#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖
دختری میان آفتابگردانهای پژمرده در انتهای تابستان دراز کشیده و نسیمْ گیسوی سیاهش را به هم میریزد و صدای پدر، عاشق، شوهر، پسر، به او میگوید اینجا بمان، از نو زاده شو، ما را بگذار تا بمیریم اما تو باید زنده بمانی کنستانسیا، بهنام ما زنده بمانی، مگذار قهر و غلبهی تاریخ نابودت کند، ما را با خاطرهات حفظ کن، ما را چشمانت مُهر کن.
#کنستانسیا
#کارلوس_فوئنتس
#عبدالله_کوثری
#نشر_ماهی
ص۱۳۰
@baamanbekhaan
دختری میان آفتابگردانهای پژمرده در انتهای تابستان دراز کشیده و نسیمْ گیسوی سیاهش را به هم میریزد و صدای پدر، عاشق، شوهر، پسر، به او میگوید اینجا بمان، از نو زاده شو، ما را بگذار تا بمیریم اما تو باید زنده بمانی کنستانسیا، بهنام ما زنده بمانی، مگذار قهر و غلبهی تاریخ نابودت کند، ما را با خاطرهات حفظ کن، ما را چشمانت مُهر کن.
#کنستانسیا
#کارلوس_فوئنتس
#عبدالله_کوثری
#نشر_ماهی
ص۱۳۰
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖
میگویند بیکوف آدم مهربانی است؛ به من احترام خواهد گذاشت؛ شاید من هم به او احترام بگذارم. از یک ازدواج چه انتظار دیگری میشود داشت؟
ص۱۹۲
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
میگویند بیکوف آدم مهربانی است؛ به من احترام خواهد گذاشت؛ شاید من هم به او احترام بگذارم. از یک ازدواج چه انتظار دیگری میشود داشت؟
ص۱۹۲
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖
خطاب به نویسنده، از زبان یک زن روسی:
اینجا استالین گراده... وحشتناکترین درگیریها و نبردها اینجا اتفاق افتاده. سختترینشون... عزیز دلم، گلم... نمیشه آدم یه قلب واسه تنفر و یه قلب مجزای دیگه واسه عشق داشته باشه. آدم یه قلب بیشتر نداره، همیشه به این فکر میکنم که چطور قلبم رو، دلم رو نجات بدم.
بعد از جنگ تا مدتها از آسمون میترسیدم، حتی میترسیدم سرم رو بهطرفش بلند کنم. میترسیدم به مزرعهی شخمخورده نگاه کنم. کلاغها خیلی آروم روی خاک راه میرفتن. پرندهها خیلی زود جنگ رو فراموش کردن...
ص۳۶۴
#جنگ_چهرهی_زنانه_ندارد
#سوتلانا_الکسیویچ (برندهٔ نوبل ادبیات ۲۰۱۵)
#عبدالمجید_احمدی (ترجمه از روسی)
#نشر_چشمه
@baamanbekhaan
خطاب به نویسنده، از زبان یک زن روسی:
اینجا استالین گراده... وحشتناکترین درگیریها و نبردها اینجا اتفاق افتاده. سختترینشون... عزیز دلم، گلم... نمیشه آدم یه قلب واسه تنفر و یه قلب مجزای دیگه واسه عشق داشته باشه. آدم یه قلب بیشتر نداره، همیشه به این فکر میکنم که چطور قلبم رو، دلم رو نجات بدم.
بعد از جنگ تا مدتها از آسمون میترسیدم، حتی میترسیدم سرم رو بهطرفش بلند کنم. میترسیدم به مزرعهی شخمخورده نگاه کنم. کلاغها خیلی آروم روی خاک راه میرفتن. پرندهها خیلی زود جنگ رو فراموش کردن...
ص۳۶۴
#جنگ_چهرهی_زنانه_ندارد
#سوتلانا_الکسیویچ (برندهٔ نوبل ادبیات ۲۰۱۵)
#عبدالمجید_احمدی (ترجمه از روسی)
#نشر_چشمه
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖
زن کرلی به ریش او خندید. گفت «زیادی چرند میگی! من مث تو خیلی دیدم. اگه بیست سنت ته جیبت پیدا میشد میرفتی شهر دو گیلاس مینداختی بالا و ته گیلاسم میلیسیدی! من شماها رو خوب میشناسم!»
