با من بخوان📚
180 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
#درباره‌_کتاب
#جاي_خالي_سلوچ روایت ساده‌ایست از زندگی یک خانواده‌ی پنج نفره در روستایی به اسم #زمینج .داستان از جایی شروع می‌شه که مادر این خانواده یک روز صبح متوجه می‌شه که همسرش رفته ...
و از آن به‌بعد ناچار می‌شه به تنهایی مسئولیت زندگی و بچه‌ها رو به عهده بگیره، در شرایطی که زمینی هم که از طریق آن امرار معاش می‌کردند از دست می‌دن!
به خاطر مشکلات مالی ناچار میشه برخلاف میل خودش و بچه‌هاش در برخی موارد، تن به خواسته‌های اطرافیان بده ولی ناامید نمی‌شه.

#درباره_نویسنده
#محمود_دولت_آبادی متولد ۱۳۱۹، نویسنده‌ی کتاب‌های شناخته شده‌ای چون #کلیدر، #روزگار_سپری_شده_مردم_سالخورده، #سلوک و همینطور نمایشنامه‌ها و فیلمنامه‌های متعدد، در روستای دولت آباد سبزوار متولد شدند.

ایشون این کتاب و سال۱۳۵۸ طی ۷۰ روز نوشتن که البته داستان طی سه سالی که زندان بودن، به ذهنشون خطور کرده.
‌ زمينج، روستایی خیالی‌ست که از نام زمین گرفته شده و اسامی شخصیت‌ها بر اساس نقشی که در داستان دارند، انتخاب شده.
این کتاب، به چندین زبان ترجمه شده.

#شخصیت_های_داستان
محوریت داستان یک خانواده‌ی پنج نفره‌س که البته حضور بستگان و آشنایان در داستان و اتفاقاتی که با ورود آنها رخ می‌ده، داستان و زیباتر می‌کنه.
قهرمان اصلی داستان مادر خانواده«مِرگان»، نمونه‌ی بارز یک زن مقاوم، وفادار و عاشقه که تلاش می‌کنه جای خالی همسرش، «سلوچ»و پر کنه.
سه فرزند داره به نام‌های «عباس،»،«اَبراو »و «هاجر». اسامی شخصیت‌ها، محلی‌ست و بسیار زیباست.

#نظر_شخصی
این کتاب، در عین حال که داستان زندگی یک خانواده‌ی پنج نفره رو نمایش می‌ده، به توصیف رویدادها می‌پردازه.
من داستان هایی که موضوع ساده‌ای دارن ولی نثر زیبایی دارن و از توصیفات و آرایه‌های خاصی استفاده می‌کنن، دوست دارم.
با خوندن کتاب #ماه_و_آتش
‌از #چزاره_پاوزه هنگامی ‌که نویسنده به توصیف زادگاهش در یکی از روستاهای ایتالیا می‌پرداخت، بارها یاد قلم استاد می‌افتادم.
علاوه بر توصیفات بی‌نظیر این کتاب، نویسنده به جایگاه زن اهمیت خاصی داده و حضور موثر مِرگان و صبر و شکیبایی ایشون رو در برابر مشکلات به وضوح نشون داده .
داستان زندگی به ظاهر ساده‌ی مردمانی روستایی که شاید برای ما زیاد ملموس نباشه،
ولی قطعا دلنشینه و گاهی غم انگیز!
‌ وقتی برای اولین بار اسم کتاب و دیدم، فکر می‌کردم داستان درباره‌ی سلوچ باشه، ولی با خوندن کتاب متوجه شدم که در واقع به جای #جاي_خالي_سلوچ ، «حضور پُررنگ مِرگان» هدف اصلی و موضوع داستان بود.


@baamanbekhaan
Forwarded from اتچ بات
#گزیده‌ی_منتخب📚

شب‌های تابستان وقتی که برای شب‌زنده‌داری زیر درخت کاج می‌نشستیم، یا در حیاط روی الوار، رهگذرها دمِ دروازه می‌ایستادند. زن‌ها می‌خندیدند. یکی از استبل بیرون می‌آمد.
حرف‌ها همیشه با آمدن پیرها پایان می‌گرفت که می‌گفتند: «آره. آره. جوان‌ها... دختر خانم‌ها... به بزرگ شدنتان فكر كنيد... پدر بزرگ‌های ما هم همين را می‌گفتند... یک روز می‌رسد كه نوبت شماست.»
آن‌وقت‌ها عقلم قد نمی‌داد كه اين بزرگ‌شدن به چه معناست.
تصور می‌كردم فقط از پس كارهای دشوار برآمدن است، مثل خريدن یک‌جفت ورزا، قيمت‌گذاشتن روی انگور، كاركردن با دستگاه خرمن‌كوب.
نمی‌دانستم كه بزرگ‌شدن يعنی گذاشتن و رفتن.
پيرشدن.
ديدن مرگ آدم‌ها.

#ماه_و_آتش
#چه_زاره_پاوزه
#م_طاهر_نوكنده
#نشر_گمان