با من بخوان📚
181 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
یک شب، یک‌ ساعت فراغت، یک فرصتِ موقتی برای بودن و نگریستن، خالی از تب‌وتاب و ترس و دلهره، خالی از حساب و‌ کتاب و میزان و مقیاس و‌ اندازه برایم کافی‌ست.


#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر


@baamanbekhaan
آسمان بسته و افق قیراندود است. ابرهای سنگینِ سیمانی بالای سرم ایستاده‌اند. هوا ضخیم و زبر است و با نگاهم تصادم می‌کند. دلم گرفته است و در فکر روزهای پریشانِ آینده هستم که ناگهان، از ته خاکستری افق، از دل روزنه‌ای الهی، صورت خانه، مثل موهبتی بهشتی، شسته و معطر، ظاهر می‌شود و آرام‌آرام، پیش می‌آید. می‌بینم که آنجاست و نفس بهشتی‌اش در پسِ چیزها ‌پنهان است و می‌دانم که از آن پس، گه‌گاه، بی‌خبر به سراغم خواهد آمد و می‌دانم که در غروب‌های دم‌کرده‌ی دلگیر، در روزهای پرهیاهو و دقیقه‌های مغشوشِ تاریخ، در شب‌های تاریک ناامید و در زمان مرگ با من خواهد بود و دلم را قرار خواهد داد. این همیشه آنجا، این کامل، این بزرگ‌بانوی روح من.


#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر

@baamanbekhaan
امیرعلی می‌داند که نصف بیشتر حرف‌هایش از روی اجبار است، از روی ترس و حساب. به کاری که می‌کند اعتقاد ندارد ولی خب، بیشتر آدم‌ها از روی اجبار کار می‌کنند و چاره‌ای ندارند. ملک‌آذر نصیحتش می‌کند و حرف‌هایش قانع‌کننده است: سیاست، تجارت، حتی رفاقت، مستلزم دروغ‌های کوچک است، دروغ‌های مصلحت‌آمیز. می‌فهمی عزیزم؟ عزیزم نمی‌فهمد ولی مخالفت نمی‌کند. ملک‌آذر هنگام بحث تند‌تند حرف می‌زند و هوش زنانه‌اش تیز است. می‌تواند موضوع را بپیچاند و می‌داند خودش را چگونه تبرئه کند. صدایش را به‌موقع بالا و پایین می‌برد، به‌موقع حمله می‌کند و به‌موقع عقب می‌نشیند. امیرعلی توان مبارزه یا حوصله‌ی مخالفت با او را ندارد و تسلیم می‌شود. ملک‌آذر زن خوبی‌ست. هزار حسن دارد. می‌توان بهش تکیه داد و رویش حساب کرد و امیرعلی به قدرت زنانه و بدن محکم و قابل اعتماد او نیاز دارد. مثل یک‌جور اعتیاد. با نوشتن چند نامه‌ی تملق‌آمیز و چند دفعه تعظیم و تکریم، آن‌هم برای خاطر ملک‌آذر و اسم و اعتبار شرکت تجارتی او، دنیا به آخر نمی‌رسد.


#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر


@baamanbekhaan
بدترین کار فکرکردن در تاریکی‌ست. امیرعلی آهسته نفس می‌کشد. تکان نمی‌خورد. مطمئن است که تا چند ثانیه‌ی دیگر خوابش خواهد برد. دست ملک‌آذر روی شانه‌ی او افتاده و این دست، برخلاف همیشه سرد و‌ مزاحم است. صداهای آن شب، حرف‌ها، خنده‌ها، جرینگ‌جرینگ لیوان‌ها توی گوشش مانده است. چقدر از این مهمانی‌های ملال‌آور بدش می‌آید - همان آدم‌ها، همان بحث‌های سیاسی، همان غذاها، همان مزه‌های مکرر، مثل سوزن گرامافونی قدیمی، رسیده به انتهای صفحه‌ای مخدوش، گیرکرده روی آخرین خط، آخرین صدای بی‌معنی.
ملک‌آذر برخلاف شوهرش، عاشق مهمانی است. تحمل تنهایی و ماندن در خانه را ندارد. وزن دلهره‌انگیز دقیقه‌ها و حضور ملموس زمان آزارش می‌دهد. به آینده فکر می‌کند و دلش می‌گیرد. پیری بیشتر از مرگ او را به وحشت می‌اندازد. دوست دارد خودش را بیاراید و صورت واقعی‌اش را پنهان کند. دوست دارد دیگران نگاهش کنند و زیبایی ابدی و ته‌مانده‌ی جوانی‌اش را بستایند. دروغ‌هایشان به او قوت قلب می‌دهد. واقعیتِ بودنش وابسته به نگاه و‌ تأیید دیگران است.