کَندی(از کارگران) برافروخت و رنگش سرخ و سرختر شد. اما پیش از آنکه حرفهای زن تمام شود خود را در اختیار آورد و به نرمی گفت «بله، من باید میدونسم. شما بهتره برین قرتونو جای دیگه بدین. ما حرفی نداریم به شما بزنیم. ما میدونیم چی داریم و چی نداریم. کاریام نداریم که شما بدونین یا ندونین. اینه که شما بهتره برین پیِ کارتون. چون کرلی شاید خوشش نیاد زنش تو اصطبل برا یه مشت “گدا گشنه” عشوه بیاد.»
ص۱۱۰
#موشها_و_آدمها
#جان_استاینبک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
زن کرلی به ریش او خندید. گفت «زیادی چرند میگی! من مث تو خیلی دیدم. اگه بیست سنت ته جیبت پیدا میشد میرفتی شهر دو گیلاس مینداختی بالا و ته گیلاسم میلیسیدی! من شماها رو خوب میشناسم!»
کَندی(از کارگران) برافروخت و رنگش سرخ و سرختر شد. اما پیش از آنکه حرفهای زن تمام شود خود را در اختیار آورد و به نرمی گفت «بله، من باید میدونسم. شما بهتره برین قرتونو جای دیگه بدین. ما حرفی نداریم به شما بزنیم. ما میدونیم چی داریم و چی نداریم. کاریام نداریم که شما بدونین یا ندونین. اینه که شما بهتره برین پیِ کارتون. چون کرلی شاید خوشش نیاد زنش تو اصطبل برا یه مشت “گدا گشنه” عشوه بیاد.»
ص۱۱۰
#موشها_و_آدمها
#جان_استاینبک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖
آری، او (گریبایدوف) میدانست، اما بااینهمه اشتباه کرده بود. پس اگر میدانست... چرا؟ چرا رفته بود؟
قدرت... سرنوشت... نیاز به تغییر خویشتن...
موجی از سرما چهرهاش را درنوردید.
«ما از حس کنجکاوی بیبهرهایم... مردی خارقالعاده...»
شاید دکارتی بود بیهیچ نوشتهای؟ یا ناپلئونی بدون ارتش، بدون حتی یک جوخه.
به یاد آورد: «بارتان چیست؟»
«گریباید.»
#مرگ_وزیرمختار
#یوری_نیکلایویچ_تینیانوف
#مهدی_سحابی
#نشر_ماهی
ص۵۶۸
@baamanbekhaan
آری، او (گریبایدوف) میدانست، اما بااینهمه اشتباه کرده بود. پس اگر میدانست... چرا؟ چرا رفته بود؟
قدرت... سرنوشت... نیاز به تغییر خویشتن...
موجی از سرما چهرهاش را درنوردید.
«ما از حس کنجکاوی بیبهرهایم... مردی خارقالعاده...»
شاید دکارتی بود بیهیچ نوشتهای؟ یا ناپلئونی بدون ارتش، بدون حتی یک جوخه.
به یاد آورد: «بارتان چیست؟»
«گریباید.»
#مرگ_وزیرمختار
#یوری_نیکلایویچ_تینیانوف
#مهدی_سحابی
#نشر_ماهی
ص۵۶۸
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖
هلیا! قماربازها ورقهای نشاندار را دوست نمیدارند؛ ورقهایی که همه از نشاندار بودن آن باخبر باشند. گوشهٔ شکستهٔ یک ورق، بازی را بیرنگ میکند. این رجعت ما به کودکی در بندِ دستهای سنگینیست که شوکتِ بازگشت را از میان میبرد. شاید ما نیز عروسکهای کوکی یک تقدیر بودهایم که میتوانستیم ایمان به تقدیر را مغلوبِ ایمان به خویش کنیم. حالیا ایمان شعریست، و مرد از کنار من میگذرد. به پیرمرد پول میدهم. او نمیخواهد. خسته است هلیا، فقیر نیست. خستگی، قدمها را کوتاه میکند، کوتاهتر میکند.
