با من بخوان📚
180 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
«اونایی که مثل ما تو مزرعه‌ها و دامداریا ‌کار می‌کنن، مادرمرده‌ها خیلی تنهان. تنهاتر از اینا هیچ‌جا پیدا نمی‌شه! نه کس‌وکاری دارن، نه یه سوراخی که بگن خونه‌شونه! می‌رسن به یه مزرعه، جون می‌کنن، یه خرده پول که تو جیبشون چرخید می‌رن شهر و می‌ذارنش پای الواطی، خلاصه می‌دنش به باد هوا. از خماری هنوز به خودشون نیومده می‌بینی تو یه مزرعه‌ی دیگه دارن جون می‌کنن. نه امروزی، نه فردایی!»

گل از گل لنی شکفت. گفت: «آره... آره... حالا از خودمون بگو!»

جورج ادامه داد: «ولی ما، من و تو، وضعمون فرق می‌کنه. ما فکر فردامون هستیم! ما یکی رو داریم که باش حرف بزنیم، یکی رو داریم که فکرمون باشه، غصه‌مونو بخوره. ما مجبور نیستیم چون جایی نداریم، بریم کافه و پولمونو بذاریم پای بطری. اونای دیگه اگه بیفتن زندون باید همون‌جا بپوسن. چون هیچ‌کسو ندارن فکرشون باشه. ولی ما این‌جوری نیستیم.»

لنی به ریزه‌خوانی افتاد که: «آره، ما این‌جوری نیستیم. چرا؟ چون... چون من تو رو دارم که فکرم باشی و تو منو داری که فکرت باشم. همین!» و از خوشحالی خندید. «خب، حالا باقیشم بگو جورج!»
ص۲۳و۲۴


#موش‌ها_و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی


@baamanbekhaan
«شما دو نفر همیشه باهم سفر می‌کنید؟»

«معلومه! می‌شه گفت هوای همو داریم!»
با شست خود به لنی اشاره کرد و‌ گفت «این خیلی باهوش نیست. اما تا بخوای پرُزور و کاریه! خیلی پسر خوبیه! اما خب، یه‌خرده بی‌مخه! من خیلی وقته می‌شناسمش.»

اسلیم به ورای صورت جورج ماتش برده در فکر بود. گفت «خیلی کم پیدا می‌شه که دو‌ نفر باهم سفر کنن! نمی‌دونم چرا. شاید برا اینه که تو این دنیای کوفتی همه از هم می‌ترسن.»

جورج گفت «سفر با کسی که آدم بشناسه خیلی بهتره!»
ص۵۲


#موش‌ها_و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

لازم نیست آدم باهوش باشه که خوب باشه! بعضی‌وقتا انگاری درست برعکسه!
ص۶۰


#موش‌ها_‌و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

من خیلی دیدم یکی با یکی دیگه یه ساعت حرف می‌زنه و براش فرقی نمی‌کنه که طرف به حرفش گوش می‌ده، یا اصلاً حرفشو می‌فهمه یا نه! اصل کار اینه که باهم حرف می‌زنن، یا نشستن و دهنشونو چفت کردن. باقیش مهم نیس. مهم نیس! جورج می‌تونه یه خروار چرت‌وپرت برات ببافه و‌ به هیچ‌جا برنخوره. اصل کار اینه که حرف می‌زنه. همین که تنها نیس و حرف می‌زنه خودش خیلیه! خودش خیلیه!
ص۹۹


#موش‌ها_و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی


@baamanbekhaan
«شاید حالا حالیت بشه. تو جورجو داری. تو “می‌دونی” جورج برمی‌گرده. حالا خیال کن هیچ‌کسو نداشتی! خیال کن اجازه نداشتی بری تو خوابگاه با اونای دیگه ورق بازی کنی! چون سیایی! تو دوس داشتی سیا باشی؟ خیال کن مجبور بودی اینجا قوقو بشینی و فقط کتابتو بخونی. می‌تونسی تا هوا تاریک بشه نعل‌بازی کنی. اما بعد مجبور بودی تنها بشینی و کتاب بخونی. کتاب‌خوندن کیف نداره، آدم احتیاج داره یکیو داشته باشه. آدم می‌خواد یکی پهلوش باشه!»
با صدایی گریان ادامه داد: «اگه آدم کسی رو نداشته باشه دیوونه می‌شه. فرق نمی‌کنه طرف آدم کی باشه. هرکی می‌خواد باشه! اما پهلوت باشه!» و گریان ادامه داد: « من بت می‌گم. یادت باشه، آدم از تنهایی ناخوش می‌شه!»
ص۱۰۱