#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر



@baamanbekhaan
«تظاهر به خوشبختی دردناک‌تر از تحملِ بدبختی است.»



#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر


@baamanbekhaan
پدرش چهارتا، شش تا، ده تا صورت داشت. صورت‌هایی مقوایی. هیچ‌کدام از آن‌ها متعلق به مادرش نبود. به مادرش که می‌رسید صورت نداشت. یک دایره‌ی خالی بود با دو‌ تا گوش برجسته در دو سمت آن - شبیه به آدمکی مسطح که بچه‌ها نقاشی می‌کنند. به کلفتِ خانه که می‌رسید چهار تا چشم پیدا می‌کرد، با دهانی بزرگ و پُرآب و لب‌هایی متحرک. گاهی وقت‌ها این صورتْ باریک و دراز می‌شد، ابروهایش در هم می‌رفت و از چشم‌هایش جرقه می‌پرید. این زشت‌ترین صورت او بود، صورت بدجنس، صورت حسود و خطرناک. با همین صورت بود که برای پسر بزرگش هفت‌تیر کشیده بود.


#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر



@baamanbekhaan
تخیلاتش جلوتر از منطق حادثه‌ها می‌رفت. دلش می‌خواست مچ امیرعلی را بگیرد. درست سرِ بزنگاه، وقتی کنار معشوقه‌اش لمیده بود درِ اتاق را باز کند (درِ کدام اتاق را؟) و توی چشم‌های وحشت‌زده‌ی او زل بزند. و بعد؟ بعدی در کار نبود. زمان، در ذهنِ آشفته‌ی ملک‌آذر در آن دقیقه به پایان می‌رسید و دنیا از حرکت باز می‌ایستاد. باقی آن را نمی‌توانست مجسم کند. به عقب برمی‌گشت. از سر شروع می‌کرد. سناریو را تغییر می‌داد. صحنه‌ها، زمان و مکانِ خیانت را عوض می‌کرد. می‌رسید به لحظه‌ای که درِ اتاق را باز کرده است. اتاق خواب خودشان؟ اتاقی در یک هتل؟ مهم نبود. دوربین ذهنیِ او دری را نشان می‌داد. دری بسته. دستگیره را می‌چرخاند. در آهسته روی پاشنه می‌چرخید. باز می‌شد و روی صورت امیرعلی و معشوقه‌اش مکث می‌کرد. به اینجا که می‌رسید قدرتِ تخیلش جلوتر نمی‌رفت. فیلم توی دوربین نمی‌چرخید و روی آن آخرین تصویر ثابت می‌ایستاد. بعد از آن تاریکی مطلق بود. سکوتِ محض. پرده‌ای سیاه. پایان.


#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر


@baamanbekhaan
شب در دهکده‌ای کوچک، سر راه می‌خوابد و به ستاره‌ها و آسمان نگاه می‌کند و باز آن وسعت بزرگ توی تنش رسوب می‌کند و او را به درون خود می‌کشد. گربه‌ای لاغر کنارش می‌نشیند. دستش پر از مهربانی‌ست. شام سبکی خورده و سر حال و شنگول است. به انتهای آسمان نگاه می‌کند، به هلال روشن ماه، به کهکشان‌های پراکنده در آن سپهر لاجوردی، به جایی پشت دورترین اقمار فلکی فکر می‌کند، به جهانی در موازات جهانی دیگر و گذشته‌هایی که از نو تکرار می‌شوند و زمانی که در راه است و به ابتدای خود بازمی‌گردد. یک‌آن، به‌نظرش می‌رسد که بادبادک کودکی‌اش بر فراز ابرها می‌چرخد و خودش را می‌بیند که در میان آن‌همه کهکشان، در آن کیهان فنی، تبدیل به نقطه‌ای کوچک شده و در فضا شناور است. تنش از شدت کیف کش‌وقوس می‌آید و لذتی ناگفتنی در دانه‌دانه سلول‌های بدنش می‌نشیند. یک‌آن فکر می‌کند که نیست، که محو شده و به راه شیری پیوسته است. بادبادکش با او در پرواز است و دنباله‌ی رنگینش آهسته تاب می‌خورد. شاید خواب می‌بیند. هرچه هست، خواب یا بیدار، خوشبخت است. نه از نوع خوشبختی یک آدم مرفه یا موفق. از نوع خوشبختی نقطه‌ای شناور در فضاست. فهمیدنش آسان نیست و به‌نظر حرفی چرند می‌آید. چرند یا ناچرند، این حالِ امیرعلی است و با زبان دیگری نمی‌توان آن را بیان کرد.


