیگری برای نجات دادن نیست جز اینکه آدم از هرچه هوس می‌کند به حد اشباع بخورد، نه اینکه خود را از آن محروم کند. آره، رفیق، تو چطور می‌توانی خودت را از شر شیطان خلاص کنی جز اینکه خودت یک برابر و نیم او شیطان بشوی؟
ص۲۸۲


#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی



@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

می‌خواهد بلغاری باشد یا یونانی، برای من فرقی نمی‌کند. خوب است یا بد؟ این تنها چیزی است که من امروز دربارهٔ کسی می‌پرسم. و حتی درحال حاضر که دارم رو به پیری می‌روم، به نمکی که می‌خورم قسم، مثل اینکه دیگر کم‌کم این را هم نمی‌پرسم. آره، رفیق، آدم‌ها خوب باشند یا بد، دل من به حال همه‌شان می‌سوزد. وقتی من آدم بدبختی را می‌بینم، ولو به‌ظاهر نشان بدم که به من مربوط نیست، دلم به حالش می‌سوزد وبا خود می‌گویم که این بیچاره هم می‌خورد، می‌نوشد، عشق‌بازی می‌ورزد و می‌ترسد؛ او نیز خدایی دارد و شیطانی؛ او نیز خواهد مرد، زیر خاک خواهد خوابید و طعمهٔ کرم‌ها خواهد شد. ای بیچاره! ما همه برادریم و همه طعمه‌ای هستیم برای کرم‌ها!
ص۳۲۲


#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

علت اینکه دنیا درحال حاضر به چنین وضع اسفناکی افتاده این است که همه کارشان را نیمه‌کاره انجام می‌دهند؛ افکارشان را نیمه‌کاره بیان می‌کنند و گناهکار بودن یا پرهیزگار بودنشان هم نیمه‌کاره است. ای بابا! تا آخر برو و محکم بکوب، و نترس، موفق خواهی شد . خداوند از نیمه شیطان بسیار بیش از شیطان تمام‌عیار نفرت دارد!
ص۳۲۸



#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

من سندباد بحری هستم. البته منظورم این نیست که تمام دنیا را زیر پا گذاشته‌ام؛ نه به‌هیچ‌وجه! ولی من دزدی کرده‌ام، آدم کشته‌ام، دروغ گفته‌ام، با زنان بی‌شماری بوده‌ام و از همهٔ احکام سرپیچی کرده‌ام. مثلاً از چند تا؟ ده‌تا؟ و ای کاش بیست‌تا و پنجاه‌تا و صدتا بودند تا از همهٔ آنها سرپیچی می‌کردم! و با این وصف اگر خدایی وجود داشته باشد من ابداً نمی‌ترسم از اینکه در روز قیامت در پیشگاهش حاضر شوم. نمی‌دانم چطوری توضیح بدهم که تو بفهمی. من خیال نمی‌کنم هیچ‌یک از این چیزها اهمیتی داشته باشد. یعنی خدا همهٔ هوش و حواس خود را متوجه این کرم‌های زمینی کرده است و حساب و کتاب هر کاری که آنها می‌کنند نگاه می‌دارد؟ یعنی اگر یکی از این کرم‌های نر به روی کرم مادهٔ بغل‌دستی خود پرید یا در جمعهٔ مقدس یک لقمه گوشت خورد، خدا در آن بالا غضب می‌کند، دعوا راه می‌اندازد و اوقاتش تلخ می‌شود؟ باه! بروید پیِ کارتان، ای کشیش‌های سورچرانی که شکمتان از فرط سوپ خوردن بالا آمده است!
ص۳۳۴



#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی


@baamanbekhaan
-خب زوربا، خدا ممکن است برای چیزی که خورده‌ای از تو بازخواست نکند، ولی برای کارهایی که کرده‌ای حتماً خواهد کرد.

-ولی من به تو می‌گویم که از این بابت هم بازخواست نخواهد کرد. لابد به من خواهی گفت تو زوربای بی‌سواد از کجا این را می‌دانی؟ مطمئنم که می‌دانم. چون من مثلاً اگر دو پسر می‌داشتم که یکی عاقل و مرتب و صرفه‌جو و پرهیزگار بود و دیگری رذل و پرخور و عیاش و حرامی، بدیهی است که هر دو را بر سر سفرهٔ خود راه می‌دادم، و نمی‌دانم چرا که حتی از دومی بیشتر هم خوشم می‌آمد. شاید از این نظر که او بیشتر به من شبیه می‌بود؟ ولی چه کسی به تو می‌گوید که من بیش از کشیش استفان که روزها و شب‌های خود را به عبادت و به جمع کردن سکه می‌گذراند، به خدا شبیه نیستم؟
ص۳۳۴