#موش‌ها_و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

بعضی وقتا یه چیزی می‌بینی اما نمی‌دونی اون چیز راسی راسی هست یا نه، خیاله! کسی رو نداری ازش بپرسی که اونم همون چیزو می‌بینه یا نه! هیچ‌چیزی نداری که چیزا رو پاش بذاری و از درست و نادرستش سر در بیاری. من اینجا تو این سوراخی خیلی چیزا دیدم. مست نبودم، اما نمی‌دونم خواب دیدم یا به بیداری بود. اگه یه کسی رو داشتم می‌تونست بگه خواب بودم و‌ چیزایی که دیدم تو خواب بوده. اون‌وقت خیالم راحت می‌شد. اما این‌جوری نمی‌دونم.
ص۱۰۲


#موش‌ها_‌و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی

@baamanbekhaan
«مگه من حق ندارم چراغ روشن کنم؟ برو پیِ کارت. از اتاق من برو بیرون. منو به خوابگاهتون راه نمی‌دین. منم هیچ‌کسو را نمی‌دم به اتاقم.»
«چرا تو رو را نمی‌دن؟»
«آخه سیام! اونا اونجا ورق‌بازی می‌کنن. اما من حق ندارم چون سیام. می‌گن بو گند می‌دی. منم می‌گم گند شماها دماغمو می‌سوزونه،»
ص۹۵


#موش‌ها_و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی


@baamanbekhaan
«جورج!»
«چی می‌خوای؟»
«جورج، اون خونه‌ای که گفتی مث اربابا توش زندگی می‌کنیم، همون‌جا که خرگوش نیگر می‌داریم... کی می‌خریمش؟»
جورج گفت «نمی‌دونم. اول باید پولامونو جمع کنیم. خیلی پول می‌خواد. من یه جایی رو می‌شناسم که می‌شه ارزون تمومش کرد. اما هرقدرم ارزون باشه مفت نمی‌شه خریدش!»
لنی گفت «قصه‌شو برام بگو جورج!»
«همین دیشب برات گفتم!»
«باشه جورج. بگو... دوباره تعریف کن جورج!»
«خب، باشه! پنج هکتار زمینه، با یه آسیاب بادی کوچیک، و یه خونهٔ چوبی و یه مرغدونی. یه آشپزخونه و یه باغ میوه با درختای آلبالو و هلو و زردآلو و گردوم داره، با یه ردیف بوتهٔ توت‌فرنگی و تمشک. یه مزرعهٔ یونجه‌م هست و تا دلت بخواد آب برا آبیاری مزرعه‌ها! یه خوکدونی‌ام داره!»
«خرگوش چی جورج؟»
«عجالتاً از خرگوش خبری نیست. اما کاری نداره. می‌تونیم چند تا قفس درست کنیم و خرگوش نیگر داریم. اون‌وقت می‌تونی به خرگوشا یونجه بدی!»
«آره، حتماً می‌تونم. چرا نتونم؟»
ص۸۰


#موش‌ها_و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی


@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖

زن کرلی به ریش او خندید. گفت «زیادی چرند می‌گی! من مث تو خیلی دیدم. اگه بیست سنت ته جیبت پیدا می‌شد می‌رفتی شهر دو گیلاس می‌نداختی بالا و ته گیلاسم می‌لیسیدی! من شماها رو خوب می‌شناسم!»

کَندی(از کارگران) برافروخت و رنگش سرخ‌ و سرخ‌تر شد. اما پیش از آنکه حرف‌های زن تمام شود خود را در اختیار آورد و به نرمی گفت «بله، من باید می‌دونسم. شما بهتره برین قرتونو جای دیگه بدین. ما حرفی نداریم به شما بزنیم. ما می‌دونیم چی داریم و چی نداریم. کاری‌ام نداریم که شما بدونین یا ندونین. اینه که شما بهتره برین پیِ کارتون. چون کرلی شاید خوشش نیاد زنش تو اصطبل برا یه مشت “گدا گشنه” عشوه بیاد.»
ص۱۱۰



#موش‌ها_و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی


@baamanbekhaan
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ 📚📚📚

کتاب #موش‌ها_و_آدم‌ها از #جان_استاین‌بک و ترجمهٔ بسیار خوب #سروش_حبیبی که توسط #نشر_ماهی منتشر شده است، در این کانال معرفی شد. با زدن بر روی هشتگ #فهرست_کتاب‌های_معرفی‌شده می‌توانید نظر شخصی من و حدود ۱۰ گزیدهٔ منتخب از این کتاب را مطالعه کنید.


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید.
@baamanbekhaan