#شروع_داستان
امروز مامان مُرد. شاید هم دیروز. نمیدانم. تلگرامی از خانهٔ سالمندان به دستم رسید: « مادر درگذشت. مراسم تدفین فردا. بااحترام.» این چیزی را نمیرساند. شاید هم دیروز بوده است.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
امروز مامان مُرد. شاید هم دیروز. نمیدانم. تلگرامی از خانهٔ سالمندان به دستم رسید: « مادر درگذشت. مراسم تدفین فردا. بااحترام.» این چیزی را نمیرساند. شاید هم دیروز بوده است.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📖
در تاریکیِ زندانِ متحرکم میتوانستم یکبهیک ، انگار از ته فرسودگیام، همهی صداهای آشنای شهری را که دوستش داشتم و آن ساعتی از روز را که معمولا خوش بودم، بیرون بکشم.
فریاد روزنامه فروشها در هوایی که بیرمق شده بود ، صدای آن چند پرندهی آخرِ مانده در میدان، فریاد ساندویچفروشها ، قیژ قیژ ترامواها در پیچهای تند در بالای شهر ، و آن همهمه در آسمان ، پیش ار آنکه شب بریزد روی بندر. همهی اینها مسیری را برایم مشخص میکرد که پیش از رفتنم به زندان آنقدر خوب میشناختم ، و حالا کور از این مسیر میگذشتم .
بله، همان ساعتی بود که مدتها پیش ، ساعت رضایت خاطر کاملم بود. آنوقتها چیزی که همیشه منتظرم بود شبی بود با خوابی آسوده و بی کابوس. و حالا اما چیزی عوض شده بود، چون جایی که باید برمیگشتم سلولم بود و چیزی که باید منتظرش میشدم روز بعد. انگار زیر آسمان تابستان آن گذر آشنا، به همان راحتی که به خواب معصومانه ختم میشد، میتوانست به زندان هم ختم شود.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
در تاریکیِ زندانِ متحرکم میتوانستم یکبهیک ، انگار از ته فرسودگیام، همهی صداهای آشنای شهری را که دوستش داشتم و آن ساعتی از روز را که معمولا خوش بودم، بیرون بکشم.
فریاد روزنامه فروشها در هوایی که بیرمق شده بود ، صدای آن چند پرندهی آخرِ مانده در میدان، فریاد ساندویچفروشها ، قیژ قیژ ترامواها در پیچهای تند در بالای شهر ، و آن همهمه در آسمان ، پیش ار آنکه شب بریزد روی بندر. همهی اینها مسیری را برایم مشخص میکرد که پیش از رفتنم به زندان آنقدر خوب میشناختم ، و حالا کور از این مسیر میگذشتم .
بله، همان ساعتی بود که مدتها پیش ، ساعت رضایت خاطر کاملم بود. آنوقتها چیزی که همیشه منتظرم بود شبی بود با خوابی آسوده و بی کابوس. و حالا اما چیزی عوض شده بود، چون جایی که باید برمیگشتم سلولم بود و چیزی که باید منتظرش میشدم روز بعد. انگار زیر آسمان تابستان آن گذر آشنا، به همان راحتی که به خواب معصومانه ختم میشد، میتوانست به زندان هم ختم شود.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📖
هیچ چیز بدتر از محاکمه کردن یک آدم به جای آدم دیگر نیست.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
هیچ چیز بدتر از محاکمه کردن یک آدم به جای آدم دیگر نیست.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📖
جایی خوانده بودم که آدم در زندان بالاخره زمان را گم میکند. اما وقتی این را خوانده بودم خیلی معنایش را نفهمیده بودم . نفهمیده بودم چهطور روزها میتوانند در آنِ واحد هم کوتاه باشند هم طولانی . بیتردید طولانی برای گذراندن، اما آنقدر کشدار که دستآخر با هم قاطی میشوند. دیگر اسم ندارند تنها کلمههایی که برایم معنایی داشتند دیروز و فردا بودند.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
جایی خوانده بودم که آدم در زندان بالاخره زمان را گم میکند. اما وقتی این را خوانده بودم خیلی معنایش را نفهمیده بودم . نفهمیده بودم چهطور روزها میتوانند در آنِ واحد هم کوتاه باشند هم طولانی . بیتردید طولانی برای گذراندن، اما آنقدر کشدار که دستآخر با هم قاطی میشوند. دیگر اسم ندارند تنها کلمههایی که برایم معنایی داشتند دیروز و فردا بودند.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📖
«به عمرم آدم به سرسختی تو ندیدهام. همهی جانیهایی که پیش از تو پیش من آوردند همهشان با دیدن این صلیب که نشانهی رنج است به گریه افتادهاند.»