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۹۸
@baamanbekhaan
هلیا! قماربازها ورقهای نشاندار را دوست نمیدارند؛ ورقهایی که همه از نشاندار بودن آن باخبر باشند. گوشهٔ شکستهٔ یک ورق، بازی را بیرنگ میکند. این رجعت ما به کودکی در بندِ دستهای سنگینیست که شوکتِ بازگشت را از میان میبرد. شاید ما نیز عروسکهای کوکی یک تقدیر بودهایم که میتوانستیم ایمان به تقدیر را مغلوبِ ایمان به خویش کنیم. حالیا ایمان شعریست، و مرد از کنار من میگذرد. به پیرمرد پول میدهم. او نمیخواهد. خسته است هلیا، فقیر نیست. خستگی، قدمها را کوتاه میکند، کوتاهتر میکند.
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سیوچهارم،۹۶)
ص۹۸
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖
انسانشناسان میگفتند بناهای یادبود تأملبرانگیزتر از موزهها یا آرشیوها هستند، چون بیشتر حافظه را خطاب قرار میدهند تا تاریخ را، و حافظه دائماً تازه میشود، حال آنکه تاریخ مشروعیت گذشتهی زنده را با ثابتنگهداشتنِ آن در زمان از میان میبرد. و مورخان میگفتند که بناهای یادبود به طبقهبندی خاطرات جامعه و سازمانبخشیدن به حافظهی جمعی و نبرد علیه فراموشی در کل و فراتر از همه فراموشیهای خاص یاری میرساند و عملاً راهی برای خلق دیگر اَشکال فراموشی هم هست، و فیلسوفان میگفتند حتی فراموشی میتواند ساختاری باشد.
#شهر_فرنگ_اروپا
#پاتریک_اوئورژدنیک
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
ص۱۱۹
@baamanbekhaan
انسانشناسان میگفتند بناهای یادبود تأملبرانگیزتر از موزهها یا آرشیوها هستند، چون بیشتر حافظه را خطاب قرار میدهند تا تاریخ را، و حافظه دائماً تازه میشود، حال آنکه تاریخ مشروعیت گذشتهی زنده را با ثابتنگهداشتنِ آن در زمان از میان میبرد. و مورخان میگفتند که بناهای یادبود به طبقهبندی خاطرات جامعه و سازمانبخشیدن به حافظهی جمعی و نبرد علیه فراموشی در کل و فراتر از همه فراموشیهای خاص یاری میرساند و عملاً راهی برای خلق دیگر اَشکال فراموشی هم هست، و فیلسوفان میگفتند حتی فراموشی میتواند ساختاری باشد.
#شهر_فرنگ_اروپا
#پاتریک_اوئورژدنیک
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
ص۱۱۹
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖
هیهات! کدامیک از ماست که در این عالم خشنود باشد؟ کدامیک از ماست که به آرزوی خود رسیده یا وقتی هم که رسیده، خرسند شده باشد؟ بیایید بچهها، بیایید تا جعبه را ببندیم وعروسکها را جمع کنیم که نمایش ما به سر رسید.
#بازار_خودفروشی
#ویلیام_تکری
#منوچهر_بدیعی
#نشر_نيلوفر
ص۸۶۵
@baamanbekhaan
هیهات! کدامیک از ماست که در این عالم خشنود باشد؟ کدامیک از ماست که به آرزوی خود رسیده یا وقتی هم که رسیده، خرسند شده باشد؟ بیایید بچهها، بیایید تا جعبه را ببندیم وعروسکها را جمع کنیم که نمایش ما به سر رسید.
#بازار_خودفروشی
#ویلیام_تکری
#منوچهر_بدیعی
#نشر_نيلوفر
ص۸۶۵
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖
زنها هر یک سیاهنامهای دارند، دفترچهای ممنوع که همه باید آن را از میان ببرند. از خود میپرسم: در کجای این دفترچه راست گفتهام؟ از کارهایی که کردهام و در این صفحات منعکس شده است، کدامیک از من تصویر زیبایی باقی خواهد گذاشت؟ نمیدانم، هیچکس هم هرگز نخواهد دانست.
