#برشی_از_متن_کتاب 📚
نمیدانی سالومه که پوست مفرغی من با پوست نقرهای تو چه شفقی میسازند. همیشه یکی مثل تو را صدا میزدم. برایم فرقی نداشت کجایی باشد. فقط بشنود... ولی حالا که تو را دیدهام، حس میکنم که دارم نگاه میشوم. به من خیرهاند. صدایی نیست. فقط دیده میشوم و... توی رودخانهٔ خشک دیگر قانع شدم، تو نفهمیدی که سیلِ مردهها تو را نمیبرد... من نباید بگویم بمان خودت باید بخواهی. بخواهی که بفهمی. ترا به خدا، کاری بکن که لایقش باشی که بفهمی.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۱۳۰
@baamanbekhaan
نمیدانی سالومه که پوست مفرغی من با پوست نقرهای تو چه شفقی میسازند. همیشه یکی مثل تو را صدا میزدم. برایم فرقی نداشت کجایی باشد. فقط بشنود... ولی حالا که تو را دیدهام، حس میکنم که دارم نگاه میشوم. به من خیرهاند. صدایی نیست. فقط دیده میشوم و... توی رودخانهٔ خشک دیگر قانع شدم، تو نفهمیدی که سیلِ مردهها تو را نمیبرد... من نباید بگویم بمان خودت باید بخواهی. بخواهی که بفهمی. ترا به خدا، کاری بکن که لایقش باشی که بفهمی.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۱۳۰
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
پدرم همیشه میگفت شکوه و ناله نکن از زندگی. طوری زندگی کن که مرگ بهقصد تو و برای تو بیاید، نه که سر راهش از کنارت بگذرد. چنان برو که از پا افتاده باشد وقتی به تو میرسد.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۱۳۴
@baamanbekhaan
پدرم همیشه میگفت شکوه و ناله نکن از زندگی. طوری زندگی کن که مرگ بهقصد تو و برای تو بیاید، نه که سر راهش از کنارت بگذرد. چنان برو که از پا افتاده باشد وقتی به تو میرسد.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۱۳۴
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
دوروها چقدر خوب با هم کنار میآیند، وقتی که همدیگر را میشناسند... بانو، از زخم کتف و فلجشدن دستم نبود که خراب شدم، وقتی ریختم پایین که توی چشم کسانی که آمده بودند عیادتم، دیدم که آمدهاند رنجم را ببینند، نالهام را بشنوند، چون هیچوقت از من ندیده بودند، نشنیده بودند. خوشحالی دیدم توی چشمهایشان. مگر چی را بهیاد میآورم که اینهمه با من دشمنند. حالا فهمیدهام که رفیقهایم این همه سال ته دل دشمنم بودهاند...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۱۴۸
@baamanbekhaan
دوروها چقدر خوب با هم کنار میآیند، وقتی که همدیگر را میشناسند... بانو، از زخم کتف و فلجشدن دستم نبود که خراب شدم، وقتی ریختم پایین که توی چشم کسانی که آمده بودند عیادتم، دیدم که آمدهاند رنجم را ببینند، نالهام را بشنوند، چون هیچوقت از من ندیده بودند، نشنیده بودند. خوشحالی دیدم توی چشمهایشان. مگر چی را بهیاد میآورم که اینهمه با من دشمنند. حالا فهمیدهام که رفیقهایم این همه سال ته دل دشمنم بودهاند...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۱۴۸
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
ماهان! آدما اونجور که تو میبینیشون نیسنها! چرا به همهکس اینطور اطمینان میکنی؟ نامرد زیاده، چاکریم، مخلصیم میگن، ولی تو دلشون میخوان سر به تنت نباشه. بعد یه چیزی هم طلبکارت میشن تازه. انگار وظیفهات بوده...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۱۹۲
@baamanbekhaan
ماهان! آدما اونجور که تو میبینیشون نیسنها! چرا به همهکس اینطور اطمینان میکنی؟ نامرد زیاده، چاکریم، مخلصیم میگن، ولی تو دلشون میخوان سر به تنت نباشه. بعد یه چیزی هم طلبکارت میشن تازه. انگار وظیفهات بوده...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۱۹۲
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
کلمات چیزی را در وجود من دارند میسوزانند. وقتی در بیتهای حافظ هستند فرق دارند با وقتی که در یک اعلامیهٔ تند دولت نظامی چپانده شدهاند وحشت آورند. وقتی دارم با آدمهای معمولی حرف میزنم میآیند توی دهانم. کلمات گنده و پرطنطنه... بعضیهایشان کودنند، زود خودشان را لو میدهند، بعضیها موذیاند.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۱۳
@baamanbekhaan
کلمات چیزی را در وجود من دارند میسوزانند. وقتی در بیتهای حافظ هستند فرق دارند با وقتی که در یک اعلامیهٔ تند دولت نظامی چپانده شدهاند وحشت آورند. وقتی دارم با آدمهای معمولی حرف میزنم میآیند توی دهانم. کلمات گنده و پرطنطنه... بعضیهایشان کودنند، زود خودشان را لو میدهند، بعضیها موذیاند.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۱۳
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
زیاد دلت شور نزند. مردم فراموشکارند. همیشه همینطور بوده، خبرهای چند روز قبل از یادشان میرود و سرگرم خبرهای تازه می شوند. مرا هم چند ماهی که بگذرد فراموش میکنند.