#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

درحالی‌که به درد و اندوه زوربا غبطه می‌خوردم با خود گفتم: این است مرد واقعی! مردی خون‌گرم و قرص‌استخوان که وقتی غصه دارد قطرات درشت اشک واقعی از دیده می‌ریزد و وقتی شاد است شادی خود را با گذراندن از غربال ظریف معتقدات ماوراء‌الطبیعه ضایع نمی‌کند.
ص۳۵۴



#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#محمد_قاضی


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

من به تو می گویم ارباب، که هرچه در این دنیا روی می‌دهد ظالمانه است! ظالمانه! و منِ کرم خاکی، منِ حلزون، زوربانام، آن را تأیید نمی‌کنم! چرا باید جوانها بمیرند و این پیرهای قراضه بمانند؟ چرا بچه‌های کوچک می میرند؟ من پسربچه‌ای داشتم دیمیتری کوچولوی من - که او را در سه‌سالگی از دست دادم، و هرگز - می‌شنوی؟ - هرگز این ظلم را بر خدا نمی‌بخشایم. در روز مرگم اگر این خدا روی ظاهرشدن در جلوِ مرا داشته باشد و اگر به‌راستی خدا باشد باید از خجالت آب شود. بله او از روی من، من حلزون زوربانام، خجالت خواهد کشید.
ص۳۵۱


#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

«مشتی خاک، آری مشتی خاک است که گرسنه‌اش می‌شد، می‌خندید و می‌بوسید، مشتی خاک که می‌گریست، ولی حالا چه؟ آخر چه کسی ما را به روی زمین می‌آورد و چه کسی ما را می‌برد؟»

***پاورقی:
در دایره‌ای که آمد و رفتن ماست
آن را نه بدایت نه نهایت پیداست

کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
«خیام»
ص۳۷۴


#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

آدمی از همان بدو تولد پُر از کرم است ولی نمی‌توان آنها را دید و فقط وقتی فهمیدند که آدم دارد بو‌ می‌گیرد همه، سفید سفید - به سفیدی پنیر - از سوراخ‌های خود شروع به پایین آمدن می‌کنند.
ص۳۷۶


#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی


@baamanbekhaan
-ما به منزلهٔ کرم‌های کوچکی هستیم، کرم‌های بسیار ریز، روی برگ کوچکی از یک درخت عظیم. این برگ کوچک همان زمین ماست. برگ‌های دیگر ستارگانی هستند که تو به شب آنها را درحال حرکت می‌بینی. ما روی برگ‌ کوچک خودمان راه می‌رویم درحالی‌که کنجکاوانه به بررسی آن مشغولیم. آن را بو‌ می‌کنیم می‌بینیم که بوی خوب یا بد می‌دهد؛ آن را می‌چشیم می‌بینیم که خوردنی است، روی آن می‌کوبیم می‌بینیم که صدا می‌دهد و مثل یک موجود زنده فریاد می‌کند.
تنی چند از آدمیان که از دیگران جسورترند به انتهای برگ هم می‌رسند. ما از آنجا با چشم کاملاً باز و گوش‌به‌زنگ، به‌طرف خلاء خم می‌شویم و بر خود می‌لرزیم: در زیر پای خود پرتگاه هولناک را حدس می‌زنیم، صدای برگ‌های دیگر این درخت عظیم را از دور می‌شنویم، حس می‌کنیم که شیرهٔ نباتی از ریشه‌های درخت بالا می‌آید و قلب ما متورم می‌شود. و ما که بدین‌گونه با تمام جسم و جان به روی پرتگاه خم شده‌ایم و از وحشت برخود می‌لرزیم، از آن لحظه به بعد شروع به...

-خوب، چه شروع می‌شود؟ چرا سکوت کردی؟

-... خطر بزرگ شروع می‌شود، زوربا. عده‌ای سرگیجه می‌گیرند و هذیان می‌گویند، برخی می‌ترسند و می‌کوشند پاسخی بیابند که به ایشان قوت قلب بدهد و لذا می‌گویند: «خدا». گروهی نیز در انتهای برگ بامتانت و شجاعت به پرتگاه می‌نگرند و می‌گویند: «خوشم می‌آید!»

زوربا گفت:
- من هر لحظه به مرگ می‌اندیشم و به آن می‌نگرم و از آن نمی‌ترسم. با این وصف هرگز نمی‌گویم که «خوشم می‌آید» هرگز!
نه من هیچ از مرگ خوشم نمی‌آید و با آن موافق نیستم.
نه من از آنها نیستم که گردنم را گوسفندوار جلو مرگ دراز کنم و بگویم: «بیا سرم را ببُر تا زود به بهشت بروم!»
ص۳۸۳


#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی



@baamanbekhaan