با من بخوان📚
180 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
#برشی_از_متن_کتاب📖

هرگز زیاده خاکسار مباشید اما هم در آن وقت که در حضور کسی هستید آشکارا او را بستایید و هم در غیبت وی اگر احتمال معقولی می‌رود که آنچه می‌گویید به گوش او برسد. هرگز فرصت گفتن کلامی محبت‌آمیز را از کف مدهید. همان‌طور که هرگز نشد که کالینگوود*در ملک خود جایی صاف ببیند مگر آنکه دانهٔ بلوطی از جیب بیرون کشد و بر آن اندازد، شما نیز در سراسر زندگی با ستایش‌های خود چنین کنید. دانهٔ بلوط چیزی نمی‌ارزد؛ اما شاید تخته چوبی پُربها گردد.


*دریادار انگلیسی که در سال ۱۸۰۵ فرماندهی ناوگان دریایی بریتانیا را عهده‌دار شد.




#بازار_خودفروشی
#ویلیام_تکری
#منوچهر_بدیعی
#نشر_نیلوفر
ص۲۴۴


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب📖

مارهایی هستند که آدم گرمشان می‌کند و بعداً به آدم نیش می‌زنند. گداهایی هستند که شما سوارکارشان می‌کنید و اول کسی که زیر لگد اسب آنها پامال می‌شود خود شما هستید.


#بازار_خودفروشی
#ویلیام_تکری
#منوچهر_بدیعی
#نشر_نیلوفر
ص۲۶۱


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب📖

امی با اندوه گفت «کاش به من محبت پیدا می‌کردند. همیشه با من سرد بودند.»

جورج پاسخ داد «طفلک من، به تو هم اگر دویست‌هزار لیره داشتی محبت پیدا می‌کردند. اینها را این‌جور بار آورده‌اند. جامعهٔ ما جامعهٔ پول‌وپله است. ما در میان صرافان و کله‌گنده‌های بازار شهر زندگی می‌کنیم که لعنت بر همه‌شان باد و هرکس که با آدم حرف می‌زند صدای جرینگ‌جرینگ لیره‌های جیبش را درمی‌آورد.»



#بازار_خودفروشی
#ویلیام_تکری
#منوچهر_بدیعی
#نشر_نیلوفر
ص۲۶۵


@baamanbekhaan
#برشی‌_از‌_متن‌_کتاب📖

اهل بازار خودفروشی به اقتضای طبیعت خود دلبستهٔ ثروتمندان می‌شوند. وقتی آدم‌های ساده‌تر همواره مهیای آنند که به کامیابی‌های بزرگ با نظری پُرمهر بنگرند، اگر عوام‌به پول حسن نظر داشته باشند، واضح است که خواص چه حسن نظر بیشتری خواهند داشت! سیلاب محبت‌هاشان سرازیر می‌شود تا به استقبال پول بیاید و خوشامد بگوید. مردم دلچسب پولدار را که می‌بینند در دم مهرشان می‌جنبد. کسانی را می‌شناسم که به خود اجازه نمی‌دهند در دوستی کسی که شأن و مقام نداشته باشد غرق شوند. اما آنجا که به‌جا باشد سرکیسهٔ محبت را شل می‌کنند.



