با من بخوان📚
189 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
#برشی_از_متن_كتاب 📖

میان بیگانگی و یگانگی هزار خانه است. آن‌کس که غریب نیست شاید که دوست نباشد. کسانی هستند که ما به ایشان سلام می‌گوییم و یا ایشان به ما. آنها با ما گِرد یک میز می‌نشینند، چای می‌خورند، می‌گویند و می‌خندند. «شما» را به «تو»، «تو» را به هیچ بدل می‌کنند. آنها می‌خواهند که تلقین‌کنندگانِ صمیمیت باشند. می‌نشینند تا بنایِ تو فرو بریزد. می‌نشینند تا روزِ اندوه بزرگ. آنگاه فرارسنده‌ی نجات‌بخش هستند. آنچه بخواهی برای تو می‌آورند، حتی اگر زبانِ تو آن را نخواسته باشد، و سوگند می‌خورند که در راه مِهر، مرگ چون نوشیدن یک فنجان چای سرد، کم‌رنج است. تو را نگین می‌کنند در میان حلقه‌ی گذشت‌هایشان. جامه‌هایشان را می‌فروشند تا برای روز تولدت دسته‌گلی بیاورند - و در دفتر یادبودهایشان خواهند نوشت. زمانی فداکاری‌ها و اندرزهایشان چون زورقی افسانه‌ای، ضربه‌های تند طوفان را تحمل می‌کند. آن طوفان که تو را _ پروانه‌های خشک‌شده و گل‌های لابه‌لای کتابت را _ در میان گرفته است. آنها به مرگ و روزنامه‌ها می‌اندیشند. بر فراز گردابی که تو و واپسین لحظه‌ها را در آن احساس می‌کنی، می‌چرخند و فریاد می‌زنند که من! من! من! من!



#بار_دیگر_شهری_که_دوست_می‌داشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سی‌وچهارم،۹۶)
ص۱۹


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

عشق، جمع اعداد و ارقام نیست تا بتوان آن را به آزمایش گذاشت، باز آنها را زیر هم نوشت و باز آنها را جمع کرد. آنچه من می‌شنیدم آنچه می‌گفتند نبود. کلمات در فضا دگرگون می‌شد و آنچه به گوش من می‌ریخت با کُشنده‌ترین زهرها آلوده بود. در برابر من، زنان، مردان، کودکان و ابزارها سخن می‌گفتند. شهری مرا سنگسار می‌کرد.
مردمِ یک شهر مرا دشنام می‌دادند.
شهری که دوست می‌داشتم.
و مردمی که پیش از این ایشان را بارها ستوده بودم.



#بار_دیگر_شهری_که_دوست_می‌داشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان
ص۲۰


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

در هر ضربتی انتظار یک سپاس‌گزاری نهفته است. سپاس‌گزاری هلیا! این باید فریبت بدهد. باید روی نوارِ ذهنی حماقتْ قدم گذاشت. باید لبخند زد و زانوها را کمی خم کرد؛ اما نه برای سگ‌ها. سگ‌ها خوب‌تر از آدم‌ها نوارِ حماقتشان را دریده‌اند. هاری حد تمرّد است، حدِ گسیختنِ نوارهاست...



#بار_دیگر_شهری_که_دوست_می‌داشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سی‌وچهارم،۹۶)
ص۳۱


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

ما هرگز از آنچه نمی‌دانستیم و از کسانی که نمی‌شناختیم ترسی نداشتیم. ترس، سوغاتِ آشنایی‌هاست.



#بار_دیگر_شهری_که_دوست_می‌داشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سی‌وچهارم،۹۶)
ص۲۶


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

هیچ‌چیز خوفناک‌تر از تکیه‌گاه نیست. ذلت، رایگان‌ترین هدیهٔ هر پناهی‌ست که می‌توان جست.


#بار_دیگر_شهری_که_دوست_می‌داشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سی‌وچهارم،۹۶)
ص۳۴

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

هلیا! برای دوست‌داشتن هر نَفَسِ زندگی، دوست‌داشتنِ هر دَمِ مرگ را بیاموز و برای ساختن هر چیزِ نو، خراب‌کردن هر چیز کهنه را
و برای عاشق عشق بودن، عاشق مرگ بودن را.




#بار_دیگر_شهری_که_دوست_می‌داشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سی‌وچهارم،۹۶)
ص۴۰


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

امکان، فرمانروای نیرومندترین سپاهیانی است که پیروزی را بالای کلاه‌خودهای خود چون آسمان احساس می‌کرده‌اند. هر مغلوبی تنها به امکان می‌اندیشد و آن را نفرین می‌کند. هر فاتحی در در‌ونِ خویش ستایشگر بی‌ریای امکان است. امکان می‌آفریند و خراب می‌کند. امکاناتِ ناشناس، در طول جاده‌ها و چون زنبوران ولگرد به روی گمنام‌ترین گُل‌های وحشی خانه می‌سازند. دروازه‌های هر امکانْ انتخاب را محدود کرده است. بسا که «خواستن» از تمامِ امکانات گدایی کند؛ اما من آن را دوست می‌دارم که به التماس نیالوده باشد.




#بار_دیگر_شهری_که_دوست_می‌داشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سی‌وچهارم،۹۶)
ص۴۱



@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

تحمل تنهایی از گداییِ دوست‌داشتن آسان‌تر است. تحمل اندوه از گدایی همهٔ شادی‌ها آسان‌تر است. سهل است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدی حیات برخیزد. چه‌چیز مگر هراسی کودکانه در قلب تاریکی، آتش طلب می‌کند؟ مگر پوزش، فرزندِ فروتنِ انحراف نیست؟



#بار_دیگر_شهری_که_دوست_می‌داشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سی‌وچهارم،۹۶)
ص۴۲


@baamanbekhaan
به یاد داشته باش
که روزها و لحظه‌ها هیچ‌گاه باز نمی‌گردند.
به زمان بیندیش و شبیخونِ ظالمانهٔ زمان.
صبح که ماهیگیران با قایق‌هایشان به دریا می‌رفتند به من سلام کردند و گفتند که سلامشان را به تو که هنوز خفته‌ای برسانم.
بیدار شو هلیا.
بیدار شو و سلام سادهٔ ماهیگیران را بی‌جواب مگذار.
من لبریز از گفتنم نه از نوشتن.
باید که اینجا روبه‌روی من بنشینی و گوش کنی.




#بار_دیگر_شهری_که_دوست_می‌داشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سی‌وچهارم،۹۶)
ص۵۶

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

هلیا! فراموشی را بستاییم؛ چرا که ما را پس از مرگِ نزدیک‌ترین دوستْ زنده نگه می‌دارد و فراموشی را با دردناک‌ترینِ نفرت‌ها بیامیزیم؛ زیرا انسان دوستانش را فراموش می‌کند، کتاب‌هایی را خوانده است فراموش می‌کند، و رنگ مهربان نگاه یک رهگذر را... آن را هم فراموش می‌کند. لیکن چگونه از یاد خواهی برد - سگ‌ها پارس می‌کردند - آن غروب‌های نارنجی را که خورشیدِ آن غروب‌ها بر نگاهِ من می‌نشست و نگاهِ من به روی قصر و تمام شیشه‌های قصر سایه می‌انداخت؟



#بار_دیگر_شهری_که_دوست_می‌داشتم
#نادر_ابراهیمی
#نشر_روزبهان (چاپ سی‌وچهارم،۹۶)
ص۸۱

@baamanbekhaan