#دفترچه_ممنوع
#آلبا_دسسپدس
#بهمن_فرزانه
#نشر_علمیفرهنگی
ص۳۸۸
@baamanbekhaan
زنها هر یک سیاهنامهای دارند، دفترچهای ممنوع که همه باید آن را از میان ببرند. از خود میپرسم: در کجای این دفترچه راست گفتهام؟ از کارهایی که کردهام و در این صفحات منعکس شده است، کدامیک از من تصویر زیبایی باقی خواهد گذاشت؟ نمیدانم، هیچکس هم هرگز نخواهد دانست.
#دفترچه_ممنوع
#آلبا_دسسپدس
#بهمن_فرزانه
#نشر_علمیفرهنگی
ص۳۸۸
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖
«چطور شما عوضیها میتونید اینقدر بیاحساس باشید؟»
«سادهست، ما همینجوری بهدنیا اومدیم.»
#عامهپسند
#چارلز_بوکوفسکی
#پیمان_خاکسار
#نشر_چشمه
ص۱۹۵
@baamanbekhaan
«چطور شما عوضیها میتونید اینقدر بیاحساس باشید؟»
«سادهست، ما همینجوری بهدنیا اومدیم.»
#عامهپسند
#چارلز_بوکوفسکی
#پیمان_خاکسار
#نشر_چشمه
ص۱۹۵
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📚
«اولین شعر پس از سکوت»
شصتوچهار روز و شب
در آن مکان.
شیمی درمانی،
آنتی بیوتیک، جریان خون
در «کاتتر»
سرطان خون.
کی؟ من؟
در هفتادودوسالگی این فکر احمقانه را داشتم
که با آرامش در حین خواب خواهم مُرد
اما
خدایان نقشهٔ خودشان را دارند.
زیر دستگاه مینشینم،
داغون، نیم زنده
هنوز در جستجوی الهامم
اما فقط برای چند لحظه بهزندگی بازگشتهام
دیگر هیچچیز مثل همیشه نیست
من دوباره متولد شدهام
تنها چند روز بیشتر
و چند شب دیگر را
دنبال میکنم
مثل
همین
یکی.
#آویزان_از_نخ
#چارلز_بوکوفسکی
#احمد_پوری
#نشر_بوتیمار
ص۱۱۹،۱۲۰
@baamanbekhaan
«اولین شعر پس از سکوت»
شصتوچهار روز و شب
در آن مکان.
شیمی درمانی،
آنتی بیوتیک، جریان خون
در «کاتتر»
سرطان خون.
کی؟ من؟
در هفتادودوسالگی این فکر احمقانه را داشتم
که با آرامش در حین خواب خواهم مُرد
اما
خدایان نقشهٔ خودشان را دارند.
زیر دستگاه مینشینم،
داغون، نیم زنده
هنوز در جستجوی الهامم
اما فقط برای چند لحظه بهزندگی بازگشتهام
دیگر هیچچیز مثل همیشه نیست
من دوباره متولد شدهام
تنها چند روز بیشتر
و چند شب دیگر را
دنبال میکنم
مثل
همین
یکی.
#آویزان_از_نخ
#چارلز_بوکوفسکی
#احمد_پوری
#نشر_بوتیمار
ص۱۱۹،۱۲۰
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب📖
گفت «آخرین نوشتهام همین مقاله خواهد بود.»
گفتم «هیچ نوشتهای آخرین نیست، ادامه دارد کلماتش، مثل رود که بی ما جریان دارد، فریاد زدم «کلمات... کلمات... کلمات... پیرمردها کمطاقتند، غرید «بازی تمام شده، حالا میتوانی حرف بزنی، مرا هم به شک انداختهای. بگو کنار آن رود لعنتشده چه اتفاقی افتاد. پرسیدم «حقیقت را میخواهید یا واقعیت را...»