#بازار_خودفروشی
#ویلیام_تکری
#منوچهر_بدیعی
#نشر_نیلوفر
ص۲۶۸


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب📖

کسانی که می‌خواهند کتاب تاریخ را به کناری بگذارند و در این‌باره بیندیشند که اگر فلان واقعهٔ شومی که واقعاً روی داده است رخ نمی‌داد چه واقعه‌ای ممکن بود در عالم پیش آید، بی‌تردید این فکر به ذهنشان رسیده است که ناپلئون به‌راستی چه موقع بدی را برای بازگشت از الب و پروازدادن عقاب خود از خلیج سان‌خوان به نوتردام در نظر گرفت. تاریخ‌نویسانی که جانب ما را نگاه می‌دارند می‌گویند که قشون‌های دولت‌های متفقین همه به‌قدرت خدا آمادهٔ جنگ بودند و حاضر بودند که به یک اشاره بر سر امپراتور الب بریزند. در میان فرصت‌جویان با کرّ و فرّی که در وین گرد آمده بودند و به مقتضای حکمت خود کشورهای اروپا را تکه‌تکه می‌کردند، ریشه‌های نزاع چنان بود که اگر کسی که همهٔ آنان از اون نفرت و بیم داشتند بازنگشته بود قشون‌هایی که بر ناپلئون غلبه کرده بودند با یکدیگر به جنگ برمی‌خاستند. پادشاهی قشونی تمام‌عیار آراسته بود زیرا لهستان را تیول خود کرده بود و عزم آن داشت که آن را نگه دارد، پادشاه دیگری نیمی از ساکسونی را غصب کرده بود و هوس آن داشت که مورد تصرف خود را حفظ کند؛ سومی چشم به ایتالیا دوخته بود. هرکدام به حرص و آز دیگری اعتراض می‌کردند و اگر آن مرد کرسی در محبس خود آن‌قدر صبر می‌کرد تا همهٔ این کسان به جان هم بیفتند، می‌توانست بی‌دردسر بازگردد و سلطنت کند. اما اگر چنین می‌شد، آن‌وقت بر سر داستان ما و دوستان ما چه می‌آمد؟ اگر هر قطره که در دریاست خشک شود از دریا چه می‌ماند؟



#بازار_خودفروشی
#ویلیام_تکری
#منوچهر_بدیعی
#نشر_نیلوفر
ص۳۵۵،۳۵۶



@baamanbekhaan
«ای کاش غیر از خود ما هیچ زنی در این مهمانی نباشد.»
لیدی بلانش که شب قبل ضمن رقص والسی که از واردات جدید بود ساعت‌ها در آغوش جورج از حال رفته بود جیغ‌زنان گفت «خدای رحیم، مامان، شما که گمان نمی‌کنید زنش را بیاورد. مردها را می‌شود تحمل کرد اما زن‌هایشان دیگر...»
ارل پیر گفت «تازه با زنش ازدواج کرده است. شنیده‌ام زن مامانی قشنگی دارد.»
مادر گفت «بلانش جانم، به‌نظر من حالا که بابا مایل است برود ما هم باید برویم اما دیگر لازم نیست در انگلیس آنها را به‌جا بیاوریم، یادت باشد.» از این‌رو پس‌از‌آنکه تصمیم گرفتند آشنای جدید خود را در خیابان باند نادیده بگیرند و رضایت دادند به اینکه در بروکسل پول شام آنان را بدهد، بزرگواری خود را از این راه ثابت کردند که زن او را ناراحت کنند و این زن را با دقت تمام از گفتگو کنار بگذارند. این هم نوعی بزرگواری است که زنان نژادهٔ انگلیسی در آن دستی بسزا دارند. برای کسی که حکیمانه در بازار خودفروشی رفت و آمد می‌کند تماشای رفتار بانویی مجلل با زنان فرودست‌تر درس عبرت بسیار نیکویی است.


#بازار_خودفروشی
#ویلیام_تکری
#منوچهر_بدیعی
#نشر_نیلوفر
ص۳۵۸


@baamanbekhaan
غصه‌خوردن بیهوده است و غرق‌شدن در احساسات آدم را فقط درمانده‌تر می‌سازد.


#بازار_خودفروشی
#ویلیام_تکری
#منوچهر_بدیعی
#نشر_نیلوفر
ص۳۷۸


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب📖

اگر می‌دانستیم که یاران و‌ خویشان عزیز ما دربارهٔ ما چه می‌اندیشند دنیایی که در آن به سر می‌بریم به صورتی در می‌آمد که از وداع با آن غرق شادی می‌شدیم و در چنان وضع روحی و‌ وحشت مدامی به سر می‌بردیم که ابداً طاقت نمی‌آوردیم.


#بازار_خودفروشی
#ویلیام_تکری
#منوچهر_بدیعی
#نشر_نیلوفر
ص۳۸۹


@baamanbekhaan
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ 📚📚📚

کتاب #بازار_خودفروشی از #ویلیام_تکری که توسط #نشر_نیلوفر و با ترجمهٔ بی‌بدیل #منوچهر_بدیعی منتشر شده است، در این کانال معرفی شد. با زدن بر روی هشتگ #فهرست_کتاب‌های_معرفی‌شده می‌توانید نظر شخصی من و حدود ۴۵ گزیدهٔ منتخب از این کتاب را مطالعه کنید.


