با من بخوان📚
180 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
#برشی_از_متن_کتاب 📚

بلند گفت «حکماً پیمانه‌های زیادی شکسته‌ای؟» گفتم «شراب هر کدامشان فقط یک مستیِ کوتاه بدخمار داشت.» بلند شد. سایهٔ سرو از رویش رفته بود. دستش را با انگشتی برافراشته بالا برد. گفت «اصلت تشنه نبوده، اگر بودی با همان اولی مست می‌شدی، تا ابدالآباد.»


#شرق‌بنفشه
#شهریارمندنی‌پور
#نشرمرکز
ص۲۲

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
وقتی نتوانی نگاهت را سرسری و سبکسرانه روی دنیا بچرخانی، مجبور می‌شوی به همه‌چیز خیره بشوی و آن‌وقت روانِ تولد و مرگشان را می‌بینی.


#شرق‌بنفشه
#شهریارمندنی‌پور
#نشرمرکز
ص۳۹


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚

نگو حیاط کوچک است، دیوارها بلندند دل می‌گیرد. این‌همه آجر در دیوارها هست که هر کدام یک دهانند و چهار قرن عمر دارند. هر کدامشان با گِلِ رسِ پخته‌شده‌شان که خاکِ زنده‌ای بوده، برایت حکایت‌ها دارند. نگاه کن به برگ‌های درخت نارنج! تا بخواهی همه‌شان را ببینی و بهشان عادت کنی، ریخته‌اند و برگ‌های تازه‌ای سبز شده‌اند. سرو را هم داریم که شعله‌ای منجمد است و یادی از قامت بلندبالایت که دیگر بر سنگ و آسفالتِ دوزخی و زباله‌های آدم‌ها سایه نمی‌اندازد.



#شرق‌بنفشه
#شهریارمندنی‌پور
#نشرمرکز
ص۳۹


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚

هیچ مردی بی حسادت نیست. مخصوصاً اگر آن احساس مردانه‌ای که به فریب اسمش را عشق نهاده‌اند داشته باشد.


#شرق‌بنفشه
#شهریارمندنی‌پور
#نشرمرکز
ص۴۸

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚

چه عشق‌هایی که دیده شده‌اند، چه جدایی‌های تلخی، چه خیانت‌ها، و نجات‌هایی در آخرین لحظه... و بدی، همیشه، هیچ‌وقت در آخر، قهقهه نزده... طوفان شن است آیلار، و هرم تیره پشت مهِ شن، سایه‌ای‌ است که عشق را می‌ترساند.


#شرق‌بنفشه
#شهریارمندنی‌پور
#نشرمرکز
ص۶۴


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
با من حرف بزن بانو. بگو که می‌فهمی همه‌ی اینها برای توست. بگو که قلبم را می‌شنوی در وجودم که هستی. بگو که داری خاطراتم را توی سرم می‌خوانی. بخوان آن‌همه انتظار و تنهاییِ آن‌همه سال که تو را نمی‌دیدم. بخوان رنجم را محصور در میان آدم‌ها، بی‌آنکه خودم باشم، که همیشه مجبور باشم که در جلدی باشم. جلدهای ناهمخوان با روانم، نه چون این جلدم، مهمان‌پرست. بخوان اندوهم را شامگاه‌هایی که از اینجا می‌رفتی به خانه‌ات، و من تنها می‌ماندم با بوی تو پراکنده میان برگ‌های نارنج، خلیده در سایه‌ی سرو، و یاد قدم‌هایت بر زمین و سنگ. با من حرف بزن بانو...
صدای تو به من قدرت می‌دهد.



#شرق‌بنفشه
#شهریارمندنی‌پور
#نشرمرکز
ص۵۵


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚

آدما یه چیزی دور از دسترس خیال کرده‌ان اون بالا، اسمش رو هم گذاشتن عشق. زور می‌زنن که بهش برسن.


#شرق‌بنفشه
#شهریارمندنی‌پور
#نشرمرکز
ص۷۱


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚

کاش عاشق نان نمی‌خواست، لباس نمی‌خواست. اگر نان نمی‌خواست، اگر اجاره‌خانه نداشت، غمش خالص می‌شد غم عشق.

#شرق‌بنفشه
#شهریارمندنی‌پور
#نشرمرکز
ص۷۸


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚

چه خوب که هروقت گنجشکی ببینی افتاده روی برف مهتابی خانه‌ات، به‌یاد من بیفتی. چه خوب که هرگاه به‌ کسی بگویی دوستت دارم، به‌یاد ناامیدیِ من بیفتی. نگاه کن! میانهٔ دشت برف‌ گرفته، کلبهٔ سفید را. ببین رد دو جفت پا، نزدیک هم تا درِ کلبه. چرا نمی‌بینی زاغی سیاه و سفید را که بر جای پای کوچک‌تر، نوک می‌زند، ببین چه خوب است یک‌دفعه سقوط برف از شاخه‌های سر و پشت کلبه. سبزی پیدا می‌شود و شاخه کمر صاف می‌کند. و حالا هوا تاریک شده و پنجرهٔ کلبه روشن است. اسبی سفید، با تلألو مهتاب روی برف، کنار باغچهٔ کوچک کلبه ایستاده، بوتهٔ گل سرخ را بو می‌کشد. نگاه کن، در جای پاها حالا برف آب شده و سبزه‌های رخشان قد کشیده‌اند. نیمه‌شب که گرگ‌ها و زاغی‌ها به‌خواب بروند، من دست دراز می‌کنم و غنچهٔ گل سرخ را می‌چینم...


#شرق‌بنفشه
#شهریارمندنی‌پور
#نشرمرکز
ص۸۲

@baamanbekhaan