این آخرین حرف بود. زل زدیم به یکدیگر... برای همین است که میگویم سادهلوح نباشید، خبر روزنامه را باور نکنید، قلب استاد هیچ عیب و علتی نداشت... اصلاً قلبی بزرگ هرگز سکته نمیکند... به من بگویید حقیقت را میخواهید یا واقعیت را، تا بگویم...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۴۴
@baamanbekhaan
گفت «آخرین نوشتهام همین مقاله خواهد بود.»
گفتم «هیچ نوشتهای آخرین نیست، ادامه دارد کلماتش، مثل رود که بی ما جریان دارد، فریاد زدم «کلمات... کلمات... کلمات... پیرمردها کمطاقتند، غرید «بازی تمام شده، حالا میتوانی حرف بزنی، مرا هم به شک انداختهای. بگو کنار آن رود لعنتشده چه اتفاقی افتاد. پرسیدم «حقیقت را میخواهید یا واقعیت را...»
این آخرین حرف بود. زل زدیم به یکدیگر... برای همین است که میگویم سادهلوح نباشید، خبر روزنامه را باور نکنید، قلب استاد هیچ عیب و علتی نداشت... اصلاً قلبی بزرگ هرگز سکته نمیکند... به من بگویید حقیقت را میخواهید یا واقعیت را، تا بگویم...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۴۴
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📚
من همهچیز دارم، ولی دوری او اینهمه را زایل میکند. من همهچیز دارم، ولی بی وجود او اینهمه هیچ میشود.
هیچ نهانگار صدبار تصمیم گرفتهام به گردنش بیاویزم! خدا میداند چه دردی دارد اینهمه دلفریبی را در دسترس ببینی و دستت بسته باشد، آنهم جایی که دستیازیدن طبیعیترین کشش بشری است. مگر بچهها به هوای هرآنچه دلشان طلبید، دست دراز نمیکنند؟
#رنجهای_ورتر_جوان
#یوهان_ولفگانگ_گوته
#محمود_حدادی
#نشر_ماهی
ص۱۲۲
@baamanbekhaan
من همهچیز دارم، ولی دوری او اینهمه را زایل میکند. من همهچیز دارم، ولی بی وجود او اینهمه هیچ میشود.
هیچ نهانگار صدبار تصمیم گرفتهام به گردنش بیاویزم! خدا میداند چه دردی دارد اینهمه دلفریبی را در دسترس ببینی و دستت بسته باشد، آنهم جایی که دستیازیدن طبیعیترین کشش بشری است. مگر بچهها به هوای هرآنچه دلشان طلبید، دست دراز نمیکنند؟
#رنجهای_ورتر_جوان
#یوهان_ولفگانگ_گوته
#محمود_حدادی
#نشر_ماهی
ص۱۲۲
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب📚
نوع بشر چیزهای اندکی از من آموخته که هرگز فراموش نخواهد کرد.
«آرتور شوپنهاور»
#درمان_شوپنهاور
#اروین_د_یالوم
#سپیده_حبیب
#نشر_قطره
ص۵۲۶
@baamanbekhaan
نوع بشر چیزهای اندکی از من آموخته که هرگز فراموش نخواهد کرد.
«آرتور شوپنهاور»
#درمان_شوپنهاور
#اروین_د_یالوم
#سپیده_حبیب
#نشر_قطره
ص۵۲۶
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📚
خب، میدانيد، نويسنده بايد نسبت به قهرمانانش شفقت داشته باشد.
پس ماجراها را تعديل يا تحريف میكردم. بهخصوص كه حالتِ آنها مرا در موضعی قرار میداد كه خوشايند بود: میديدم ترسِ از ادبيات قويیتر است تا ترسِ از روز داوری.
#همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
@baamanbekhaan
خب، میدانيد، نويسنده بايد نسبت به قهرمانانش شفقت داشته باشد.
پس ماجراها را تعديل يا تحريف میكردم. بهخصوص كه حالتِ آنها مرا در موضعی قرار میداد كه خوشايند بود: میديدم ترسِ از ادبيات قويیتر است تا ترسِ از روز داوری.
#همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
@baamanbekhaan