#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر


@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖

عموجان در جایی خوانده بود که تمام اتفاقات عالم به هم مربوط است. خواسته بود در این باره اظهار فضل کند اما بهش مجال حرف‌زدن نداده بودند. ولیکن، برای یک بار در زندگی حرفش درست بود و آنها که سرِ میز شام گرم خوردن بودند نفهمیدند که چه نخ‌های نازکی از هر کلمه، از هر برخوردِ آنی، از هر حادثه‌ای جزئی، آویزان است و چه‌گونه این رشته‌ها، مثل الیافِ رنگین فرشی کیهانی، درهم تنیده‌اند. اگر آن پشه‌ی ناچیز، در آن شب کذایی، پای امیرعلی را نگزیده بود، احتمالاً آب از آب تکان نمی‌خورد و مسیر سرنوشت امیرعلی و ملک‌آذر و مادرش و عموجان و شرکت واردات نخ و قرقره‌سازی عوض نمی‌شد. همچنین مسیر سرنوشت من.



#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر


@baamanbekhaan
معرفی جامع‌ و برش‌هایی از متن رمان #جایی_دیگر را می‌توانید در سایت کافه‌بوک دنبال کنید.☝️☝️☝️☝️☝️

www.kafebook.ir
#فهرست_کتاب‌های_معرفی‌شده📚

کتاب‌هایی که تا امروز خواندم و در کانال معرفی کردم:

۱- #نامه‌ای_به‌_کودکی_که_هرگز_زاده_نشد
۲- #فرمین_موش_کتاب‌خوان
۳- #جاي_خالي_سلوچ
۴- #انسانیت_تاریخ_اخلاقی_سده_بیستم
۵- #خداحافظ_گاری_کوپر
۶-#حقارت
۷-#بیگانه
۸-#کاروان_امید
۹-#در_برابر_استبداد
۱۰-#مانيفست_يك_فمينيست
۱۱-#نوروز_و_فلسفه_هفت‌سین
۱۲-#سوختن‌درآب_غرق‌شدن‌درآتش
۱۳-#سوءتفاهم
۱۴-#خاطرات_سوگواری
۱۵-#دیدن_از_سیزده_منظر
۱۶-#جایی_دیگر
۱۷-#در_باب_حکمت_زندگی
۱۸-#به_سبکی_پر_به_سنگینی_آه
۱۹-#شازده_احتجاب
۲۰-#زوربای_یونانی
۲۱-#شاه_خاکستری_چشم
۲۲-#اتحادیه_ابلهان
۲۳-#چهار_صندوق
۲۴-#نون_نوشتن
۲۵-#کنستانسیا
۲۶-#بیچارگان
۲۷-#ستوان_گوستل
۲۸-#مرده‌ها_سکوت_می‌کنند
۲۹-#تابوت‌های_دست‌ساز
۳۰-#جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
۳۱-#موش‌ها_و_آدم‌ها
۳۲-#مرگ_وزیرمختار
۳۳-#بار_دیگر_شهری_که_دوست_می‌داشتم
۳۴-#شهر_فرنگ_اروپا
۳۵-#بازار_خودفروشی
۳۶-#دفترچه_ممنوع
۳۷-#عامه‌پسند (پالپ)
۳۸-#بالکان_اکسپرس
۳۹-#آویزان_از_نخ
۴۰-#شرق_بنفشه
۴۱-#رنج‌های_ورتر_جوان
۴۲-#درمان_شوپنهاور
۴۳-#گزینه‌ی_اشعار (احمد شاملو)
۴۴-#همنوایی_شبانه‌ی_ارکستر_چوب‌ها
۴۵-#یوزپلنگانی_که_با_من_دویده‌اند
۴۶-#پراگ_در_تبعید
۴۷-#دریا
۴۸-#در_میان_کاغذپاره‌ها
۴۹- #از_چشم_نابینایان‌
۵۰-#وقت_رفتن
۵۱-#بهار_زندگی_در_زمستان_تهران
۵۲-#تاریخ_مدفوع
۵۳-#دون_ژوان_در_جهنم
۵۴-#هیچ‌کس‌_مثل_‌تو‌‌_مال_اینجا_نیست
۵۵-#سوفیا_پتروونا
۵۶-#مرگی_بسیار_آرام
۵۷-#فقط_یک_طاعون_ساده
۵۸-#مرگ_ایوان_ایلیچ

🔍با‌ زدن روی هر یک از هشتگ‌ها، می‌توانید کتاب مورد نظر را در کانال پیدا کنید و بخوانید.


@baamanbekhaan