میخواستم جواب بدهم که دلیلش دقیقا این بوده که آنها واقعا جانی بودهاند. اما متوجه شدم که من هم مثل آنها هستم. مسئله فقط این بود که نمیتوانستم به این فکر عادت کنم.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
«به عمرم آدم به سرسختی تو ندیدهام. همهی جانیهایی که پیش از تو پیش من آوردند همهشان با دیدن این صلیب که نشانهی رنج است به گریه افتادهاند.»
میخواستم جواب بدهم که دلیلش دقیقا این بوده که آنها واقعا جانی بودهاند. اما متوجه شدم که من هم مثل آنها هستم. مسئله فقط این بود که نمیتوانستم به این فکر عادت کنم.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📖
حتی وقتی در جایگاه متهم هستی، باز برایت جالب است که دیگران راجع به تو حرف بزنند.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
حتی وقتی در جایگاه متهم هستی، باز برایت جالب است که دیگران راجع به تو حرف بزنند.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📖
لذت واداشتن آدمها که به حرفت گوش کنن خیلی دوام ندارد.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
لذت واداشتن آدمها که به حرفت گوش کنن خیلی دوام ندارد.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📖
گوش میدادم و میشنیدم که میگویند من باهوش هستم . اما درست نمیفهمیدم چهطور صفاتی که برای یک آدم عادی صفت خوب است میتواند برای یک مجرم تبدیل به اتهامی وحشتناک بشود.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
گوش میدادم و میشنیدم که میگویند من باهوش هستم . اما درست نمیفهمیدم چهطور صفاتی که برای یک آدم عادی صفت خوب است میتواند برای یک مجرم تبدیل به اتهامی وحشتناک بشود.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📖
پرسید چرا مامان را به خانهی سالمندان فرستادهام. جواب دادم چون پولش را نداشتم برایش پرستار بگیرم.
پرسید یعنی پس شما این وسط از حق خودتان گذشتید، و من جواب دادم مامان و من دیگر هیچ توقعی از هم ، یا از هر کس دیگر نداشتیم ؛ و هر دومان به زندگیهای تازهمان عادت کرده بودیم.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
پرسید چرا مامان را به خانهی سالمندان فرستادهام. جواب دادم چون پولش را نداشتم برایش پرستار بگیرم.
پرسید یعنی پس شما این وسط از حق خودتان گذشتید، و من جواب دادم مامان و من دیگر هیچ توقعی از هم ، یا از هر کس دیگر نداشتیم ؛ و هر دومان به زندگیهای تازهمان عادت کرده بودیم.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖
گفت:« تو جوانی و فکر کنم از اینجور زندگی بدت نیاید.»
گفتم بله اما راستش فرقی ندارد، همین است که هست. بعد پرسید واقعا نمیخواهم تغییری در زندگیام بدهم؟
گفتم آدمها هیچ وقت نمیتوانند زندگیشان را عوض کنند، هر زندگی حُسن خودش را دارد و من از زندگيام ، اینجا، بههیچ وجه ناراضی نیستم .
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
گفت:« تو جوانی و فکر کنم از اینجور زندگی بدت نیاید.»
گفتم بله اما راستش فرقی ندارد، همین است که هست. بعد پرسید واقعا نمیخواهم تغییری در زندگیام بدهم؟
گفتم آدمها هیچ وقت نمیتوانند زندگیشان را عوض کنند، هر زندگی حُسن خودش را دارد و من از زندگيام ، اینجا، بههیچ وجه ناراضی نیستم .
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan