#آخرین_برش_از_متن_کتاب📚
#مطالعهی_گروهی (نوبت دوم)
#نابینایی_و_فرهنگ
#گفتوگوی_اسکندر_آبادی_و_علی_امینی_نجفی
دیدهای که مردم با دیدن شخصی میگویند از چشمش پدرسوختگی میبارد؟ نابینایان همین را با صدا تجربه میکنند.
عنوان #از_چشم_نابینایان
نویسندگان #دنی_دیدرو #گرت_هوفمان #آندره_ژید
ترجمهٔ #اسکندر_آبادی
#نشر_ماهی
ص۲۷۹
@baamanbekhaan
#مطالعهی_گروهی (نوبت دوم)
#نابینایی_و_فرهنگ
#گفتوگوی_اسکندر_آبادی_و_علی_امینی_نجفی
دیدهای که مردم با دیدن شخصی میگویند از چشمش پدرسوختگی میبارد؟ نابینایان همین را با صدا تجربه میکنند.
عنوان #از_چشم_نابینایان
نویسندگان #دنی_دیدرو #گرت_هوفمان #آندره_ژید
ترجمهٔ #اسکندر_آبادی
#نشر_ماهی
ص۲۷۹
@baamanbekhaan
Forwarded from Azadeh
📚📚📚
کتاب #از_چشم_نابینایان به قلم #دنی_دیدرو، #گرت_هوفمان و #آندره_ژید و ترجمهٔ #اسکندر_آبادی که توسط #نشر_ماهی منتشر شده است، در این کانال معرفی شد. با زدن بر روی هشتگ #فهرست_کتابهای_معرفیشده میتوانید نظر شخصی من و حدود ۲۵ گزیدهٔ منتخب از این کتاب را مطالعه کنید.
📓با من در لذت خواندن کتاب همراه شوید.
@baamanbekhaan
کتاب #از_چشم_نابینایان به قلم #دنی_دیدرو، #گرت_هوفمان و #آندره_ژید و ترجمهٔ #اسکندر_آبادی که توسط #نشر_ماهی منتشر شده است، در این کانال معرفی شد. با زدن بر روی هشتگ #فهرست_کتابهای_معرفیشده میتوانید نظر شخصی من و حدود ۲۵ گزیدهٔ منتخب از این کتاب را مطالعه کنید.
📓با من در لذت خواندن کتاب همراه شوید.
@baamanbekhaan
Telegram
attach 📎
#از_متن_کتاب📚
حالت دعای مسیحی-چشمهای بسته، سرِ بهزیرگرفته-به درد مراقبه نمیخورد. این حالت بدن وضعیت روحی بسته و نوکرصفتانهای را میطلبد و مانع جسارت روحی میشود. در چنین حالتی بعید نیست خدا به سروقتتان بیاید، گردنتان را بشکند و نشان خود را بهگونهای مصیبتبار برای مدتی طولانی به جا بگذارد. برای مراقبه حالتی آزاد-اما نه مبارزهجویانه-مناسب است، و نه کرنش و خاکساری. مواظب باشید. کمی زیادهروی، و آنوقت است که مستفیض شوید و به بد روزی بیفتید.
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۱۴
حالت دعای مسیحی-چشمهای بسته، سرِ بهزیرگرفته-به درد مراقبه نمیخورد. این حالت بدن وضعیت روحی بسته و نوکرصفتانهای را میطلبد و مانع جسارت روحی میشود. در چنین حالتی بعید نیست خدا به سروقتتان بیاید، گردنتان را بشکند و نشان خود را بهگونهای مصیبتبار برای مدتی طولانی به جا بگذارد. برای مراقبه حالتی آزاد-اما نه مبارزهجویانه-مناسب است، و نه کرنش و خاکساری. مواظب باشید. کمی زیادهروی، و آنوقت است که مستفیض شوید و به بد روزی بیفتید.
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۱۴
#از_متن_کتاب 📚
خواهر در حال تزیین درخت کریسمس برای برادرهایشان تعریف کرد که هنگام ظهر به اتاقک چوبی سری زده تا کارگر مزدور را که مشغول خرد کردن هیزم بوده است برای خوردن ناهار صدا بزند. کارگر از او میپرسد: ناهار چی است؟ و او در جواب میگوید: ناهار آن چیزی است که روی میز میگذارند. بعد کارگر که عصبانی شده بوده است، تبر را بهطرف دختر پرتاب میکند و تبر کنار پای دختر، که با گیسهای بلند و بافته پا به فرار گذاشته بوده است، چند متر روی برف سُر میخورد.
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۴۴
@baamanbekhaan
خواهر در حال تزیین درخت کریسمس برای برادرهایشان تعریف کرد که هنگام ظهر به اتاقک چوبی سری زده تا کارگر مزدور را که مشغول خرد کردن هیزم بوده است برای خوردن ناهار صدا بزند. کارگر از او میپرسد: ناهار چی است؟ و او در جواب میگوید: ناهار آن چیزی است که روی میز میگذارند. بعد کارگر که عصبانی شده بوده است، تبر را بهطرف دختر پرتاب میکند و تبر کنار پای دختر، که با گیسهای بلند و بافته پا به فرار گذاشته بوده است، چند متر روی برف سُر میخورد.
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۴۴
@baamanbekhaan
#از_متن_کتاب 📚
در یک روز داغ تابستان، ماکسیمیلیان در پی دعوا با اگون، پسرعموی همسنوسالش، خواست زیر درخت گلابی به صورت او تف کند. ولی پسرعمو در آخرین لحظه خودش را پس کشید و تف ماکسیمیلیان به هدف نخورد. بعد اگون گفت: حالا تو به خدا تف کردی. پس بهزودی میمیری. بله، تو به خدا تف کردی. زنبورها وزوزکنان در هوا میچرخیدند. هوا پر بود از بوی گلابی سرخ و زردِ لهیدهی افتاده بر زمین. ماکسیمیلیان یکی از گلابیهای شل و ول را از زمین برداشت و آن را با تمام زنبورهایی که به داخل آن میوهٔ شیرین نفوذ کرده بودند، بهطرف پسرعموی پابهفرارگذاشتهاش پرت کرد و داد زد: من که به خدا تف نکردم، نه، اصلاً به خدا تف نکردم. من به این زودیها که تو فکر میکنی نمیمیرم.
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۴۵
@baamanbekhaan
در یک روز داغ تابستان، ماکسیمیلیان در پی دعوا با اگون، پسرعموی همسنوسالش، خواست زیر درخت گلابی به صورت او تف کند. ولی پسرعمو در آخرین لحظه خودش را پس کشید و تف ماکسیمیلیان به هدف نخورد. بعد اگون گفت: حالا تو به خدا تف کردی. پس بهزودی میمیری. بله، تو به خدا تف کردی. زنبورها وزوزکنان در هوا میچرخیدند. هوا پر بود از بوی گلابی سرخ و زردِ لهیدهی افتاده بر زمین. ماکسیمیلیان یکی از گلابیهای شل و ول را از زمین برداشت و آن را با تمام زنبورهایی که به داخل آن میوهٔ شیرین نفوذ کرده بودند، بهطرف پسرعموی پابهفرارگذاشتهاش پرت کرد و داد زد: من که به خدا تف نکردم، نه، اصلاً به خدا تف نکردم. من به این زودیها که تو فکر میکنی نمیمیرم.
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۴۵
@baamanbekhaan
#از_متن_کتاب 📚
یک دسته آگهی ترحیم، مربوط به درگذشتگان دهکده، پشت تمثالهای مقدس همچنان خاک میخورند. مسیح قلب تیرخوردهاش را نشان میدهد. مادرش، مریم، یک شاخه سوسن سفید در دست دارد. ستارهای نقرهگون براق، نشسته بر تارک درخت کریسمس، که اتاق با بچهها، پدر و مادر، مادربزرگ، کلفت و کارگر مزدور در آن منعکس شده است، روبهروی قلب تیرخوردهی مسیح قرار دارد. از قلب مسیح خون جاری خواهد شد، خون زیاد جاری خواهد شد، و خون مسیح بر درخت درخشان کریسمس میریزد، خون از شاخههای کاج چکهکنان شمعها و ستارهها را خاموش میکند و عروسکهای کوچک، مریم، یوسف و مسیحِ تازهبهدنیاآمده در سیلاب خون غرقه میشوند. با کسانت به کشتی برو! حیوانات را هم با خود ببر!