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید.
@baamanbekhaan
#معرفی_کتاب📚
عنوان #همنوايی_شبانه‌ی_اركستر_چوب‌ها
نویسنده #رضا_قاسمی
ناشر #نشر_نیلوفر
تعداد صفحات ۲۰۷

#درباره‌ی_كتاب
داستان از زبان اول‌شخص است. مردی كه به دلايلی به كشور فرانسه مهاجرت كرده و با افراد مختلفی در یک ساختمان شش‌طبقه زندگی می‌كند. مبتلا به سه بيماری مختلف است: وقفه‌های زمانی، خودانگار پنداری، و آينه، كه در داستان تمام اين بيماری‌ها با ذكر مثال توضيح داده شده است.
ناگفته نماند كه راوی داستان پارانويا هم دارد و گاهی آن‌قدر منفی به اتفاقات نگاه می‌کند كه تا مرز جنون پيش می‌رود و داستان را جذاب‌تر می‌كند.
برای مثال، شكسته‌شدن پنجره‌ی اتاقش را طوری توصيف می‌كند كه درنهايت به بريدن سرِ عابرِ پياده‌ای در تخيلاتش ختم می‌شود. درحالی‌كه درگير شرايط دشوارِ پس از مهاجرت است، دستخوش حوادثی می‌شود كه بسيار عجيب و تاحدودی باورنکردنی‌ست.
برای مثال، بخشی از داستان از زبان یک مقتول روايت می‌شود و بخشی از آن از زبان یک سگ!

#درباره‌ی_نويسنده
#رضا_قاسمی، متولد ١٣٢٨در اصفهان، نويسنده‌ی كتاب و نمايشنامه‌های متعدد و نوازنده و آهنگساز موسيقی ايرانی است.
كتاب #همنوايی_شبانه‌ی_اركستر_چوب‌ها اولين‌بار در سال ١٩٩١ در امريكا منتشر شد و سپس در ايران و برنده‌ی جوايز متعددی شد.
در این کتاب از سبک رئاليسم جادويی به بهترين شكل ممكن استفاده شده است.
از ديگر آثار او می‌توان به #چاه_بابل، #وردی_كه_بره‌ها_می‌خوانند، و نمايشنامه‌های #ماهان_كوشيار و #اتاق_تمشيت اشاره كرد.

#معرفی_شخصيت‌ها
شخصيت‌های داستان (همسايگان ساختمان) ثابت‌اند. اما مرتب اسامی آنها عوض می‌شود كه دليلش را متوجه نشدم. انگار ذهن نويسنده آشفتگی خاصی داشته. سه شخص تأثیرگذار رعنا، سيّد و پروفت است. علاوه بر اين، نويسنده با دو فرشته در طول داستان در ارتباط است كه خودش آن دو را نام‌گذاری كرده است.

#نظر_شخصی
نويسنده آن‌قدر زيبا واقعيت و خيال را در هم آميخته كه به‌سختی می‌‌شود اين دو را از هم متمايز کرد.
اين كتاب در ابتدا مانند یک معما ذهن را درگیر می‌کند، اما به‌مرور به تمام سؤالاتی كه از ابتدای داستان با مخاطب همراه است، پاسخ می‌دهد. مثلاً به مرور متوجه می‌شویم كه علت نام‌گذاری اين كتاب چه بوده و يا چرا راوی داستان نمی‌تواند خودش را در آينه ببيند.

از دیگر بخشه‌های خوب کتاب، توصيف زيبای نويسنده از بيماری فراموشیِ يكی از همسايگان به نام ماتيلد است، گرچه گاهی مسائل خیلی گنگ می‌شود.

چون نويسنده آهنگساز هم هست، صداهای پيرامون را بسيار زيبا توصيف كرده، ازجمله اركسترِ ارّه‌ی برقی، همنوايی ميخ و چكش، و صداهايی از اين قبيل كه آنها را «سازهای كوبی» ناميده است.

@baamanbekhaan