#شرقبنفشه (داستان هزار و یک شب)
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۱۵
@baamanbekhaan
زیاد دلت شور نزند. مردم فراموشکارند. همیشه همینطور بوده، خبرهای چند روز قبل از یادشان میرود و سرگرم خبرهای تازه می شوند. مرا هم چند ماهی که بگذرد فراموش میکنند.
#شرقبنفشه (داستان هزار و یک شب)
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۱۵
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
کلمهها اول کلمه میشوند لامصبها، حفظ میشوند، بیمعنی میشوند، بیخاصیت... میگویی یعنی هیچ، یعنی باد هوا از تو سوراخ دهن... میفهمی؟ میفهمید؟ بعد یکدفعه میفهمی که خیلی موذیاند. موذیتر از روحهای هزارساله... شرور... شرور...
#شرقبنفشه (داستان هزار و یک شب)
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۱۹
@baamanbekhaan
کلمهها اول کلمه میشوند لامصبها، حفظ میشوند، بیمعنی میشوند، بیخاصیت... میگویی یعنی هیچ، یعنی باد هوا از تو سوراخ دهن... میفهمی؟ میفهمید؟ بعد یکدفعه میفهمی که خیلی موذیاند. موذیتر از روحهای هزارساله... شرور... شرور...
#شرقبنفشه (داستان هزار و یک شب)
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۱۹
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
میگویند سکوت سیسالهات را بشکن، حالا حقیقت را میتوانی بگویی، نه تشکیلاتی مانده و نه مرامی... میگویم خب تلاش من هم همین است، ولی در این دنیای سایهسار که گذشته و آینده مثل تصاویر نقش شده بر دو آینهٔ روبهرو، موذیانه در هم طنین یافتهاند، چه میتوانم بگویم یا چه باید بگویم...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۳۰
@baamanbekhaan
میگویند سکوت سیسالهات را بشکن، حالا حقیقت را میتوانی بگویی، نه تشکیلاتی مانده و نه مرامی... میگویم خب تلاش من هم همین است، ولی در این دنیای سایهسار که گذشته و آینده مثل تصاویر نقش شده بر دو آینهٔ روبهرو، موذیانه در هم طنین یافتهاند، چه میتوانم بگویم یا چه باید بگویم...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۳۰
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
آب مثل کابوس است خانم، اگر از آن بترسی تسخیرت میکند، وگرنه میرساندت به قصر فرعون...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۳۷
@baamanbekhaan
آب مثل کابوس است خانم، اگر از آن بترسی تسخیرت میکند، وگرنه میرساندت به قصر فرعون...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۳۷
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب📖
گفت «آخرین نوشتهام همین مقاله خواهد بود.»
گفتم «هیچ نوشتهای آخرین نیست، ادامه دارد کلماتش، مثل رود که بی ما جریان دارد، فریاد زدم «کلمات... کلمات... کلمات... پیرمردها کمطاقتند، غرید «بازی تمام شده، حالا میتوانی حرف بزنی، مرا هم به شک انداختهای. بگو کنار آن رود لعنتشده چه اتفاقی افتاد. پرسیدم «حقیقت را میخواهید یا واقعیت را...»
این آخرین حرف بود. زل زدیم به یکدیگر... برای همین است که میگویم سادهلوح نباشید، خبر روزنامه را باور نکنید، قلب استاد هیچ عیب و علتی نداشت... اصلاً قلبی بزرگ هرگز سکته نمیکند... به من بگویید حقیقت را میخواهید یا واقعیت را، تا بگویم...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۴۴
@baamanbekhaan
گفت «آخرین نوشتهام همین مقاله خواهد بود.»
گفتم «هیچ نوشتهای آخرین نیست، ادامه دارد کلماتش، مثل رود که بی ما جریان دارد، فریاد زدم «کلمات... کلمات... کلمات... پیرمردها کمطاقتند، غرید «بازی تمام شده، حالا میتوانی حرف بزنی، مرا هم به شک انداختهای. بگو کنار آن رود لعنتشده چه اتفاقی افتاد. پرسیدم «حقیقت را میخواهید یا واقعیت را...»
این آخرین حرف بود. زل زدیم به یکدیگر... برای همین است که میگویم سادهلوح نباشید، خبر روزنامه را باور نکنید، قلب استاد هیچ عیب و علتی نداشت... اصلاً قلبی بزرگ هرگز سکته نمیکند... به من بگویید حقیقت را میخواهید یا واقعیت را، تا بگویم...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۴۴
@baamanbekhaan