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۵۱
@baamanbekhaan
یک دسته آگهی ترحیم، مربوط به درگذشتگان دهکده، پشت تمثالهای مقدس همچنان خاک میخورند. مسیح قلب تیرخوردهاش را نشان میدهد. مادرش، مریم، یک شاخه سوسن سفید در دست دارد. ستارهای نقرهگون براق، نشسته بر تارک درخت کریسمس، که اتاق با بچهها، پدر و مادر، مادربزرگ، کلفت و کارگر مزدور در آن منعکس شده است، روبهروی قلب تیرخوردهی مسیح قرار دارد. از قلب مسیح خون جاری خواهد شد، خون زیاد جاری خواهد شد، و خون مسیح بر درخت درخشان کریسمس میریزد، خون از شاخههای کاج چکهکنان شمعها و ستارهها را خاموش میکند و عروسکهای کوچک، مریم، یوسف و مسیحِ تازهبهدنیاآمده در سیلاب خون غرقه میشوند. با کسانت به کشتی برو! حیوانات را هم با خود ببر!
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۵۱
@baamanbekhaan
#از_متن_کتاب 📚
بالتازار کرانابتر در یکی از موعظههایش از بالای منبر به صدای بلند گفت: تصویر جهنم ما در این دهکدهی بیخدا تقریباً میان همه دستبهدست گشته است! وای بر شما! در خانهی خدا ماسک زدن موقوف، بزک موقوف. دست نباید هنگام دعا با ناخنهای لاکزده روی هم گذاشته شود. عکس لولهشده میان موهای بورِ پفکرده نگذارید. نه، در خانهی خدا این کارها موقوف!
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۷۴
@baamanbekhaan
بالتازار کرانابتر در یکی از موعظههایش از بالای منبر به صدای بلند گفت: تصویر جهنم ما در این دهکدهی بیخدا تقریباً میان همه دستبهدست گشته است! وای بر شما! در خانهی خدا ماسک زدن موقوف، بزک موقوف. دست نباید هنگام دعا با ناخنهای لاکزده روی هم گذاشته شود. عکس لولهشده میان موهای بورِ پفکرده نگذارید. نه، در خانهی خدا این کارها موقوف!
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۷۴
@baamanbekhaan
#از_متن_کتاب 📚
ماکسیمیلیان اواخر تابستان چند بار با آشپز کشیش به جنگل رفت و آنجا یاد گرفت قارچهای خوردنی و خوشمزه را از بدمزه و سمی تمیز بدهد. چون در خانهی روستایی پدر و مادرش ترس از قارچ سمی خیلی شدید بود و در طول دههها حتی یکبار هم غذای قارچدار خورده نشده بود. آشپز میگفت این قارچ شیطان است، مواظب باش، به قارچ خدا شباهت دارد. قارچ شیطان مهلک است. قارچ شیطان را فشار بدهی، رنگش آبی میشود. ولی قارچ خدا را که فشار بدهی، رنگ عوض نمیکند. اینطوری میتوانی قارچ خدا را از قارچ شیطان تمیز بدهی.
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۸۰
@baamanbekhaan
ماکسیمیلیان اواخر تابستان چند بار با آشپز کشیش به جنگل رفت و آنجا یاد گرفت قارچهای خوردنی و خوشمزه را از بدمزه و سمی تمیز بدهد. چون در خانهی روستایی پدر و مادرش ترس از قارچ سمی خیلی شدید بود و در طول دههها حتی یکبار هم غذای قارچدار خورده نشده بود. آشپز میگفت این قارچ شیطان است، مواظب باش، به قارچ خدا شباهت دارد. قارچ شیطان مهلک است. قارچ شیطان را فشار بدهی، رنگش آبی میشود. ولی قارچ خدا را که فشار بدهی، رنگ عوض نمیکند. اینطوری میتوانی قارچ خدا را از قارچ شیطان تمیز بدهی.
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۸۰
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب📚
فکرش را بکن، ما زمان جنگ یک کشیش داشتیم که به ما میگفت تا میتوانیم دشمن بکشیم. این حرف از دهان یک کشیش درمیآمد. یکی از همقطارهای من به کشیش گفت مسیحی است و وظیفه دارد از ده فرمان خدا تبعیت کند. برگشت به کشیش گفت: فرمان پنجم را شنیدهاید؟ قتل مکن. من از آن موقع دیگر به این رداپوشها اعتقاد ندارم.
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۳۷۵
فکرش را بکن، ما زمان جنگ یک کشیش داشتیم که به ما میگفت تا میتوانیم دشمن بکشیم. این حرف از دهان یک کشیش درمیآمد. یکی از همقطارهای من به کشیش گفت مسیحی است و وظیفه دارد از ده فرمان خدا تبعیت کند. برگشت به کشیش گفت: فرمان پنجم را شنیدهاید؟ قتل مکن. من از آن موقع دیگر به این رداپوشها اعتقاد ندارم.
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۳۷۵
Forwarded from اتچ بات
📚📚📚
کتاب #وقت_رفتن به قلم #یوزف_وینکلر و ترجمهٔ #علیاصغر_حداد که توسط #نشر_ماهی منتشر شده است، در این کانال معرفی شد. با زدن بر روی هشتگ #فهرست_کتابهای_معرفیشده میتوانید نظر شخصی من و حدود ۸ گزیدهٔ منتخب از این کتاب را مطالعه کنید.
📓با من در لذت خواندن کتاب همراه شوید.
@baamanbekhaan
کتاب #وقت_رفتن به قلم #یوزف_وینکلر و ترجمهٔ #علیاصغر_حداد که توسط #نشر_ماهی منتشر شده است، در این کانال معرفی شد. با زدن بر روی هشتگ #فهرست_کتابهای_معرفیشده میتوانید نظر شخصی من و حدود ۸ گزیدهٔ منتخب از این کتاب را مطالعه کنید.
📓با من در لذت خواندن کتاب همراه شوید.
@baamanbekhaan
Telegram
attach 📎
#برشی_از_متن_کتاب 📚
#سوفیا_پتروونا
#لیدیا_چوکوفسکایا
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
وقتی خبر نخستین نجاتها اعلام شد، پشت ماشینتحریرش به گریه افتاد، اشک خوشحالی از گونهاش بر کاغذ ریخت و دو صفحه خراب شد. چشمهایش را پاک میکرد و مدام میگفت: «نه، نمیگذارند آدمها تلف شوند، نه، نمیگذارند!»
ص۴۳
@baamanbekhaan
#سوفیا_پتروونا
#لیدیا_چوکوفسکایا
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
وقتی خبر نخستین نجاتها اعلام شد، پشت ماشینتحریرش به گریه افتاد، اشک خوشحالی از گونهاش بر کاغذ ریخت و دو صفحه خراب شد. چشمهایش را پاک میکرد و مدام میگفت: «نه، نمیگذارند آدمها تلف شوند، نه، نمیگذارند!»
ص۴۳
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
هر عضو وفادار حزب را یک زن خوشگل میتواند از راه به در ببرد.
#سوفیا_پتروونا
#لیدیا_چوکوفسکایا
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
ص۶۹
@baamanbekhaan
هر عضو وفادار حزب را یک زن خوشگل میتواند از راه به در ببرد.
#سوفیا_پتروونا
#لیدیا_چوکوفسکایا
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
ص۶۹
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب
معلوم است که اسممان رفته توی لیست سیاه.
پستفطرتها! اینهمه خوک یکدفعه از کجا سروکلهشان پیدا شد؟»
سوفیا پتروونا با لحن سرزنش آمیزی گفت: «آلیک چطور میتوانی اینطوری حرف بزنی؟همین حرفها را زدی که از کامسومول بیرونت کردند.»
آلیک که لبهایش میلرزید، جواب داد: «سوفیا پتروونا! زبان تند و تیزم نبود که باعث اخراجم شد.
بهخاطر این بیرونم کردند که حاضر نشدم علیه نیکلای حرفی بزنم.»
#سوفیا_پتروونا
#لیدیا_چوکوفسکایا
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
ص۷۳
@baamanbekhaan
معلوم است که اسممان رفته توی لیست سیاه.
پستفطرتها! اینهمه خوک یکدفعه از کجا سروکلهشان پیدا شد؟»
سوفیا پتروونا با لحن سرزنش آمیزی گفت: «آلیک چطور میتوانی اینطوری حرف بزنی؟همین حرفها را زدی که از کامسومول بیرونت کردند.»
آلیک که لبهایش میلرزید، جواب داد: «سوفیا پتروونا! زبان تند و تیزم نبود که باعث اخراجم شد.
بهخاطر این بیرونم کردند که حاضر نشدم علیه نیکلای حرفی بزنم.»
#سوفیا_پتروونا
#لیدیا_چوکوفسکایا
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
ص۷۳
@baamanbekhaan
حدود ساعت ده صبح، پوپت را جلو اتاق شمارهٔ ۱۱۴ دیدم و حرفهای پروفسور ب. را برایش تکرار کردم. او گفت از اول صبح یک متخصص توانبخشی به نام دکتر ن. مشغول رسیدگی به وضع مامان است و میخواهد سوندی در بینیاش بگذارد و معدهاش را شستوشو دهد. بعد گریهکنان گفت: «اگر مامان از دست رفته، شکنجهاش چه فایدهای دارد. بهتر است بگذارند راحت بمیرد.»
#مرگی_بسیار_آرام
#سیمون_دو_بووار
#سیروس_ذکاء
#نشر_ماهی
ص ۲۸
.
#مرگی_بسیار_آرام
#سیمون_دو_بووار
#سیروس_ذکاء
#نشر_ماهی
ص ۲۸
.
دکتر ن. پارچی شیشهای پر از مایعی زردرنگ را نشانم داد و با لحنی تحکمآمیز گفت: «شما میخواستید اینها در معدهاش بماند؟» جوابی ندادم. در راهرو به من گفت: «امروز صبح، اگر این کار را نکرده بودم، چهار ساعت بیشتر دوام نمیآورد. من زندهاش کردم.» جرئت نکردم بپرسم برای چه؟
#مرگی_بسیار_آرام
#سیمون_دو_بووار
#سیروس_ذکاء
#نشر_ماهی
ص۲۹
.
#مرگی_بسیار_آرام
#سیمون_دو_بووار
#سیروس_ذکاء
#نشر_ماهی
ص۲۹
.
پدرم که مرد، یک قطره اشک هم نریختم. آن موقع به خواهرم گفتم: «در مرگ مامان هم گریه نخواهم کرد.» تا آن شب، هرگاه غم و اندوهی مرا فرا میگرفت، علتش را میدانستم. حتی وقتی چیزی مرا از پا درمیآورد، باز تنها خودم را در آن میدیدم. اما این نومیدی خارج از اختیارم بود، انگار یکی غیر از خودم در من میگریست. از دهان مادرم با سارتر حرف میزدم، یعنی در همان حالی که آن روز صبح دیده بودمش، حسرت و حقارتی بردهوار. امید، پریشانی و تنهایی - تنهایی مرگ، تنهایی زندگی - چیزهایی که مامان هیچوقت دربارهشان حرف نمیزد.
#مرگی_بسیار_آرام
#سیمون_دو_بووار
#سیروس_ذکاء
#نشر_ماهی
ص۳۳
.
#مرگی_بسیار_آرام
#سیمون_دو_بووار
#سیروس_ذکاء
#نشر_ماهی
ص۳۳
.
مامان دل خوشی از پدربزرگم نداشت و این از لابهلای حرفهایش مشهود بود: «او فقط خاله لیلیات را دوست داشت.» خاله لیلی پنج سال از مادرم کوچکتر بود. بور و سرخ و سفید بود و خواهر بزرگش به او حسادت میکرد، حسادتی بیپایان. بچه که بودم، مادرم در هوش و اخلاق مرا سرآمد همه میدانست. دائم میگفت تو شبیه خودمی و خواهرم را تحقیر میکرد. خواهرم کوچکتر از من بود، بور و سرخ و سفید بود و مادر ناخواسته داشت انتقام خواهرش را از او میگرفت.
#مرگی_بسیار_آرام
#سیمون_دو_بووار
#سیروس_ذکاء
#نشر_ماهی
ص۲۶
.
#مرگی_بسیار_آرام
#سیمون_دو_بووار
#سیروس_ذکاء
#نشر_ماهی
ص۲۶
.
داستان مادر من داستان دیگری بود: او علیه خود زندگی میکرد. سرشار از شور و شوق بود، اما تمام نیرویش را به کار میبست تا آن را پس بزند. و این رد و انکار را بهزور به خود میقبولاند. در ایام کودکی، تن و جان و روحش او را زیر آوار مقدسات و منهیات و محرمات مچاله کرده بودند. به او یاد داده بودند به خودش سخت بگیرد. در درونش زنی خونگرم و آتشینمزاج نفس میکشید، اما کجروییده و مثلهشده و بیگانه با خویشتن.
#مرگی_بسیار_آرام
#سیمون_دو_بووار
#سیروس_ذکاء
#نشر_ماهی
ص۴۹
.
#مرگی_بسیار_آرام
#سیمون_دو_بووار
#سیروس_ذکاء
#نشر_ماهی
ص۴۹
.